PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 19th April 2024

کشتار ۶۷، سعید شاهسوندی و پروژه‌ی جعل تاریخ
ایرج مصداقی


کشتار ۶۷، سعید شاهسوندی و پروژه‌ی جعل تاریخ

 

جعل تاریخ در بیستمین سالگرد کشتار ۶۷ همچنان ادامه دارد. تلاشی وافر در جریان است تا این فاجعه ملی و کشتار عظیم را در سایه‌ی جعلیاتی که به هم می‌بافند، قرار دهند.

من نیز به عنوان کسی که از راهروهای مرگ جان به در برده و زندگی دوباره خود را مدیون مرگ شرافتمندانه عزیرانش می‌‌داند به سهم خود اجازه نمی‌دهم یاد و خاطره‌ی آن‌ها و حماسه‌ای که آفریدند، مخدوش شود و یا تاریخی جعلی به نسلی که نمی‌داند آن روزها چه گذشت، تحویل داده شود. در این راه هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند خللی در اراده‌‌ام  ایجاد کند. (۱)

 

در ۱۸ مرداد ۸۷ سعید شاهسوندی در بحبوحه‌ی بیستمین سالگرد کشتار ۶۷ در اقدامی حساب شده در مصاحبه با حسین مهری از رادیو صدای ایران (لس‌آنجلس) دست به کار تحریف تاریخ می‌شود و ماجرایی کاملاً جعلی و غیرواقعی را طرح می‌کند. می‌گویند یک عمر مواجب توپچی را می‌دهند تا در لحظه‌ا‌‌ی که نیاز است، شلیک کند. 

سعید شاهسوندی که «زندگی» خود را مدیون خامنه‌ای می‌داند، در این مصاحبه تلاش می‌‌کند چهره‌ی این جنایتکار را آرایش کرده و او را فردی که دارای سیاست ملایمت و مدارا است، معرفی کند.

 

شاهسوندی در رابطه با انعکاس منفی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷  در درون رژیم می‌گوید:

 

«در دوران مشخص قتل‌عام زندانیان سیاسی من در زندان نیستم بلکه در بیمارستان بقیه‌الله [بستری] هستم. به همین دلیل من اطلاع دقیقی از آن ایام و حادثه ندارم. چرا که نه در اوین بودم و نه در جاهای دیگر و نه در گوهردشت. ولی شنیده‌هایم این است: بعد از موج کشتار زندانیان که راه می‌افتد توسط هیئت عفو، این را برای ثبت هم که شده باید گفت؛انعکاسات منفی گسترده‌ای در درون خود حکومت راه می‌افتد.»

 

سعید شاهسوندی که در بیمارستان سپاه است و از قتل‌عام چیزی نمی‌داند اما به عنوان متولی رژیم و جنا‌ح‌های آن، برای «ثبت در تاریخ» از «انعکاسات منفی گسترده» درون رژیم می‌گوید!

با توجه به اسناد و شواهد گوناگون، او در مورد «انعکاسات منفی گسترده» در درون حکومت بدون تردید دروغ می‌گوید. تا این لحظه هیچ یک از وابستگان حکومت، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور چنین ادعایی نکرده است. در میان وابستگان رژیم، در مورد  کشتار ۶۷ دو دسته برخورد است.

یک دسته کسانی که از آن دفاع می‌کنند و اطلاعات جعلی پیرامون ابعاد کشتار، دلیل کشتار و فعالیت‌ منجر به اعدام قربانیان کشتار انتشار می‌دهند.

دسته دیگر کسانی که خود را اصلاح‌طلب دو آتشه معرفی می‌کنند مانند افراد وابسته به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که نقش اساسی در کشتار‌های دهه ۶۰ داشتند، عطریان‌فر، مهاجرانی، حجاریان، عبدی، مزروعی، سازگارا، میردامادی و ... خود را بی‌ اطلاع از این کشتار معرفی می‌کنند اما در مورد دلایل کشتار و ...همان سیاست رسمی رژیم را تبلیغ می‌کنند.

در جایی که کسانی که تلاش می‌کنند دامن خود را از این کشتار مبرا کنند، خود را بی‌اطلاع از آن نشان می‌دهند، چگونه وجود «انعکاسات منفی گسترده‌ای» در رژیم آن هم در دوران قتل‌عام متصور است؟

کسانی چون اکبر گنجی، محسن سازگارا، سید ابراهیم نبوی، عطاءالله مهاجرانی، فاطمه حقیقت‌جو که آن موقع در رژیم بودند و هم‌اکنون در خارج از کشور به سر می‌برند نیز چنین ادعایی ندارند.

 

فاطمه حقیقت جو نماینده سابق مجلس از تهران در مصاحبه با رادیو دویچه وله، ۱۹ سال پس از قتل عام می‌‌گوید:

«من بازتاب اعدام‌ها را در ساختار حکومتی آن زمان نمی‌دانم . آن سال‌ها من 19 ساله بودم و اولین سال تدریسم در مدرسه بود. همسرِ یکی از همکارانم جزو لیست اعدام‌شدگان بود و من به یاد دارم که جز من کس دیگری حتی به او تسلیت هم نگفت. منظورم از گفتن موضوع این است، که در آن زمان حتی بین مردم جو سنگینی حاکم بود. »

 

پرسشگر از او می‌پرسد:

 

«به عنوان نسل دوم حاکمیت، آیا هرگز  اعدام‌های سال ۶۷ دغدغه‌ی شما و دیگر نیروهای اصلاح‌طلب آن زمان بود؟»

حقیقت جو پاسخ می‌دهد:

 

«حقیقت این است، که نه به عنوان دغدغه‌ی اصلی. زیرا در آن زمان [پس از دوم خرداد]به قدری مسائل سیاسی روز پیچیده بود و ما محتاج ائتلاف و هم‌فکری در باره‌ی آن مسئله بودیم، که در مورد مسئله‌ی چالش برانگیزی چون اعدام‌های سال ۶۷ نمی‌شد، سخنی گفت. دلیل عمده‌ی آن این بود، که فرمان اصلی این اعدام‌ها توسط بنیان‌گذار جمهوری اسلامی صادر شده بود و بسیاری از گروه‌های اصلاح‌طلب از حامیان بنیان‌گذار بودند. آن‌ها می‌خواستند حداقل با سکوت از کنار این ماجرا رد شوند. زیرا فکر می‌کردند، مطرح کردن این مسئله به بحث رهبری و بنیان‌گذار کشیده‌‌ می‌شود. »

 

http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2750604,00.html

 

 

برخلاف گفته سعید شاهسوندی در دوران کشتار ۶۷ به جز شخص آیت‌الله منتظری آن‌هم به خاطر ویژگی‌های فردی‌ای که داشت و چند حاکم شرعی که به او نزدیک بودند و مانند محمد حسین احمدی حاکم شرع خوزستان (که خود یکی از عوامل کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ خوزستان بود) و به نحوه‌ی صدور احکام اعدام و تشخیص افراد سرموضعی اعتراض داشتند، هیچ اعتراضی به نفس این کشتارها نشد. حتا آیت‌الله منتظری هم نه تنها اعدام دستگیر شدگان در عملیات فروغ جاویدان بلکه کسانی که به قول او در زندان «شیطنت می‌کنند و تبلیغ و فعالیت دارند» را نیز مجاز می‌شمرد. (متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، صفحه‌ی ۳۴۷)

آیت‌الله منتظری که صداقت نسبی‌اش برهمگان روشن و قابل قیاس با دیگر افراد رژیم نیست، در باره جو درون رژیم هنگام کشتارهای ۶۷ می‌گوید:

 

«بالاخره من احساس کردم که این شیوه درستی نیست تصمیم گرفتم یک نامه به امام بنویسم، اتفاقاً آقای آسیدهادی هاشمی و آقای قاضی خرم‌ابادی اینجا بودند با آن‌ها مشورت کردم، گفتند این کار را نکنید چون امام از دست منافقین پس از جریان مرصاد عصبانی هستند و اگر شما یک چیزی بنویسید ایشان ناراحت می‌شوند، آنها بلند شدند رفتند ولی من همین طور ناراحت بودم و....»

متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم دیماه ۱۳۷۹، صفحه‌ی ۳۴۶

 

همچنین آیت الله منتظری می‌گوید:

 

«من به آیت‌الله موسوی اردبیلی که آن زمان رئیس شورای عالی قضایی بود پیغام دادم : «مگر قاضی‌های شما این‌ها را به پنج سال و دهسال زندان محکوم نکرده‌اند مگر شما مسئول نبودی آن وقت تلفنی به احمد آقا می‌‌گویی که این‌ها را مثلا در کاشان اعدام کنند یا رد اصفهان؟ شما خودت می‌رفتی با امام صحبت می‌‌کردی که کسی که مثلاً مدتی در زندان است و به پنج سال زندان محکوم شده و روحش هم از عملیات منافقین خبردار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم؟ »

متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم دیماه ۱۳۷۹، صفحه‌ی ۳۴۵

 

 

چنان که ملاحظه می‌کنید فضا در درون رژیم و حتا نزدیکترین افراد به آیت‌الله منتظری به گونه‌ای بود که او را از نوشتن نامه به خمینی هم نهی می‌کردند. از این‌ها گذشته حتا موسوی اردبیلی هم اظهار مخالفتی نمی‌کند بلکه تنها شبهاتی راجع به اجرای حکم دارد که مورد اعتراض آیت‌الله منتظری قرار می‌گیرد. این فضا کجا و فضای ادعایی سعید شاهسوندی مبنی بر «انعکاسات منفی گسترده» در درون رژیم کجا؟

 

آیت‌الله منتظری در مورد تلاش‌های عبدالله نوری که امروز از او به عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره های به اصطلاح «اصلاح‌طلب» رژیم نام برده می‌شود، برای کشاندن ایشان به موضع توبه و ندامت، حتا پس از کشتار ۶۷ و بیرون آمدن از آن جو می‌‌گوید:

 

«آقای نوری با حالت گریه متنی را از جیب‌شان در آوردند و گفتند «من در ماشین این را نوشته‌ام که شما این مضمون را به امام بنویسید. «نامه مفصلی بود و در ضمن آن این جمله‌ها وجود داشت» رهبر عزیز، امروز من اعتراف می‌‌کنم که از ورطه‌ای هولناک که در آن قرار گرفته بودم توسط پتکی آهنین بیدار شدم، امروز می‌یابم که به خوابی عمیق فرو رفته و بسیاری از آن‌چه را باید می‌دیدم نمی‌دیدم... اینجانب از تربیت‌یافتگان فقه و اصول و فلسفه و مبارزه آن جناب بودم نیز در دام این اهریمنان گرفتار آمدم و نتوانستم مسیر صحیح را بروم»... در حقیقت یک چیزی متضمن اعتراف به گناه و همکاری با منافقین و توبه‌نامه بود و می‌خواستند از من امضا بگیرند. آقای دری[نجف‌آبادی] هم یک متنی مشابه این را آماده کرده بود، که البته متن آقای نوری خیلی تندتر بود ولی مشخص بود که هر دوی آن‌ها به یک هدف بود و به خیال خودشان می‌خواستند بیت امام را راضی کنند تا نامه‌ ایشان در رسانه‌ها پخش نشود.»

 

متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم دیماه ۱۳۷۹، صفحه‌ی ۳۶۳

 

سعید شاهسوندی با این دور خیز می‌خواهد زمینه لازم برای ادعاهای جعلی بعدی خود را آماده کند. او می‌گوید:‌

 

«در ابتدا جریانی با تأیید آیت الله خمینی و با گرفتن نامه از آیت الله خمنیی این موج را به حرکت می‌اندازد هم برای تسویه حساب با مجاهدین و هم در ادامه برای تسویه حساب‌های درونی... در چنین فضایی است که وقتی کلیت نظام و حاکمیت می‌بینه نتایج کشتارها را، اعتراضاتی به آقای خمینی میشود. آقای خمینی اقای خامنه‌ای را که در آن ایام رئیس جمهور است، مأمور رسیدگی به این ماجرا می‌کند. در خاطرات آیت الله منتظری است و من از کسانی که در زندان به دیدنم می‌آمدند هم با گوش‌های خودم شنیدم. آیت الله خامنه‌ای، بلافاصه بعد از تصدی این مأموریت، اولین کاری که میکند جلوی اعدام ها را می‌گیرد. البته اعدام‌هایی که تا آن ایام به چند هزار نفر رسیده بود و خود به اندازه کافی وسیع بود که بشود به آن عنوان کشتار را داد. ...»

 

چنانچه ملاحظه می‌‌کنید سعید شاهسوندی مهملاتی را به هم بافته و شریرانه برای تأیید آن‌ها از خاطرات آیت‌الله منتظری هم مایه می‌گذارد. با هم این قسمت از خاطرات آیت‌الله منتظری را مرور می‌کنیم:

 

«بعد از مدتی یک نامه دیگر از امام گرفتند برای افراد غیر مذهبی که در زندان بودند، در آنزمان حدود ۵۰۰ نفر غیرمذهبی و کمونیست در زندان بودند. هدف آنها این بود که با این نامه کلک آنها را هم بکنند و به اصطلاح از شرشان راحت شوند. اتفاقاً این نامه به دست آقای خامنه ای رسیده بود، آنزمان ایشان رئیس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده های آنان، ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می خواهید بکنید دست نگه دارید، بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: از امام یک چنین نامه ای گرفتند و می خواهند اینها را تند تند اعدام کنند. گفتم چطور شما الآن برای کمونیستها به این فکر افتاده اید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند: مگر امام برای مذهبی ها هم چیزی نوشته؟

گفتم: پس شما کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشتن آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است. شما که رئیس جمهور مملکت هستید چطور خبر ندارید؟ حالا نمی‌دانم ایشان آیا واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبت‌ها را می‌کرد...» 

(متن کامل خاطرات آیت الله منتظری، اتحادیه ناشران ایرانی در اروپا صفحه‌های  ۳۴۷  و ۳۴۸)

 

چنانچه ملاحظه می‌کنید در خاطرات آیت‌الله منتظری که شاهسوندی فریبکارانه به آن استناد می‌کند هیچ صحبتی از مأموریت خامنه‌ای برای توقف اعدام‌ها آن‌هم از سوی خمینی نیست. حتا اشاره‌ای مستقیم یا غیر مستقیم به نقش خامنه‌ای در متوقف کردن این کشتارها نیست. بر عکس آیت‌الله منتظری با توجه به محدودیت‌هایی که دارد وقتی می‌گوید « حالا نمی‌دانم ایشان آیا واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبت‌ها را می‌کرد» ، با ظرافت خامنه ای را متهم به سیاه‌بازی و حقه‌بازی نزد خود می‌کند.

مگر می‌شود خامنه‌ای در مورد توقف کشتار زندانیان غیرمذهبی با اعضای هیأت مرگ صحبت کند و خواهان توقف این اعدام‌ها بشود و آن‌ها هیچ حرفی از اعدام زندانیان مجاهد و حکم «امام» و ...به میان نیاورند؟ آیا در دنیای واقعی چنین چیزی امکان دارد؟

آیت‌الله منتظری هم در بهترین حالت، با شناختی که از خامنه‌ای دارد او را دارای پتانسیل انجام چنین حقه‌بازی‌هایی معرفی می‌کند. در این خاطرات، خامنه‌ای نه بر اساس مأموریت از سوی خمینی بلکه به دنبال مراجعه خانواده‌های زندانیان متوجه کشتار می‌شود.

بر خلاف استنتاج سعید شاهسوندی، گفته آیت‌الله منتظری از دو حال خارج نیست. یا خامنه‌ای اطلاعی از ماجرا نداشته و تازه با مراجعه خانواده‌ها بویی از قضایا برده یا اطلاع داشته و نزد آیت‌الله منتظری حقه بازی می‌کرده. در هر دو حال بر اساس نوشته آیت‌الله منتظری که شاهسوندی به آن استناد کرده، خامنه‌ای نمی‌توانسته مأموریتی از سوی خمینی برای متوقف کردن اعدام‌ها داشته باشد.

 

در بیست سال گذشته حتا سینه چاکان خامنه‌ای هم چنین ادعاهایی نکرده‌اند. علیرغم انتشار چندین کتاب علیه آیت‌الله منتظری و خاطراتش از کشتار ۶۷ ، هیچ اشاره‌ای به نقش مثبت خامنه‌ای در متوقف کردن این کشتار نشده است. حتا به این شکل که مثلاً «آیت‌الله خامنه ای با درخواست از امام موجبات عفو بسیاری از منافقین و ملحدین از خدا بی خبر را فراهم کردند» 

 

پرواضح است با توجه به نامه‌نگاری‌ها و تماس تلفنی آیت الله منتظری با شورای عالی قضایی و ... که از یک ماه قبل یعنی ۸ مرداد ۶۸ آغاز شده بود لااقل سران نظام و از جمله خامنه‌ای نه تنها از کشتار وسیع زندانیان سیاسی مطلع بودند بلکه از نظرات ایشان نیز آگاه بودند و از آن‌جایی که او را قائم مقام رهبری و سکاندار بعدی کشور می‌دیدند، سعی می‌کردند در مقابل او مواضع بینابینی اتخاذ کنند. از سوی دیگر می‌توان این گونه تصور کرد که شاید به توصیه‌ی خمینی و یا جناح‌های قدرت درون رژیم، افراد مختلف و از جمله خامنه‌ای مأموریت می‌یافتند ترفند‌هایی برای ساکت کردن آیت‌الله منتظری بیابند و یا آبی روی آتش احساسات او بریزند.

 

چه بسا خامنه‌ای بعد از توسری‌ای که در دیماه ۶۶ از خمینی خورده بود، و با توجه به نزدیک بودن اتمام دومین دوره ریاست جمهوری‌اش، آینده خود را تمام شده می‌دید و سعی می‌کرد پل‌های خود را با آیت الله منتظری حفظ کند و در مقابل او به طور علنی موضع‌گیری نکند. به همین دلیل وقتی به او می‌رسد نقش بازی می‌کند و آیت الله منتظری هم روی آن دست می‌گذارد.

آیا هیچ عقل سلیمی می‌پذیرد که خامنه ‌ای مسئول متوقف کردن اعدام‌ها از سوی خمینی شده باشد و آیت‌الله منتظری خبر نداشته باشد؟ آیا امکان دارد خمینی چنین مأموریتی به خامنه‌ای داده باشد و آیت‌الله منتظری در پاسخ به «رنجنامه» احمد خمینی روی این نکته دست نگذارد و نگوید اگر من اشتباه می‌‌کردم چرا «حضرت امام» آقای خامنه‌ای را مأمور رسیدگی به اعدام ‌ها کرد و چرا ایشان دستور متوقف کردن اعدام ‌ها را داد؟ معلوم است که چنین چیزی نبوده و سعید شاهسوندی پاسخ «محبت» خامنه‌ای به خود را پس می‌دهد و حق «الطاف» خامنه‌ای را به جا می‌آورد.

 

از طرف دیگر خمینی چه نیازی به مأموریت دادن به خامنه‌‌ای داشت؟ مگر نه این که قتل‌عام به فرمان و دستخط او آغاز شده بود؛ خوب می‌توانست با یک فرمان یا تلفن جلوی آن را بگیرد. چه کسی می‌توانست جلوی فرمان خمینی بایستد؟ مگر «عناصرخودسر» به کشتار زندانیان دست زده بودند که نیاز به هیآت و «مأمور رسیدگی» به این جریان باشد؟

وقتی موسوی اردبیلی و شورای عالی قضایی وجود داشتند، خمینی با چه محملی خامنه‌ای را که رئیس جمهور بود برای یک کار قضایی مأمور می‌کرد؟ در آن دوران قدرت خامنه‌ای در درون رژیم رو به افول بود و در مقابل نهاد‌های قدرت او محلی از اعراب نداشت.

 

واقعیت به گونه‌ی دیگر است. توقف اعدام‌ زندانیان مجاهد در زندان گوهردشت در اثر فعالیت های آیت‌الله منتظری ممکن شد و نه «مأموریت خامنه‌ای».

خامنه‌‌ای پس از صدور حکم اعدام زندانیان مارکسیست که بایستی پس از ۵ شهریور ۶۷ باشد به دیدار آیت‌الله منتظری شتافته و خود را بی‌خبر از همه جا نشان می‌دهد. در حالیکه اعدام زندانیان مجاهد در روز دوم محرم که مصادف است با ۲۵ مرداد ۶۷ در زندان گوهردشت به یکباره و پس از یک مکالمه تلفنی متوقف شد. کشتار در شهرستان‌ها در ماه مرداد با سرعت شروع و در همان ماه به پایان رسید. در شهرستان‌ها در همین ماه همه تعیین تکلیف شده بودند و پروسه‌‌ اعدام تمام شده بود و نیاز به مداخله‌ی کسی برای توقف‌ آن نبود. 

 

آیت الله منتظری در صفحه‌ی ۳۴۶ و ۳۴۷ خاطراتش می‌‌گوید که در روز ۲۴ مرداد اعضای هیأت مرگ را به حضور پذیرفته و از آن‌ها خواسته که لااقل در ماه محرم دست نگاه دارند. آن‌چه که من خود از نزدیک شاهد آن بودم ، صحت گفته‌های ایشان را می‌رساند. من در روز ۲۵ مرداد ۶۷ در راهروی مرگ زندان گوهردشت، شاهد متوقف شدن اعدام‌ زندانیان مجاهد و پایان موقت کار هیأت بودم. در روز شمار کشتار ۶۷ که بر روی اینترنت نیز انتشار یافته به موضوع فوق اشاره کرده‌ام.  

 

در واقع ماشین کشتار هنگامی از کار ایستاد که که به تمامی اهداف خود رسیده بود. پس از پایان کشتار، برنامه ریزان و مجریان کشتار مدعی بودند که ابعاد کشتار بیش از انتظارشان بوده است.

اما بیست سال پس از این کشتار وحشیانه، سعید شاهسوندی یکی از «محو شدگان» در ولایت، خامنه‌ای را «ناجی» زندانیان نجات یافته معرفی می‌کند و به این وسیله تقرب خود به او را اثبات می‌کند. 

 

از آن‌جایی که لاجوردی به سزای اعمال خود رسیده است و نقشی در رژیم ندارد، سعید شاهسوندی تلاش می‌کند همه تقصیرها را به گردن لاجوردی و اعوان و انصار او بیاندازد و دامان بقیه‌ی رژیم را پاک کند. در صورتی که در دوران کشتار ۶۷ لاجوردی محلی از اعراب نداشت و دارای هیچ پست قضایی نبود و در سال ۶۸ هم وقتی به ریاست زندان‌ها رسید، تنها دارای اتوریته خدماتی بود و نه قضایی. در واقع در این دوران او شبحی از لاجوردی سالهای ۶۰ تا ۶۳ بود. رژیم تلاش کرده بود پس از دوران جنگ و پذیرش قطعنامه، از شهرت و بدنامی او برای ترساندن مردم به جان آمده استفاده کند.

 

سعید شاهسوندی می‌گوید:

 

«لاجوردی در ایام فروغ جاودان مصاحبه‌ای کرد و در آن مصاحبه که در مطبوعات هم منعکس شد. گفت کسانی که در این عملیات شرکت کرده‌آند. اکثرا زندانیان آزاد شده بودند. که رفته‌اند، پیوسته‌اند به رجوی و دوباره این بار با اسلحه آمده‌اند. او با این گفته می‌خواست نشان دهد که سیاست آزاد سازی زندانیان که سال‌ها قبل توسط آیت الله منتظری اعمال شده بود و در واقع به طور چشم‌گیری فضای زندان‌ها باز شده بود و زندانی‌ها از فشارهای آن چنانی نجات پیدا کرده بودند. و لاجوردی و حاج داوود کنار رفته بودند. فرد دیگری به نام میثم که سیاست مدارا و ملایمت داشت به عنوان مسئول زندان شده بود. این در واقع لاجوردی امروزه می‌خواهد تسویه حساب کند با آنان. و بگوید که شما این کارها را کردید، زندانیان را آزاد کردید این دفعه رفتند و با توپ و تانک آمدند. لاجوردی یک نکته مهم دیگری هم در مطبوعات گفت که فکر می‌کنم در کیهان چاپ شد که نه تنها این‌ها باید محاکمه شوند. بلکه کسانی که باعث آزادی این‌ها شده‌اند نیز بایستی محاکمه شوند. و این اشاره اشکار و صریح به ایت الله منتظری و دستیاران او بود که عامل و نظریه پرداز آزادی زندانیان بودند. »

 

چهره‌ای که سعید شاهسوندی از میثم می‌سازد نیز واقعیت ندارد. میثم برای مدتی خط جدید رژیم در زندان‌ها را با اتخاذ ترفندهای خاص خود پیش می‌برد. از نیمه سال ۶۳ به بعد بنا به دلایل گوناگون که در حوصله این نوشته نیست و در جلد دوم کتاب نه زیستن نه مرگ به طور مشروح تشریح کرده‌ام، رژیم خط خود در زندان‌ها را تغییر می‌دهد و میثم اداره زندان قزلحصار را به عهده می‌گیرد. سابقه‌ی او در اداره زندان شیراز اگر بدتر از لاجوردی و حاج داوود رحمانی نبوده باشد به هیچ وجه بهتر نبود. برای روشن شدن حقیقت از شما می‌خواهم به خاطرات زندانی سیاسی سابق فریبا ثابت در مورد شرایط وحشتناک زندان شیراز مراجعه کنید تا با چهره‌ی اصلی میثم و خلق و خوی او که پیشتر اداره کننده زندان شیراز بود آشنا شوید.

میثم، زیر نظر مجید انصاری که بعداً به او خواهم پرداخت، فعالیت می‌کرد و مسئولیت اداره‌ی فرهنگی زندان و برخورد با زندانیان نیز با حسین شریعتمداری و حسن شایانفر و تیمی که امروز کیهان را اداره می‌کند و یکی از فاشیستی‌ترین جناح‌های رژیم است، بود.

گشایش‌های فرهنگی و... که سعید شاهسوندی از آن صحبت می‌کند، توسط حسین شریعتمداری و تیم همراه او ایجاد شده بود. بنابر این می‌توان به این نتیجه رسید که خط برخورد متفاوت زندانبانان و جناح‌های مختلف رژیم با مقوله‌ی زندان و زندانیان سیاسی نه از روی طینت و سرشت انسانی آن‌ها بلکه به خاطر منافع سیاسی و خطی که در موقعیت‌های مختلف داشتند، بود

 

سعید شاهسوندی در ادامه می‌‌‌گوید:

 

«من اینجا یک اشاره‌‌ای کنم. دو جریان بودند. جریانی که می‌گفت که ما منافق توبه کرده ما نداریم. منافق توبه کرده وجود نداره. منافق توبه کرده را ما اعدام می‌کنیم اگر راست گفته باشه فی‌الواقع توبه کرده باشه و در پیشگاه خدا واقعا توبه کرده باشه.  با اعدام ما توبه کرده میره‌ بهشت. پس ما به او خدمت کردیم. اگرهم دروغ گفته باشد و به ما کلک زده باشد و تظاهر بکند و باز هم منافق بازی درآورده باشد ما او را به سزای خودش رسانده‌ایم. این دیدگاه لاجوردی بود.

اما دیدگاه دیگر دیدگاه مثیم و دیدگاه آیت الله منتظری بود. این ها را بخشی از مردم ایران می دانستند و حتا در چارچوب قوانین خود جمهوری اسلامی هم محاکمه مجدد و اعدام آن ها را روا نمی دانستند. این ها کسانی بودند که داشتند دوران زندان و دوران محکومیت خودشان را که با خود همین قوانین جمهوری اسلامی بر آن ها اعمال شده بود می‌گذراندند. »

 

هرچند این نگاه فقهی وجود داشت که توبه بعد از دستگیری برای آن دنیای قربانی مفید است و در این دنیا به جرائم او پرداخته و سزای اعمالش داده می‌شود؛ اما تقسیم بندی‌ای که سعید شاهسوندی سر نظر جناح‌های مختلف رژیم در این مورد می‌کند، نادرست است. تفاوت جناح‌های رژیم بر سر چگونگی پیشبرد خط سرکوب بود نه موارد بی اهمیتی نظیر چگونگی برخورد با توابین. برخورد کینه توزانه و نگاه ضد بشری لاجوردی تنها منحصر به مجاهدین نبود بلکه با نیروهای غیرمذهبی و حتا مذهبی غیر مجاهد هم به همین صورت برخورد می‌کرد. 

درستش این است که گفته شود لاجوردی و جناحش در زمان قدرتشان معتقد بودند که دو تیپ زندانی داریم. یا سر موضع یا تواب. منفعل و بی خط و بریده و نادم و بینابینی نداریم. فرد بایستی توبه خود را اثبات می‌کرد. این هم مقدور نبود به جز از طریق همکاری اطلاعاتی، دادن گزارش از بند، شرکت در ضرب و شتم زندانیان، رفتن به گشت و مشارکت در دستگیری زندانیان و ایستادن در ایست بازرسی  و حتا رفتن به جوخه‌ی اعدام و مشارکت در زدن تیر خلاص، شعار دادن علیه اعدام شدگان و...(در سال‌های اولیه دهه ۶۰)

در کشتار ۶۷ در تهران، تا آن‌جا که می‌دانم حتا یک تواب همکار رژیم هم اعدام نشد. اساساً به توابین و همکاران رژیم کاری نداشتند و از حاشیه امنیت برخوردار بودند(ذکر این نکته لازم است که در میان اعدام شدگان بودند کسانی که در سال‌های قبل در اثر فشارهای رژیم و عوامل دیگر دست به همکاری مقطعی با رژیم زده بودند. اما در دوران کشتار وضعیت سابق را نداشتند.)

 

آیت‌الله منتظری یک فرد بود ورای جناح‌های رژیم و دارای ویژگی‌های خاص خود. او هرچند شاگردان و دوستدارانی داشت اما یک جریان نبود؛ بلکه عده‌ای با تمسک به او خر خود را می‌راندند و بیشترین ضربات را نیز همان‌ها به او زدند و نه جناح مقابل. عاقبت هم خط امامی‌های مجمع روحانیون مبارز که روزی سنگ او را به سینه می‌زدند، زمینه برکناری او را فراهم کردند. (۲)

میثم اساساً قدرتی نداشت و بیشتر مجری سیاست بود. او یک رئیس زندان ساده اما باهوش بود که پس از تخلیه قزلحصار به ریاست اوین رسید و یک سال پیش از قتل‌عام برکنار شد و سید حسین مرتضوی آخوندی که خود را دوستدار آیت‌الله منتظری معرفی می‌کرد و ریاست گوهردشت را داشت جایگزین او در اوین شد. مرتضوی یکی از فعالان کشتار در اوین بود و پس از قتل‌عام ابتدا به سازمان تبلیغات اسلامی پیوست و سپس همراه با آخوند زم فرهنگسراهای شهرداری تهران را اداره می‌کرد.

 

مجید انصاری که خود را شاگرد و نماینده و سینه چاک آیت‌الله منتظری معرفی می‌کرد در یک موضع‌گیری سخیف پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی گفت: 

 

«چند بار از خبرنگاران خواستیم تا بیایند و از زندان‌ها دیدن کنند و حتا برای مردم بازدید عمومی گذاشتیم... این همه خدمات انجام شد ولی هیچ کدام به آیت‌الله منتظری گزارش نمی‌شد. عده‌ای از زندانیان در زندان تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد و از اینان که تعداد بسیار کمی بودند پس از عملیات اعدام شدند. کیهان ۲۸ اردیبهشت ۶۸.»

 

این دروغ‌گویی و شیادی را کسی انجام می‌دهد که در نقطه مقابل لاجوردی و دار و دسته‌اش بود و سعید شاهسوندی او را از جمله گروهی که خواهان اعدام زندانیان سیاسی نبودند، معرفی می‌کند. تعداد «بسیار کمی» که انصاری از آن دم می‌زند، هزاران نفر هستند.

 

اتفاقاً برنامه ریزان و خط دهندگان اصلی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، دل خوشی از لاجوردی و اعمال او در زندان و در سال‌های قبل نداشتند. اصولاً‌ وزارت اطلاعات دل خوشی از لاجوردی نداشت. لاجوردی و آنهایی که بقایای دادستانی بودند نیز دل خوشی از وزارت اطلاعاتی‌ها نداشتند. رابطه این دو نهاد مانند شهربانی و ساواک دوران شاه بود. اگر چه هر دو جنایتکار بودند اما تضادهای عمده‌ای هم با هم داشتند. مأموران داستانی و اطلاعات به طور علنی به یکدیگر فحش و ناسزا می‌دادند.

 

زمانی گرداننده بخش وزارت اطلاعات در اوین، که نام اصلی‌اش موسی واعظی است و نقش تعیین‌کننده‌ای در برنامه‌ریزی و اداره‌ی پروسه‌ی کشتار اوین داشت، پس از کشتار ۶۷ بارها در مواجهه با زندانیانی که برای برخورد انتخاب می‌کرد، روی اختلافشان با لاجوردی انگشت می‌گذاشت. برای مثال هم بند سابقم غلامرضا شمیرانی که خاطراتش از کشتار ۶۷ در سایت‌های صدای ما و دیدگاه انتشار یافته از برخوردش با زمانی در مهرماه ۶۷ می‌گوید:‌

 

«زمانی، اول من را به داخل اتاقش صدا زد هنگامی که رفتم داخل گفت بنشین، سپس پرسید چه خبر؟ چکار می‌کنید؟ بعد از شنیدن جوابهای معمولی و سر بالا پرسید نظرت راجع به اعدام دوستانت چیه؟

پرسیدم امنیت دارم حرف بزنم ؟

او در جواب گفت بله، بگو.

پرسیدم برای چی بچه ها را اعدام کردید؟ مگر گناه آنها چی بود؟ طبق قوانین قضایی خود شما همه آنها حکم داشتند و برخی مثل حسین محبوب در آستانه آزادی بودند.

او گفت: آنها نظم زندان را به هم زده بودند اعتصاب غذا می‌کردند شورش راه انداخته بودند, شما در زندان و خانواده هایتان در بیرون از زندان امنیت نظام را به خطر انداخته بودید. هر روز یک بلوایی بر پا می‌کردید و اگر ما جلویش را نمی‌گرفتیم شما مسلح هم می‌شدید.

گفتم بر فرض که شما راست می‌گویید اما در بین زندانیان, شما افرادی را اعدام کردید که سال های سال از بیماری روحی رنج می‌بردند،‌ آیا آنها هم شورش بپا کرده بودند؟

او گفت قبول دارم ما در این قضیه یک سری اشتباهات هم کردیم و جاهایی کنترل کار از دستمان در رفت اما خوب طبیعی است در هر حرکت بزرگی این احتمال وجود دارد که آدم اشتباهاتی هم بکند ولی ما آن را به حداقل رساندیم.

در ادامه گفتم چیزی که از آن به عنوان شورش نام می‌برید چیزی نبود جز اعتراض به وضع موجود و یک واکنش کاملأ طبیعی نسبت به آنچه که در زندان بر سر ما آورده بودند. گفتم وقتی یک بچه گربه را اذیت میکنیم بر می‌گردد و با چنگ زدن واکنش نشان می‌دهد آنوقت شما چطور انتظار دارید که ما نسبت به آنچه که امثال لاجوردی و داوود رحمانی بر سر ما آوردند واکنش نشان ندهیم.

در جواب گفت بله شنیدم که آنها چه کارها کرده اند اما آنها از ما نبودند. متاسفانه گاوهایی امثال حاج داوود رحمانی با آن اعمال احمقانه ای که انجام دادند در شما انگیزه ایجاد کردند و وضع شما را به اینجا کشاندند. انها ضد انقلاب بودند و با این کارها به نظام ضربه زدند. اما الان دیگر نیستند و هیچ نقشی ندارند.

گفتم پس برای چی کسانی را که در مقابل این رفتارها اعتراض می‌کردند متهم به شورش می‌کنید و مستحق اعدام.

اینجا بود که کم آورد و گفت این دیگه ربطی به تو ندارد و ما دستور امام را اجرا کردیم.الان هم برو تو بند و به دوستانت بگو از این به بعد ما حوصله زندان و زندانی را نداریم ,نمی‌خواهیم تبلیغات ضد حقوق بشری علیه خودمان داشته باشیم تا حالاش هم کلی برای نظام گران تمام شده است.ما قصد داریم همه شما را آزاد کنیم اما بیرون از زندان مثل سایه دنبالتان هستیم اگر دست از پا خطا کنید و کوچکترین اقدامی برای وصل شدن به سازمان انجام بدهید در جا اعدام می‌کنیم و از سر خودمان هم باز می‌کنیم.»

 

http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=3969

 

چنان که ملاحظه می‌کنید مقام مهم امنیتی رژیم که از قضا برنامه ریز کشتار ۶۷ هم هست، ضدیت آشکاری با خط لاجوردی دارد. البته این به آن مفهوم نیست که لاجوردی موافق این کشتارها نبود. شاید لاجوردی بیش از هرکسی از این کشتارها حمایت می‌‌‌کرد و از شنیدن خبر آنها شادمان و مشعوف می‌شد.

 

سعید شاهسوندی در ادامه می‌‌گوید:

 

«آیت الله خامنه‌ای موج اعدام‌ها را متوقف می‌کند. در واقع موجی که راه افتاده بود، جریانی راه انداخته بود با گرفتن فتوا از آیت‌الله خمینی، با حرکت آیت‌الله خامنه‌ای متوقف میشود و موج مجدداً بر می‌گردد به خود جریاتاتی که خواستار از بین بردن زندانیان بودند. ...

این دو جریان را در نظر بگیرید. با اقدام آقای خامنه‌ای موج برگشت دوباره علیه اون جریان اول. به همین دلیل در این ایام و بعد از کشتارها و در حوالی بهمن ماه که معروف است به دهه فجر. بحث عفو عمومی و بحث عفو زندانیان سیاسی در میان است. به عنوان یک عکس‌العمل دلجویانه و ترمیم زخم‌هایی که پیش از این زده شده است. »

 

سعید شاهسوندی به دروغ از برگرداندن موج به خود جریاناتی که خواستار از بین بردن زندانیان بودند، می‌گوید و بحث «عکس‌العمل دلجویانه و ترمیم زخمهایی که پیش از این زده شده بود» را پیش می‌کشد.

 

در کشتار ۶۷ هزاران نفر به تأیید سعید شاهسوندی اعدام شده‌اند، اما او از «ترمیم زخم‌ها» و «عکس‌العمل دلجویانه» سخن به میان می‌آورد. آیا این سقوط اخلاقی نیست که کسی فکر کند با آزادی خودش «زخمی» به بزرگی کشتار هزاران نفر «ترمیم» یافته و به این وسیله جانیان دلش را به دست آورند؟

«حرکت آیت‌الله خامنه‌ای» دروغی بیش نیست. «برگشت موج به خود جریاناتی که خواستار از بین بردن زندانیان بودند» جعلیاتی است که سعید شاهسوندی به هم می‌بافد. حقیقت ماجرا این است که تمامیت رژیم، همه جناح‌های رژیم به این نتیجه رسیده بودند که پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ به دلایل گوناگون که از حوصله این مقاله خارج است، امکان نگاهداری آن‌همه زندانی سیاسی را ندارند. خط شان پاک کردن صورت مسئله بود.

در همان بحبوحه‌ی اعدام به ویژه از روز ۲۱ مرداد به بعد، اعضای هیئت مرگ در زندان گوهردشت به صراحت عنوان می‌کردند که ما دیگر نمی‌خواهیم زندانی سیاسی داشته‌ باشیم. می‌خواهیم در زندان را ببندیم. نان خور اضافی نمی‌خواهیم. این هیئت وضعیت همه را مشخص می‌کند یا اعدام یا آزادی. همان جریانی که مشغول اعدام زندانیان سیاسی بود این حرف‌ها را می‌‌زد. این سخنان را روزهای متوالی بارها در راهروهای مرگ در مرداد ۶۷ شنیده بودم. سنگینی ماجرا هم همین بود که می‌دیدی بهای آزادی احتمالی تو، قتل‌عام دوستانت است. نیری، رئیسی و اشراقی بارها سخنانی با این مضمون خطاب به دوستانم گفته بودند و از آن‌ها خواستار پذیرش شرایط دادگاه و همکاری اطلاعاتی شده بودند. بارها در راهرو مرگ و در سلول‌هایمان در  این باره با هم صحبت کرده بودیم.

برنامه اولیه رژیم پس از کشتار، آزادی زندانیان سیاسی باقیمانده بود. اما با در نظر گرفتن منافع رژیم، از آزاد کردن بخشی از زندانیان سیاسی که غالباً زندانیان مذهبی و به ویژه مجاهد بودند، خودداری کردند.

لاجوردی در سال ۶۹ در پاسخ به زندانیان هوادار فرقان که از او پرسیده بودند برای چه بقیه زندانیان را آزاد نکردید، گفته بود: «کاسب عاقل همیشه یک چیزی ته دخلش باقی نگه می‌دارد».

«عفو عمومی» که سعید شاهسوندی از آن دم می‌زند مشمول حداکثر ۴۰۰  نفر شد (ارقام تقریبی است) که بیش از ۱۰۰ نفرشان در کارگاه و جهاد اوین کار می‌کردند و با معیارهای رژیم اگر «عفو عمومی» خمینی هم که نبود دیر یا زود بر حسب روال موجود در زندان‌ها آزاد می‌شدند. دلجویی و «ترمیم زخمی» که شاهسوندی از آن صحبت می‌کند حتا مشمول زندانیانی که از بیماری روانی شدید رنج می‌بردند هم نشد. احکام کسانی که در سال‌‌های گذشته مشمول عفو و تقلیل حکم شده بودند نیز به حالت اول برگشت.

موضوع اساساً ترمیم زخم یا دلجویی نبود. رژیم تلاش می‌کرد چهره‌ی کریه خود را که از قتل‌عامی وسیع بیرون آمده بود، بپوشاند. خمینی می‌کوشید دستهای خونین‌اش را پنهان کند و از خود چهره‌ای بخشنده و با گذشت نشان دهد. هیاهوی عفو رژیم برای تحت‌الشعاع قرار دادن خبر کشتار وسیع زندانیان سیاسی بود.

رژیم که خود از تعداد محدود آزاد شدگان مطلع بود، مزورانه مطرح می‌کرد که پس از «عفو»‌ خمینی تنها ۹۰۰ نفر در زندان‌ها باقی مانده‌اند. آن‌ها نمی‌گفتند که زندانیان قبلاً چند نفر بودند و یا چه تعداد از آن‌ها آزاد شده‌اند. چرا که مشخص می‌شد غالب زندانیان سیاسی در کشتارها از بین رفته‌اند و تعداد آزاد شدگان ناچیز است

 

برای نشان دادن این که خامنه‌ای به هنگام کشتار زندانیان در سال ۶۷ به لحاظ سیاسی در کجا ایستاده بود، به افرادی که از سوی او بعد از رسیدن به مقام «عظمای ولایت» برای دستگاه قضایی انتخاب شدند اشاره می‌‌ کنم. او که ظاهراً‌ می‌بایستی یکی از مخالفان اعدام زندانیان سیاسی را به مقام ریاست قوه قضاییه انتخاب می‌کرد، شیخ محمد یزدی را به این مقام برگمارد. یزدی جزو کسانی بود که در سال ۶۷ برای گرفتن حکم اعدام زندانیان سیاسی از خمینی تلاش زیادی به خرج داده بود. او از سال ۵۷ و درست پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی خواهان سرکوب گروه‌های سیاسی و به ویژه مجاهدین بود. نگاهی به معاونین و نزدیکان یزدی به خوبی نشانگر سمت و سوی این انتخاب است. او اسدالله بادامچیان یکی از سردمداران خط شقاوت و بی‌رحمی را به معاونت سیاسی خود برگزید و زواره‌ای یکی از مسئولان دادستانی در سیاه‌ترین روزهای سال ۶۰ را به ریاست ثبت و اسناد انتخاب کرد و لاجوردی را که با تلاش آیت‌الله منتظری برکنار شده بود به ریاست سازمان‌ زندان‌ها برگزید. همچنین گیلانی رئيس حکام شرع اوین در سیاه‌ترین روزهای رژیم را به ریاست دیوان علی کشور منصوب کرد و نیری رئیس هیأت کشتار زندانیان در سال ۶۷ را در پست معاونت قضایی او گماشت. ابراهیم رئیسی یکی دیگر از اعضای هیأت قتل‌عام نیز ابتدا دادستان انقلاب و سپس رئیس بازرسی کل کشور شد.

دادستانی کل کشور نیز به محمدی‌ری‌شهری رسید که مسئولیت کشتار ۶۷ زیر نظر وزارت اطلاعاتی که او اداره می‌کرد، بود و آیت‌الله منتظری پیش‌تر در سال ۶۵ در نامه به خمینی آن را بدتر از ساواک شاه معرفی کرده بود.

با تأیید خامنه‌ای، علی فلاحیان پست وزارت اطلاعات را در اختیار گرفت و با دستور و تأیید و پشتیبانی خامنه‌ای خط قتل مخالفان در خارج از کشور به سیاست روز رژیم تبدیل شد. بایستی اضافه کنم در دوران خامنه‌ای، مرتضی اشراقی که نسبت به بقیه اعضای هیأت مرگ، آسان‌گیر تر بود، با تنزل رتبه و مقام مواجه شد. در حالیکه بقیه اعضای هیأت مرگ ارتقای مقام یافتند. در دوران «دلجویی» و «ترمیم زخم‌‌» خامنه‌ای بود که از سال ۶۸، سیاست دستگیری و قتل زندانیان مجاهد و عدم پذیرش مسئولیت آن توسط رژیم، آغاز شد. و در همین دوران بود که رژیم از دادن حتا نشانی قبر زندانیان اعدام شده خودداری کرد. در همین دوران بود که احکام زندانیان سیاسی تازه دستگیر شده نسبت به قبل، به طور بی‌سابقه‌ای افزایش یافت.

چنانچه ملاحظه می‌کنید به سادگی مشخص است وقتی سعید شاهسوندی می‌‌گوید: «آیت الله خامنه‌ای موج اعدام‌ها را متوقف می‌کند. در واقع موجی که راه افتاده بود، جریانی راه انداخته بود با گرفتن فتوا از آیت‌الله خمینی، با حرکت آیت‌الله خامنه‌ای متوقف میشود و موج مجدداً بر می‌گردد به خود جریاتاتی که خواستار از بین بردن زندانیان بودند. » به سادگی دروغ می‌گوید و جعل تاریخ می‌کند. نه تنها موجی متوقف نمی‌شود بلکه همان‌هایی که خواستار از بین بردن زندانیان بودند، توسط او پست‌های بالای قضایی و امنیتی را تصاحب می‌کنند و اوضاع بدتر از گذشته می‌شود.

 

برای درک اهداف نهفته پشت این جعلیات، لازم است که با شخصیت و تعهدات گوینده نیز آشنا شد. سعید شاهسوندی در همین مصاحبه‌ در مورد تعهدات سیاسی و اخلاقی خود در زندان جمهوری اسلامی می‌گوید:‌

 

«اکنون [در دروان زندان و بازجویی] تعهد اصلی خودم رو به دو مقوله اصلی استقلال و آزادی ایران می‌دانم. این تعهدی است که بر من است و امیدوارم تا زمانی که جان در بدن دارم این تعهد را بتوانم بر دوش بگیرم. تعهد دیگرم تعهد به ارزش‌های انسانی و اخلاقی بود. اون موقع دیگه معتقد به ارزش‌های سازمان مجاهدین در زمانی که در زندان جمهوری اسلامی هستم نبودم. اما برای من استقلال و آزادی ایران مطرح بود. خواهم گفت حتا در جاهایی در برخورد با بعضی مقامات جمهوری اسلامی هم بر این پافشاری کردم. بعد از آن فحاشی‌‌هایی که به من شد و بعد از توهین ها و تهمت ها و ناسزایی هایی که درست در شرایطی که در زیر  زندان زیر شکنجه بودم  مجاهدین بر من روا می‌داشتند، دیگر من انگیزه کشته شدن در راه آرمان‌های آن‌ها را نداشتم. اما با همه این ها تصمیم گرفته بودم اگر بتوانم از این سوراخ از این زندان خودم را نجات دهم. کشته شدن خودم را در راه آرمان رجوی و آرمان مجاهدین حتا بیهوده می‌دانستم. اما این یک اما بسیار بسیار بزرگ بود. من حاضر نبودم و نیستم که ازادی خودم را رهایی خودم را از زندان به بهای رنج و اسارت دیگران به دست بیارم. بنابر این یک اصل مسلم علاوه بر دو اصل پیشین که عرض کردم. اصل استقلال و آزادی. این بود که آزادی من به بهای رنج و اسارات دیگران تمام نشود. هرجا که با این مسئله برخورد می‌کردم طبعا اون‌ها بر من اولویت داشتند. این درواقع پایه و اساس کاری بود که من بر اساس آن به مجموعه مانورهایی دست زدم که  بسیاری اون ها از سر صداقت و درستی بود. با دوستی که هم زندان بودم در آن زندان. چندی پیش تماس تلفنی داشتم. این دوست الان در یکی از کشورهای اروپایی است. او سال ها بعد از زندان در طی یک مرخصی آمد بیرون و دیگه به زندان بر نگشت. او خیلی به درستی مطلبی را میگفت. ما دیگه حاضر نبودیم برای آرمان رجوی کشته بشویم . ولی حاضر بودیم برای یک حرف زور و برای گفته زور بایستیم و حتا در این رابطه جانمان را از دست بدیم. »

 

به تأیید سعید شاهسوندی، او مدت‌ها بود که از مجاهدین جدا شده و در اروپا به زندگی شخصی خود مشغول بود و در محافل گوناگون علیه مجاهدین صحبت می‌کرد و به لحاظ سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک الفتی به آن‌ها نداشت.

اما به هنگام عملیات فروغ جاویدان، برخلاف اصرار دوستانش به تصور این که ممکن است اتفاقی بیافتد و او عقب بماند، دچار خطای محاسباتی شده و تقاضای شرکت در عملیات را می‌کند.

در صحنه نبرد، اوضاع بر وفق مراد پیش نمی‌رود و نیروهای ارتش‌آزادیبخش در تنگنه چارزبر در محاصره نیروهای رژیم گرفتار آمده و از زمین و هوا زیر آتش سنگین قرار می‌گیرند و عاقبت با تحمل تلفات سنگین اما با رشادت تمام که حتا رفسنجانی نیز تعجب خود را از این همه از خودگذشتگی کتمان نمی‌کند، شکست خورده و عقب‌نشینی می‌کنند.

در این راه نزدیک به ۱۳۰۰ مجاهد جان خود را از دست می‌دهند. در چنین موقعیتی سعید شاهسوندی در بحبوحه‌ی نبرد، یکباره به یاد «استقلال و آزادی» ایران افتاده و تعهدش «به ارزش‌های انسانی و اخلاقی» را به خاطر می‌آورد و می‌فهمد که باید زنده بماند و برای همین به سوی نیروهای رژیم می‌شتابد.

شاهسوندی تأکید می‌کند بعد از آن که در زندان و در زیر شکنجه متوجه «فحاشی‌‌ها و توهین‌ها و تهمت‌های مجاهدین شدم دیگر انگیزه کشته شدن در راه آرمان‌های آن‌ها را نداشتم.»

اما قطعاً شاهسوندی در این زمینه راست نمی‌‌گوید. او در صحنه نبرد و قبل از این که دستگیر شود به این نتیجه رسیده بود و می‌خواست زنده بماند و برای همین خود را در حالی که زخمی بود به نیروهای رژیم تسلیم کرد. 

کیهان هوایی ۹مرداد ۶۷ به نقل از یکی از «رزمندگان» بدون اشاره به نام سعید شاهسوندی می‌نویسد: «... یکی از آن‌ها به هنگام اسارت فریاد می‌زد: «مرا نکشید! من فلانی هستم و اطلاعات زیادی دارم که به درد شما می‌خورد»

شاهسوندی در همان صحنه نبرد نمی‌خواست در راه آرمان‌های مجاهدین کشته شود و برای همین خود را به نیروهای رژیم معرفی و تسلیم کرد و وعده داد که اطلاعات زیادی دارد. این که موضوع فحاشی‌های مجاهدین علیه خود را عامل این مهم و چرخش معرفی می‌کند، واقعی نیست. «فحاشی‌» های مورد اشاره شاهسوندی، ماه‌ها بعد صورت گرفت. «مانورها» و بقیه صحبت‌های او هم داستان‌هایی است در این حال و هوا.

 

تخصص سعید شاهسوندی در این است که در خلال صحبت‌هایش، همراه دروغ‌ها و وارونه‌گویی‌ها، دست روی واقعیت‌های زیادی هم می‌گذارد و با گرفتن قیافه حق به جانب، شنونده‌ را به خود جذب کرده و دچار تردید و دودلی می‌کند. اما این همه ماجرا نیست. بخش مهم این تخصص در جای دیگری خود را نشان می‌دهد و آن هنگام نتیجه‌گیری از فاکت‌ها و مطالبی است که مطرح می‌کند. در این‌جاست که  سعید شاهسوندی به هنگام نتیجه‌گیری شنونده را به بیراهه برده و نتایج مورد پسند رژیم را می‌گیرد. با این شیوه او هم خود را منطقی، منصف و راستگو جلوه می‌دهد و هم سربزنگاه به مدد رژیم می‌شتابد و منافع  او را تأمین می‌‌کند. 

متأسفانه مجاهدین با پیش گرفتن یک شیوه‌ی غیرقابل توجیه که به ضد خود عمل می‌کند با انتشار جعلیات کمال افخمی یکی از مأموران سابق زندان اوین (به عنوان شاهد عینی) در مورد سعید شاهسوندی و فعالیت‌هایش در اوین، و با تکرار گفته‌های افخمی در مقالاتی که انتشار می‌دهند و تأکید روی موارد غیرواقعی و کلیشه‌ای چون زدن «تیرخلاص» توسط شاهسوندی در دورانی که افراد را فقط «دار» می‌زدند و «تجاوز به زنان زندانی»، که اگر مواردی بود توسط بازجویان و پاسداران و مقامات قضایی که در قدرت بودند، انجام می‌گرفت و نه تواب بی‌مقداری که برای حفظ جانش زور می‌زد، بهانه‌ی لازم را به سعید شاهسوندی داده‌اند تا با مظلوم‌نمایی و دست پیش گرفتن، چهره‌‌ی اصلی خود را در نظر کسانی که او را نمی‌شناسند، مخفی کند. 

 

شاهسوندی از قول رفیق‌اش می‌‌گوید هر دوی آن‌ها حاضر نبودند برای آرمان رجوی کشته شوند، اما در زندان و اسارت مقابل حرف زور می‌ایستادند و حاضر بودند جانشان را هم از دست بدهند و سر خم نکنند. البته بایستی توجه داشت که سعید شاهسوندی و رفیقش نه به اجبار و فشار بلکه با میل و رغبت به عملیات رفته بودند و وسط معرکه بود که یادشان آمد نمی‌خواهند برای «آرمان رجوی» کشته شوند.

برای این که صحت و سقم گفته‌های سعید شاهسوندی و تعهدات او به ارزش‌های اخلاقی مشخص شود اشاره‌ای می‌کنم به نامه‌‌ی سعید شاهسوندی به ژان گراس مسئول خاورمیانه روزنامه لوموند.  شاهسوندی در ۲۶ بهمن ۱۳۶۷ در تلاش برای شستن دست‌های‌ خونین شکنجه‌گران در زندان‌های رژیم خطاب به او می‌‌نویسد: 

 

«ما [سازمان مجاهدین] از جمله تبلیغ می‌كردیم كه در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران ۷۴ نوع شكنجه از جمله تجاوز به زنان و دختران وجود دارد. خون محكومین به اعدام را قبل از اجراء حكم می‌كشند. زندانیان را برای مدت‌های طولانی و گاه چندماه در قفس‌های كوچك آهنی قرار می‌دهند. به زندانیان مرفین و سایر مواد مخدر تزریق می‌كنند. به زندانیان شوك الكتریكی می‌دهند. قلاب‌های آهنی در گلوی زندانیان فرو و دست و پای آن‌ها را قطع و یا می‌شكند و موارد دیگر...۷ ماه اقامت در بازداشتگاه جمهوری اسلامی ایران و مشاهده آن‌چه در مورد خود من و نیز تمامی كسانی كه من از نزدیك آن‌ها را مشاهده كردم (اعم از زن و مرد) ۱۸۰ درجه خلاف گفته‌ها و پیش فرض‌های ذهنی من و سایر افراد است. این است آن ندای وجدان و شرف انسانی و حرفه‌ای كه مرا به نوشتن این نامه واداشته است.»

 

چنان که ملاحظه می‌کنید در این جا نیز سعید شاهسوندی از «ندای وجدان و شرف انسانی» صحبت می‌کند. اما نه تنها شکنجه و تجاوز در زندان‌های جمهوری اسلامی در مورد زنان و مردان را نفی می‌کند و تشکیل قبر و قفس و ... را منکر می‌شود بلکه ۱۸۰ درجه نقطه مقابل آن را می‌‌بیند! به تاریخ این نامه توجه کنید. رژیم به تازگی از کشتار و قتل‌عام زندانیان سیاسی به در آمده بود. خبر کشتار پخش شده بود. افشاگری وسیعی در سطح بین‌المللی از سوی مجاهدین و گروه‌های سیاسی در مورد این کشتارها صورت گرفته بود، افکاری عمومی متوجه این کشتارها شده بود و سعید شاهسوندی به این وسیله تلاش می‌کند اعتبار گفته‌های مجاهدین و دیگر نیروهای سیاسی در مورد کشتار زندانیان سیاسی را زیر سوال ببرد.

این همه‌ی ماجرا نیست او در ملاقات با خبرنگاران خارجی، خط رژیم برای توجیه کشتار ۶۷ را رفت و به دروغ مدعی شد که :

 

«سازمان [مجاهدین] با زندانیان هوادار خود در تماس بوده و برایشان خط فکری القا می‌کرده است». 

شاهسوندی همسو با تبلیغات رژیم گفت:

 

«این ارتباط از طریق  "پیام کتبی و رادیویی "  بوده است.» اطلاعات ۲۲ خرداد ۱۳۶۸

 

این همراهی و همسویی با رژیم درحالی بود که مسئولان رژیم تمامی هم و غم خود را بر سر توجیه جنایتی که مرتکب شده بودند، قرار داده بودند و سعی می‌کردند به دروغ پیوندی بین قتل‌عام شدگان و نیروهای مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان نشان دهند تا بلکه پوششی برای جنایت خود بیابند. سعید شاهسوندی برای جا انداختن این خط موقعیت را مغتنم شمرده و این دروغ بزرگ را به خبرنگاران خارجی‌ای که به ایران آمده بودند، منتقل می کند. با هم نگاهی به تلاش سران رژیم می‌کنیم تا مسیر تلاش سعید شاهسوندی مشخص شود که «ندای وجدان و شرف انسانی» او کجا کار می‌کرده است.

 

خامنه‌‌ای که سعید شاهسوندی او را فردی معرفی می‌کند که دستور توقف اعدام‌ها را داد، می‌‌گوید:

 

«مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعدامند... این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حمله‌ی مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی ... ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم می‌کنیم. با این مسئله شوخی که نمی‌کنیم.» رادیو  رژیم ۱۵ آذر و روزنامه‌‌ی رسالت ۱۶ آذرماه ۶۷

 

رفسنجانی نیز به دروغ مدعی شد که زندانیان در بند و محصور می‌خواستند در سراسر کشور یک کار تخریبی انجام دهند و به گفته‌ی اسیرانی که گرفته بودند اشاره کرد:

 

«افرادی هستند که خیانت می‌کنند، مستحق مجازاتند خوب اعدام می‌شوند. مثلا همین جریان اخیر عملیات مرصاد که اتفاق افتاد، مسئولان، با اسیرانی که از آن‌ها گرفتند، در آوردند... روشن شد که کسانی بودند در داخل کشور که معترف بودند با این جنایتی که مشترکا عراق و منافقین بعد از اعلام آتش بس انجام دادند.... بنا داشتند در کشور یک کار تخریبی وسیع را انجام دهند، خوب آن‌ها مجازات شدند.» رادیو رژیم، ۱۶ آذرماه ۶۷

 

عبدالکریم موسوی‌اردبیلی، رئیس شورایعالی قضایی وقت رژیم و مرجع تقلید «اصلا‌ح‌طلب‌های» کنونی در حالی که بنا به اسناد منتشر شده از سوی آیت‌الله منتظری فرمان اعدام کلیه زندانیان مجاهد را فارغ از این که در کدام مرحله از بازجویی، بازپرسی، دادرسی، منتظر محکومیت، دوران تحمل کیفر، پایان محکومیت و... قرار دارند دریافت کرده بود، به دروغ مدعی شد که تنها زندانیانی اعدام شده‌اند که از سال‌ها پیش حکم اعدام گرفته بودند:

 

«افراد زیادی از آن‌ها محاکمه شده بودند و حکمشان تأیید شده بود اما به خاطر روال عادی و این‌که تا آخرین مرحله فرصت توبه و بازگشت به آن‌ها داده می‌شود اجرای حکم به تعویق می‌افتاد. اما متأسفانه این افراد نه تنها اصلاح نشدند بلکه از طرق مختلف در زندان دست به تحریکاتی زدند که این تحریکات پس از عملیات مرصاد به اوج خود رسید و به این ترتیب عناد خود را با نظام به اثبات رساندند و آدم محکومی که حکم محکومیتش تأیید شده و به او نیز فرصتی برای اصلاح شدن داده‌اند تازه در زندان مأمور زندان را کتک می‌زنند.» روزنامه کیهان، ۲۰ آذر ۶۷

 

علی‌اکبر محتشمی مؤسس حزب‌الله لبنان و وزیر وقت کشور و از نزدیکان محمد خاتمی به دروغ ادعا کرد:

 

«جرائمی وجود دارد که مستحق اعدام می‌باشد و طبق قانون، هر گروهی که سلاح بردارد و آدم بکشد مستحق اعدام است و در نتیجه طبیعی است که مجاهدین مجازاتشان اعدام باشد. تمام شایعاتی که درست شده مربوط به کسانی است که در عملیات مرصاد اعدام شده‌اند...برای فیصله دادن به این مسئله باید بگویم که تمام کسانی که دستگیر شده‌اند یا کسانی که به آن‌ها پیوستند اعدام شده‌اند مصاحبه با هفته‌نامه‌ی لبنانی المستقبل چاپ پاریس فوریه ۸۹  برابر با ۶ اسفند ۶۷.

 

مجید انصاری رئیس سابق سازمان زندان‌ها و نماینده مجلس و از همراهان و نزدیکان محمد خاتمی نیز در یک موضع‌گیری سخیف گفت:

«عده‌ای از زندانیان در زندان تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد. لذا اینان که تعداد بسیار کمی بودند پس از عملیات اعدام شدند.» کیهان ۲۸ اردیبهشت ۶۸.

 

علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت نیز در مصاحبه با روز‌نامه فرانسوی لوپوئن گفت:

 

 «در این کشور کسانی که (اقدام به مبارزه‌ی مسلحانه می‌کنند) باید کشته شوند و این قانون است... زندانیانی که در این ماه‌های اخیر اعدام شده‌اند مجاهدین خلق بوده‌اند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند. سایر اعدام شدگان نیز به قتل‌ شخصیت‌های سیاسی اعتراف کرده بودند .  » روزنامه فرانسوی لوپوئن ۱۷ بهمن ۶۷

 

البته این‌ تنها «ندای وجدان و شرف انسانی» شاهسوندی نبود. بایستی توجه کنیم که او معترف است که اگر به قیمت جانش هم بود در مقابل حرف زور می‌‌ایستاد. بنابر این او به گفته خودش با طیب خاطر دست به چنین اعمالی می‌زده است. شاهسوندی به صورت تور در دانشگاه‌های کشور شرکت کرده و در توجیه کشتار زندانیان، دفاع از رژیم و البته انتقاداتی که به مجاهدین داشت، صحبت می‌کرد. او علاوه بر مصاحبه تلویزیونی و سخنرانی در جلسه بیعت با امام در تالار رودکی مصاحبه‌هایی هم با روزنامه‌های رژیم داشت. همه ما می‌دانیم با تجربه‌ای که رژیم داشت با چند انتقاد آبکی و بدون نشان دادن «صداقت» عملی، دست از سر کسی مانند سعید شاهسوندی بر نمی‌داشتند. شاهسوندی در کمتر از سه سال نه تنها آزاد شد بلکه در کنار خیارشور و سس مهرام به خارج از کشور صادر شد.

 

خود سعید شاهسوندی هم به این امر معترف بود و در  پاسخ به سؤال روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، مبنی بر این که چطور می‌توانید توبه‌تان را اثبات کنید؟ می‌گوید:‌

 

«من گفتم و تکرار می‌کنم که مردم حق دارند قبول نکنند. در مورد اثبات توبه، مرحله‌ی اول و گام اول اعتراف و اذعان به خطاها و اشتباهات است و عذر تقصیر خواستن است و اگر عمری باقی بود و امکاناتی به افشای هر چه بیش‌تر سازمان و مجموعه روابط سازمان با قدرت‌ها و تلاش برای برگرداندن افراد سازمان خصوصا دو دل‌ها و مرددها و بالاخره حل شدن و محو شدن در مردم تحت رهبری امام. من هم محو خواهم شد در این خط و تا حد توان در این راه گام برخواهم داشت.» روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، ششم خرداد ۱۳۶۸.

 

و یا او خود اذعان می‌کند که برای جبران ضرباتی که زده و خیانت هایی که کرده باید اقدام عملی انجام دهد:

 

«البته جدا شدن از سازمان تا پیوستن به جمهوری اسلامی فاصله‌ای دارد. من امیدوارم که بتوانم این فاصله را هم طی کنم و در واقع بتوانم با این کارم پاسخی به ناکرده‌ها، به ضربات به خیانت‌ها و کارهایی را که باید می‌کردم و نکردم و ضرباتی را که نباید می‌زدم و زدم، جبران کرده باشم.» روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، ۱۷ فروردین ۱۳۶۸.

 

بایستی اذعان کنم که پس از گذشت هفت سال از سرکوب خونین رژیم و تجربه‌های بزرگی که دست‌اندرکاران جنایت و کشتار اندوخته بودند، به خوبی می‌دانستند با امثال سعید شاهسوندی‌ چه کنند و چه استفاده‌‌‌ای از افرادی چون او می‌توانند ببرند. آن‌ها در سال‌های اولیه دهه ۶۰ مهره‌های گرانبهایی را به خاطر کینه‌جویی کور لاجوردی و ناپختگی‌ خودشان از دست داده بودند و دیگر نمی‌خواستند اشتباهات گذشته را تکرار کنند. به همین دلیل و به تأیید سعید شاهسوندی، خامنه‌ای پا در میانی کرده و در کنار خبری که در بولتن‌هایی که برای سران رژیم می‌رفت، می‌نویسد:

 

توجه کنند مقامات! یا  خطاب به وزیر  اطلاعات است یا کسی که من جزییاتش را اطلاع دقیقی ندارم. دقت کنید که اشتباه سعادتی در مورد شاهسوندی تکرار نشود.

 

به گفته‌ی سعید شاهسوندی نادر صدیقی یکی از معاونین حجاریان فردی است که این بولتن‌ها را تهیه می‌کند و برای سران رژیم می‌فرستد. سعید شاهسوندی که چانه‌‌ی گرمی در صحبت کردن دارد، آگاهانه از دادن توضیحات کافی در مورد نادر صدیقی خودداری می‌کند و می‌گوید: 

 

 

«فردی بود به نام نادر صدیقی. از دوستان و معاونین آقای سعید حجاریان.(۳) و این فرد دست اندر کار همان بولتنی بود که برای سران سه قوه می‌رفت. نادر صدیقی در زندان با من ملاقات می‌کرد. هیچ گاه من را مورد ضرب و شتم قرار نداد. هیچگاه من را شکنجه نکرد. یک روز به او گفتم اگر یک سیلی به من زده بودی کمترین صحبت سیاسی با تو نمی کردم. و تنظیم رابطه من با تو تنظیم دیگری بود. تو میزدی و من می‌خوردم. چاره‌ای نبود. او می‌آمد با من صحبت می‌کرد و من با او صحبت می‌کردم . ماحصل گفته ها را در آن بولتن می‌نوشت. همون ماحصل بود که آقای خامنه‌ای با خوندن آن ها و همچنان کنارش حملات سازمان مجاهدین که به من می‌شد آن مطلب را اعلام کرد. »

 

چنانچه ملاحظه می‌کنید از گفته‌های شاهسوندی این گونه می‌توان نتیجه گیری کرد که هرچه او در مصاحبه ها و ... گفته نه در اثر کتک و شکنجه و حتا یک سیلی که در نتیجه اعتقادات سیاسی او بوده است. 

اما نکته مهمی که نباید از آن غافل ماند، نادر صدیقی است. او همان کسی است که همزمان به همراهی منصور نجاتی از طرف رژیم با حمزه فراهتی و رهبران سازمان اکثریت در برلین تماس گرفته و دیدارهای متعددی در اروپا با یکدیگر می‌کنند که منجر به کشتار رستوران میکونوس در برلین می‌شود. اتفاقاً حمزه فراهتی در جلسات دادگاه میکونوس و بعد در کتابش اعتراف می‌‌کند که نادر صدیقی نقش پسر خوب و منصور نجاتی نقش پسر بد را به عهده داشتند. نقشی که در زندان نیز نادر صدیقی و ۳۴ که محمد توانا باشد در رابطه با سعید شاهسوندی اجرا می‌کردند.

در زمینه ارتباطات نادر صدیقی با جریان اکثریت می‌توانید به مقاله دوست عزیزم مهدی اصلانی در نشریه آرش مراجعه کنید. http://www.arashmag.com/content/view/655/50/1/3/

 

البته سعید شاهسوندی در بیست سال گذشته علیرغم صدها سخنرانی راجع به چگونگی رهایی‌اش از اعدام و ... سخنی نگفته بود. اگر امروزه در این باره صحبت می‌کند چراغ‌ سبزی است که خود دست‌اندرکاران رژیم داده‌اند. وگرنه چه ایرادی داشت همان موقع که به خارج آمد شرح دقیق ماجرا را مانند انتقاداتی که به مجاهدین داشت و صدها جلسه در مورد آن صحبت کرد، می‌داد.

در رابطه با نحوه آزادی سعید شاهسوندی پیشتر سعید حجاریان به صراحت اعلام کرده بود که او مقدمات آزادی و رهایی سعید شاهسوندی را فراهم کرد و رضا گلپور از مسئولان وزارت ارشاد در صفحه‌ی ۱۴۸ کتاب آقای خاتمی هوشیار باش. (چشم‌های اطلاعاتی‌ات، جانیان بین‌المللی‌اند) چاپ اول نوشت: «علی‌ ربیعی از طریق طیفش در وزارت اطلاعات مقدمات آزادی شاهسوندی را فراهم و صدها هزار دلار خرج خروج، اسکان و راه‌اندازی کتابفروشی او در آلمان می‌کند.»

 

در دوران زندان افراد زیادی را دیدم که در زیر فشارهای خردکننده و غیر قابل تصور رژیم کمر خم کردند و شکستند. همیشه برایشان احترام قائل بودم؛ چه در زندان و چه در خارج از زندان و چه امروز در خارج از کشور. می‌دانستم بسیاری از آنها خارج از توان و طاقت انسانی مقاومت کردند و چنانچه من نیز جای آن‌ها بودم به سرنوشتی بسا اسفناکتر مواجه می‌شدم. آن‌ها برای زندگی حقیرانه و یا فرار از مرگ نبود که تن به مصاحبه به اصطلاح افشاگرانه دادند و یا مطالبی بر خلاف میل‌شان به زبان آوردند. قالب آن‌ها برای رهایی از شکنجه و اجرای هرچه زودتر حکم اعدام بود که تن به این کار می‌دادند. سلامت نفس آنان بر هیچکس پوشیده نبود. این دسته افراد با وجود تحمل و مقاومت بسیاری که از خود نشان داده بودند، فروتنانه هرگاه درباره‌ی خود صحبت می‌کردند از ضعف‌های انسانی خود می‌گفتند و از سبعیت رژیم و بیرحم بودن شکنجه‌گران و هولناکی شکنجه‌ها.

 

سعید شاهسوندی که «وجدان و شرف انسانی» خود را به رخ ما می‌کشد، اگر راست می‌گوید و وجود اعدام و شکنجه و قتل‌عام زندانیان سیاسی توسط رژیم را تأیید می‌کند، لیستی از اقدامات و فعالیت‌های خود علیه این جنایتکاران طی ۱۷ سال گذشته که در خارج از کشور به سر برده و سایه رژیم و شکنجه‌گرانش بالای سرش نبوده را نشان دهد.

شاید مدعی شود من تحت فشار دست به اعمالی ناخواسته زدم، بسیار خوب وقتی به خارج از کشور رسید آیا به آقای ژان گراس مسئول خاورمیانه روزنامه لوموند توضیح داد آن‌چه که به نام من و از ایران خطاب به شما نوشته شده بود، کذب محض است و نه تنها من بلکه تمامی دستگیر شدگان اعم از زن و مرد تحت شکنجه‌های قرون‌ وسطایی قرار می‌گیرند؟ آیا او به ایشان توضیح داد که رژیم یکی از بزرگترین قتل‌عام‌های زندانیان سیاسی در دوران معاصر را انجام داده است و مجاهدین دروغ نمی‌گویند؟

آیا ذکر این مسائل که با جان و مال و خون و حیات ده‌ها و صدها هزار نفر رابطه مستقیم داشت مهم‌تر از مسائلی که شاهسوندی مطرح می‌کند، نبود؟

هرچه ایشان در مورد مجاهدین در ۲۰ سال گشته چه در زندان‌های رژیم و چه درخارج از کشور گفته و می‌گوید درست؛ من همه‌ی آن‌ها را دربست می‌پذیرم. سؤال من این است، با رژیم جمهوری اسلامی و جنایتکارانش چه باید کرد؟ چگونه از شر آن خلاص شویم؟ مجاهدین که بر ایران حکومت نمی‌کنند.

یکی از کوشش‌‌های سعید شاهسوندی در دوره اخیر ۱۷۰ جلسه سخنرانی علیه مجاهدین در رادیو صدای ایران بوده است که همچنان ادامه دارد. در حالی که از رژیمی که هست و نیست یک ملت را به غارت برده، ده‌ها هزار نفر را اعدام کرده، صدها هزار نفر مزه زندان‌های سیاسی آن را تحمل کرده‌اند، سخنی نمی‌گوید. او یک جلسه در مورد رژیمی که لااقل میلیون‌ها نفر از افراد عادی و سیاسی مزه شلاق و تحقیر و ... آن را در سی سال گذشته چشیده‌اند، نمی‌گوید.

سعید شاهسوندی ۲۰ سال پیش گفته بود «جدا شدن از سازمان تا پیوستن به جمهوری اسلامی فاصله‌ای است». او در این مدت مشغول پر کردن این «فاصله» است و همچنان به تعهدش به رژیم پای بند است و به قول و قراری که به جناتیکاران داده وفادار است! او ۲۰ سال پیش در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی گفت:

 

«اگر عمری باقی بود و امکاناتی به افشای هر چه بیش‌تر سازمان و مجموعه روابط سازمان با قدرت‌ها و تلاش برای برگرداندن افراد سازمان خصوصا دو دل‌ها و مرددها و بالاخره حل شدن و محو شدن در مردم تحت رهبری امام. من هم محو خواهم شد در این خط و تا حد توان در این راه گام برخواهم داشت.» روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، ششم خرداد ۱۳۶۸.

 

دعای سعید شاهسوندی در بیست سال گذشته مستجاب شده است، هم «عمری» باقی بوده است و  هم «امکاناتی» مهیا تا او اسب خود را بتازد و در «مردم تحت رهبری امام » و سپس جانشین‌ برحق‌اش «آیت‌الله خامنه‌ای»، «محو» شود.

 

ایرج مصداقی

 

۲۱ مرداد ۱۳۸۷

 

Irajmesdaghi@yahoo.com

www.irajmesdaghi.com

 

 

پا نویس:

۱- فردی با نام مستعار «ج – بابک» نگران از افشاگری‌هایی که در سال‌‌های گذشته و در خاطراتم در مورد رژیم و جانیانش کرده‌‌ام، به تنگ آمده، در مطلبی بی سر و ته که کیانوش توکلی گرداننده سایت ایران گلوبال بخش مربوط به من آن را نیز برجسته کرده و در بالای مقاله گذاشته، با اشاره به من و کتاب نه زیستن نه مرگ می‌نویسد:

 

 «برخی از افراد اطلاعاتی رژیم درخارج از کشور چندین جلد کتاب مینویسند و خودشان را درمحافل مربوط به اینها افشاگر جمهوری اسلامی جا زده و مدعی میشوند که سابقا مجاهد بوده ولی حالا مستقل میباشند!! درمجاهد بودنشان شکی نیست ولی درمستقل بودنشان؟؟ گزینشی و حساب شده در کتابشان به انبوه اطلاعات و مطالبی اشاره میکنند که همه برگرفته از آرشیوهای قطور وزارت اطلاعات میباشد بر گرفته شده از همان میلیونها صفحات سیاه شده بازجوئیها از زندانیان سیاسی سه دهه و ازسربرگهای معروف النجاة فی الصدق وزارت اطلاعات، برگرفته ازهمان اوراق تک نویسیهای میلیونی وزارت اطلاعاتی، و دست مریزاد به نویسندگان ظاهری چنین کتبی که از آنچنان حافظه ای هم در یادآوری آن سالهای دور از همه جزئیات رویدادهای انبوه آن روزگاران درد و رنج و عذاب برخوردارند که جز در توانائی حافظه های الکترونیکی نمیتواند بگنجد وعلم نوین پزشکی باید برروی حافظه این نویسنده به کشفیات واختراعات جدید برسد. جل الخالق ازاین همه معجزه و عجایب!!!»

 

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47159&nid=haupt

 

در همین بین فردی به نام «حبیب تبریزیان» نیز فرصت را غنیمت شمرده و در نظری زیر مطلب مزبور می‌نویسد: ج ـ بابک گرام! من هم صد در صد با شما موافقم که:

«اگر میخواهیم این کارخانه واکسیناسیون جهنمی را به ورشکستگی بکشانیم و قربانیهای آنرا از چنگش برهانیم باید ، از تکرار و ترویج ادبیات اطلاعاتی رژیم دست بر داشته و با این مشکل مسئولانه بر خورد کنیم!

به سهم خودم از نوشتار بجایتان تشکر میکنم.

با سپاس زیاد

حبیب تبریزیان »

 

در پاسخ به ذهن عقب‌مانده‌ای که خیال می‌کند من «معجزه‌ و عجایب» روزگارم و «علم نوین پزشکی» در موردم بایستی به کشفیات جدید برسد، چه می‌توان گفت! در جواب چنین سوت زنان و کف‌زنانی چه باید گفت؟ اما کیانوش توکلی گرداننده‌ی سایت ایران گلوبال آب در هاون می‌کوبد. با انتشار چنین نوشته‌هایی نمی‌تواند مرا از از افشای جنایتکاران رژیم و انعکاس صدای واقعی قتل‌عام شدگان آن باز بدارد.

 

۲- برنامه ریزی برکناری آیت الله منتظری در واقع از «بیت خمینی» و با رهبری احمد خمینی انجام می‌‌گرفت. احمد خمینی خواب ولایت می‌دید و مدت‌ها بود مشق آن را می‌کرد. زمینه‌ سازی‌های مختلف را هم برای تصدی این مقام انجام داده بود. مانع اصلی آیت‌الله منتظری بود که رسماً‌ نیابت خمینی را به عهده داشت. برکناری او از این مقام نیاز به زمینه‌سازی‌های گوناگون داشت که به وسیله‌ی دفتر خمینی زمینه سازی شد. نامه‌های آیت‌الله منتظری به خمینی در مورد کشتار ۶۷ از سوی گردانندگان دفتر خمینی که «اصلاح‌طلب» های بعدی باشند، به رادیو بی بی سی رسید و بلافاصله پخش شد که نتیجه‌ی آن خشم  خمینی و دستور او برای برکناری آیت الله منتظری بود.

 

در ۹ اردیبهشت ۶۸، خمینی طى نامه‌اى به علی مشكینى رئیس هیأت بازنگری در قانون اساسی، به استفسارى كه از وی  شده بود، پاسخ گفت. در واقع اظهار نظر وی می‌توانست تلاشی جهت باز کردن راه برای رهبری آینده‌ی فرزندش احمد نیز باشد. او مقرر داشت "مجتهد عادل" مورد تأیید "خبرگان محترم" سراسر كشور برای به عهده گرفتن مقام ولایت فقیه پس از وی، کفایت می‌کند.

 

۲۶ اردیبهشت احمد خمینی «رنج‌نامه»‌ی معروفش را که در واقع کیفرخواستی علیه آیت‌الله منتظری و تلاشی برای مطرح کردن خود بود، منتشر کرد. خمینی با کنار زدن آیت‌الله منتظری، در صدد جا انداختن احمد خمینی به عنوان جانشین خود بود و به همین منظور در اسفند ماه ۶۶ و به بهانه‌ی انتخابات سومین دوره مجلس شورای اسلامی با شقه‌ شدن «جامعه روحانیت مبارز» موافقت کرد. او از دل «جامعه روحانیت مبارز» گروهی به نام «مجمع روحانیون مبارز» با عضویت کروبی، موسوی خوئینی‌ها، توسلی، خاتمی، محتشمی، مجید انصاری، هادی خامنه‌ای، امام جمارانی، اسدالله بیات، منتجب‌نیا، اسدالله کیان ارثی، موسوی لاری و کلیه‌ی افراد شاغل در دفترش مانند سراج‌الدین موسوی، آشتیانی و... را با سزارین بیرون آورد. جلالی خمینی نماینده ولی فقیه در شرق تهران، در خصوص تشكیل «مجمع روحانیون مبارز» و عضویت خود در آن گفت:

 

 پیشنهاد تشكیل مجمع از سوی امام(ره) بود كه سیداحمد خمینی درباره تشكیل این مجمع از روحانیون خواست، تا در جماران گردهم آیند. بنده نیز به دعوت امام(ره)، عضو شورای مركزی آن شدم ... سایت بازتاب، ۴ اسفند ۸۲.

 

این نهاد مذهبی در واقع می‌باید به عنوان بازوی مذهبی احمد خمینی در راستای تأیید و تثبیت او در پست جدید عمل می‌کرد و از قضا این افراد بعد از کنار گذارده شدن منتظری، بزرگترین منتقدان وی و فعال‌ترین افراد در جلوی صحنه به شمار می‌رفتند. مجید انصاری که تا مدتی پیش تمام افتخارش این بود که از طرف شورای‌عالی قضایی و با تأیید آیت‌الله منتظری مأمور به خدمت در زندان‌ها و بررسی اوضاع شده است، به یکباره به یکی از بزرگترین دشمنان ولی‌نعمت خود تبدیل شده بود تا نشان دهد که برای حفظ قدرت تا چه حد فاقد اصول اخلاقی است. یک روز بعد از انتشار «رنج‌نامه»‌ی احمد خمینی، در ۲۷ اردیبهشت ماه سه تن از اعضای مجمع روحانیون مبارز مجید انصاری، هادی خامنه‌ای و حمید روحانی که قرار بود احمد خمینی را یاری رسانند، در میزگردی در دانشگاه تهران جهت کار توضیحی برای نیروهای رژیم در دانشگاه‌ها که در اثر عزل آیت‌الله منتظری مسئله‌دار شده بودند، شرکت کردند. آن‌ها ضمن شاخ و شانه کشیدن برای آیتلله منتظری، تلاش کردند چهره‌ی وی را خراب کرده و فشار لازم برای کشاندن وی به مصاحبه‌ی تلویزیونی را افزایش دهند.

آیت الله منتظری در باره توطئه‌ های این گروه و دست‌های پشت پرده می‌‌گوید:‌

 

نکته دیگری را که من همین‌جا می‌خواهم عرض کنم این است که چه کسی باعث شد که این نامه من (نامه مورخه ۹ مرداد ۱۳۶۷ به دست رادیو بی بی سی برسد و حدوداً‌ پس از هشت ماه از گذشته قضیه، در ایام عید نوروز یعنی شب پنجم عید یک روز قبل از نامه ۶ فروردین ۶۸، از بی بی سی پخش شود بدون این که هیچ توضیحی راجع به کل جریانات داده شود و جو احساسات را به عنوان دفاع فلانی از منافقین بالا ببرد و زمینه نوشتن نامه ۶ فروردین ۶۸ منسوب به امام را فراهم نماید، با این که من آن نامه را فقط برای امام و شورای عالی قضایی فرستاده بودم و در این مدت آن را به احدی نداده بودم، البته بعضی آن نامه را در همان زمان‌ها در دانشگاه تهران در دست آقای سید حمید روحانی دیده بودند. من حدس می‌زنم دست‌هایی در کار بوده که زمینه را برای نتیجه‌گیری نهایی آماده می‌کرده است.

 

متن کامل خاطرات آیت‌الله منتظری، صفحه‌ی ۳۴۸

 

تردیدی نیست که تأکید آیت‌الله منتظری به دست‌های پشت پرده، بی بی سی و سید حمید روحانی و  اعضای دفتر «امام» اشاره به توطئه‌ی مشترک این‌ها برای برکناری خود از قائم مقامی در شرایطی که وضعیت جسمی خمینی مخاطره آمیز بود، است.

جریان مزبور برای کسب مقام ولایت فقیه توسط احمد خمینی تا آن‌جا پیش ‌رفته بودند که کرباسچی استاندار وقت اصفهان، در جلسه‌ی فرمانداران استان موضوع جانشینی احمد خمینی را پیشنهاد کرده بود. اما مرگ خمینی زودتر از آنی که تصورش می‌رفت، اتفاق افتاد و احمد خمینی در میانه‌ی راه متوقف شد و پروژه‌ای را که با هدف تسخیر قدرت پی‌ریزی کرده بود، در ابتدای راه با شکست کامل مواجه شد و گوشه‌گیری و انزوای سیاسی را برای او به ارمغان آورد و سر آخر جان را نیز بر سر آن نهاد. البته یکی از عوامل مهم شکست پروژه‌‌ی احمد خمینی و مجمع روحانیون مبارز همراهی غیر منتظره هاشمی رفسنجانی با خامنه‌ای بود، چیزی که در محاسبات آن‌ها نیامده بود.

 

۳- شکوفه منتظری از طرف رادیو دویچه وله می‌‌گوید:

 

«با ارسال نمابری به آقای سعید حجاریان، که در بنیانگذاری دستگاه امنیتی حکومت نقش مهمی داشته است، پرسشهایی را در مورد اعدامهای ۶۷ طرح کردیم  و امید داشتیم وی به آنها پاسخ گفته و به صورت مستقیم به موضوع بپردازد. این پاسخ را از ایشان گرفتیم:

 

 «با این‌که آن موقع من معاون سیاسی استانداری اهواز (خوزستان) بودم، مع‌الوصف باید این پرونده باز باشد و اصلاح‌طلبان روی آن موضع‌ بگیرند. اما اکنون که شرایط در داخل کشور مساعد نیست و رسانه‌ها و احزاب و نهادهای جامعه مدنی قوی نیستند، امکان پرداختن به این موضوع وجود ندارد. سعید حجاریان»

 

 

http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2750456,00.html

 

علیرغم تکذیب حجاریان در باره نقشش در وزارت اطلاعات به هنگام کشتار ۶۷ و دوران برنامه‌ریزی آن در سال‌ ۶۶ هم خودش در جای دیگری و هم سعید شاهسوندی اقرار می‌کنند که نادر صدیقی معاون او که به سلول شاهسوندی هم تردد، داشته زمینه آزادی او را فراهم می‌کند.

حجاریان حتا در مصاحبه با عماد‌الدین باقی در مورد دوره حضور خود در وزارت اطلاعات می‌گوید:‌

 

«من از زمان دولت جدید، یعنی بعد از فوت امام و تشکیل دولت آقای هاشمی، دوباره به ریاست جمهوری برگشتم... آن‌جا توضیح می‌دهم. من در یک مقطعی در زمان تأسیس وزارت اطلاعات از ریاست جمهوری به آن‌جا رفتم و در مراحل تأسیسش بودم؛ و بعد هم دوباره به ریاست جمهوری برگشتم... در سال ۶۳ رفتم و در سال ۶۸ دوباره برگشتم.» «صفحه‌ی ۲۱ کتاب برای تاریخ، عماد‌الدین باقی، ۷۹»

 

البته قابل ذکر است که استاندار خوزستان در سال ۶۷، محسن میردامادی یکی از مسئولان امنیت و اطلاعات سپاه پاسداران و دبیرکل جبهه مشارکت کنونی بود . حجاریان می‌تواند به طور موقت به صورت مأمور به آن‌جا برای پیشبرد خط خاصی رفته باشد. در ضمن اهواز و خوزستان نیز یکی از محل‌‌های کشتار زندانیان رژیم بود.

حجاریان بارها در مصاحبه با عماد‌الدین باقی روی حضورش در وزارت اطلاعات تا سال ۶۸ تأکید می‌‌کند.

 



منبع: پژواک ایران