PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 20th April 2024

«گفتگوهای زندان» و سندروم «دایی جان ناپلئون»
ایرج مصداقی


گردانندگان «گفتگوهای زندان» پس از برپایی موفقیت‌آمیز مرحله‌ی اول «ایران تریبونال» در لندن، به جای ابراز خوشحالی و شور و شعف از این که جمعی توانسته‌‌اند با کمترین امکانات و با تلاش و کوشش به بخشی از آرزوی قربانیان نقض حقوق بشر در ایران جامه‌ی عمل پوشانده و رژیم را در سطح بین‌المللی با شکست و سرافکندگی دچار کنند متأسفانه بدون آن که متوجه باشند با دشمنان «ایران‌ تریبونال» و باندهای رژیم همسو و همنوا شده و با مطرح کردن بهانه‌های واهی به مخالفت با «ایران تریبونال» پرداختند. آن‌ها از پیشنهاد تشکیل کمیسیون بازرسی مالی مستقل «ایران تریبونال» شروع کردند و چون مقبول نیفتاد هر روز که ‌گذشت ساز جدیدی را کوک کردند و تا آن‌جا پیش رفتند که اقدامات این جریان در آستانه‌ی برگزاری مرحله‌ی دوم دادگاه از حد و اندازه گذشت و به رسوایی کشید!
 
هنگامی که در ماه سپتامبر سکوت رژیم در مورد «ایران‌ تریبونال» شکسته شد و «خبرگزاری فارس» یکی از ارگان‌های سپاه پاسداران از پیروزی «ایران تریبونال» نالید و به توجیه جنایات رژیم در سال ۶۷ دست زد یکی از همراهان «گفتگوهای زندان» با پشتیبانی تعدادی از فعالان این «محفل» به حرکت در آمد و با سرقت نام «جهانبخش سرخوش» یکی از جاودانگان کشتار ۶۷ ناگهان به یاد ایرج مصداقی افتاد و با مقاله‌ی «در باب دمکراسی طلبی ایرج مصداقی» به زعم خود به افشای «چهره‌»‌ی وی در زندان پرداخت! عجیب نیست کسی پس از اشاره‌ی خبرگزاری فارس، به ارتباط ایرج مصداقی با «ایران تریبونال» پی برده و به یاد او و گذشته‌اش بیافتد؟ آیا نام ایرج مصداقی برای اولین بار بود که مطرح می‌شد یا نویسنده در «غار اصحاب کهف» به سر می‌برد؟
 
 
«جهانبخش سرخوش» و حامیانش در «گفتگوهای زندان» به خاطر ضدیت‌ و «دشمنی‌شان» با «ایران تریبونال» که ناشی از «حسادت» و حس ناخوشایند عقب‌ماندگی در «رقابت» است با طرح اتهاماتی سخیف و غیرانسانی به زعم خود تلاش کردند ضمن از میدان به در کردن من، به «ایران تریبونال» و تلاش شکنجه‌شدگان، جان‌به‌دربردگان از شکنجه و کشتار رژیم و خانواده‌های اعدام‌شدگان و رنج‌دیدگان هم ضربه بزنند.
راستش هنوز مانده‌ام که این اقدامات چه نفعی برای آنان که خود قربانی نظام بوده‌اند و سال‌ها برای افشای جنایات رژیم در زندان‌ها کوشیده‌اند دارد؟ چرا بایستی در چنین دامی بیافتند؟ و چه اصراری دارند در این مرداب دست‌و پا بزنند و همچنان فرو روند؟
در مقاله‌ی «جهانبخش سرخوش» و «شرکا» همسو و همگام با رژیم» به صورت مستند و جز به جز به دروغ‌های مطرح شده از سوی آنان پاسخ دادم.
 
 
فعالان «گفتگوهای زندان» که تلاش‌ غیررسمی‌شان برای خراب کردن من در مقاله‌ی‌ «دمکراسی طلبی ایرج مصداقی» را کافی ندیده بودند، یک روز قبل از تشکیل مرحله‌ی دوم «ایران تریبونال» در لاهه در حالی که چشم‌ همه‌ی قربانیان نقض حقوق بشر، خانواد‌های قتل‌عام شدگان، زندانیان سیاسی و ... به برگزاری موفقیت‌آمیز این «دادگاه مردمی» و تاریخی بود مجبور شدند رسماً‌ به صحنه آمده و ضمن حمله به من برای «ایران تریبونال» شاخ و شانه بکشند.
 
 
تقسیم کار «دشمنان ایران تریبونال» را ملاحظه کنید: یک روز قبل از برگزاری دادگاه لاهه، «گفتگوهای زندان» که نام «زندان» و «زندانی» را یدک می‌کشند به میدان فرستاده می‌شوند و یک روز بعد از پایان کار دادگاه لاهه، جماعت «هیأت اجرایی راه کارگر» خود به میدان آمده و به صدور بیانیه می‌پردازند و سایت دو سه نفره «امید» که آن هم از دشمنان «ایران تریبونال» است به عنوان «نخودی» در روز شروع به کار این «دادگاه» به کار گرفته می‌شود و مرا به «ارتش آزاد سوریه» و «خزعبلاتی» در این حد نیز وصل می‌کنند. البته از این افراد جز دروغگویی و پاپوش دوزی انتظاری نمی‌رود.
 
http://omied.de/statements/item/563-2012-10-25-omied-principe.html
 
در نوشته‌ی قبلی‌ام به اطلاعیه‌ی «هیأت اجرایی راه کارگر» پرداختم و در مورد ادعاهایشان توضیح دادم.
 
 
مضمون و شکل هر سه بیانیه‌ی فوق‌الذکر هم یکی است. هدف، تخطئه‌ی تلاش «دادخواهان» در لاهه است. انگیزه‌ی آن‌ها از دست‌یازیدن به چنین شیوه‌های سخیفی شکست در برابر «ایران تریبونال» و موفقیت بزرگ آن و بی‌حاصلی اقدامات‌شان است. 
آیا به میان کشیدن پای «ایران تریبونال» در آستانه‌ی برگزاری مرحله‌ی دوم دادگاه، هدف اصلی صادر کنندگان بیانیه را نمی‌رساند؟ آیا آن‌ها نمی‌توانستند صدور این بیانیه را به زمان دیگری موکول کنند؟ آیا اولویت جنبش صدور چنین بیانیه‌‌هایی بود؟ چه ربطی بین مواضع شخصی من و «ایران تریبونال» وجود دارد؟
 
ارکستر مخالف «ایران تریبونال» ابتدا به حضور «پیام اخوان» در کارزار پرداختند و تا می‌توانستند در مورد او دروغ تولید کردند وقتی دیدند به جایی نمی‌رسند تغییر آهنگ دادند و به صورت هماهنگ به من و ارتباط مجاهدین با «ایران تریبونال» پرداختند تا بلکه از این طریق در میان مستمعان اندک آبی برایشان گرم شود.
 
پاسداران «حرمت انسانی» و مدعیان «دادخواهی» و «حقیقت‌طلبی» و «حق‌جویی» و همراهانشان یکی از گناهان بزرگ «ایران تریبونال» را در کیفرخواست هفت‌بندی‌شان به دروغ همکاری نزدیک سازمان مجاهدین خلق با آن معرفی کردند.
 
ای کاش حقیقت داشت. کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که یک جریان مدعی دادخواهی از همکاری با مجاهدین چنانچه تن دهند، سرباز زند. در حالی که بیش از هشتاد و پنج درصد قتل‌عام‌شدگان، رنج‌کشیدگان و شکنجه‌شدگان دهه‌ی ۶۰ زندانیان مجاهد و خانواده‌هایشان بوده‌اند. کدام جریان اصیل دادخواهی است که تمام سعی و کوشش‌اش را به کار نبندد تا همکاری آن‌ها را جلب کند.
 
***
 
«رو بدان وحشت آباد سرایی که در آسیب گهش
آنکه زنده‏تر و هشیارتر است
زیستن بر وی دشوارتر است
زنده‏اش برهنه خفته است به پای دیوار
مرده‏اش را به چه کالای گران سنگ بپوشید مزار» نیما یوشیج
 
از آن‌جایی که عادت ندارم مطالب مورد نظرم را به صورت «کتره‌‌ای و فله‌ای» بیاورم و یا به سبک و سیاق مرسوم تحریفی در نظرات دیگران بکنم و سپس به رد آن بپردازم در این مقاله نیز جز به جز و با آوردن «کد» به صورت مستند به ادعاهای حضرات پاسخ خواهم داد تا «سیه روی شود هرکه در او غش باشد.»
 
گردانندگان «گفتگوهای زندان» که هنگام انشانویسی خود را «سنگر مبارزه فرزندان کارگران و زحمتکشان» معرفی می‌کنند، مدعی شده‌اند:‌
 
«در پی خالی کردن عرصه مبارزه از مدافعین واقعی مبارزات بر حق مردم، اینک ماه‌هاست با برنامه‌ای حساب شده و سیستماتیک به هتک حرمت، افترازنی و پخش اطلاعات دروغین درباره زندانیان سیاسی مبارز، گفتگوهای زندان و یا هر تشکلی که صدای زندانیان سیاسی چپ، رادیکال و مستقل را بازتاب می‌دهد، پرداخته اند.»
یک بار دیگر مقاله‌ی «جهانبخش سرخوش و شرکا» و اطلاعیه‌های هماهنگ و سراسر جعل و دروغ «گفتگوهای زندان»، «هیأت اجرایی راه کارگر» و «سایت امید» را بخوانید تا متوجه شوید چه کسانی «ماه‌هاست با برنامه‌ای حساب شده و سیستماتیک به هتک حرمت، افترازنی و پخش اطلاعات دروغین درباره زندانیان سیاسی مبارز» پرداخته‌اند. من یا گردانندگان «گفتگوهای زندان» و شرکاء؟
تازه من در یک مورد به دروغ‌پردازی این افراد پاسخ دادم. شروع کننده هم نبودم. همایون ایوانی یکی از گردانندگان این محفل تا آن‌جا پیش رفت که مرا «آدم فروش» هم معرفی کرد. آیا وی معنا و مفهوم «آدم فروشی» را نمی‌داند؟
 
 
 در مورد حمله به «ایران تریبونال» هم آنان شروع کننده بودند. کسی به ذهن‌اش هم خطور نمی‌کرد کسانی که داعیه «دادخواهی» دارند به دشمنی با «دادخواهان» بپردازند و در کنار رژیم قرار بگیرند. تصور عمومی این بود که حداکثر همکاری نکنند. «ایران تریبونال» دشمنان خود را در میان رژیم می‌دید و نه اپوزیسیون و نه «زندانیان سیاسی سابق».
 
«گفتگوهای زندان» که خود را «مدافعین واقعی مبارزات بر حق مردم» معرفی می‌کنند در اطلاعیه‌ی مزبور پس از سرهم کردن مشتی پرت و پلا و به کار بردن عبارات کلیشه‌ای راجع به «آلترناتیوهای ساختگی سرمایه‌داران و طبقات فرادست» و «فرو دست» و «سرمایه گذاری عظیم بورژوازی محلی و جهانی» که یادآور انشاهای مدرسه در رابطه با «فوائد گاو» است مدعی شده‌اند:‌
«... به همین دلیل، جو شانتاژ و ترور شخصیت زندانیان سیاسی مبارز و جان بدر برده از کشتارهای رژیم جمهوری اسلامی شدتی بیش از پیش یافته است. تلاش وقیحانه‌ای برای وارد شدن به حریم زندگی خصوصی انسانها، دروغ پراکنی، پرونده‌سازی و لو دادن آنان، از کانال های مختلف تاکنون دنبال شده است که هدف این اقدامات ترور شخصیتی و نهایتا ترور فیزیکی زندانیان سیاسی مبارز در داخل و خارج از کشور می‌باشد.»
 
رد آن‌چه را که «گفتگوهای زندان» در ارتباط با «ترور» و «کشتارهای بعدی» و «لو‌ دادن» و «شیوه‌های پلیسی» و «مرزهای وقاحت» و ... به هم بافته‌‌اند می‌توانید در اطلاعیه‌ی «هیأت اجرایی» و «سایت امید» هم بیابید تا به منشاء و فرهنگ یکسان آن‌ها پی ببرید. «جماعت هیآت اجرایی» مدعی شده‌اند:
 
«اطلاعات جمع‌آوری‌شده تیم‌های پشتیبان، که اینک به قلم ایرج مصداقی علنی می‌شوند، تدارک برای کارهای ناتمامی است که جلادان ستم‌شاهی در تپه‌های اوین آغاز کردند؛ جنایتکاران جمهوری اسلامی در اوین و گوهردشت و ده‌ها زندان دیگر ادامه دادند و اینک برای نابودی ادامه‌دهندگان آرمان آن‌ها، با هسیتری [هیستری] کمونیست ستیزی شگفت‌انگیزی پی گرفته می‌شود.»
 
 
سایت دو سه نفره امید تکرار کرده است:
«نوشته‌ی آقای مصداقی را با هیچ منطقی به جز منطق ترور، منطق تهدید، منطق تدارک کشتارهای بعدی با توسل به حربه‌های پلیسی و خبرچینی و عبور از مرزهای وقاحت نمی‌توان توضیح داد.»
 
http://omied.de/statements/item/563-2012-10-25-omied-principe.html
 
اما برای دریافت حقیقت کافی‌است گشت کوچکی در اینترنت بزنید نام من و نام‌های اصلی و مستعار گردانندگان «گفتگوهای زندان» را جستجو کنید متوجه‌ خواهید شد تلاش رژیم و مزدورانش جهت «شانتاژ و ترور شخصیت زندانیان سیاسی مبارز» متوجه کیست؟ و چه کسانی «وقیحانه» دروغ می‌گویند. آیا در این زمینه اساساً خبری، نکته‌ای، چیزی در مورد مجموعه‌ی گردانندگان «گفتگوهای زندان» خواهید دید که بعداً به «ترور فیزیکی»شان در خارج از کشور منجر شود؟
 
مثلا‌ نام‌های همایون ایوانی و محمد ایزدجو و فرهاد سپهر و شهریار و موش‌آبادی را که همگی متعلق به یک نفر است جستجو کنید آیا به جز اشاره‌ی من به نام او آن‌هم در ارتباط با شرکتش در توطئه علیه من و همراهی با «جهانبخش سرخوش» که او نیز نام یکی از قتل‌عام شدگان ۶۷ را به سرقت برده چیز دیگری خواهید یافت؟ نام دیگر فعالان گفتگوهای زندان را نیز به همین شکل جستجو کنید. سپس نام من را هم جستجو کنید تا به چشم خود ببینید با چه حجمی از «شانتاژ و ترور شخصیت» روبرو می‌شوید. آیا گردانندگان «گفتگوهای زندان» حاضرند پای حرفی‌ که زده‌اند بایستند؟
 
اگر این افراد به آن‌چه می‌گویند باور داشته و راست می‌گویند چرا وقتی نوشته‌ی «جهانبخش سرخوش» در آمد نه تنها علیه آن موضع‌گیری نکردند بلکه در پخش آن سر از پا نشناختند؟ 
اما خنده‌دار آن که این افراد مدعی شده‌اند از این طریق رژیم قصد «ترور» آن‌ها را دارد! خدا پدر «دایی‌جان ناپلئون» و «مش قاسم» و «دن‌کیشوت» را بیامرزد.
 
کلاه‌مان را قاضی کنیم اگر رژیم بخواهد در خارج از کشور دست به «ترور فیزیکی» بزند فعالان «ایران تریبونال» را هدف قرار می‌دهد که رژیم را در یک دادگاه مردمی به محاکمه کشیده‌اند یا دشمنان این حرکت را که برای شکست آن از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌اند؟ گیرم «امپریالیسم» این دادگاه را برپا کرده باشد در این که حرکتی ضد رژیم است و باعث خشم و نفرت آن می‌شود که شکی نیست.
جستجوی کوتاهی در اینترنت روشن می‌کند که در ایران نیز طی سال‌های اخیر و به ویژه پس از جنبش ۸۸ ده‌ها زندانی سابق مجاهد (۱) دوباره تحت عناوین مختلف دستگیر و به اعدام و حبس‌های طویل‌المدت محکوم شده‌اند اما خوشبختانه هیچ‌یک از زندانیان و جان‌بدربردگان «مبارز» مورد نظر گردانندگان «گفتگوهای زندان» تاکنون دوباره دستگیر نشده‌اند و یا اگر شده‌اند در ارتباط با جرائم سیاسی نبوده است. چنانچه اشتباه می‌کنم خوشحال می‌شوم نامی از زندانیان «مبارزی» که دوباره دستگیر شده‌اند داشته باشم. از این گذشته تنها زندانیان سیاسی مجاهد در داخل کشور بوده‌‌اند که در یک برهه توسط جوخه‌های مرگ رژیم در طرح «الغدیر» و قبل از آن ربوده شده و به قتل رسیدند و تاکنون دستگاه امنیتی از پذیرش مسئولیت آن سرباز زده است. (۲) حالا چرا رژیم در صدد «حذف فیزیکی» گردانندگان «گفتگوهای زندان» در خارج از کشور برآمده یا خواهد آمد بر من پوشیده است. اشتباه نشود هدف من از بیان واقعیت‌های جامعه‌ی ایران این نیست که حقانیت سیاسی جریان یا گروهی خاص را نتیجه بگیرم. صرفا برای روشن شدن فضای امنیتی کشور و محک زدن ادعاهای افراد مجبورم مثال بزنم.
 
ادعای دیگر صادرکنندگان بیانیه‌ی «گفتگوهای زندان»، «تلاش وقیحانه‌ برای وارد شدن به حریم زندگی خصوصی انسان‌ها» است.
در دنیای مدرن، به ویژه در عصر رسانه‌ها در ارتباط با فعالان سیاسی و اجتماعی چیزی را به عنوان «حریم خصوصی»‌ این‌گونه که اینان از آن دم می‌زنند، به رسمیت نمی‌شناسند. این دسته از افراد چنانچه می‌خواهند وضعیت و کارهاشان پوشیده و پنهان بماند می‌بایستی از وارد شدن در صحنه‌ی اجتماعی و سیاسی خودداری کنند. متأسفم حضرات نشسته در «گفتگوهای زندان» پس از سال‌ها زندگی در دمکراسی‌های غربی و برخورداری از نعمات آن هنوز ابتدایی‌ترین اصولی را که «دمکراسی» بر پایه‌ی آن شکل گرفته نفهمیده‌اند. بزرگترین مانعی که باعث می‌شود مردم ایران به مدعیان سیاسی اعتماد نکنند همین دورویی‌هاست.
 
یکی از موارد دیگری که این ارکستر هماهنگ و هماواز آن را «سرک کشیدن در زندگی خصوصی افراد» و «لو دادن اطلاعات شخصی‌شان» نام داده‌اند روشنگری من در مورد «زندانی مبارز» کتایون آذرلی است که با نوشتن کتاب سراسر جعل و دروغ «مصلوب» خود را قربانی شکنجه و تجاوز جنسی معرفی کرد و در ماه‌‌های اخیر با توجه به رابطه‌‌ی ویژه‌ای که با «حاج‌رضا» یکی از صاحب‌منصب‌های قضایی رژیم برقرار کرده بود تأییدیه‌ای نیز از وی در مورد ادعاهایش دریافت کرد که حاکی از کلیدخوردن توطئه‌ای جدید بود.
من با نوشتن مقاله‌‌‌ی «حاج رضا و کتایون ‌آذرلی و یک پروژه‌ی امنیتی» ضمن رد ادعای کتایون آذرلی و «حاج‌رضا» با ارائه‌ی مدارک و اسناد متقن و محکم توضیح دادم که کتایون آذرلی زندانی سیاسی و قربانی شکنجه و تجاوز نبوده و اتفاقا برخلاف ادعاهایش در زمان یاد شده در کنار همسر و فرزندش مشغول زندگی شخصی خود بوده و پایش به زندان نرسیده و حتی در مورد تعداد خواهران و برادران و تاریخ فوت پدر و مادرش نیز به فاصله‌ی ربع قرن دروغ می‌گوید:
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-447.html
حقیقت‌گویی و احساس مسئولیت من همان چیزی است که گفتگوهای زندان و «هیأت اجرایی راه کارگر» را به خشم آورده و از آن به عنوان ایجاد «فضای رعب و وحشت» و ...  توسط من نام می‌برند! و توفیق شالگونی یکی از اعضای این «جماعت» و از جمله مدعیان حقوق بشر و روشنفکری و صاحب «وجدان» و «رحم و مروت»... با نوشتن مقاله‌‌‌ای تحت عنوان «حاج آقا مصداقی بیا پائین با هم برویم» به میدان فرستاده می‌شود و ضمن حمله به من و «ادبیات‌»‌ام، به دفاع از کتایون آذرلی و «حریم خصوصی» او می‌پردازد. این اثر و نوشته‌ی دیگری علیه «ایران تریبونال» تنها آثار قلمی توفیق شالگونی است. «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» او در مورد من می‌نویسد:
«اگر منظور شما این بوده که نباید در نوشتن خاطرات زندان و افشاگری‌ها تحریف شود و حقیقت باید گفته شود حال سوال من این است کسی به شما این ماموریت را داده است یا از روی وجدان این کار را می‌کنید؟ اگر چنین است چرا حقایق را درباره سازمان خودت بی خیال شدی و وجدانت برای این کتاب بدرد آمده است؟ جالب است که شما حرف از حقوق بشر می‌زنید ولی در تاختن و افشاگری راجع به بانو آذرلی چنان بی‌رحمانه عمل می‌کنید که انگار ایشان تیرِ خلاص زن زندان اوین بوده است. شما حتی مسائل خصوصی این بانو را علنی کرده‌اید. ازدواج و یا طلاق این بانو به من خواننده چه ربطی دارد؟ ولی شما در کوبیدن ایشان هیچ حدی را رعایت نکردید و جلادوار ضربه پشتِ ضربه وارد کردید. آخر چرا؟ این همه کینه برای چیست؟ گیرم تمام کتابِ این بانو کذبِ محض و یا هر جه شما می‌گوئید درست است. من مانده‌ام که اگر شما در ایران دادستان انقلاب بودید چگونه با مخالفین خود برخورد می‌کردید؟ اینجا دنیای آزاد است و شما اینچنین بی‌رحمانه برخورد می‌کنید. هر مدرکی بدست آوردید رو کردید. از تاریخِ فوت و نوعِ بیماری و ورقه انحصار وراثت و تعداد فرزندان و نوه ونتیجه. شما برای بدست آوردن این مدارک آیا با سفارت ایران هم لابی دارید؟ چون این‌ها مدارکی نیست که در آرشیو مجاهدین پیدا شود و مسلما برادر و یا خواهر بانو آذرلی هم برای شما نفرستاده‌اند. ... ولی شما آرشیو سازمان و دوستانتان را به خدمت گرفتید تا این بانو را تواب کنید. آدم خنده‌اش می‌گیرد که شما چقدر بیکار هستید که دنبال چه کارها می‌روید. جالب است که شما اسم این نوع بدگوئی‌ها را مبارزه می‌گذارید. اگر معنای مبارزه برای آزادی وطن این است، مردم ایران باید قدر خامنه‌ای را بدانند. شما خود را روشنفکر می‌دانید ولی روش و ادبیاتتان چون تاریک‌اندیشان است. جایگاه انسانیت قلب خاموش اوست، نه ذهن وراجش.»
آیا واقعا توفیق شالگونی آن‌چه می‌نماید هست؟هراس او و افتادن «رعب و وحشت» در دل «جماعت هیأت اجرایی» و ... از چیست؟
گردانندگان «گفتگوهای زندان» در ادامه آورده‌اند:‌
 
«این پرونده سازی شامل لو دادن وضعیت پرونده و فعالیت‌ها، دروغ پردازی درباره سابقه مبارزین و نیز کشیدن کروکی و وصل کردن اسامی مستعار و اصلی زندانیان سیاسی و ... می‌باشد. »
 
منظور گردانندگان «گفتگوهای زندان» از وصل کردن اسامی مستعار و اصلی زندانیان سیاسی اشاره‌ی من به نام «محمد ایزدجو» یکی از گردانندگان «گفتگوهای زندان» است که در میان اپوزیسیون و قربانیان نقض حقوق بشر و زندانیان سیاسی ایران با نام مستعار «همایون ایوانی» فعالیت می‌کند که برگرفته از نام شهدا «همایون آزادی» و «مجید ایوانی» است که در کشتار ۶۷ جاودانه شدند. اما هرچه فکر کردم از «کشیدن کروکی» سر در نیاوردم. احتمالاً آن‌ها تمرین «کیفرخواست» نویسی می‌کنند. بررسی همین ادعا میزان صداقت تهیه کنندگان اطلاعیه را می‌رساند.
تبدیل «محمد ایزدجو» به «زندانیان سیاسی» هم از شگرد‌های «صادقانه‌» گردانندگان «گفتگوهای زندان» و تهیه کننده‌ی اصلی متن یعنی محمد ایزدجو است. ظاهراً امر بر وی مشتبه شده و خود را مساوی با «زندانیان سیاسی» می‌پندارد. البته «بزرگان» همیشه خود را «ما» فرض می‌‌کنند.
وی که تنظیم کننده‌ اصلی اطلاعیه‌ی «گفتگوهای زندان» است در حالی از رو شدن اسم‌ اصلی‌اش می‌نالد که چهره‌ای علنی دارد، در برنامه‌ها و متینگ‌های سیاسی شرکت می‌کند، در مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور پیدا می‌کند، عکس و چهره‌اش از طریق تلویزیون و یوتیوب و ... پخش می‌شود. بنابراین رژیم و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آن شناخت کافی نسبت به وی و فعالیت‌هایش دارند. در کجای دنیا به غیر از نزد «عقل‌کل‌‌های» نشسته در «گفتگو‌های زندان» دیده یا شنیده‌اید که کسی تصویر و چهره‌اش را علنی کند و اسم‌اش را «مخفی»؟ آن هم کسانی که سابقه‌ی زندان طولانی دارند و چهره‌شان برای دستگاه امنیتی شناخته شده است! خدا پدر «نصرت کریمی» و «دیانا» در فیلم «درشکه‌چی» را بیامرزد که با کشیدن دامن روی سر، نوعی از «حجاب» در مقابل «نامحرم» را به حضرات آموختند.
به فیلمی که از  همایون ایوانی یا محمد ایزدجو که در اینترنت موجود است توجه کنید:‌
 
 
داشتن اسم «هنری» را می‌توان درک کرد اما داشتن اسم «مستعار» برای یک فعال اجتماعی و سیاسی که فعالیت علنی در همایش‌ها و رسانه‌های گروهی دارد و از جمله در مصاحبه‌های تلویزیونی نیز شرکت می‌کند و با عکس و مشخصات اصلی خود در اینترنت، آن‌هم در فیس‌بوک و تویتر که بسادگی در معرض دید همگان است، ظاهر می‌شود، واقعاً نوبر است. این‌که نویسنده‌ای در شرایط مرگبار دیکتارتوری سیاسی و ایدئولوژیک، برای رعایت مسائل امنیتی و حفظ جان‌، بعضی از نوشته‌هایش را با نام مستعار منتشر کند، قابل درک است؛ یا کسانی که فعالیت‌های سیاسی غیرعلنی دارند... اما آیا مسخره نیست کسی بعنوان فعال سیاسی در یک برنامه‌ی تلویزیونی جلوی دوربین با نام مستعار و «مخفی» ظاهر شود؟!
حق می‌دهم محمد ایزدجو به عنوان یک «فعال کمونیست» از نام و نام خانوادگی‌اش خوشش نیاید. اما معرکه گیری مبنی بر خطر «ترور» و «لو دادن» و کشیدن «کروکی» و... را چگونه می‌توان توجیه کرد؟
 
از طرف دیگر همایون ایوانی یا محمد ایزدجو برای «امپریالیست»‌‌ها هم چهره‌ای مشخص است. به فیس بوک، وب‌سایت و توییتر انگلیسی او توجه کنید. نام اصلی او همراه با تصویرش موجود است.
 
 
وی دارای دو فیس بوک است. یکی برای «از ما بهتران» و دیگری برای مردم ایران، قربانیان نقض حقوق بشر و ...
در این‌جا فیس بوک او به زبان فارسی به نام همایون ایوانی را ملاحظه کنید:‌
 
 
این هم فیس بوک انگلیسی او با عکس و مشخصات دقیق خودش:‌
 
 
http://www.facebook.com/mohammad.esaddjou
 
وی به دروغ مدعی شده است که من محل اقامت او را علنی کرده‌ام. به مشخصات فیس بوک او که همراه با تصویر خودش است توجه کنید، به صراحت محل زندگی‌اش که مونیخ و محل تحصیل وی که لایپزیک است مشخص شده در حالی که من هیچ صحبتی در این موارد نکرده‌‌ام. «ارتش سایبری» رژیم به چنین منابعی چنانچه برایشان مهم باشد دسترسی ندارد؟
 
به آدرس زیر مراجعه کنید؛ وی جز به جز تحصیلات و محل‌هایی که در آنجا مشغول به کار بوده را همراه با زمان دقیق آن‌ها از سال ۱۹۹۲ به بعد آورده است:‌
 
 
چنانچه ملاحظه می‌کنید او در مقابل «نامحرم‌ها» که شامل دستگاه امنیتی رژیم و «امپریالیست‌»‌هاست «بی‌حجاب» است و تنها در مقابل «محرم‌ها» که شامل مردم ایران، قربانیان نقض حقوق بشر، زندانیان سیاسی، خانواده‌‌ی شهدا و ... هستند «باحجاب»‌ است.
وی که شعارهای «ضد‌امپریالیستی» اش گوش فلک را کر کرده و پیام اخوان را به خاطر حضور در «دادگاه جنایت علیه بشریت» و یا شرکت در فلان کنفرانس به همدستی با «امپریالیسم» محکوم می‌کند و ایران تریبونال را به خاطر همکاری با او به «ائتلاف با نئولیبرال‌ها و محافظه‌کاران» متهم می‌کند خود «مشاور ارشد» شرکت «امپریالیستی» و چند ملیتی اوراکل  Oracleبوده است. او در فیس بوک و ... چنان روی «ارشدیت» خود در شرکت مزبور تأکید می‌کند که گویا سمت «ارشدیت» فلان گروه انقلابی را به عهده دارد.
 
 
 
 
این هم آدرس توییتر او :
 
 
همایون ایوانی البته هم‌اکنون به تعبیر خود «مشاور ارشد» شرکت OPITZ CONSULTING است. در آن‌جا هم سال به دوازده ماه چرخ «سرمایه» را می‌چرخاند، چی بشود ماهی، سالی یک مطلبی در مورد کارگران و مذمت «سرمایه‌» جهانی هم بنویسد. درست مثل تجار بازاز که در دهه‌ی محرم با غلیان «شور حسینی» به فکر امام حسین و صحرای کربلا می‌افتند.
کسانی که خود شعار «عصمت و طهارت» داده و از موضعی متفرعنانه با همه برخورد می‌کنند و چنان نشان می‌دهند که گویا از «ذاتی»‌ دیگر برخوردارند چه پاسخی برای رفتار دوگانه‌شان دارند؟
آیا این آلوده شدن به ریاکاری و دروغ و فرهنگ آخوندی نیست؟ مگر نه آن که «آخوندها» آن‌چه که هستند، نمی‌نمایند؛ گفته‌ها و رفتارشان یکی نیست. خود به شعارهایی که می‌دهند و موعظه‌هایی که برای مردم می‌کنند، در عمل و زندگی روزمره‌شان پایبند نیستند. مگر نه آن که برای تحمیق مردم از هر شیوه‌ای استفاده می‌کنند. مگر نه آن‌که «تنزه‌طلبی» و «سالوس» با تار‌وپودشان عجین شده است.
آیا این افراد از خودشان پرسیده‌اند چرا در مقابل «امپریالیسم» و «سرمایه جهانی» که اینقدر در مذمت‌اش می‌نویسند و می‌گویند «علنی»‌ هستند و در مقابل مردم ایران «مخفی»؟
محمد ایزدجو نه تنها نام خودش، بلکه نام گروهی که به خاطر آن دستگیر شد و به زندان افتاد هم برای مردم ایران و فعالان سیاسی نامشخص است. حتما دلیل قانع‌کننده‌ای دارد! این در حالی است که برای «از ما بهتران» حتی رشته‌ای که در آن درس خوانده و واحد‌هایی که پاس کرده و محل آن‌ها هم مشخص است، چرا که آن‌ها به سادگی کسی را نمی‌پذیرند.
 
انتشارات او به نام خودش هم برای «از ما بهتران» مشخص است:
 
 
محمد ایزدجو، پس از آزادی از زندان هم از امکان تحصیل برخوردار بود و هم این امکان را داشت که مطالب‌اش را انتشار دهد. در مقابل دستگاه امنیتی نظام هم نیازی نمی‌دید که از نام مستعار استفاده کند. این که چرا در خارج از کشور به یاد استفاده از نام مستعار افتاده بر من پوشیده است. کتاب «دگرگونی ارتباطات» که حاوی چند نوشته‌ی او با عناوین «گشایشی چند سویه»، «داده های خام»، «مثلث معیوب: آشفته بازار و ...» است به همراه چند نوشته از رئیس دانا و ... در سال ۷۶ توسط «نشر سپید» انتشار یافت. او حتی برای خروج از کشور هم مشکلی نداشت و با پاسپورت رسمی جمهوری اسلامی به آلمان آمد. حالا چرا رژیم بایستی برای «ترور» او برنامه‌ریزی کند خدا می‌داند.
 
 
 
محمد ایزدجو یا همایون ایوانی از آن‌جایی که می‌خواهد برای ارتقای موقعیت اجتماعی و شغلی خود نزد «از ما بهتران» به سوابق‌اش اشاره کند فعالیت‌هایش در زمینه‌های مربوط به شغل‌اش را به نام اصلی خود انجام می‌دهد تا در سوابق کاری‌اش ضبط و ثبت شود.
توجه کنید وی وقتی یک مقاله‌ی علمی را ترجمه می‌کند نام اصلی خود و همسرش را می‌گذارد.
 
http://modj.org/index.php?id=3&tx_ttnews[tt_news]=8&cHash=230fc99edda705a919ad33a6c692e459
اما همسرش وقتی می‌خواهد علیه نقض حقوق بشر و تجاوز به زنان در زندان شهادت دهد و یا مقابل دوربین جنایات رژیم را برشمرد، می‌شود «مژده ارسی». آیا جای طرح سؤال در مورد این شیوه‌ از رفتار نیست؟ آیا بهتر نیست برای «مستند» کردن جنایات رژیم با اسم و رسم اصلی خودمان شهادت دهیم؟ در کدام دادگاه علنی شخص با چهره‌ی خودش و با اسم مستعار شرکت می‌کند؟ این‌ها را نمی‌گویم که دوران زندان این زوج یا رنجی را که متحمل شدند تخطئه و انکار کنم بلکه رفتار امروز آن‌ها را به پرسش می‌گیرم چرا که رفتار هریک از ما به حساب همه گذاشته می‌شود.
«محمد ایزدجو» در مقاله‌ای نیز به رابطه‌ی «مرکز اسناد حقوق بشر» و پیام اخوان پرداخته و نتیجه گرفته است به خاطر حضور وی در «ایران تریبونال» همکاری با آن همراه شدن با پروژه‌ی «آلترناتیوسازی» است!
 
http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=35&cHash=89a528f829559ab215aad63d4a375880
 
دشمنی خیلی‌ها با پیام اخوان را درک می‌کنم اما چطور می‌توان زندانی سیاسی سابق بود، دادخواه بود و در عین حال به خصومت با کسی پرداخت که بدون چشمداشت از همه‌ی توان و اعتبارش برای دفاع از حقوق قربانیان نقض حقوق بشر استفاده می‌کند. مگر ما چند نفر مانند پیام اخوان داریم؟ اگر او هم حذف شود چه کسی برای ما می‌ماند؟‌ چرا با سرمایه‌هایمان این گونه رفتار می‌کنیم؟ چرا بایستی دامنه‌ی «نخبه‌کشی» در تاریخ ما به مدعیان ترقی‌خواهی و حق‌طلبی و ... هم کشیده شود و این‌بار به گونه ای دیگر آن‌ها تیغ بر گلوی «نخبگان» بکشند.
به مخالفت بی حد و حصر اما ناصادقانه‌ی این افراد با حضور موریس دنبی کاپیتورن نماینده ویژه سابق دبیرکل ملل متحد در «ایران تریبونال» توجه کنید. این‌ها همان کسانی هستند که سال گذشته در نامه‌‌ای به احمد شهید گزارشگر شورای حقوق بشر ملل متحد خواهان حضور او در چهارمین گردهمایی زندانیان سیاسی در گوتنبرگ سوئد شده بودند که البته با عدم موافقت او روبرو شدند.
 
http://www.kar-online.com/node/3661
 
البته به نظر من حتی برخورد همایون ایوانی با پیام اخوان هم صادقانه نیست. «پیام اخوان» نه تنها در هیئت مدیره «مرکز اسناد حقوق بشر» حضور دارد، بلکه در هیئت مدیره‌‌ی سازمان «عدالت برای ایران» هم حضور دارد. بودجه‌ی این «نهاد» نیز از طریق منابع هلندی تأمین شده است و خوشبختانه مسئولان آن به صورت شفافی در مورد آن توضیح داده‌اند.
 
 
می‌توان با این «سازمان» هم تحت عناوین گوناگون به دشمنی پرداخت، اما چه چیز باقی می‌ماند؟ دود این سیاست‌های نابخردانه به چشم چه کسانی می‌رود؟ پس از به خاک مالیدن پشت این «نهاد» و تلاش‌های مشابه چه کسی فرصت و امکان روشنگری در مورد جنایات رژیم را پیدا می‌کند؟ آیا شما کاری را که آن‌ها انجام می‌دهند به سامان خواهید رساند؟ این گوی و این میدان چرا از همین حالا شروع نمی‌کنید؟ سعی کنید بهترش را انجام دهید. هر کمکی هم خواستید من در انجام آن کوتاهی نخواهم کرد. بهتر نیست به جای تخطئه‌ی تلاش دیگران بیلان کارهای مثبت خودمان را ارائه دهیم؟
 
خوشبختانه «مژده ارسی» همسر «محمد ایزد جو» یکی دیگر از گردانندگان گفتگوهای زندان، یکی از کسانی است که با پروژه‌‌ی سازمان «عدالت برای ایران» تحت عنوان «شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی» همکاری کرده است و نامش بر تارک این «گزارش» می‌درخشد و ۱۴ بار در صفحات مختلف گزارش به شهادت او اشاره شده و در صفحه‌ی اول گزارش به عنوان «همراهان» از وی تشکر شده است.
آن موقع آیا همایون ایوانی و مژده ارسی هراس و دغدغه‌ای نداشتند که از این گزارش برای «آلترناتیوسازی» و ... استفاده شود؟ آیا «هژمونی سرمایه» آن‌جا نبود؟‌ البته من نیز با این پروژه مثل همه‌ی پروژه‌های دیگر ضد رژیم همکاری کرده و از نتیجه‌ی کارم خشنود و راضی‌ام و در آینده نیز حتما با چنین پروژه‌هایی همکاری خواهم کرد و قدر زحمات‌شان را خواهم دانست. اما این افراد با این دوگانگی‌ها چه می‌‌کنند؟
 
به داوری همایون ایوانی راجع به «جلسه لاهه» توجه کنید:
 
«تا جلسه‌ی لاهه، که تاریخ مصرف ایران تریبونال به سر می‌رسید، همه جماعت مدافعین کور و بینای! تریبونال، با تحریفات، تهمت زنی و حتی با لو دادن و کشیدن کروکی زندانیان سیاسی سابق و از جمله همکاران گفتگوهای زندان، برای خودشان سیاست فرار به جلو را اتخاذ کرده بودند تا یک جوری ۱۸ نفر آخر هم به لاهه بیایند، و جلسه‌ لاهه با افتضاحی کمتر سرو ته‌اش هم بیاید. حالا، دیگر اٌئتلاف با نئولیبرال‌ها و محافظه‌کاران بعد از پایان جلسه‌ لاهه تاریخ مصرفش به پایان رسیده و تشت رسوایی ائتلاف با مرکز اسناد حقوق بشر (پیام اخوان و ...) و بنیاد برومند، و سخنگوی فحاش و آدم فروش تریبونال از بام فرو افتاده است.»
 
مگر نه این که تبلیغ می‌کردند و می‌کنند که «ایران تریبونال» پروژه‌ی «آلترناتیوسازی» است؟ پس چگونه «تاریخ مصرف آن به سر رسیده» است؟ مگر نه این که «مصرف» ایران تریبونال به تعبیر این افراد بایستی از این پس باشد و پروژه‌ی آلترناتیوسازی تازه شروع شده باشد؟
همه‌ی کسانی که در «لاهه» بوده‌اند می‌توانند شهادت دهند که «دادگاه مردمی» مزبور چه به لحاظ شکل و چه محتوا «افتضاح» بود یا نه؟ و چه کسانی «تحریف و تهمت زنی» می‌کنند؟ آیا این تهمت نیست که ایران تریبونال سعی کرد «یک جوری ۱۸ نفر آخر هم به لاهه بیایند»؟ در یک دادگاه مردمی که قبلاً‌ کمیته‌ حقیقت‌یابش استماع افراد را شنیده و قرار است طی دو روز به شهادت‌ها رسیدگی کند و هر شهادتی نزدیک به ۴۵ دقیقه وقت می‌گیرد تا دادستان از وی پرس و جو کند آیا امکان حضور بیش از ۱۸ نفر شاهد هست؟ تنها ده‌ها نفر در همان جلسه حضور داشتند که می‌توانستند «شاهد» باشند. افراد بسیاری از جمله دوستان نزدیک خود من به خاطر اقدام پس از مهلت نهایی اعلام شده از سوی «کارزار» نتوانستند به عنوان شاهد در دادگاه حضور یابند. آیا برگزاری دادگاه مردمی در جوار سالن اصلی دادگاه لاهه «افتضاح»‌ است؟ آیا پوشش وسیع رادیو تلویزیونی جلسات دادگاه و انعکاس گسترده‌ی اخبار آن «افتضاح» است؟ توجه کنید با چه هیجان و خوشحالی‌ای «به سر رسیدن تاریخ مصرف ایران تریبونال» می‌گوید؟ آیا این ابراز خوشحالی شرافتمندانه و دردمندانه و از سر مسئولیت شناسی است؟ آیا باعث تأسف نیست که به جای رژیم «ابراز خوشحالی» می‌‌کنند و به سررسیدن «تاریخ مصرف» کارزاری مردمی را اعلام می‌کنند؟‌
تشت رسوایی چه کسانی از بام افتاده است؟ همین چند جمله را بخوانید تا متوجه شوید چه کسی «فحاش» و «پرونده ساز» و «تهمت‌زن» و... است؟ دروغگویی را ملاحظه کنید. ایوانی از ائتلاف «ایران تریبونال» با «بنیاد برومند» می‌گوید. با همه‌ی علاقه و احترامی که برای «بنیاد برومند» و همکاران عزیز آن قائلم اما این بنیاد همکاری با «ایران تریبونال» نداشت. هرچند وقتی بنیاد برومند و قاضی جفری رابرتسون یک سال و نیم پیش گزارش ارزشمند خود در مورد کشتار ۶۷ را منتشر کردند هیچ‌یک از این افراد به یاد مخالفت و «آلترناتیوسازی» و ... نیفتادند. در آن‌جا هم ده‌ها زندانی سیاسی از گرایش‌های مختلف با «بنیاد برومند» از جمله من همکاری کرده بودند.
 
به گفتگوی مجید خوشدل با یاسمین میظر یکی از دشمنان اصلی ایران تریبونال و منبع اصلی «هیأت اجرایی راه کارگر» و گفتگوهای زندان و ... برای حمله به «ایران تریبونال» و دست خالی او در پاسخ به سؤالات مطرح شده تحت عنوان «اتهام زنی؛ هم تاکتیک، هم استراتژی (در حاشیه ایران تریبونال)» توجه کنید.
 
 
موضوع دیگر مورد اشاره‌ی این افراد، روشنگری من در مورد «وزیر فتحی» یک زندانی هوادار شریعتی است که گردانندگان گفتگو‌های زندان ضمن معرفی «شعر»های او تلاش عجیبی داشتند تا وی را «رفیق فتحی» جا بزنند. در مورد وی هم توضیح داده‌ام برخلاف تبلیغاتی که حول و حوش او می‌‌کنند نه «رفیق»‌ است و نه «چپ». معلوم است این روشنگری برای «گفتگو‌های زندان» که ادعا می‌کرد تنها بلندگوی زندانیان «چپ رادیکال» است گران آید. چون در مقابل این سؤال قرار می‌گیرند چگونه است که شما یک زندانی مذهبی آن هم از نوع «شریعتی» را در ویترین خود گذاشته‌اید؟
همچنین توضیح دادم او مصداق کلام نغز سعدی است که می‌گوید: «نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند» (۴)
گردانندگان «گفتگوهای زندان» در ادامه دروغ دیگری را تولید کرده و مدعی شده‌اند:‌
 
«برای نمونه، اخیرا، یکی از سخنگویان ایران تریبونال که در حقیقت یکی از کارگزاران سیاست‌های یاد شده می‌باشد با لو دادن اطلاعات پرونده زندانیان سیاسی، نام بردن و علنی کردن اسامی دو تن از عناصر مبارز زمان شاه، دروغ پراکنی درباره چند زندانی سیاسی مبارز و نیز نام بردن و علنی ساختن مشخصات خانوادگی و محل اقامت تنی چند از فعالین گفتگوهای زندان، اقدام به چنین عمل پلیسی ای نموده است.»
 
اشاره حضرات به مقاله‌ی من تحت عنوان «چه کسانی مستشاران آمریکایی را ترور کردند » است.
با توجه به ده‌ها رفرانس‌ و منبعی که در مقاله آورده‌ام شما را به داوری می‌طلبم آیا من «اطلاعات» پرونده‌ی زندانیان سیاسی» را «لو»‌ داده‌ام؟
 
 
آیا بنیادگرایان مذهبی با همین حربه‌ها به بسیج عقب‌مانده‌ترین نیروها برای برخورد با «رقبایشان» نمی‌پردازند؟ چنانچه مشاهده می‌کنید هیچ یک از اطلاعات ارائه شده در مقاله‌ی من «دست اول» نیست و پیش‌تر بارها در اینترنت و کتاب‌های انتشار یافته مطرح شده است و من به عنوان یک پژوهشگر فقط آن‌ها را در کنار هم آورده‌ام.
آیا بیان اطلاعاتی که صدها بار در اینترنت انتشار پیدا کرده و در بیش از ده جلد کتاب آمده، «لو» دادن «اطلاعات پرونده زندانیان سیاسی» است؟ اگر من مدعی می‌شدم که برای اولین بار این اطلاعات را منتشر کرده‌ام و قرار می‌شد جایزه‌ و عنوانی به من دهند آیا همین آدم‌ها ردیف نمی‌شدند و با اتکا به همین اسناد مدعی نمی‌شدند که ایرج مصداقی دروغ می‌گوید و او تنها مطالب انتشاریافته‌ی دیگران را بازگو کرده است؟
 
صادرکنندگان بیانیه حرفی از «اطلاعات لو داده شده» توسط من نمی‌زنند، عجیب نیست؟ چرا در باره‌‌ی این موضوع سکوت می‌کنند چرا برای نمونه از ذکر یک مورد هم که شده اجتناب می‌کنند؟
 
از این گذشته «اطلاعات پرونده زندانیان سیاسی» نزد کیست؟ مگر نه این که این اطلاعات نزد دستگاه امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است؟ من این «اطلاعات» را به چه کسی «لو» داده‌ام؟ به مردم یا دستگاه امنیتی رژیم؟ آیا اطلاعات زندانیان سیاسی را از رژیم گرفته و به رژیم لو داده‌ام؟ آیا طرح چنین اتهاماتی نشان‌دهنده‌ی سطح نازل درک و شعور تولید کنندگان و اشاعه‌دهندگان و باورکنندگان آن نیست؟ آیا صداقتی در نویسندگان و صادرکنندگان و حامیان چنین بیانیه‌‌هایی هست؟
کسانی که در دنیای رسانه‌ و اینترنت که به سادگی می‌توان صحت و سقم ادعاها را مورد ارزیابی قرار داد چنین بی پروا دروغ می‌گویند آیا می‌توان به روایت‌شان از «زندان» و «بازجویی» و ... اعتماد کرد؟ آیا می‌توان به «صداقت‌»‌شان در پی‌گیری «حقوق بشر» و «حقوق زندانیان سیاسی» باور داشت؟
 
ادعای دیگر گردانندگان «گفتگوهای زندان»، «علنی‌کردن اسامی دو تن از عناصر مبارز زمان شاه»‌ است. چه خوب این افراد پس از ۳۵ سال یاد «دو تن از مبارزان زمان شاه» هم افتادند.
برای آن که متوجه شوید دافعه‌ی ضدیت با جریان اصولی «ایران تریبونال» این افراد را تا کجا به ورطه‌ی سقوط کشانده به اطلاع شما می‌رسانم که نام این «دو مبارز زمان شاه» لااقل تا آن‌جایی که من می‌دانم در منابع زیر آمده است:‌
علاوه بر نشریات و اسناد سازمان پیکار و سایت «اندیشه‌ی پیکار» که بارها به نام این دو نفر اشاره کرده است؛
 
حسین روحانی در صفحات ۱۵۵ تا ۱۶۷ کتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران » از چگونگی طرح تز «انحلال موقت تشکیلات»‌و ارائه‌ی «تز رکود» و تجزیه و تحلیل ماهیت فرارطلبان و انشعابگران (بهار ۱۳۵۶) می‌گوید و در همین کتاب بارها به فرار مصطفی (محمدقاسم عبدالله زاده)، حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد به خارج از کشور اشاره می‌کند.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) در صفحات ۲۹۴ تا ۳۰۲ به موضوع فوق از زبان جواد قائٔدی، حسین روحانی، بهجت مهرآبادی، احمد‌علی روحانی و مهری حیدرزاده اعضای رهبری سازمان پیکار پرداخته شده است. افراد فوق همگی توسط دادستانی انقلاب اسلامی دستگیر و به جز مهری حیدرزاده اعدام شدند.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران نوشته‌ی حسین روحانی در صفحات ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳ به محسن طریقت اشاره شده است.
در همین کتاب در صفحات۱۱۹، ۱۴۶، ۱۴۸، ۱۴۹، ۱۵۴، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۶ در مورد حسین سیاه کلاه صحبت شده است.
در کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴» از حسین سیاه کلاه در صفحه‌های ۱۱۰، ۱۲۳، ۱۲۹، ۱۳۲، و ۱۳۳ یاد شده است. و از محسن طریقت در صفحه‌ی ۱۵۱ و ۱۵۲ تحت عنوان «محسن طریق» یاد شده است.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد اول به نام حسین سیاه کلاه در صفحه‌ ۶۰۱ اشاره شده است. و در همین کتاب به نام محسن طریقت منفرد در صفحه‌های‌۴۷۸ و ۶۰۱ اشاره شده است.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد دوم به نام حسین سیاه کلاه در صفحه‌های ۶،۷،۹،۱۶،۲۶،۳۱،۴۶،۴۸،۷۶،۱۵۹،۱۶۴،۱۶۵،۱۶۶،۲۰۲،۲۰۴،۲۸۰،۲۸۵،۲۹۰،۲۹۱،۲۹۴،۲۹۵،۲۹۶ اشاره شده است.
در کتاب یاد شده به نام محسن طریقت منفرد در صفحه‌های ۶۸، ۹۱، ۲۰۲، ۲۸۰، ۲۸۵، ۲۹۴، ۲۹۵، ۲۹۶، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۹، اشاره شده است.
 همچنین در کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام صفحه‌ی ۳۰۹ به نقل از قاسم عابدینی آمده است:‌
محسن طریقت منفرد و محمد قاسم عبدالله زاده پس از جدایی از سازمان به خارج از کشور رفتند و به زندگی عادی مشغول شدند. »
 
 
اما خوب است از این مبارزین زمان شاه هم بشنوید:‌
قبل از هر چیز بخش مارکسیستی لنینیستی مجاهدین در مهرماه ۱۳۵۷ دو ماه قبل از این که نام «پیکار» را برای خود برگزیند در ارتباط با این دو نفر چنین نوشت:
 
«جریان اول – این جریان که توسط یکی از عناصر مرکزیت (عنصر متعلق به بخش غیر مسلط مرکزیت) رهبری می‌شد، جریان لیبرالی، تسلیم طلبانه و سازمان شکنانه را تشکیل می‌داد. این جریان در برخورد با مسائل و معضلات درونی سازمان، خواهان متوفف نمودن کارها، رها کردن کادرها و دست کشیدن از مبارزه بود. نماینده این جریان که با شدت گرفتن ضربات وارده بر سازمان، بتدریج تزلزل درونی خود را آشکار می ساخت، در برخورد با بن بست‌ها و تناقضات مشی چریکی، گاه دست زدن به عملیات بزرگ و گاه تعطیل کردن کارها را تبلیغ می‌کرد که هر دو یک هدف یعنی یک دوره انفعال کامل سازمان و عدم برخورد جدی با مسائل جنبش را دنبال می‌نمود. این عنصر مرکزی هنگامی‌ که در رابطه با برخی اشتباهات و انحرافاتش مورد انتقاد قرار گرفت عنوان کرد که دیگر انگیزه‌ای برای مبارزه نداشته و قادر به ادامه آن نیست. اندکی بعد، همین جریان از موضعی انتقام جویانه، فرصت طلبانه و در عین حال پاسیفیستی که ناشی از تزلزلات درونی خود او بود، انتقادات محدودی به مشی مسلحانه پیشتاز و مضمون مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی مطرح نمود که در رابطه با برخورد غیر اصولی و غیر دموکراتیک بخش مسلط مرکزیت، دیگر تاب تحمل فعالیت و مبارزه را نیاورده، عنصر فوق الذکر بهمراه یک تن دیگر از عناصر مرکزیت، سازمان را ترک کردند.
این دو نفر اواسط پائیز ۵۵ و همزمان با شهادت رفیق بهرام آرام وارد در کادر مرکزیت سازمان شدند و در نیمه فروردین ۵۶، سازمان را ترک گفتند.»
 
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/etelaiyeh-1357.html
 
در اسناد بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین از حسین سیاه‌کلاه و مصطفی( قاسم عبدالله زاده) به عنوان «جنایتکار» و «خائن» یاد می‌شد.
نمی‌دانم چرا «گفتگوهای زندان» در مورد داوری بخش مارکسیست لنینیست و ... در مورد این افراد سکوت کرده است؟‌
بهروز جلیلیان یکی از اعضای سابق سازمان پیکار و از گردانندگان و همکاران تراب حق‌شناس در سایت «اندیشه و پیکار» در ارتباط با حسین سیاه کلاه و فرارش به خارج از کشور می‌نویسد:‌
 
«قتل، شهید محمد یقینی، متاسفانه نه بخاطر دلایل بالا، بلکه صرفا به دلیل رقابت تشکیلاتی بود. شهید محمد یقینی پس از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران به مارکسیسم، همچنان در این سازمان به فعالیت پرداخت. در پاییز سال ۱۳۵۵، پس از اینکه سازمان به یک تخلف تشکیلاتی از سوی وی پی برد، و همچنین مخالفت‌های وی با رهبری سلطه طلب سازمان، در پی چند جلسه مرکزیت به مرگ محکوم شد و توسط "حسین سیاه کلاه" در خانه تکنیکی سازمان در شرق تهران انجام شد. حسین سیاه کلاه با نام مستعار کاظم در اواخر همین سال به اتفاق دو نفر دیگر از سازمان گریختند. » بایستی توجه داشت که تمام این اطلاعات، با جزییات کمتر در نوشته های رسمی "سازمان مجاهدین خلق ایران (م.ل)"، و همچنین سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر آمده»
 
 
در این آدرس هم می‌توانید تاریخچه‌ی سازمان پیکار را بخوانید که در آن به خروج از کشور محسن طریقت منفرد و ... اشاره شده است:‌
 
 
حسین سیاه کلاه کسی است که در اردیبهشت ۵۴ با شلیک تیر به سر مجید شریف واقفی او را به قتل رساند و جنازه‌ی او را در مسگرآباد به آتش کشید. وی همچنین در مرداد ۵۵ با شلیک گلوله به مغز محمد یقینی او را به قتل رساند و جنازه‌اش را در اسید سوزاند و به روایتی با «ناپالم» به آتش کشید. در مورد بخشی از «مبارزات» محسن طریقت منفرد به خاطر رعایت حفظ شأن و حرمت کسانی که در دوران شاه جان دادند توضیح نمی‌دهم.
تصورش را بکنید حضرات بعد از گذشت ۳۵ سال به یاد «چنین مبارزان» بزرگی افتاده‌اند که معلوم نیست در ۴ دهه‌ی گذشته مشغول چه کاری بوده و چه گلی به سر مردم ایران زده‌اند. (۵)
 
نمی‌دانم ادعاهای گردانندگان گفتگوهای زندان در مورد افشای نام «مبارزان» فوق ناشی از جهالت است یا عدم صداقت؟
 
گردانندگان گفتگوهای زندان در خاتمه فراز «داهیانه‌ای» را به بیانیه افزوده و مدعی شده‌اند:‌
 
«ما ضمن محکوم کردن شیوه پلیسی این سخنگوی ایران تریبونال هشدار می‌دهیم که مسئولیت پیامدهای ناشی از این عمل نه تنها بر عهده این فرد، بلکه بر عهده تمام کسانی است که به هر شکل با او همکاری، همراهی و همیاری می‌کنند. ما زندانیان سیاسی سابق بر این اعتقادیم که حرمت انسانی، هویت حقوقی و آزادی عقیده و بیان جزء لاینفک جامعه ایست که ما بر آن باور داریم. »
 
راستش هرچه فکر کردم متوجه‌ی معنای عبارت «هویت حقوقی» نشدم. ظاهراً حضرات مانند «منبری»ها عادت کرده‌اند حر‌ف‌های قلمبه سلمبه بزنند که خودشان هم معنی‌اش را نمی‌فهمند.
آیا تهدید «همکاران»، «همراهان» و «همیاران» من، شما را به یاد فتوای «امام خمینی» برای قتل سلمان رشدی و «همکاران» و «همیاران» و «همراهانش» نمی‌ا‌ندازد؟ آیا نشانه‌‌های «جامعه‌ای» که حضرات به آن «باور» دارند در همین بیانیه آشکار نشده است؟ آیا فکر می‌کنند با این تهدیدات مخاطبان سپر می‌اندازند؟
 
با روشنگری در مورد نام همایون ایوانی احتمال وقوع چه اتفاقی است که مسئولیت آن را به عهده‌ افرادی که نام‌ برده‌اند می‌اندازند؟ آیا از این می‌ترسند که «امپریالیست»‌ها متوجه حضور یکی از مبارزان بزرگ «ضد امپریالیست» در مقام مشاور ارشدشان شوند؟
 
آیا می‌ترسند دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم نسبت به ماهیت او آگاه شود؟ مگر نه این که عکس و فیلم وی در همه جا موجود است؟ مگر نه این که اطلاعات مربوط به محل تحصیل و اقامت وی در فیس‌بوک انگلیسی‌اش آمده است. بعید می‌دانم مشاور ارشد شرکت امپریالیستی Oracle دستگاه امنیتی رژیم را اینقدر احمق فرض کند وگرنه وای به روز «اوراکل» و مشاور ارشدش. البته می‌دانم «صاحبان سرمایه» بیخود پولشان را دور نمی‌ریزند و بی جهت از کسی مشاوره نمی‌گیرند.
 
ای کاش «زندانیان سیاسی سابق» اسم‌شان را پای اطلاعیه مزبور می‌گذاشتند تا این «افتخار» تاریخی به نام خود ایشان ثبت شود و نه «زندانیان سیاسی سابق» که هر «نورسیده‌ای» این روزها مدعی نمایندگی آن‌هاست.
 
 
از آن خنده‌دارتر ادعاهای «پهلوان‌پنبه‌های فرانکفورت» است که در راستای اطلاعیه‌ «جماعت هیأت اجرایی راه کارگر» و «بسیج» نیرو تحت عنوان «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت» با ادعای «گرا‌» دادن به امپریالیسم و... به میدان آمده و به هرزه‌گویی پرداخته‌اند. منتهی آن‌ها صلاح‌ ندیده‌‌اند نامشان را پای اطلاعیه‌شان بگذارند تا معلوم نشود چند مرده حلاجند.
 
 
نگاهی به اطلاعیه‌‌ی صادره از سوی آن‌ها بیاندازید آیا فرقی بین «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت» با «جمعی از مؤمنین ساوجبلاغ»و «جمعی از انصار حزب‌الله اصفهان» و «جمعی از عاشقان ولایت فقیه قم» یا «جمعی از کفن‌پوشان ورامین» می‌بینید؟ تازه «جمع» آن‌ها جمع است و «جمع» این‌ها بیان تعدادش جز سرافکندگی حاصلی ندارد. برای همین ترجیح می‌دهند با «حجاب» وارد مجلس شوند. نمی‌دانم چرا هرچه که می‌گذرد این افراد علیرغم ادعاهای متفاوت‌شان به هم شبیه‌تر می‌‌شوند؟
 
تیزهوشی سیاسی را ملاحظه کنید در فراز بیانیه‌شان در مورد من و «نه زیستن نه مرگ» آورده‌اند:
 
«پهلوانِ مجاهدِ پروژه‌ی عظیمِ "نه زیستن نه مرگ"، با دسته بندی خاص "مارکسیست‌ها و مجاهدین"، اکنون چندین سالی ست، که براستی برای خود به ثقلی در گزار‌ش‌دهی از زندان‌های جمهوری اسلامی تبدیل شده است.»
 
 
«نه زیستن نه مرگ» را «پروژه‌ عظیم» می‌نامند و من را «ثقلی در گزارش‌دهی از زندان‌های جمهوری اسلامی» معرفی می‌کنند، آنوقت توقع دارند با پنهان شدن در پشت نقاب «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت» کسی آن‌ها را جدی بگیرد! آیا «کمونیست‌های» واقعی و جدی نبایستی خشم خود را از این همه بلاهت که به نام آن‌ها انتشار می‌یابد نشان دهند؟
«تیزهوشی» و «درایت» «پهلوان پنبه‌ها» را ملاحظه کنید با یک اطلاعیه‌ی نصف نیمه سرشار از دروغ و بهتان آن هم با هویتی نامشخص می‌خواهند با «ثقل گزارش دهی در مورد زندان‌های جمهوری اسلامی» و «پروژه‌‌ی عظیم» به مقابله برخیزند!
 
در پاسخ به آن‌ها و کسانی که چنین شیوه‌هایی را پیش می‌گیرند مجبورم پند حکیم سعدی را آویزه گوشم کنم:
 
«سگی پای صحرا نشینی گزید، به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد، به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود، که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز، بخندید کای مامک دلفرور
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش، دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم، که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی، ولیکن نباید ز مردم سگی»
 
آب در لانه مورچگان که بریزند می‌گویند دنیا را آب برد چرا که دنیای آن‌ها لانه‌ی کوچکشان است. اگر برای «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت»، «نه زیستن نه مرگ»، «پروژه‌ی عظیم» است در نگاه من از موضع نویسنده‌ی این اثر، تنها تلاش کوچکی است برای بازتاب بخشی از واقعیت‌های زندان خمینی در دهه‌ی خونین ۶۰ آن‌هم از نگاه یک نفر. از همین جا می‌توان به دنیای متفاوت من و «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت»، پی برد و افق‌هایمان را در نظر گرفت.
بزرگترین دغدغه‌‌ی «کمونیست‌»های مزبور این است که چرا من زنده ‌مانده‌ام؟ خیلی‌های دیگر و از جمله‌ دستگاه امنیتی و اطلاعاتی رژیم نیز چنین دغدغه‌‌ای دارند و اتفاقاً همین نیز مسئولیت من را دو چندان می‌کند.
 
«آه!
اگر دانستی‏ تو که چه بیش از دگران
کام دل یافته‏اند آنانی
که‏ به دریاشان باشد گذران.» نیما یوشیج
 
معرکه‌گیری هماهنگ گردانندگان «گفتگوهای زندان»، «جماعت هیأت اجرایی»، «سایت امید»، «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت» و ابواب جمعی‌شان که بر پایه‌ی «گرا»دادن من به «امپریالیسم» و تبلور «شور حسینی» در آن‌ها شکل گرفته، حاوی نکته‌ی جدیدی نیست. این نوع تبلیغات متأسفانه سال‌هاست که به بخشی از فرهنگ سیاسی ایرانیان تبدیل شده و ریشه‌ی آن در منبر وعظ و خطابه و تاریک‌خانه‌های حوزه‌های علمیه است و اتکای آن بر عوام‌فریبی و تحمیق مردم. با توسل به این شیوه، نیروهای ارتجاعی چه خون‌ها که نریختند و چه فجایعی که به بار نیاوردند. این موضوع منحصر به گروه‌های یاد شده نیست هرآنکس که هنوز با با همه‌ی اشکال «بنیادگرایی» و فرهنگ منحط آن تعیین تکلیف نکرده به نوعی با آن دمخور است.
 
اما در مورد استفاده از شیوه‌هایی مافیایی بایستی بگویم مگر نه آن که یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های «مافیا» و «روابط مافیایی» عدم شفافیت و هویت نامشخص افراد است. رفتار چه کسی و یا کسانی به شیوه‌های مافیایی نزدیک است؟ «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت»، «زندانیان سیاسی سابق»، «هیأت اجرایی راه کارگر»، سایت امید و ...، جمعی که می‌توانند در نقش‌های گوناگون بازی کنند یا ایرج مصداقی که هرچه می‌نویسد و انتشار می‌دهد با نام و امضای خودش است. چرا افراد یاد شده جرأت و شهامت پذیرش مسئولیت آن‌چه را که می‌گویند ندارند؟ هراس‌شان از چیست؟ این عدم اعتماد به نفس از کجا ناشی می‌شود؟ چرا اسامی قتل‌عام شدگان ۶۷ را به سرقت می‌برند و با نقاب‌های گوناگون حاضر می‌شوند؟ در صداقت و درستی و ادعای چه کسانی بایستی شک کرد؟ رفتار چه کسی به «پدرخوانده»‌ می‌ماند؟ داشتن چند اسم و چند هویت نشانه‌ی چیست؟ آیا این مدعیان حاضرند در جمعی که خود تعیین می‌کنند در حضور من به اثبات ادعاهایشان بپردازند؟
 
البته هنوز هم ارکستر «هیأت اجرایی راه ‌کارگر»، «گفتگوهای زندان»، «جمعی از کمونیست‌های فرانکفورت»، «سایت امید» و ... به تنهایی علیه من نمی‌نوازند بلکه به این مجموعه می‌توان دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم و مزدوران آن و همچنین بخشی از هواداران مجاهدین و مسئولانشان را نیز افزود. مجموعه‌ی جالبی هستند که وجه‌اشتراکشان دشمنی با من است چرا که مستقلم و آن‌ها قلم دیکته‌ناپذیر را خوش نمی‌دارند. در مقاله‌ی «آیا مجاهدین و دشمنانشان فرهنگی مشابه دارند؟» به این معضل پرداختم.
 
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-46600.html
 
یک بار دیگر در برابر همه‌ی این لشکرکشی‌ها بدون آن که لحظه‌ای به خود و راهی که انتخاب کرده‌ام تردید راه دهم تأکید می‌کنم:
 
«‌من به راه خود بايد بروم
کس نه تيمار مرا خواهد داشت‌.
در پر از کشمکش اين زندگی حادثه‌بار
{‌گر چه می‌گويند نه‌}
هر کس تنهاست‌.
آن که می‌دارد تيمار مرا کار من است‌.
من نمی‌خواهم درمانم اسير‌،
صبح وقتی که هوا روشن شد
هر کسی خواهد دانست
و بجا خواهد آورد مرا
که در آن پهنه‌ور آب
به چه ره رفتم و از بهر چه‌ام بود عذاب‌.‌» نیما یوشیج
 
 
ایرج مصداقی نوامبر ۲۰۱۲
 
 
 
 
پانویس:
 
۱- علی صارمی- جعفر کاظمی- محمدعلی حاج آقایی- محسن دگمه چی- غلامرضا خسروی، جواد لاری – علی معزی- المیرا (فرح) واضحان (همراه اعضای خانواده)- زهرا (محبوبه) منصوری- صدیقه مرادی - کبری بنازاده امیرخیزی- کفایت ملک محمدی- برادران بنازاده امیرخیزی (محمد و همسرش شهلا زرین‌فر، حمید، اصغر)- ناصر سوداگری و همسرش طاهره پوررستم و پسرشان پویان سوداگری-  دینا کریمی راهجردی- زهرا صفایی- محمدعلی منصوری- محسن دانش‌پور مقدم (و پسرش احمد و همسرش مطهره بهرامی حقیقی و عروس‌اش ریحانه حاج ابراهیم دباغ) - هادی قائمی- مجید رضایی- هادی عابد باخدا- خسرو رهنما- اصغر محمودیان – محمود مغاری- علی عبادی- علیرضا شریعت‌پناه- رسول تبریزی- محمود ذاکری- محمدباقر ذاکری- اسدالله هادی- حسن فتحعلی آشتیانی- اصغر قطانی- مخصوص بخارایی- عباس اسفندیاری- تیمور رضایی- پرویز ورمزیار- نازیلا دشتی و همسرش هانی بازرلو و (فرزندانشان هود و حامد یازرلو) – علی جان گرایی همراه همسرش شهناز کی پور و فرزندانشان (آزاده و محسن گرایی)- حمید آقاقدیر اصفهانی- جواد علیقلی و همسرش زهرا علیقلی- حمید برهان- شیرمحمد رضایی- زهرا اسدپور گرجی و فرزندانش (فاطمه و رضا جوشن)، ماشاءالله حائری، ایوب پرکار، بخشی از زندانیان سیاسی سابق مجاهد هستند که دوباره در سال‌های اخیر دستگیر شده‌اند و من از آن اطلاع دارم. تعدادی از آن‌ها اعدام و بقیه اکثرا به حبس‌های طویل‌المدت محکوم شدند. چند تن آن‌ها هنوز زیر حکم اعدام به سر می‌برند. تعدادی از افرادی که در بالا نام بردم از بیماری‌های صعب‌الاعلاج و خطرناک رنج می‌برند و جانشان به شدت در خطر است.
دکتر محمد ملکی، تقی رحمانی، رضا علیجانی، فاطمه گوارایی (برادرش در ارتباط با مجاهدین اعدام شده) و ... ملی‌مذهبی بوده‌اند. افراد وابسته به نهضت آزادی‌ها هم پس از دستگیری در سال ۶۷ بعدها دوباره دستگیر شدند. خوشبختانه زندانیان سیاسی سابق چپ لااقل در تهران با معضل دستگیری دوباره روبرو نبوده‌اند. عالیه اقدام دوست هم سابقه‌ی زندان در دهه‌ی ۶۰ دارد ولی در مورد اتهامی که او به خاطرش زندانی بود اطلاعی ندارم.
 
۲- جواد تقوی قهی، سیامک طوبایی، حسن افتخارجو، یدالله پاک‌ نهاد، بهنام مجدآبادی، ابراهیم طاهری، مریم فتحعلی آشتیانی، احمدرضا محمدی مطهری، هوشنگ محمدرحیمی، علی اصغر بیدی، مهرداد کمالی، مهرزاد حاجیان، سیاوش ورزش نما، علا مبشریان، عباس نوایی روشندل، غلامرضا پوراقبال، محمود خدابنده، امیر غفوری، محمود میدانی، مرتضی علیان نجف‌آبادی،‌ جلال مبینی زاده، زهرا افتخاری،‌ جواد صفار، محمد ائمی، محبوبه بهادری، زهره مظاهری، افسانه طهماسبی، احمد آقایی و... نمونه‌هایی هستند از زندانیان سیاسی سابق مجاهد که توسط دستگاه اطلاعاتی ربوده و به قتل رسیدند. به این اسامی می‌توان نام ده‌ها زندانی مجاهد مانند محمد سلامی، مهرداد کلانی، حمید نادری، زهره جمشیدی و ... که پس از دستگیری مجدد به جوخه‌ی اعدام سپرده شده و رژیم مسئولیت قتل‌شان را پذیرفت و به خانواده‌هایشان اطلاع داد اضافه کرد.
تنها پیروز دوانی از زندانیان چپ بود که توسط جوخه‌های مرگ ربوده و به حکم محسنی اژه‌ای به قتل رسید. این افراد پیروز را تا لحظه‌ی مرگ نه «چپ» می‌دانستند و نه «رادیکال»!
 
۳- متأسفانه این بخشی از فرهنگ ما ایرانی‌ها شده است که توجهی به عملکرد خود نداریم. در ماه اکتبر در میزگرد تشکیل شده از سوی «رادیو فردا» شرکت داشتم. کیوان حسینی تهیه کننده برنامه‌ی مزبور چندین بار از موضعی «ضد امپریالیستی» به‌ رابطه‌ی مجاهدین با «امپریالیسم» و جان بولتون نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل اشاره کرد و مرا مورد پرسش قرار داد. در پاسخ به او یادآوری کردم که وی خبرنگار رادیو فردا است که از آن به عنوان «بوق امپریالیستی» یاد می‌شود و حقوق‌‌اش را از دولت آمریکا می‌گیرد. چگونه با این شدت و حدت به رابطه‌‌ی سیاسی مجاهدین با مقامات سابق آمریکایی می‌پردازد؟ متأسفانه بخش مزبور در فایل انتشار یافته‌ی «رادیو فردا» حذف شد!
 
۴- به «اخلاق» و «منش» کسانی که دم از «انسانیت» و «اخلاق انسانی» و ... می‌زنند توجه کنید. «مورفین و مبارزه سیاسی و آقای مصداقی»
 
در ۴ ماه گذشته به خاطر شرایط ناگوار جسمی ۴ عمل جراحی را پشت سر گذاشته و مدت‌های مدیدی در بیمارستان بستری بودم. در این مدت اجازه ندادم که مشکلات جسمی مانع فعالیتم شود و در بدترین شرایط و در حالی که قادر به نشستن هم نبودم تحقیقاتم راجع به ترورهای هسته‌ای و ... را (بیش از ده مطلب بلند انتشار یافته و چند مطلب در دست تهیه) انتشار دادم و به ده‌ها گفتگوی رادیو تلویزیونی با صدای آمریکا، بی بی سی، رادیو فردا، دویچه‌وله، رادیو زمانه و ... حتی از بیمارستان مبادرت کردم و در نشست‌های سیاسی و حقوق بشری به عنوان سخنران و ... شرکت کردم و سه بار پس از شرکت در مراسم به بیمارستان منتقل شدم که دوبار آن منجر به عمل جراحی شد. حضرات صاحب اخلاق و انسانیت و ... اشاره‌شان به بیماری من و دردهای ناشی از آن است. وزیر فتحی و شرکا مدت‌ها مطلب مزبور را انتشار داده و برای این و آن می‌فرستادند. واکنش افراد را که دیدند آن را از فیس‌ بوک‌شان حذف کردند.
 
۵- در رابطه با این قتل‌ها هم من افشاگری نکردم بلکه بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در مهرماه ۱۳۵۷ دو ماه قبل از این که نام «پیکار» را برای خود برگزیند روی آن تأکید کردند. توجه کنید:
 
«در بارهء اعدام‌ها: در ارتباط با نگرش غیرطبقاتی و غیرمارکسیستی ما به نیروهای مذهبی و هم چنین گرایشات سلطه‌طلبانه و چپ روانه سازمان ، عده‌ای از رفقای سازمانی که در جریان تحول ایدئولوژیک، حاضر به پذیرش مارکسیسم نشده و در صدد تشکل گروهی خویش بودند، از سوی رهبری، بعنوان خائن و توطئه گر، اعدام شدند. ما ضمن اینکه «اعدام » را بمثابه یک سیاست و شیوه عمومی، در برخورد با تضادهای درون سازمانی و اختلافات ایدئولوژیک ، محکوم می‌کنیم، اعدام این رفقا را توسط رهبری سازمان، اقدامی ضد انقلابی ارزیابی کرده و آنرا توطئه گرانه و تروریستی می‌دانیم. بدین ترتیب، اطلاق «خائن» و «توطئه‌گر» و «اپورتونیست» را به رفقای شهید «مجید شریف واقفی»، «مرتضی صمدیه لباف» و «محمد یقینی» نادرست دانسته و آنها را جزو شهدای انقلابی، محسوب می‌داریم.
لازم بتذکر است که، دو تن دیگر بنام‌های «علی میرزا جعفر علاف» و «جواد سعیدی» در سازمان اعدام شده‌اند‌. اعدام آنها در این رابطه بوده است که آنها در صدد آن بودند که خود را به رژیم معرفی نموده و نتیجتا اطلاعات خویش را در اختیار او قرار دهند. گو اینکه تزلزل، وادادگی و سقوط خود این افراد، نقش درجه اول را در دست کشیدن آنها از مبارزه و تسلیم به دشمن داشته است و با وجودی که اطلاعات آنها می‌توانسته ضربات مشخصی بر سازمان وارد نماید، در عین حال این اعدام‌ها نیز جدای از مسائل، تضادها و تناقضات سازمانی مشی چریکی و دیدگاههای آن نسبت به ادامه کاری و تحکیم تشکیلاتی آن تبوده و از ملزومات این مشی محسوب می‌شوند. در همین رابطه، ما انتقاد به این موارد اعدام را بخصوص در رابطه مستقیم با مشی چریکی و ملزومات آن قابل توضیح می‌دانیم.»
 
 
اولین اقدام سیاسی «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» پس از تشکیل و اعلام مواضع، اخراج «مبارزانی» بود که امروز سنگ‌شان به سینه زده می‌شود.



منبع: پژواک ایران