PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ / Thursday 28th March 2024

حلقه گم شده!
کورش گلنام


1 ـ یک سال و زمستانی دیگر گذشت و بار دیگربهار با همه شکوه، زیبایی و سرزندگیش از راه رسید. آنچه ماند ولی زمستان حکومت اسلامی است با همه     سرما و تیرگی اش. راستش تا چنین هیولای بی چشم و رو، ریا کار و خون آشامی بر سرزمین ما حاکم است نمی توان از رسیدن نوروز، بهار و سرزندگی بهاری از ژرفای دل شادمان بود و به درستی از آن لذت برد. نمی شود بیاد همه قربانیان تبه کاری های این حکومت، همه زندانیان دریند و گرفتار و خانواده های آنان نبود. نمی شود از وضع دردناک افتصادی ـ احتماعی بیشترین شمار مردم در آستانه سال نو چشم پوشید و تنها به خود اندیشید و شادمان بود.

2 ـ یک امر می تواند ما را در آستانه سال نو شادمان کند. حکومت اسلامی و رهبر بی پشتوانه و مافیایی آن که با زور و سرکوب بر زندگی مردم ایران چنگ انداخته، همه چیز را در اختیار خود گرفته و به هیچ وجه نیز از این خوان یغما دست بردار نیست، با وجود همه ادعا ها و لاف زدن ها از بی اثر بودن تحریم ها وفشار ها، که اکنون دامنه گسترده تری یافته است، در چنان تنگنایی قرار گرفته است که آشکارا خود را تروریست وپشتیبان تروریست های اسلامی در همه جهان نامیده است و دیگر پنهان نیز نمی کند که گروه های ترور را به بیرون از مرزهای ایران می فرستد. دستگیری آدمکشان وبمب گذران وابسته حکومت از سپاه پاسدارن و وابستگان امنیتی او در چند ماه گذشته در کشورهای گوناگون و روشدن برنامه ریزی های آنان، نشان بارز این امر است. آخرین نمونه، اعتراف های یک افغانستانی تروریست وابسنه حکومت اسلامی گرفتار شده در آلمان است که روشن می سازد رهبر ریاکار حکومت که از یک سو به دولت کرزای در نما یاری می رساند(چه مالی و چه غیر آن)، چگونه از سویی دیگر با القاعده در ارتباط است و به آنان پول واسلحه رسانده و آنان را آموزش می دهد. این شاهدیک بار دیگر آشکار می سازد که حکومت اسلامی تا چه اندازه آتش افروز  وریا کار است و چه کوششی بکار می برد تا شبکه های آدمکشی خود را در سراسر جهان گسترش دهد. بی انگیزه نیست که خامنه ای در تنگنای مرگ خود، ناچار شده اشت تا آشکارا جهانیان را با به کار گرفتن این گروه های ترور وآدمکشی تهدید نماید.

روی دیگر این سکه درماندگی علی خامنه ای، به آب وآتش زدن او در پشتیبانی از تبه کار دیگری چون بشار اسد است زیرا خوب می داند سرنگونی اسد، پیش درآمد نابودی حکومت مافیایی اسلامی است که او بر آن حاکم است. کشتار مردم سوریه به دست بشار اسد و یاری های حکومت اسلامی به او، گزاف گویی ها و ریاکاری های خامنه ای و دستیاران او را در پشتیبانی از مسلمانان جهان چون آفتاب آشکار می سازد. آیا مردم بپا خواسته سوریه مسلمان نیستند؟

3 ـ در آستانه سال نو باید امیدوار بودکه همه ما ایرانیان اندکی موشکافانه تر به هر آن چه در سرزمین ما روی داده است و سایه شوم جنگی ویران گر که در نتیجه بی مایگی، ندانم کاری و دیوانگی های دوباند مافیایی حاکم ودر راس آن علی خامنه ای بر ایران افکنده شده است.  اندیشیده و با همه توان در راه یافتن چاره ای برای دگرگون ساختن وضع موجود باشیم.

چرا چنین شده است؟

آیا پدید آمدن انقلاب جز این بود که مردم خواهان آزادی ونفی خودکامگی ودیکتاتوری بودند؟ آیا هیچ یک از ما می پنداشتیم که شماری از فرزندان این آب و خاک امروز به آدم کشانی سنگ دل،خونریز و بی وجدان دگردیسی یافته، همه مرزهای انسانی ـ اخلاقی را زیر پا نهاده، از یورش به بزرگ و کوچک، زن و مرد، روز روشن یا شب تیره ابایی نداشته و آنان را آماج تیغ ودشنه خود نموده، وحشیانه ترین رفتار را با زندانیان به ویژه زندیان سیاسی وخانواده های آنان داشته باشند؟ آیا می پنداشتیم که مردم چنین دیوانه وار به دنبال کسی چون خمینی روان شوند که نه دانش و نه درک درستی از جهان و تمدن کنونی آن داشت؟ آیا می پنداشتیم که آخوند ناشناخته، بی مقدار و ریا کاری چون علی خامنه ای، بدتر از شاه برای خود دربار به وجود آورده و هیچ قانونی را به رسمیت نشناخته، به کسی پاسخ گو نبوده و سرمایه های ایران را چنین بباد داده  وایرانیان را چنان بی ارزش کند که در همین کشورهای کناره خلیج فارس نیز مورد توهین وتحقیر قرار بگیرند؟و ده ها چرای دیگر!

این پرسش :"جرا چنین شده است؟"تا زمان رهایی، می باید برای ما ایرانیان در میان باشد تا با جستجو برای یافتن پاسخ چراها، به پدید آمدن آینده روشن تر آیندگان و نوروزهایی نه چون نوروز این سال ها، یاری رسانده و بتوانیم دردها و نارسایی های خود را شناخته و خود را یک بار برای همیشه از این دور سرگردانی و زبونی رها نماییم. چه گرفتاری هایی داریم که کوشش های بیش از یک سده ما برای آزادی بی اثر مانده است و یک بند گرفتار خودکامگی وخودکامگان هستیم؟ آیا تا زمینه ای در جامعه و در تک تک ما وجود نداشته باشد، چنین دیکتاتوری اسلامی و ننگینی از بی خردان خود بزرگ بین شکل می گرفت تا بار این زبونی تاریخی را بر شانه ما بگذارد؟ چنین است که اگر بخواهیم، به حلقه گمشده ای می رسیم.

این حلقه گم شده

حلقه گم شده دز زنجیره شکست ها و ناکامی های ما چیست؟

بهترین راه برای روشن نمودن این امر نگاهی به وضع دردآور پراکندگی و نبود سازمان دهی درست در میان چند میلیون ایرانی برون مرز است(آمار درستی از شمار ایرانیان برون مرز در دست نیست). کار به اندازه ای شگفت آور است که متهمان به جنایت و دزدی در حق و مال ملت به سادگی به برون مرز گریخته و در آسودگی به زندگی اشرافی خود ادامه می دهند بی آنکه ایرانیان جز هیاهویی در آغاز، کار دیگری انجام دهند! کار تا آن اندازه شگفت انگیز است که حکومت اسلامی اوباشان امنیتی خود را هم راه با وابستگان مزدور از دیگر کشورهای مسلمان، در برابر گردهمآیی های ایرانیان در برون مرز به سود خود به میدان آورده و در اینجا نیز قلدری می کند! اکنون حکومتی که در ایران صلح جویان وکوشندگان حقوق بشر را یا نابود و یا از میهن خود آواره می کند و همین چند هفته پیش با گزارش نماینده ویژه حقوق بشر سازمان ملل در باره ایران، به دلیل زیر پا نهادن وحشیانه حقوق بشر با آرایی شکننده محکوم شده است ، وسیله همین مزدوران در برون مرز تظاهرات صلح براه می اندازد تا چهره زشت و دست های خونین خود را پنهان کند! پس ما میلیون ها ایرانی برون مرز در این سی و سه سال چه کرده ایم و تا چه اندازه سست بوده ایم که میدان برای اوباش حکومت در اینجا نیز چنین باز مانده است؟

 به چه انگیزه ای می باید بر ایرانیان برون مرز انگشت نهاد:

ـ  همه می دانیم که کوشندگان و آزادی خواهان در درون ایران زیر چه سرکوب وفشاری بوده و هستند و هیچ سازمان دهی آزاد و غیردولتی و یا دور از کنترل حکومت در ایران ممکن نبست و اگر هم باشد مجال گسترش ندارد.

ـ مورد مهم دیگراین است که ما در سرزمین های آزاد و دموکرات است که می توانیم چهره حقیقی و درست خود را در آیینه دیده وبه ارزیابی خود بنشینیم. در ایران در میان مردمان خودی چون همه در یک محیط هستند و می توان گفت به اجبار بر یک شیوه آیینی ـ رفتاری هستند، تنگناها و نارسایی هاکه حتا بی وجود حکومتی خودکامه هم فراوان می بودند، زیادآشکار نبوده و زیر بنای رفتار و فرهنگ ما چندان نمودی ندارد چون همه شبیه هم هستیم. ولی در سرزمین های آزاد و دموکرات(به هر رو آن چه که تا امروز بهترین شیوه  زندگی در آزادی شناخته شده است) چنین نیست و ماهیت فرهنگ( رفتار، خلق وخو و آیین های ما) خود را نشان داده و می توان به ارزیابی درست تری در برابری خود با دیگران پرداخت. پرسش پایه ای این است که آیادر این سال های دوری از میهن توانسته ایم از آزادی های موجود در کشورهای مورد سکونت خود بهره بهینه ببریم؟ آیا توانسته ایم سازمان های توانا، با برنامه و هدف مند به وحود آوریم و یا هر روز بیشتر دچار پراکندگی شده ایم. سازمان دهی های گروه های گوناگون از چپ و راست که گاه با هیاهوی زیاد هم به راه افتاده اند(هم چون اتحاد جمهوری خواهان ویا جمهوری خواهان لائیک و دموکرات)، شوربختانه پس از اندک زمانی به همآن سرنوشتی دجار شدند که در پایان دیگر کوشش های ما! همآن  شیوه  وسرنوشت همیشگی و شناخته شده این کوشش ها: پراکندگی، چند دستگی،دوری بیشتر و حتادشمنی و بیزاری پس از اندک زمانی!

چرا چنین می شود؟ آیا می توان گفت:  " چون فرقه گرا هستیم" و این راتنهاپاسخ درخور دید؟ آیا می توان ایرانی را تنها تشکل گریز و فردگرا نامید؟

می توان ده هااز این دست بهانه ها آورد بی آن که به آن "حلقه گم شده" پرداخت تا هم چنان دهه ها وسده های دیگردر سرگردانی وپراکندگی بمانیم.

کم تر دیده شده که برگیر وگرفتاری های فرهنگی ـ اخلاقی و نارسایی های فراوانی که داریم که از سر چشمه های بنیادین دردها، پس افتادگی ها و بر پایی خودکامگی ها از آن میان ننگی چون حکومت اسلامی است، انگشت نهاده شود. خوب است اینجا اشاره شود که من شادمان شده ام از این که دیده ام کسانی در این راه گام پیش نهاده  وهمه تهدیدها، تهمت ها و دشنام ها را به جان خریده اند. از آن میان می باید از استاد گرامی آرامش دوستدار و یا بهرام مشیری به نیکی یاد کرد و کوشش های زیر بنایی آنان را ستود. به تازگی گفت وگوی مجید خوشدل با مسعود افتخاری را خواندم و شادمان شدم که م.افتخاری نیز به درستی بر این مهم انگشت نهاده بود. کاری که شمار فراوانی از کوشندگان سیاسی نمی خواهند ویا نمی توانند بپذیرند و بگویند چون به میان آوردن وپذیرش آن، همه گذشته و حال خود آنان را نیز به پرسش می کشد. نمی شود خود در یک سازمان سیاسی با پیشیه چندین دهه بود و دلیل پراکندگی ایرانیان در برون مرز را "فرقه گرایی" نامید وخود زیر پرسش قرار نگرفت! آیا نباید پرسید زیر بنای فرقه گرایی چیست جز نارسایی فرهنگی ـ اخلاقی؟ ریر بنای فرد گرایی و تشکل گریزی چیست جز نارسایی  فرهنگی ـ اخلاقی؟

جه راهی هست؟

نگارنده هم چنان سماجت دارد که هر بار که شدنی باشد بر کوشش هر ایرانی برای شناخت ازخود و نارسایی های خود، انگشت نهاده و آن را نخستین گام در راه دگرگونی بداند. با دروغ و ریا نمی توان مبارزه کرد مگر از خود آغاز نمود. باخشونت نمی توان مبارزه کرد مگر خود خشونت را کنار گذاشت و از آن پشتیبانی نکرد. با آلودگی ها  برای نمونه، رشوه، چاپلوسی، پارتی بازی، سهل انگاری، بی برنامگی، قانون گریزی و... نمی شود مبارزه کرد مگرخود چنان نکرد و بر رفتارهای انسانی، قانون مند و درست تکیه کرد.

سرچشمه بزرگترین گرفتاری های فرهنگی ـ اجتماعی ما، با کاربرد درستی از آرامش دوستدار، "دین خویی" است که تا مغز استخوان ما ریشه دوانیده  و ما را از اندیشه وپیشرفت باز داشته است. نمونه های ساده و پیش پا افتاده آن:

چپ های ما هم به هنگام جدایی "خدا خافظ" می گویند! این همه واژه های ناب ایرانی چون، شب خوش، روز خوش، نیم روز خوش، تا دیدار آینده، تا فردا، به تندرستی، به شادی تا دیدار آینده و...داریم ولی بکار نمی بریم. اگر سوگند بخوریم، سوگند "به خدا" یکی ازپر کاربرد ترین آن ها است(این که اگر مردم یک دیگر را باور داشته باشند و جامعه آراسته و درست باشد چه نیازی به سوگند خوردن است، سخن دیگری است وسوگند از نشانه های بارز جامعه های سراپا آلوده به دین خویی از گونه اسلامی آن است). آن که خود را  حتا کمونیست می خواند هم به هنگام جدا شدن همآن واژه های دینی را به کار برده و یا هنگام تاکید بر امری به سوگند پناه می یرد! این دیگر در ناخود آگاه ما نشسته است چون نه به آن اندیشیده ایم و نه درست در حستجوی ریشه شکست ها و ناکامی های خود بوده ایم.

ایرانی تا از خرافه های دینی ـ مذهبی ای که با همه آیین ها ی زیبای گذشتگان ما دشمنی داشته و مردمان ما را از زندگی و شادی دور نموده و تنها به عزاداری، سینه زنی، شیون ،مرگ و گورستان فرا می خواند، دست بر نداشته و دراندیشه آزادی خود از بندهای درهم تنیده دین خویی که بر دست وپای خود و جامعه اش پیچیده شده است، نباشد؛ تا رفتار وفرهنگ خود را بازسازی وبه ساری نکند، هم چنان گرفتار خواهد ماند. این حکومت هم برود، گرفتار یک خودکامه دیگر خواهد شد و ملای ریاکار نیز هم چنان سوار بر او و اندیشه او خواهد ماند.

ما ایرانی هستیم

ما ایرانی هستیم. اندیشه و باورهای تازیان 1400 سال پیش که در حستجوی مال و قدرت سرزمین ما را مورد یورش قرار دادند و کتابخانه ها سوزاندند و زنان ما را به بردگی و کنیزی بردند، اندیشه های ما نیست. ایرانیانی که به خدا ایمان دارند، اهورمزدا و زرتشت بزرگ را دارند که پیش از پدید آمدن اسلام پاک ترین اندیشه های بشری را داشته است. او نه از خون ریختن در راه اهورمزدا، نه از کشتن و شهادت و نه از جزا در آن دنیا سخنی گفته است.  زرتشت مردمان را به نیک اندیشی و نیک خویی فرا خوانده است، سخنانش ساده و نشان از شیوه زندگی و طبیعت روزگار خود داشته، از دروغ، ریا و نیرنگ به دور است.

در آستانه سال نو، امیدوار باشیم همه ما ایرانیان برای رهایی ایران از بد اندیشان بد نهاد، هر یک برای پاکسازی و به سازی خود و پیرامونیان خود، به این بحث ها بیشتر دامن بزنیم.  ما در آستانه هر سال خانه تکانی کرده  و همه جیز را پاکیزه و تا بتوانیم "نو"می کنیم. نیاز ما، خانه تکانی در مغز و اندیشه خود است تا نوروز راستین و شادی وشور به خانه های ما باز گردد؛ تا روز و روزگار برای ما "نو" شود وزندگی معنای درست وحقیقی خود را بیابد!

آدینه،11 فروردین 1391 ـ 30 مارس 2012

 



منبع: پژواک ایران