PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Friday 26th April 2024

نيايش نوئل
اسماعیل وفا یغمایی



پروردگارا

در اين لحظه كه شب به پايان مي رسد
و خورشيد برمي آيد
و پرنده مي خواند
وشاخه هاى نازك درختان دهكده دور دست دور از من
هواى زلال صبح را مى نوشند
و ستاره پنهان مي شود،
در اين لحظه
كه من آخرين شعر شبانه ام را مي نويسم
واحساس ميكنم كه خدا بايد باشد
و معنويت را نمي توان انكار كرد
و اخلاق را نمى توان انكار كرد
با تو سخن ميگويم
وزمزمه نيايش خودرا آغاز ميكنم.


پروردگارا!
چنانكه خود گفته اى:
از آنجا كه حتى يك برگ بي اجازه تو از درخت نمي افتد
و منِ كمتر ازبرگ
بي اراده تو نمي توانستم
بر اين اقيانوس بي پايان جهان
چون حبابى ناچيز برآيم و نهان شوم،
از آنجا كه اراده تو بر اين قرار گرفت كه شاعر باشم
و شعر بسرايم
و به ستايش طبيعت و انسان و جانور و جماد
كه تو خلقشان كرده اى بپردازم
و سكوت را بشكنم
و به قوانين شاعرى
كه تنها بازى با وزن و قافيه
و به به و چه چه گفتن ديگران نيست متعهد باشم
و شادي خود را با ديگران
و اندوه ديگران را با خود تقسيم كنم
و از شعور ديگران كمك بگيرم
وشعور خود را با ديگران تقسيم كنم
و همه چيز را ستايش كنم
و از همه چيز ايراد بگيرم
و فقير باشم
و زنداني باشم
و آواره باشم
و مطرود و توهين شده باشم
و اين چنين باشم كه هستم
و آنچنان كه تو خواستي
جز اين نمي توانستم باشم ،
و از حقيقت، و حقيقي سخن بگويم،
با تو سخن مي گويم
و زمزمه نيايش سر مي كنم!


پروردگارا!
صبح است و سپيده است ومن هستم و تو
گوش شيطان كر!
اين اطراف هم كسي نيست
كسي حرفهايمان را نمي شنود
كسي گزارش نخواهد داد
كسي ما را زير اخيه نخواهد كشيد
كسى بر منبر نخواهد نشست
وسه چهار ساعت چرند به هم نخواهد بافت
تا من و تورا منت پذيرمزخرفات خود كند،
و مهم تر از همه
اراده لايزال تواى خداى من
بر اين قرار گرفته است
تامن كمي حرفهايم رابزنم
و درد دلهايم را بكنم
و زمزمه نيايشم را سر كنم
وتوهم كمى حرفهايم را گوش كنى
و انشاالله براى يكبار هم كه شده
قبول كنى.


پرودگارا!
خودت مى دانى كه چقدر پارو كشيده ام
كه چقدر به دنبالت راه آمده ام
كه چقدر از آسمانهاي تهي هراسيده ام
كه چقدر دلم مى خواهد
وقتى ساز دهنىقراضه ام را مى زنم
و آواز گوشخراشم را سر مى دهم
كسى به سازو آواز من در آسمان گوش كند و به به بگويد،
كه چقدر دلم مى خواهد
وقتى كسى مى گويد : اى خدا؟
كسى هم جواب بدهد: جان خدا !


پروردگارا! خودت مى دانى
كه چقدر برلبه پرتگاههاى عميق خلاء را نگريسته ام
كه چقدر كوشيده ام تا در آنسوى آسمانهاى كوتاه و آلوده
و افقهائى كه فقط مگسهاوالاغها در آن مى توانند پرواز كنند
و شايسته عقابها نيست،
خود خود خودت را پيداكنم
كه چقدر مي خواهم كه تو باشي
تا در اين خلاء ستاره اى بدرخشد
و تا من هم در اين بي پايان معنائي داشته باشم.


پرودگارا!
خودت مى دانى
كه چقدر از حرف دكتر اسماعيل خوئى
شاعر فيلسوف تبعيدى
يا فيلسوف شاعر تبعيدى
يا تبعيدى فيلسوف شاعر
يا شاعر تبعيدى فيلسوف
يا فيلسوف تبعيدى شاعر
خوشم امد كه گويا گفته بود
يا يك چيزى با اين مضمون گفته بود كه:
بودن خدا وحشت انگيز است
اما نبودنش وحشت انگيز تر!


پروردگارا!
خودت مى دانى كه حتى
وقتى سخن چينان خواستند ميان من و تو را به بزنند
و به من گفتند
تو در كتابت سوره اى بنام شعرا دارى
و در آن نوشته اى كه
گمراهان شاعران را پيروى مى كنند
من اصلا از دست تو دلخور نشدم
و گفتم كه شما معنى آن را درست نمى دانيد
زيرا گمراهان بايد شاعران را پيروى كنند!
تا راه را پيدا كنند! و از گمراهى در بيايند
وخدا هرگز نگفته است
شاعران گمراهان را پيروى مى كنند
زيرا خودش آنها را شاعر كرده
يعنى خيلى خوب هدايت كرده است!!



پروردگارا!
خودت مي داني كه چه شبها تا صبح
تمام كتابهايت را خوانده ام
خودت مى بينى
كه از بس كتابهايت را خوانده ام چشمهايم خسته اند
و عينكم رابا قرض و قوله تازه عوض كرده ام.
و به همين دليل نتوانسته ام اجاره خانه ام را بدهم.


پروردگارا!
خودت بهترمي داني
كه ملايانت عمل مي كنند
عارفانت تاويل مي كنند
صوفيانت تعبير مي كنند
انقلابيونت توجيه مي كنند
اما پروردگارا!
تا كى تناقضات ترا من حل و فصل كنم
و شوخى كه نداريم مرد حسابى!
تو در كتابهاي خودت نوشته اى
خيلى روشن هم نوشته اي كه:
دست دزد بيچاره را ببرند!
تو در كتابهاي خودت نوشته اي
خيلى روشن هم نوشته اى كه:
دست و پاي بعضي مجرمان را مخالف هم ببرند!
پاي چپ يا دست راست!
پا فرقي نمي كند
پاي راست يا دست چپ!
ــ تا تعادل فيزيكى شان حفظ شود! ــ


پروردگارا!
تو در كتابهاي خودت نوشته اي
خيلى روشن هم نوشته اى:
زنان بايد كله شان را تا ابد بپوشانند
ومي شود تقريبا يك گله زن گرفت
چهار تا عقدى و تا دلت بخواهد كنيز و صيغه
وبايد زنان خطا كار را كتك زد
و يا در اتاقشان انداخت و نگاهشان داشت تا بميرند.
تو در كتابهايت نوشته اى
خيلى روشن هم نوشته اى
و آيه ها و سوره هايش هم هست
كه بايد تعزير و تقتيل كرد!
تو در كتابهايت نوشته اي
خيلى روشن هم نوشته اى:
كفار و مشركان را بايد گردن زد
يا مثل گوسفندسرشان را گوش تا گوش بريد.


پروردگارا!
مباد! كه عصبانى شوى!
و بر اين بنده عاجزت خشم آورى
صبر كن كوله بارم را باز كنم
و نشانت بدهم
كتابهايش هست
سوره هايش هست
و آيه هايش هم هست
وخيلي چيزهاي ديگر هم هست.


پروردگارا!
تو شايسته تعريفى
هرچه اسم ولقب خوب است مال توست
و هرچه از خودت تعريف مى كنى بكن
نمى گويم كيش و شخصيت دارى
يا بيمار پسيكو پات هستى
در اين باره بندگانت حرفى ندارند،
اماپروردگارا!
توگاهى خيلي زياد تهديدمىكنى و مى ترسانى
و خط و نشان مى كشى
پروردگارا
ما ديگر از اينها خسته شده ايم
و از بس ترسيده ايم پدرمان در آمده
پروردگارا!
شاه مراكش هم دارد زندانهايش را تعطيل مى كند
تو هم اى پروردگار!
بهشت را گسترش بده و دروازه هايش را بزرگتر كن
و باز كن
واين جهنم لعنتى را تعطيل كن و گناهكاران را ببخش
و بگذار بروند دنبال كارشان.


پروردگارا!
مابخاطر اينكه شاه و شيخ شكنجه گاه داشتند
عليه آنها بر شوريديم
كتك خورديم، تيرباران شديم
زندانى شديم، مرديم
در غربت و تبعيد پير شديم
تا شرافت و انسانيتمان را حفظ كنيم
حالاتو خود انصاف بده
كه چگونه با قبول جهنم هولناك تو
در برابرت سر به سجده بگذاريم
و ترا دوست داشته باشيم
و يا اصلا فكر كنيم
كه تو ارزش اين را دارىكه دوستت داشته باشيم،
پروردگارا!
براى حل اين تناقض
يا ما را تبديل به گوسفندى، الاغى،
گورخرى، شتر دوكوهانه اى، كلاغى
گنجشكى، زاغچه اى، زاغى
يا چيزى شبيه به اينها بكن
ويااين لعنتى را تعطيل كن
واز گذشته هم كمى انتقاد كن!


پروردگارا!
قبول است كه ما را آزاد افريدى
و رهايمان كردى
كه خودمان تكليفمان را با ديكتاتورها روشن كنيم
و افسار ما را
در سياست و مبارزه روى دوش خودمان انداختى
اما افسار طبيعت كه در دست توست
چرا زلزله را كنترل نمى كنى؟
چرا مردم طبس و رشت و بم را مى كشى؟
چرا شب نوئلى دريا را همين طور ول مى كنى؟
تا يهو هلفى بالا بياد و پائين بره
و صد و پنجاه هزار تا آدم مادر مرده رو
صد و پنجاه هزار تا فقير و گرسنه و زاغه نشين رو
تو سيلان و سرىلانكا و اندونزى و هند
بريزه تو جيب كوسه ها و ماهيا
و خونه هاى خشت و گلى مردم بدبختو روى سرشون خراب كنه
پروردگارا خودت انصاف بده
نماز آيات رو ما بايد بخونيم يا كوسه ها؟
خودت داورى كن ما بايد شاكر و منت پذير باشيم
يا كوسه ها؟
خودت قضاوت كن
ما بايد هى نماز بخونيم و روزه بگيريم
و خمس و زكات بدهيم يا كوسه ها؟
خودت بگو
ما بايد ذكر يا رحمان و يا رحيم بگيريم يا كوسه ها؟


پروردگارا
تو جاودانه اى!
بودى و هستى و خواهى بود
قبل از زمان بودى و زمان رو هم خودت خلق كردى
قبل از مكان بودى و مكان را هم خودت خلق كردى
و بعد اززمان و مكان هم خواهى بود
وجود عجيب و غريبى هستى تو
و ما نمى توانيم در مقابل تو هيچ كارى بكنيم.
نه مى توانيم عليه تو شورش كنيم
نه مى توانيم سرنگونت كنيم
نه مى توانىم تعويضت كنيم
و نه مى توانيم از دست تو به سازمان ملل و كوفى عنان شكايت كنيم.
خدايا خودت بگو كه ما با تو چه كار كنيم؟
و از دست توچه خاكى به سرمان بريزيم؟


پروردگارا!
ملك حسن و ملك حسين و ملك اسد و ملك فهد وخيلى ملك هاى ديگه
بالاخره مردند و بچه هاشون يه كمى دموكرات تر از اب در آمدند
اما تو نه پدر دارى نه مادر!
اما تو نه زن دارى و نه بچه!
نه گرسنه مى شى و نه مريض!
نه به دنيا اومدى و نه ميميرى!
تا بندگانت در روز فوتت همه يكصدا فرياد بزنند:
خدا مرد ! زنده باد خدا!
و به اين اميد ببندند
كه پسر يا دختر تو
مثل پسر ملك حسن و ملك حسين
يك كمى بيشتراز تو به وضع دنيا برسه!


پروردگارا!
اى خداى بى زن و بچه!
اى خداى بزرگ بى پدر و مادر!
بيا و اون شعر معروف نصرت رحمانى رو گوش كن
بيا و زن بگير و بچه دار شو!
فرض محال كه محال نيست!
بيا و زن بگير و بچه دار شو.


پروردگارا!
بچه كه بوديم فكر مى كرديم
آيا خدا مى تونه يه سنگ بزرگ خلق كنه
كه خودش هم نتونه بلندش كنه!
بعد با خودمون مى گفتيم
اگه نتونه خلق كنه كه خدا نيست
اگر هم بتونه خلق كنه و نتونه بلندش كنه
بازم خدا نيست
چون خدا بايد بتونه اين سنگ گنده رو
كه نمى تونه بلندش كنه خلق كنه
و خلاصه در مى موندييم
اما اين فرض محال تازه كه چندان مشكل نيست،
بيا و زن بگير!


پروردگارا
بيا و محض رضاى خدا
زن بگير
بيا و داماد و خويش و قوم اهل زمين شو
و دست از سر كچل اين مادر مرده ها بردار
پروردگارا!
بيا و داماد خودمان شو
هر كى رو تو پسند كنى بهت مى ديم
چاق و لاغر
سفيد و سياه و سبزه
كوتاه يا بلند
هر جور زنى كه بخواهى مخلصتم هستيم
خودمون برات هفت قلم آرايشش مى كنيم
خرج عروسى و بزن و بكوبش هم با ما
رقص و قر كمرش هم با ما
نهار و شام و نقل و نبات وشيرينى اش هم با ما
چنان فسنجونى بپزيم كه حظ كنى
چنان كبابى علم كنيم كه دودش تا آسمون هفتم بره
چنان دسرى بديم كه نگو و نپرس
هرچى خواننده و نوازنده است از همه جا دعوت مى كنيم
بعد هم عروس رو سوار بر الاغ مى كنيم و مى آوريمش به خانه تو
وقتى كه به حجله رفتى همه فشفشه ها و ترقه هاى عالم را در مى كنيم
وقتى كه موفق شدى ترتيب امورات را بدهى
از پشت تمام بامها تير در مى كنيم
و از درگاه خودت درخواست مى كنيم
كه خدا يك پسر كاكل زرى بهت بده
تا انشالله يك روز بعد از صد و بيست سال
وقتى كه تو فوت كردى و ما از دستت راحت شديم
بر تخت خدائى بشينه
و به اوضاع دنيا برسه.


پروردگارا!
بندگانت ديگر غارنشين نيستند
خوب نگاهشان كن!
دكتر و مهندس شده اند
كراوات مى زنند و مكدونالد مى خورند
به جاى پوست بز شلوار جين مى پوشند
الاغ و شترشان را
به دوچرخه و موتور سيكلت تبديل كرده اند
انترنت دارند
با قطار وهواپيما به مسافرت مى روند
و با بمب اتمى همديگر را مى كشند
و من نمي توانم باور كنم
كه پدر خدا بيامرزكوچك من
بهتر از پروردگاربزرگ من در اين باره فكر مي كرد
و به دختران هفتگانه خودش بيش از تو آزادي مي داد
و آنها را نمي ترساند
و حتى حاضر نبود سر مرغى را ببرد
چه برسد به سر كافر بيچاره.


پروردگارا در اين صبح ملكوتي
كه سرشار از خدا و معنويت و زيبائي توست
دلم مي خواهد هايهاي گريه كنم
وقتي كه فكر مي كنم
خدائي كه اين جهان بي پايان را آفريده
به فرشته اش گفته
تا چند ميليارد كيلومترپرواز كند
تا بر رسولش فرود آيد
و به او بگويد
دست يك انسان در مانده و مادر مرده،
دست يك دزد بيچاره را بايد ببرند
دزدي را كه خودت صلاح دانستي خلقش كني
و بيچاره بر اثر بازي روزگار و دزديهاي ديگران
مجبور شد دزد شود.
پروردگارا چرا فكر نكردى كه اگر دست دزد را ببرند
او ديگر نمى تواند دكمه هاى يقه اش را ببندد
و گوشش را يا سر دختركش را بخاراند
و گاهى كه اوضاعش روبراه است
ــ و توانسته چيزكى بدرد بخور بدزدد و سورساتش را روبراه كند ــ
با كاكل زنك اش بازى كند
و سيگارى دود كند
و حتى انگشت در دماغش كند.
پروردگارا!
مي خواهم هايهاي گريه كنم
وقتي مي خوانم كه خدا نوشته است:
بندگانش را زير شلاق بكشند.


پروردگارا
پنهان نمي كنم كه الان كه اين حرفها را دارم مي زنم
از تو كمي مي ترسم
و نمي خواهم از تو بترسم
مي خواهم دوستت داشته باشم
و مرا دوست داشته باشي.


پروردگارا!
مى دانم كه چقدر بزرگى
مي دانم كه هميشه روشن و جاودانه و سرشار طراوتي
و مي دانم كه چقدر كوچكم
وشكننده و فنا پذيرم
ــ و الان هم اين سرفه هاى لامصب امانم را بريده ـ
ومى دانم روزي يا شبي به خوشى و خوبى خواهم مرد!!
و تابوت مرا به گورستان خواهند برد
و در گورى خواهند نهاد
ومن تجزيه خواهم شد
و خواهم پوسيد
وقطره قطره فرو خواهم چكيد
و متلاشي و منهدم خواهم شد
و سفري كه ترسناكش كرده اند آغاز خواهد شد
اما تمام اينها
وحتى وجود گرزهاى وحشتناك نكير و منكر
كه بدتر از چماقهاى حزب اللهى هاست
دليل نميشود كه حرفهايم را نزنم
و حرفهاى ياوه را گوش كنم و بپذيرم
و بترسم.


پروردگارا
مى دانم كه تو چقدر نيرومندى
و من چقدر ضعيفم
اما چون تو خداى من هستى
و از تو نبايد چيزى را پنهان كرد
بايد بگويم نمىدانى چه كيفى دارد
وقتى يك آدم فسقلى فنا پذير
مى تواند در برابر يك خداى فنا ناپذير
خيلى خيلى خيلى خيلى بزرگ
كه يكى از مارهاى غاشيه اش
مى تواند منظومه شمسى را يكضرب قورت بدهد
و فش فش كنان آب تمام اقيانوسها را بالا بكشد
و كوره هاى آدمسوزى هيتلر
در برابر جهنم اش بهشت برين است!
حرفهاى دلش را بزند و عقده اش را وا كند
پروردگارا از تو سپاسگزارم كه به من اين آزادى را دادى
و از بهشت بيرونم انداختى
و مرا انسان كردى
تا بتوانم مثل جد بزرگوارم ميوه ممنوعه را گاز بزنم
وحتى در برابر تو هم حرفهايم را بزنم.



پروردگارا
دو باره برگرديم بر سرموضوع شيرين شلاق و دست دزد!
پروردگارا ايكاش سكوتت را مي شكستي
و فرشته ات را مي فرستادي
تا به من دليل اين چيزها را بگويد
يا اينكه مي گفتي
آن فرشته پدر سوخته ات وسط راه حرفهايت را تغيير داده
يا كاتبان وحي شيطنت كرده اند
اما متاسفانه سكوتت را نمي شكني.


پروردگارا
گاهي كه خسته مي شوم
با خودم مى گويم
اگر اين طوري هستي
خو ب اينطوري هستي ديگر
و از خير خدا هم كه نمي توان گذشت
پس اي كاش به من قدرتي ميدادي
تا كمي اصلاحت كنم
يا يك كمى تغيرت بدهم
يا يواشكي بهتر از اين خلقت كنم
و بفرستمت به آسمانها
و هر روز صبح با خوشحالي
سرود نيايشت را سر كنم.


پروردگارا!
تو تمام توانائى ها را دارى
ولى نمى كنى
و من مى خواهم كه كارى براى ديگران بكنم
و توانائى هايم اندك است
پس خودت به من حق بده
كه گاهى قرولند كنم كه اين چه بساطى است؟!


پروردگارا
خودت از همه بهتر مي داني
كه چقدر مسلمانها را دوست دارم
و چقدر كليمي ها را دوست دارم
و چقدر مسيحي ها را دوست دارم
و چقدربودائي ها را دوست دارم
و چقدرهندوها را دوست دارم
و چقدر زرتشتي ها را دوست دارم
و چقدر بندگان لامذهب ترا
كه خدائى ترا قبول ندارند
ولى توول كن نيستى
و بندگى آنها را قبول دارى! ، دوست دارم
و پروردگارا مي داني كه بخاطر دوست داشتن آنهاست
كه اينطور دارم با توراست و حسيني صحبت مي كنم.


پروردگارا
خيلي جستجو كرده ام
خيلي به اين در و آن در زده ام
خيلي راهها را رفته ام
و عجالتا تا خودت تصميم جديدتري بگيري
و راه بهترى پيدا كنى
راه را در لائيسيته يافته ام.


پروردگارا!
تو خودت بهتر از من مى دانى
كه با لائيسيته نبايد شوخي كرد
و حرفش را زد و عملش را نكرد
و مى دانى كه نبايد آن را
منت پذير آيات و سوره هاي آسماني كرد
و يك ليتر از آن را با صد ليتر دعا و آيه و سوره
و خون شهيد و اشك اسيرو زيارتنامه
و شعله هاى دوزخ و ميوه هاى بهشت قاطى كرد،
و مى دانىلائيسيته را بايد خوب
ديد و شنيد
بوكشيد
چشيد
مزمزه كرد
لمس كرد
حس كرد
شناخت
خوب خوب خوب فهميد
خوب خوب خوب باور كرد
و مي دانى كه ازلائيسيته بايد با تمام توان دفاع كرد
و از هيچ خدا و پيغمبرو امام و مرجعى نترسيد
تا بندگان تو
اي پروردگارمن
هم بتوانند
زندگي شان را بكنند
و هم نمازشان را بخوانند،
هم ناقوسشان را بنوازند و اذانشان را بگويند
و هم شرابشان را بنوشند و معشوقشان را ببوسند
و در همه حال
هم موقع نماز خواندن
و هم وقتى لبى تر مى كنند
به ياد تو و سپاسگزار توباشند.


پروردگارا
در اين لحظه كه شب به پايان مي رسد
و خورشيد برمي آيد
و پرنده مي خواند
وشاخه هاى نازك درختان دهكده دور دست دور از من
هواى زلال صبح را مى نوشند
و ستاره پنهان مي شود
و من آخرين شعر شبانه ام را مي نويسم
واحساس ميكنم كه خدا بايد باشد
و معنويت را نمي توان انكار كرد
با تو سخن ميگويم
وزمزمه نيايش خود را با اين دعا پايان مي دهم.


پروردگارا
در اين شب مبارك نوئل
به حق محمد و آل محمد
مسلمين را از خطرات اسلام
مسيحيان را از خطرات مسيحييت
يهوديان را از خطرات يهوديت
هندوان را از خطرات هندوئييت!
بودائيان را از خطرات بودوييت
زرتشتيان را از خطرات زرتشتييت
بيدينان رااز خطرات بى دينييت
و پيروان تمام اديان را از خطرات دينشان
و مرا كه به تمام اديان علاقمندم
بالمجموع از خطرات تمام اينها
در پناه خودت اى پروردگار
مصون و محفوظ بدار.



پروردگارا
چنانكه خودت گفته اى:
سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض،
به تمام زبانها
به زبان انسان و پرنده و جانور
به زبان گياه و درخت و طبيعت
هلللوياه ودرود بر تو با
هلللوياه ودرود بر تو كه پروردگاري
و شايسته آن هستي كه بي زوال و جاودان
پروردگار باشي،
و اگر چه در وصف من سوره اى نازل نشده
و كسى مرا درود نمى گويد
اما با اين همه مهم نيست
وبا اجازه تو
درود بر من باد
كه ديگران نمي دانند
و تو مي داني
كه بنده كوچك تو هستم
و اين چنين خواهم بود
و با اين همه بايد حرفهايم را بزنم.


پروردگارا
تا دشمنان توكه بزرگى
ومن كه كوچكم
بور شوند و دماغشان بسوزد
مرا
ــ اگرچه چندان گناهى نكرده ام
و اگر هم كرده ام باعث زحمت كسى نشده ام
و بخودم مربوط است
و كسى را جز تو شايسته نمى دانم كه مرا ببخشد
و حتى اگركسى بجز تو
علاقمند هم باشد
كه مرا به هر ضرب و زورى كه شده ببخشد!!
اجازه نمى دهم كه مرا ببخشد ــ
ببخش و بيامرز
زيرا تو و تنها تو بايد آدمها را ببخشى و بيامرزى
و انسان تنها بايد درخلوت خويش
در مقابل خويش زانو بزند
و بخاطر نقض انسانيت خويش
واز خويّشتن پوزش بطلبد
پروردگارا
ومرا در بهشت خودت جاى ده
تا گاهى بيايم
وهمديگر را ماچ كنيم
و با هم صحبت كنيم
آمين يا رب العالمين.
25 دسامبر2004



منبع: پژواک ایران