PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 20th April 2024

از خاک سپاری مردگان در انقلاب مصر تا بازگشت آنان بزندگی در حکومت اسلامی
فیروز نجومی


هم اکنون میتوانیم با یقینی بیشتری بگوییم که "بهار عربی " در مصر بکدام سوی به پیش میراند. در برابر وزش بادهای سرد زمستانی،  ظهور حکومت دین، حکومت شریعت اسلامی، مردم مصر به مقاومت پرداختند و سر انجام به برگ ریزان پائیزی تن در دادند. اگرچه از احیای مردگان و احکام آنان برای آیندگان، امتناع کردند، اما، از برداشتن گامی بزرگ بسوی رهایی و آزادی بشر، بسوی تمدنی برساخته دست نه بورژوازی و یا کارگر  بلکه بدست جوانان و مردم سکوار اندیش، هراسان گردیدند، در پی امنیت و آسایش به گذشته نه چندان دور، به زندگی گله وار خود در تحت مهمیز نظام دیکتاتوری،باز گشتند.

از این روی میتوان گفت که سرنوشتی که مردم مصر بدان دچار شدند به سر نوشتی که در بیش از 35 سال پیش از این در کشور ما رقم خورد، بی شباهت نیست. اما این شباهت در هم اینجا خاتمه می یابد. چرا که مصریها اگرچه بدوران نه چندان دور، دوران دیکتاتوری حسنی مبارک، بازگشتند، اما نشان دادند که نیروی سکولاری در مصر وجود دارد که هرگز زیر بار حکومت شریعت نرود  و بر آن مهر باطل میزند. در حالیکه در کشور ما اگر نیروی سکولاری هم وجود داشت در دل نیروهای دینی فرو رفتند، در دستگاه دین برهبری مردی برخاسته از کوخ های حوزه های علمیه، ذوب گردیدند. همه اقشار مردم، مشتاقانه همچون فرزندانی یتیم و بی پدر خود را در آغوش آیت الله خمینی، مظهر دین و هرچه که مقدس بود رها کردند، نه بآن دلیل که در پاریس، از آزادی برای تمام اقشار جامعه حتی کمونیست ها و تعامل با جهان و از قصد خود به بازگشت به قم و از سر گرفتن آموختن و آموزاندن حقایق این جهان و جهان آینده، سخن رانده بود. حال اگر از اینجا به آنزمان بنگریم، مشاهده میکنیم که مردم ما بر نخاستند برای رهایی و آزادی، بلکه از سر عشق به توهمانی، سینه بر گلوله های آتشین شاهی گشوده بود که برای شان حقیقت بود، حقیقت نهایی، بازگشت به نظم فرمانروایی و فرمانبری.

مارکس در باره بازگشت دیکتاتوری بناپارت در 1848 و چرایی آنها به نقش سنت ها، ارزشها و باورهای دیرینه بشر اشاره میکند و میگوید:

که انسان سازنده تاریخ است، اما، آنرا بر نمیسازد به دلخواه خود، در شرایطی که خود برگزیده باشند، بلکه در شرایطی که تعریف و تعیین شده، شرایطی که از گذشته باو انتقال یافته است، تاریخ خود را می نگارد. که چیزی نیست مگر سنت  و روش نسل های مرده و پوسیده که همچون کابوسی بر روح و ذهن آنها سلطه افکنده است.

مارکس کمی بعدا اشاره میکند که در چنین شرایط حساسی است که انسانها به آنچه مرده است و پوسیده است چنگ میاندازد و آینده را بر خشت هایی بنا میکند که تحمل بار آزادی و رهایی، تحمل بار آزاد سازی بشریت از توهمات را ندارد. در مقایسه دو  انقلاب مصر و ایران، نیز نقش از پیش داده شده ها، نقش مردگان، نقش امامان و امامزاده ها، نقش باور به تقدس و توهمات، سنت و راه و روش مردم و مضاف بر این نقش تعین کننده شریطی که گفتمان رفتاری و کرداری در ان رخ میدهد- نقشی که در این نوشته اول بدان میپردازیم- نادیده گرفته و یا بدان توجهی نشده است.

 هستند بسیاری، از جمله محسن جلالی، پژوهشگر سیاسی ،  بر آنند که آنچه تحولایت مصر و ایران را شبیه یکدیگر میسازد آن است که در هر دو مورد، رهبرانی به قدرت رسیدند که  در دو رویی و فریبکاری  ید طولایی داشته اند، شکافی عمق وچود داشت بین رفتار و گفتارشان، که در عمل به اقداماتی دست زدند ناقض آنچه بزبان رانده بودند.

جلالی در سایت بی بی سی منویسد زمانیکه السیسی در پنسیلوانیای آمریکا در حال دیدن یک دوره نظامی بوده است، مقاله ای نگاشته است که نشان میدهد وی به دمکراسی در می اندیشیده است، به موانع و مشکلات بر قراری آن در کشوری  مثل مصر بخوبی آگاه بوده است و به ساختارنوعی از دمکراسی در مصر، باور داشته است. حال آنکه  پس از بقدرت رسیدن ناظر بر بروز رفتاری از وی هستیم  ناقض آن اندیشه ها در باره امکان پذیر بودن دمکراسی در مصر.  همچنانکه آیت الله خمینی نیز زمانیکه در فرانسه نشسته بود از آزادی بیان، آزادی فعالیت های سیاسی ، از صلح و دوستی و تعامل با جهان، سخن گفته بود. اما همینکه بر مسند قدرت جلوس می یابد، مانند السیسی دست به رفتاری متناقض با گفتارش میزند. السیسی تا کنون ده هزار را دستگیری و زندانی نموده، ریشه احزب با دیرینه ای تاریخی و طولانی بر میکند صدها نفر را باعدام محکوم و حق اعتراض و تظاهرات، مهمترین دستآورد آنقلاب را ملعی میسازد.

 همچنانکه آیت الله خمینی بر خلاف عشق و علاقه ای که نسبت به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر در پاریس از خود بروز داده بود، شمشیر بر کشید و بر هرگردنی فرود آورد که بوی نفی و نه از آنان  بمشام میرسید. لاجرم، پژوهشگر جلالی، خاطر نشان میسازد که  رهبران را نه بر اساس آنچه میگویند بلکه در عمل باید مورد قضاوت قرار داد. این دو رهبر بجای آنکه به تعهدات خود به دمکراتیزه کردن جامعه بپردازند، یعنی بجای انکه به آن سخنان زیبایی که در باره احترام به حق و حقوق و ازادیهای مردم هنگامیکه هنوز به قدرت نرسیده بودند، ایرد کرده بودند عمل بکنند و به آزاد سازی جامعه بپردازند،  به قیومت مردم برخاستند و به آنان همچون رعایای خود مینگریستند.  نگاهشان به مردم، نگاهی پدرانه بود به کودکانی نیازمند مدیریت و راهنمایی و سرپرستی، همانگونه که برده داران آمریکا به برده های سیاه پوست و استعمارگران انگلیس به مستعمره های خود از جمله هندوستان مینگریستند، مردمی محتاج به سرپرستی. بنابراین اگر تیره بختی سیه روزی کنونی را اگر به  گفتار و کردار این رهبران بدانیم، چندان دور از عقل سلیم نیست.

واقعیت آن است، دورویی  و فریبکاری قدرت، پدیده تازه ای نیست. اراده معطوف به قدرت همیشه همراه است با اراده معطوف به فریب و ریاکاری. حتی دو رویی و فریبکاری دین هم چیز تازه ای نیست، بویژه در دین اسلام، در کل، صرفنظر از  تکثر خوانش و پیروان آن. چرا که قدرت در ذات دین اسلام است. دین اسلام بدون قدرت میشود، "بشارت، " میشود فرا خوانی به مشاهده و باور به حقیقت، حقیقتی که ساخته شده است از توهمات. همچنانکه شریعت اسلامی بدون شمشیر، پند و اندرزی بیش نیست.

بنظر این نگارنده  اشتباهی بزرگ خواهد بود اگر بقدرت رسیدن فرمانده ارتش مصر، جنرال السیسی  و آیت الله خمینی را ناشی از گفتاری بدانیم مبنی بر بفریب مردم، گفتاری عامدانه و محاسبه شده. از آزادی و دمکراسی سخن راندند در حالیکه به برپا نمودن نظام استبدادی میاندیشیدند. این چیزی نیست مگر ساده اندیشی چرا که گفتمان آنها چندان اختیاری نیست، زیرا که بازتابنده شرایطی ست تاریخی ، شرایطی که مردم بپا خواسته اند و به رژیم دیکتاتوری نه گفته اند. به قدرت رسیدن عبدلفتاح السیسی را مبارزه مردم علیه حکومتی که رویای  ساختار یک جامعه اسلامی را بر اساس قواعد و قوانین شریعت در سر میپروراند، امکان پذیر ساخت. السیسی رائیده آن شرایط حساسی ست که سکولارهای مصر اگرچه از بازگشت به گذشته دور خود داری میکتند و زیر بار محدود کننده شریعت اسلامی نمیروند اما در مبارزه با آن بعلت کم ریشگی، بدامن، استبدادی پناه میبرند که به آن خونی دیرینه داشتند.

در گیری اخوان المسلمین و  بخش سکولار جامعه برهبری جوانان، سبب گسترش نا امنی و جنایت و تجاوز و دزدی گردیده و جامعه را تا مرز هرج و مرج پیش رانده بود، شرایطی مناسب برای ورود نیروهای نظامی به صحنه. السیسی اگر گرایشی هم بسوی دمکراسی داشته و به مشکلات آن می اندیشیده است، در شرایط ی میزیسته است بسی بسیار متفاوت آز آنکه در مصر با آان روبرو میگردد. وی در حالی به دمکراسی و آزادی می اندیشد که در پنسیلوانیا یکی از قدیمی ترین ایالات  شرق آمریکا، زندگی میکرده است. السیسی نمیتوانست در آنزمان طرح یک نظام دیکتاتوری را در مخیله خود بریزد. او تنها میتوانست به آن چیزی بیاندیشد که تحت تاثیر آن بود. در آنزمان هرگز اندیشه ریاست جمهور و بر قراری دیکتاتوری جدیدی را در سر نمی پروراند. برنامه اسلامی ساختن جامعه بوسیله اخوان المسلمین برهبر رئیس جمهور، محمد مرسی، برگزیده اولین انتخابات رقابتی در مصر،  السیسی را به میدان آورد. شاید تنها چیزی که میتواند رمز شکاف بین گفتار و رفتار را توضیح دهد، فهم شرایطی ست که  کنش گفتمانی و رفتاری در آن اتفاق میافتد.

همچنانکه آنچه خمینی بر زبان رانده است در زمانیکه در خاک فرانسه سکنی گریده بود، شرایطی بود متناقض و متفاوت از آنچه او در دخمه های حوزه های علمیه در قم و نجف در عراق تجربه کرده بود. در آن فضای محدود و بسته  همچون فیلسوفی رها از وابستگی ها و علائق دنیوی، در بیقوله ای نشسته بر تشکی، فرصت داشت که به طرحی بیانیشد براساس دانسته ها و تعبیر و تفسیر های خویش و یا توهماتی که به حقیقت نهایی برای او تبدیل شده بود. در حالی که در فرانسه وارد در فضایی باز و گسترده ای میشود، آنجایی که میتواند آنچه که میخواهد میتواند  بگوید، اما نه تنها بعنوان یک مرجع تقلید، خود مرتبه ای بلند و مقدس، بلکه بعنوان یک رهبر سیاسی. در کشوری که مهد تمدن غرب بود، کشوری که مطبوعات آزاد در شفاف ساختن و اطلاع رسانی و  رمز گشایی رخدادها در تمام عرصه های زندگی نقش حساسی را بازی میکند. خمینی، انسانی متعلق به گذشته و همنشین مردگان،  ناگهان مرکز توجه مطبوعات و رسانه های جهان قرار میگیرد.  مطبوعات از سراسر جهان، خبرنگاران و فیلمبردارن و عکاسان همه تمام وقت در محل اقامت خمینی، سکنی گزیده بودند. با صدام حسین جلاد نبود که خمینی  سخن میگفت، که اگر میگفت صدام زبان را از حلقوم ش بیرون میکشید. در فرانسه، مخاب سخن او جهانی بود که خود را بیش از یک قرن است که از سلطه مردگان و سلطه راه و روش شان در زندگی اجتماعی، رها ساخته بود. بنابراین، طبیعی ست که از آزادی سخن بگوید. ولی کمتر کسی میدانست که خمینی از کدام آزادی سخن میراند. او در واقع از آزادی ای سخن میراند داده شده از پیش، همان آزادی ای که مردم نیز از گذشته و از نیکان خود بارث برده بودند: آزادی در تسلیم و اطاعت.

برخی از فریبکاری خمینی چنان سخن میگویند گویی که او همه چیز را از پیش محاسبه کرده بوده است. در حالیکه او اصلا اهل محاسبه نبود. نه او و نه پیروانش هرگز فکر نمیکند توهمات را حقیقت پنداشتن فریب است و متوسل شدن بدامن مردگان در شرایط بحرانی، نه رهایی و آزادی، بلکه استبداد مضاعف ببار آورد، چون برای آنان نهایتا عبودیت و بندگی ولاترین نوع آزادی ست.

مردم ایران بخوبی این صحنه را بیاد میآورند که هنگامیکه هواپیمای حامل رهبر آینده ایران  در فرودگاه مهرآباد بزمین مینشست، خبرنگاری  از او سوال میکند که چه احساسی نسبت به بازگشت بخاک ایران دارد؟  وی در پاسخ  چیزی جز حقیقت بر زبان نراند. گفت "هیچ " احساسی ندارد، سخنی که در گوش کسی طنین افکند نگردید، شاید هم بر عکس بر اقتدار و اعتبار او افزود، چون نشانی فرش بر وارستگی و زهد و ریاضت و عدم وابستگی به دنیای مادی تعبیر میشد. چه او زندگی را در همنشینی با مردگان گذرانده بود.

خمینی، حتی روحش هم خبر نداشت که هفت میلیون شیفته و شوریده به پیشوازش آمده بودند. از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا سراسر پوشیده بود از اموج مردم. برای رویت چهره اش و یا خودرو حامل او.  مردم  بر پشت بام ساختمانها، بر سر شاخه های درخت و بر تیرهای چراغ برق صعود کرده بودند. او زمانی با خواری و حقارت و تحت نظارت نیروهای امنیتی کشور را ترک  کرده بود و هم اکنون با چنان شکوه و عظمتی روبرو شده بود که چیزی کمتر از معجزه نمیتوانست بشمار آید. این استقبال شگفت انگیز به جهت دروغهایی نبود که در باره آزادی های فردی و اجتماعی در پاریس بیان داشته بود، بلکه چنگ انداختن مردم بدامان مردگان، گریز و هراس از رهایی و آزادی، بازگشت به سنت وراه روش و توهماتی که به حقیقت های چون چرا ناپذیر  تبدیل شده بوند، خمینی را بسرزمین ایران باز گردانده بود.

برخلاف مردم مصر، مردم ایران خود را در دامن دین رها کردند، حتی سکولارها نیز به مماشات و تسلیم به دین برخاستند. هنوز پای خمینی به خاک ایران نرسیده بود که شور و هیجان مردم قبل از آنکه تاج اقتدار را بر سر وی بنهند، در هاله ای از تقدس پیچیده بودند چنانکه گویی از تبار همان امامانی است که قرنها در تولدشان مردم نقل و نبات توزیع میکردند و در مرگشان چه شیون و زاری ها که بر پا نمیکردند. این خمینی، دیگر آن طلبه ای ساده زیست و آموزگار "اصول کافی " نبود، او در دست مردم به امامان مقدس، به امامان معصوم و مظلوم پیوسته بود. چرا که تقدس چیزی نیست ذاتی بلکه ناشی از توهم و یا توهمانی ست که به حقیقت تبدیل میشوند. خمینی تبلور این حقیقت بود. بهمین دلیل در پاسخ به خواست مردم به احیای مردگان پرداخت، در تبعیت از رسول الله شمشیر را برکشید سر آنان را که از تسلیم و اطاعت سر باز میزدند بر زمین افکند که هنوز ادامه دارد.

این بدان معناست که در مصر مقاومت نیروهای سکولا در برابر تند روی های محمد مرسی در تثبیت هژمونی اسلام بر جامعه ، السیسی را تولید میکند، که به نوسازی دستگاه دیکتاتوری سکولار دست میزند حال آنکه سرکوب تمامی احراب سیاسی و نوسازی جامعه سنتی در دوران شاهی، شرایط را برای گریز از آزادی و پناه بردن بدامن مردگان را فراهم آورده بود. درست است که  خمینی از آزادی و دمکراسی سخن رانده  بود.اما، در منظر او والاترین ازادی، آزادی است در  تسلیم و اطاعت. او ایمان دارد که الله، خدای یکتا و یگانه انسان را خلق کرده است برای تسلیم به اراده  و اطاعت از فرامین او، باوری داده شده از گذشته و نهادین در سنت ها و شیوه ی زندگی. الله انسان را بوجود نیاورده است که راه خود برود بلکه بدان منظور که رهرو "راه مستقیم " باشد. وقتی خمینی در پاریس اطراق کرده بود از کدام آزادی بود که سخن میراند؟ او بخوبی آگاه بوده است که باور باین آزادی، آزادی بشر در گزینیش راه مستقیم، راهی که پیچ و خم و پستی و بلندی های آن از پیش تعریف شده و قرنها است که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، تبلور اراده مردم است. خمینی از احساسات مردمی که او را بر تخت امامت نشانده بود آگاه بود. از انسانهایی که به آزادی، بگونه ای روزمرده،  وجود خود را به الله تسلیم میکند و در برابر او به تکریم و تعظیم و حمد و ثنا میپردازد، نباید انتظار داشت که از خمینی بخواهند که به آزادسازی جامعه دست بزند. اگر مصری ها با السیسی بگذشته ای نه چندان دور بازگشتند،  مردم ایران با خمینی به استبدادی تن در دادند، مضاعف، استبدادی بر اساس آنچه مرده و پوسیده است، استبدادی که فرو ریزی آن با دفن مردگان و ترک آداب و رسومی توهم بار که بدان خوی گرفته اند، خویی که از نیاکان خود به ارث برده ند امکان پذیر میگردد. خود داری از این خوی دیرینه به نسل آینده است، سلطه روح مردگان را بر زندگان پایان میبخشد. تنها با ترک این خوی دیرینه است، خوی به تسلیم و اطاعت ، خویی که در ما نهادین و با کردش طبیعت یکی گردیده است، میتوان به رهایی و آزادی امید بست. رژیم دین بر ساخته دست مردم ایران است و فقط بدست مردم ایران میتواند واژگون کردد و میگردد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

firoznodjomi.com

firoznodjom.blogpost.com

rowshani.org

 

 

 



منبع: پژواک ایران