PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

*در پیتی*
مینا اسدی


 
همه ی نغمه های موزون تان را بیاورید
همه ی رقص هایتان را بیاورید
همه ی کامکارانتان را بیاورید
همه ی شاهان خوش آواز تان را بیاورید 
همه ی تعزیه خوانان و پسران و دختران شان را بیاورید 
همراه دلقکان خوشمزه 
وخوانندگان خوش دک و پوزتان 
زیر پایتان جسد *عاطفه * است
آی خانم....آی آقا
دستمال تان دیگر حریر نیست
هرگز حریر نبوده است

اینهاش
بفرمایید 
زیر دماغ تان به گیرید 
و نفس عمیق به کشید 
متقال پاره ای ست 
کهنه جلی ست که فقط بوی خون ماسیده
و بوی گه خشکیده ی اعصار و قرون ماقبل تاریح می دهد.

مینااسدی- استکهلم

 

بعد از انتشار این شعر ناصر اعتمادی در فیسبوکم نوشت

این شعر است؟

من هم پاسخ زیر را دادم

 

آری ....ناصر اعتمادی....این شعر است .... اما شعر شما نیست ...شمایی که دیروز رفیق بودید و نطق های آتشین در باره ی سوسیا لیسم و کمو نیسم شما گوش فلک را کر می کرد و اینک که پله های ترقی را به سرعت پیمودید به توفیقی که از قبل بدبختی مردم ایران نصیبتان شد بسنده نمی کنید و آنهمه دانش و خوانده هایتان را برای زدن من به کار می گیرید ...رفیق مارکس خوانده ی دیروز ، و مبلغ نرم تنان امروز ، شما که همه ی میکروفون های جهان را در اختیار دارید اجازه بدهید منهم باشم و شما را در شعری بنویسم. چرااز کوره در می روید؟ من شاعر قصیده ی بلند *در سوگ آزادی* هستم .و می دانم کجا ایستاده ام . فرق من با شما اینست که تن نداده ام و تن نمی دهم چه غم که اگر هیچ تاریخی مرا به یاد نیاورد .ترس من از نماندنم در یادها و خاطره ها نیست.آری که همه ی نان خوران*در پیتی* هستند و بوی گند می دهند . ......مینا اسدی

و توضیح زیر را لازم دانستم که اضافه کنم

 

اولین بار *ناصر اعتمادی* را در استکهلم دیدم...بسیار جوان بود و از سخنرانی بالا بلندش در دفاع علمی از کمونیسم  دانستم که آواز خوانی سربلند در راه است و در آغوشش کشیدم.سالها پس از آن سال که ورق بر گشت و  قدر قدرتان ، جهان را خریدند و نان دربدران و آوارگان را بلعیدند شنیدم و دیدم که از گذشته پشمان است و کار دل رارها کرده و به کار گل نشسته است .شنیدم و افسوس خوردم که دانش و توانش را  چه بیهوده خرج می ...کند میدانستم که با درسی که آموخته است و سوادی که دارد  گرسنه که نمی ماند هیچ ، می تواند خرج چند خانوار نیازمند را هم به دهد.اما او چنان نکرد که من آرزو کردم و چنین شد که امروز پایش را داخل خارج از محدوده اش کرده  و متلک می گوید که *در پیتی* هم شعر است؟ آری آقا ،شعراست... شما به بخش ما کاری نداشته  باشید.آش تان را بخورید که سرد نشود.



منبع: پژواک ایران