PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 20th April 2024

تا زنده ایم
م-ت اخلاقی


هوشنگ عیسی بیگلو،همچنان که طی این روزها پس از رفتنش، بسیار نوشته اند،از وکلا گرفته ،تا زندانیان سیاسی زمان شاه تا زندانیان سیاسی زمان خمینی "ملعون"، تاشاعران ...ووووو ..... ،وکیلی بود" انسان دوست" ،زندانی سیاسی زمان شاه محکوم به مرگ،وپناهند ه ای سیاسی از آن جنس که غلامحسین ساعدی نوشته وسروده بود،یعنی با عضلاتی پیجیده از مقاومت .

با این همه سابقه و "انسان دوستی"،در رابطه با این وکیل تبعیدی،هر گز طی این سالها نه کسی از او نوشت،نه کسی برای او مراسمی به مناسبتی برپا کرد.

تنها یک مصاحبه تلفنی آقای همنشین بهار را با او بر همین سایت دریچه یا پژواک بود که شنیدم وعکسهایی از این پیرمرد سنگ شکن( همچنان که در یکی از این بیانیه ها آمده،در سوئد در یک کارخانه بتن شکنی کار می کرده) شنیده ومشاهده کردم .

http://darichehzard.blogspot.ch/2015/01/blog-post_20.html

خلاصه تا زنده بود وبر پای ایستاده ونفس می کشیدو در برابر پیام جلّادان حاکم بر میهنمان مبنی بر "بازگشت ایرانیان خارج کشور"،مقاومت می کرده و حرمت پناهدگی را پاس میداشت،کسی کلامی از او نگفت وننوشت !؟

در بخشی از متنی تحت عنوان" بیانیه گروهی از زندانيان سياسی زمان شاه درباره درگذشت هوشنگ عيسی بيگلو" به آدرس زیر  چنین آمده است که :

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-66579.html

«آنان که هوشنگ را از نزديک ميشناسند ميدانند که علت مرگ او در اساس درد و رنج غربت بود. او سال پيش در جمعی از دوستان گفت که وقتی سال ميلادی تحويل ميشود تنها احساسی که دارد بغضی در گلو است که چرا طوری کشته ميشود که هيچ دودی هم از آن بر نمی‌خيزد. او گفت که هميشه به هنگام سال نو خود را به کاری مشغول ميکند تا غم غربت را کمتر احساس کند. و امسال نيز، در آخرين روز اين سال، او رفت روی پشت بام و برف پارو کرد و در همان لحظه به يکی از دوستان زنگ زد و گفت، باز دارم خودم را در کار ذوب ميکنم تا درد غربت را احساس نکنم. اما اين بار دردی ديگر در قلب او پديدار شد. بغض گلويش به گره قلبش بدل شد. به خانه رفت و در کنار خانواده خود رنج کوتاه را متحمل شد و با چشمی خيره در خاطرات، با چشمی خيره در آرزوی فقط يک بار ديدن وطن و گشتی در کوچه‌های صميمی روزگاران حماسی خويش، پرواز کرد و رفت. به همين آسانی»

دوستان ،رفقا،ووو

آیا اگر تنهائی وغربت او رااز پای در آورد،که آورد،چرا تا بر پا ایستاده بود،در دایره اش نکشیدیم ؟!

چرا اینچنین برایش ننوشتیم ،چرا درمیان هموطنان تبعیدی پروازش ندادیم،تا بدانند که چه مردی،ویا به قول احمد شاملو"چه کوه آهن مردی" استوار بر صخره های دردناک غربت وتبعید با ریشی سفید وقلبی مملو از عشق به مردم که برای وطن می تپید در میان ما بود،حتّی یک تجلیل ساده از او، نه !؟

واکنون که چشم بر همه ما فرو بسته وبر خاک یخ زده تبعید نیز در میان غریبان به سفر آخر می رود،غوغا کنان،برای رفتن به زیر تابوتش از هم دیگر سبقت می گیریم !؟

چه دردناک است این سّنت"بر رفتگان عشق ورزیدن" !

او پیرمرد "دریا" بود،ودر یا را تا می خروشد باید عزیز داشت،وقایقرانان برایش آوازها بخوانند .

بیش از این نمیدانم چه بنویسم،از هنرمندی فرانسوی(فرانسوا والری) در ترانه ای مدد می طلبم که میخوانند :

تا زنده ایم ................

«تا زنده ایم همدیگر را دوست بداریم»

گوئی که نیازی است گفتن "دوستت دارم"

وقتی که به نهایت خویش می رسی

هنگاهی که دیگر نیازی به پنهان کردن آن نباشد

هنگامی که رویاهامان را همانند یک خواست فریاد برکشم(مخفی نکنیم)

وسر انجام  کلماتی را که نیاز است،به تو بگویم

کلماتی ساده که قدرت بهم ریختن آدم ها را با خود دارند(وجدانها را به خود آورد) .

وامشب قصد دارم "پلهای سکوت وخاموشی را در هم  بشکنم

در طول یک ترانه، دیوار سوتی را در هم شکنم .

«تا زنده ایم ،همدیگر را دوست بداریم»

صبر نکنیم تا مرگ ، استعدادهایمان را به نمایش  بگذارد

تا زنده ایم همدیگر را دوست داشته باشیم(از هم بگوئیم)

اگر باید روزی رقصید،می خواهم الآن برقصم

«تا زنده ایم  همدیگر را دوست بداریم»

تا بر پا هستیم همدیگر را دوست داشته باشیم

صلح کنیم ،به هم عشق ورزی کنیم

بویژه همدیگر را(تا زنده ایم) دوست داشته باشیم

بخاطر اینکه،هرگز هرگز بر زانو افتاده زندگی نکنیم

«تا زنده ایم همدیگر را دوست بداریم»

چه اشکها وچه لبخندها وچه کلماتی که جرئت بیانشان را نداشتیم ؟

آه ای خدا،سکوت چه اسلحه در د آوری است

چه عشقهائی بر لب آورده نشد

چه عشق های مجنون واری که محکوم شدند ،به نام آنهائی که قادر به مرگ برای چنین عشق هائی نیستند .

امّا امشب از مرز خویش عبور کرده

شادی برپا کنیم،به افتخار دوستی،وفقط بخوانیم:

 

«تا زنده ایم همدیگر را دوست بداریم»

صبر نکنیم تا مرگ ، استعدادهایمان را به نمایش  بگذارد

 

«تا زنده ایم همدیگر را دوست بداریم»

اگر باید رقصید،میخواهم در حال برقصم

«تا زنده ایم همدیگر را دوست داشته باشیم»

آری،واقعیتی است که نمی توان دنیا را عوض کرد،

میدانم،

امّا چه به دل می چسبد، که حتّی یک لحظه باور کنیم می توان .

«تا زنده ایم همدیگر را دوست بداریم»

زنده،زنده

در حال

تا زنده ایم.........

 

واصل ترانه را در زیر با صدای "فرانسوا والری" بشنویم:

 

https://www.youtube.com/watch?v=fpKq0X3CttQ

 

 روح هوشنگ عیسی بیگلو شاد،

 و

راهش خالی مباد .

١٤ دیماه ١٣٩٣

م- ت اخلاقی

 

 



منبع: پژواک ایران