PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Wednesday 24th April 2024

انقلاب اسلامی: گریز از آزادی
فیروز نجومی


در دوران پادشاهی، دین از درون بر ما سلطه افکنده بود. رفتار و گفتار ما را دین با ابزار عبادت و نیایش و قواعد و مقرارت شریعت، بعبارت  باید ها و نباید ها، حلال ها و حرام ها، نجاسات و مطهرات، واجبات و مستحبات، مقدسات و مکروهات، به طریق تقلید و تبعیت، تحت نظارت خود گرفته بود. اگرچه مظهر دین در آن زمان هم مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها بودند، با این وجود اقتدار دین در ما نهادین بود، و ما نیز فرمان ش را بگوش میگرفتیم و هنوز هم. اما، نه آگاهانه و یا با بکار گیری عقل بلکه بآن دلیل که آنرا از نیاکان مان به ارث برده ایم.  در واقع اکثریت مردم کشور ما و همچنین کشورهای مسلمان تنها با ابزار دین جهان و هستی را مورد فهم قرار میدهند و نه با ابزار تعقل آنهم بر حسب عادت. مسلمان با نام خدا سر از بالین بردارد و بخسبد با نام او بر زبان. همه فعالیت ها و تلاش ها برای معاش را معوق میگذارد و بسوی عبادت روزانه می شتابد،  پنج بار در روز، روی به خدایی که کعبه را خانه خود ساخته است، 17 بار به قیام و قعود پرداخته و پیشانی خود بر آستان ش میساید. بجز صدای دین، صدایی در  درونش  طنین افکن نگردد؟ یعنی که مسلمان، انسانی ست که فرمانبری، تسلیم و اطاعت در نهاد ش نهفته است. سنگینی این سلطه را کمتر مسلمانی بر دوش خود احساس میکند، چه فرائض دینی را بجا آورد و چه بجا نیاورد.

 

نه اینکه همه مردم چنین وابسته به دین اند. میزان این وابستگی را گرایش جامعه بسوی نوسازی  و پیشرفت نیروهای تولید تعیین میکند نه تنها به لحاظ مادی بلکه از جنبه های قانونمند سازی روابط اجتماعی، قانونی باز تابنده شان والای انسان، بعنوان یک موجود مستقل و خرد ورز. در چنین صورتی عالمان جامعه شناختی بر آن باورند که تعهد و سر سپردگی به دین و فرائض آن سست و ضعیف میگردد. همچنانکه در اروپا، انقلاب کبیر فرانسه در1789 و پس از آن انقلاب صنعتی در قرن 19، همه چیز دگر گونه گشت و بقول مارکس آنچه کهنه و فرسوده بود دود شد و به هوا رفت. هنوز قرن نوزدهم به پایان نرسیده بود که خدا را به گور سپرده و بسوی آ رهایی و آزادی انسان، حرکت را آغاز کردند.

 

اما، گویا تلاش و همت شاه برای رساندن کشوری فقیر و ضعیف و بجا مانده از قافله تمدن، با وجود ثروتی هنگفت، نه تنها بند های شریعت را سست نکرده بود بلکه همچنان بر استحکام و تعمیق آنها نیز افزوده بود. شاه خودکامه، غافل بود که پیشرفت و نو سازی  به شیوه دیکتاتوری جامعه را آماده باز گشت به گذشته نموده، سبب حفظ و تداوم شیوه های کهنه و فرسوده ی زندگی گردیده و مردم "دین خوی " ما را هراسان از آینده میسازد. هم اکنون بش ار همیشه روشن  گردیده است، که شاه فرو نغلتید به دلیل خود کامگی و خود سری و خود خدا بینی، بلکه بدلیل ضعفی بود که از خود بروز داده بود.

 

شاه بجای آنکه کار پدر را در ویران سازی  حوزه های علمیه به پیش برده و تمدن بزرگ را بر ویرانه های ارتجاع بنیان نهد، و مردم را از بند و زنجیر شریعت رها سازد، با دین و مظهر آن مراجع تقلید به مماشات پرداخت.از یکطرف، شاه خود هرگز از آنچه کهنه و خرافی و ضد تمدن بشری بود، دل نکند ه بود. از سوی دیگر هراس از کمونیست ها و حتی ملی گرایان، او را وا داشت که به دین میدان دهد و بدان  اعتماد بندد که بجنگ مادی گرایان، مارکسیست ها، روشنفکران خدا نا شناس و دگر اندیشان برود. آیت الله مطهری را جیره خوار خود ساخته بود که در دانشگاه تهران به مبارزه به مادی گرایی  و مارکسیسم بپردازد، غافل از آنکه جناب آیت الله در حوزه ها ی علمیه نقشه سرنگونی رژیم را طراحی و تئوری راه اندازی حکومت اسلامی را ارائه میداد. از دیگر سو، علی شریعتی را  بال و پر داد که هم حوزه های علمیه را تضعیف کند و هم در دانشگاه ها دین را در برابر مارکسیست ها علم کند. باید بخاطر داشته باشیم این شاه تجدد خواه بود که مسجد را در محوطه دانشگاه تهران بنا گذارد (1345).

 

پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، دین از درون ما به بیرون جهید و دامنه سلطه خود را بر ما از بیرون نیز گسترش داد، بدون زحمت، بدون آنکه هرگز به مانعی و یا مقاومتی و اعتراضی روی در رو گردد،. تحولی عظیم بوقوع پیوسته بود. مظهر دین، فقیه ای بود که در حوزه های علمیه و در دامن نهاد فقاهت با ریشه ای عمیق در تاریخ، پرورش یافته بود و یک شبه "امام " شد، امامی که چکیده دین است. جریده ها نوشتند "شاه رفت، " "امام آمد." مردم با شور و اشتیاقی نا گفتنی به استقبال امام شتافتند، سیل آسا، خروشان و شگفت انگیز چنانکه گویی امام، موجودی ست ماورایی و با سحر و جادو آمده بود، با ابزار معجزه. امام بنظر شان منبع نور بود و روشنایی.

 

نسبت به امام، نبود کسی که احساس غریب گی کند چرا که امام، در واقع، در درون ما میزیست. امام رکن اصلی دینی بود که در ما نهادین و با تار و پود ما آمیخته بود. اگر با شاه خود را بیگانه احساس میکردیم، با امام هرگز. چرا که عشق به امام در ذات ما نهفته است. حتی شاه هم به امام عشق میورزید،چنانکه زندگی خود را مدیون امام اول، علی، میدانست که در رویا دیده بود که امام او را از سقوط از اسبی نجات داده بود. بعبارت دیگر،در نزد  ما ایرانیان، امام، دین است و دین، امام.  امام را میپرستیم بآن دلیل که آموخته ایم که امام "معصوم " است و خطا نا پذیر. امام از جنس رسول الله است، فرا زمینی، پاک و مقدس و مبرا از هر گناهی. در تولد شان جشن بپا کنیم و در مرگ شان به سوکواری بنشینیم، بویژه برای امام اول و امام سوم.

 

امام خمینی بر اریکه قدرت که جلوس نمود، از بازگشت به حوزه های علمیه ، طفره رفت و در یکی از مدارس تهران، مقر فرمانروایی را بسرعت برپا نمود و از آنجا اعلام کرد که دین اسلام، دینی که مظهر آن امام است و امامت، دینی نیست درونی و یا فردی و شخصی، ابزاری برای فهم و درک زندگی، برای تسکین روان و آسایش روحی، دین عبادت و ریاضت، اسلام، قانون است و قدرت، برای   "هدایت " بشر آمده است. اسلام نظم است و انضباط،، قانونمندی های زندگی بشر است از بدو تولد تا آخرت. اسلام جهاد است و شهادت در راه خشنودی خدا. بعضا گفتار او زبانزد میشد که "اقتصاد مال خر است، " "ما شما را انسان میکنیم، " هرچند این گفتار،دون شان ملت و توهین آمیز بود. با این وجود، از او انتظار احترام با انسان و حق و حقوق انسانی داشتیم. هنوز امیدوار بودیم که به رفاه و آسایش و برآوردن نیازهای مادی مردم علاقه نشان دهد. حال آنکه آینده برای او بازگشت به حکومت در صدر اسلام و دوران رسالت بود. یعنی که گذشته برای او در آینده نهفته بود. امام آمده بود که دین اسلام را نوسازی کند، آنچه را که باید فرن ها پیش به خاک سپرده میشد.

 

با به قدرت رسیدن دین (امام)، رجعت بگذشته و ستیز با زمان، آغاز گردیده بود- حتی در آن دوران کوتاه "بهار آزادی. بر کمتر کسی روشن بود که احکام شرعی، دیگر از عرصه میل و اراده شخصی، خروج یافته و در سطح جامعه اجباری گردیده است. این باید و آن نباید کنی، حرام و حلال، دیگر دلبخواهی نبود. پاداش و جزا، دیگر موکول به آخرت، به روز بازرسی در قیامت نمی شد. در همین جهان بود که نظام تنبیه و مجازات، نظام کیفر و بیرحمی، در دفاع از شریعت اسلامی و یکتایی و یگانگی الله، بر قرار گردید. نظارت دین بر تمامی زندگی آغاز گردیده بود، حتی نوشیدن و پوشیدن، شنیدن و دیدن و گفتن. عمل به هریک از این اعمال به حرامی، دیگر "گناه " نبود که  "جرم " شناخته میشد. یعنی که تنبیه و مجازات ، به آخرت واگذار، نمیشد. حد شرعی قابل اجرا شد، اینجا و هم اکنون. کشتار سران رژیم شاه بی درنگ بر پشت بام محل زندگی امام آغاز گردید و کماکان ادامه یافت تا آوای مخالف برای همیشه خاموش گردید.

 

کمتر کسی میدانست که امام یعنی اختیار تام، قدرت مطلق، یعنی شمشیر و شریعت باهم. یعنی که باید و نباید است و تنبیه و مجازات، کیفر است سریع و پر شتاب، نه دادگاهی و نه وکیلی و نه دفاعی. چه کسی می اندیشید که استقبال از امام بمعنای گریز از آزادی بود به توان دو، یعنی که آغاز دوره ای جدید از اسارت در چنگال استبداد مضاعف دین بود و قدرت با هم، استبدادی، سیاه تر از هر استبداد دیگر.

 

با ورد امام، دین حاکم گردید و زندگی اجتماعی را دگرگونه ساخت، بدون آنکه لزوما به آنچه رخ میداد، آگاهی داشته باشیم. در دوران شاهی مجبور نبودی که به قواعد و مقرارت شریعت، گردن نهی. ممکن بود که هم می خواری نمایی و هم نماز بخوانی. یا یکی را انجام و از انجام دیگری سر باز زنی. حجاب داری نیز دلبخواهی بود. "بد حجابی " نه وجود داشت و نه  نیروها و نهاد هایی برای اجرا و نهادین ساختن آن سازمان یافته بود. همچنین، هم "می " بود و هم میخانه، کار آفرین بود و مفر ی بود برای بر آوردن نفسی به خشنودی، لحظه ای در خدمت گریز از واقعیات تلخ زندگی، خیلی ضرر بار نبود. این در حالی ست که منع خرید و فروش و مصرف آن نیز در هیچ کجا موفق  نبوده است.

 

اما، ورق که برگشت، تولید و مصرف "می "  قدغن گردید. فروشنده و خریدار را میگرفتند و به مجازات میرساندند. دهان ها را می بوئیدند و مصرف کننده را به تخته شلاق می بستند و بعضا در ملا عام حد شرعی میزدند. یاین  طریق و صدها طریق دیگر دامنه حق و حقوق بشری ما هرچه تنگ تر میگردید، بدون آنکه هرگز کسی بدان واکنش نشان دهیم. چه کسی میتوانست در دفاع از می و ساقی و میخانه بپا خیزد؟ فریاد بر آورد که می و میکده و میخانه اگر شر بر انگیز بودند حافظ و خیام از آن سخن نمی راندند. که  زنده باد می و میخانه. زنده باد مستی و شیدایی، امری که هرگز به دفاع از حق انسانی خود بشمار نمیآید- اگر به تمسخر گرفته نشود. مگر میتوان در یک جامعه اسلامی، مستی و شیدایی کنی. بر اساس شریعت اسلامی باید از این حق چشم بپوشانی. مستی و شیدایی هم حق است؟

 

زمانیکه حجاب به فرمان امام خمینی اجباری گشت، اگرچه زنان امروزی دست به اعتراض زدند و به دفاع از حق انسانی خود پرداختند. اما به سختی میتوان از سازمان و یک حزب سیاسی ای نام برد که نه از زنان بلکه از اصل حق و حقوق انسانی به دفاع بر خیزند. گویی حجاب اجباری، اسارت زن بود نه پایمال ساختن حقوق انسانی. آنهم در زمانی که تمامی سازمانها و احزاب سیاسی و گروه های مختلف در وحدت با حکومت اسلامی پنجه در پنجه امپریالیسم جهانی انداخته بودند و باید خلق های ستمدیده را بر علیه جامعه سرمایه داری بسیج میکردند. سازمانهای چپ و انقلابی، بویژه، بر آن بودند که حجاب معضل آینده است نه امروز- پس از شکست امپریالیسم بدست خلق مبارز.

 

مواردی که حق و حقوق انسانی در بدو "انقلاب اسلامی " برای همیشه پایمال گردید، بیشمار اند. اینجا  میتوان از محدود و ممنوع شدن فعالیت های تفریحی و هنری مثل اجاره ویدیو و استفاده از نوار کاست، رقصیدن  و خواندن و نواختن، بخصوص برای زنان، یاد نمود. مهمتر از همه جدایی جنسیت ها اجباری گردید. همه چیز مردانه و زنانه گردید. در اتوبوس ها مرد ها در جلو و زنان در عقب جدا از یک دیگر باید سوار میشدند، برپا کردن جشن و عقد و عروسی زنانه و مردانه شد. اختلاط زن و مرد فساد زا و بزرگترین مشکل جامعه، گردید . برای اجرای آن چه نهاد های انتظامی و ارشادی که بر پا نگردید.

 

باین ترتیب دامنه  ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ما هر روز  در دست شریعت تنگ تر میگردید بدون آنکه ما را بر انگیزد. طبیعی هم بود زیرا دینی که در درون ما میزی ید، خوی تسلیم و اطاعت را در ما نهادین میکند، خویی در ستیز و خصومت با اراده آزادی انسانی.. نبود حزب، سازمان و یا گروهی که به ورود شریعت به عرضه زندگی اجتماعی و محدود نمودن دامنه حق و حقوق بشری اعتراضی کند، چنانکه گویی حقوقی که از آن نام بردیم چنان پیش پا افتاده اند که باید با شرم ساری به دفاع از آنها پرداخت. انقلابیون بی دین ما در خدمت دین درآمده بودند که پوزه امپریالیسم جهانی را بخاک بسایند نه در خدمت دفاع از حق گزینش آزاد.  به چیزی کمتر از مبارزه مسلحانه تن نمیداند. اما، طولی نکشید که رویای پنبه دانه شان به دست مقدس امام خمینی تبدیل به کابوس شد. ممکن است که سوال شود که چگونه میتوان از آنکه با آزادی بیگانه است انتظار دفاع از آزادی را از او داشت؟

 

با پیروزی  انقلاب اسلامی، اسارت ما در دست دین و قدرت کامل گردید. چه راحت، چه بی خیال، اسارت در دست دین را پذیرفتیم.  آگاه نبود کسی، اگر هم بود ساکت بود که رای 99 درصدی به حکومت دین، به حکومت اسلامی، رای به «وحدت کلام »  رای به نفی بیان آزاد بود،  رای به نظم و انضباط شریعت بود، رای به گریز از آزادی بود. اگر حکومت دین توانسته است ستیز و خصومت خود را با آزادی در پس عشق به علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه فن آوری هسته ای پنهان سازد ، اما،  دشمنی خود را با «حقیقت» نمیتواند رو پوشانی، نماید.

 

چراکه برای کشتن و نابودی آزادی بود که حکومت اسلامی دست به گروگان گیری زد، هشت سال جنگی بیهوده را ادامه داد. بهترین جوانان این سرزمین را در زندانهای قتل عام نمود و دست به قتل های زنجیره ای و جنایات بیشمار دیگر زده است که آزادی را در نطفه خفه سازد. آزادی دشمن نامریی رژیم دین است.  تنفر و نفرت آیت الله ها و حجت الاسلام ها از آزادی بی پایان است. آیت الله نوری در دفاع از جامعه شریعتی، دشمنی  و خصومت اسلام با آزادی را آشکارا بیان مینمود و بر آن بود که واژه آزادی باید از فرهنگ حذف گردد. پیروان او پس از گذشت صد سال به رهبری امام خمینی سر انجام به آرزوی شان رسیدند و آزادی را بخاک خون کشیدند و از آن انتقام کشیدند. این را باید هجوم دوم تازیان به ایران دانست، اما اینبار از درون.

 

روشن است که تا گریبان خود از شر شریعت اسلامی، رها نسازیم، چهره زیبای آزادی را به چشم نخواهیم دید.

 

فیروز نجومی

 

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

firoznodjomi.com

firoznodjomi.blogpost.com

rowshanai.org

 



منبع: پژواک ایران