PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 25th April 2024

شانتاژ، برچسب زدن، پرونده سازی، ارعاب و گرایش حذف منتقدان، یعنی همین
ایرج شكری


بعد از سرنگونی رژیم رژیم شاه بزرگترین سوال و نگرانی آن روزها این بود که چه کار باید کرد که دوباره اختناق در جامعه حاکم نشود و دوباره انتقاد از عملکرد حکومت با زندان و داغ و درفش پاسخ داده نشود، کافیست روزنامه های آن دوماه باقی مانده از سال 57 و چنده ماه بعد تا خط و نشان کشیدن حضرت امام در اواخر مرداد 58 و اظهار تاسف او  چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ و برای درو کردن مسئولان  و احزاب و سازمانها و  نشریه ها راه نیانداخته است نگاهی بکنیم، به خوبی می توان آن فضای سیاسی را دید.http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=4269

 از طرف دیگر حضور بسیار فعال نیروهای چپ و لائیک در جامعه، کک به تنبان امام خمینی انداخته بود، به ویژه این حضور فعال به نوعی می شود گفت متراکم و قابل دیدن، در راه پیمایی عظیم روزکارگر (اول ماه مه) در اردیبهشت 58 و دوسه هفته بعد از  آن در بزرگداشت صدمین زادروز دکتر مصدق، حضرت امام را بسیار پریشان خاطر کرد چنان که در دوسه روز اول  خرداد در چند سخنرانی از اهل قلم و مقاله یی که می نویسند نالید و به عنوان متال در دیدار با نفرات کمیته های قزوین ضمن نالیدن از رنجی که از اهل قلم می کشد گفت«...ما امروز گرفتار سرنیزه نیستیم گرفتار قلمها هستیم مقاله ها به جای مسلسل به روی اسلام بسته شده است«» در همان روزها در یک سخنرانی در سوم خرداد که در رونامه کیهان5 خرداد درج شد، بعد از بارها تاکید بر این که اینهایی دم از ازادی میزنند مسیرشان مسیر اسلام نیست و آزادی را بدون اسلام می خواهند و بعد از بارها از طرف مردم تاکید کردن بر این که شما برای اسلام خون دادید و جوانها تان را دادید، خط و نشانش را برای روشنفکران کشید و در واقع جهاد علیه روشنفکران را در همان سخنرانی اعلام کرد؛ وقتی که گفت ماباید با اینها مبارزه یی بکنیم بدتر از مبارزه یی که باشاه کردیم و آن را وظیفه کوتاه مدت مردم قرار داد و با گفتن « الّلهُمَّ قَد بَلَّغتُ » بر خدایی بودن این تکلیف و این مبارزه بدتر از مبارزه با شاه تاکید کرد.  http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=8163

آن روزها کسانی چون دکتر بهشتی در اهمیت این یک جمله و این سخنرانی یاد آور شدند که جضرت امام این جمله را قبل از تنها در اعلامیه یی که به مناسبت مخالفتش با اصلاحات شاه صادرکرده بود بکار برده بود، همان موضع گیری که در آن نوروز سال 42 را عزا اعلام کرده بود*. سالی که آبستن ماجرای 15 خرداد 1342 بود. ماجراهای بعد از انقلاب تا امروز را همه می دانیم . به رغم تمام حقه های آخوندی برای سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم و «انقلاب فرهنگی»  در اردیبهشت 59 برای تصفیه دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش و بعد کشتار و سرکوبی عریان دگراندیشان و منتقدان، اکنون، جوانلت آگاه و دانشجویان و کارگران پیشرو که بیشترین فشار وستم را از اختناق و سانسور را تحمل کرده و می کنند بیش از همه و بیش از هر دوره دیگری  به اهمیت آزادی اندیشه وبیان و به خطر مصیبت بار رهبران مقدس و اختناق تحت لوای دین و «حفظ انقلاب» واقفند. من این نکات را از آن بابت بیان کردم که بر این نکته تاکید کنم اساسی ترین مساله برای استقرار دموکراسی تضمین آزادی اندیشه و بیان و انتشارات است. البته این آزای بیان بی تردید شامل تبلیغ فاشیسم و ایدئولوژیهای نژاد پرستانه نمی شود.  نکته دیگر این که ما (ایرانیان پناهنده و مهاجر) در این سالهای طولانی اقامت در کشورهایی  که در آن دموکراسی حاکم است، تجربه کرده ایم که چگونه خبرنگاران از طریق رسانه های برخوردار از آزادی بیان و «آزادی بعد از بیان»، در میزگردها و مصاحبه با رهبران سیاسی و مقامات کشور، به قول معروف مو را ازماست بیرون می کشند و پوست طرف را می کنند تا در جواب سوال طرح شده جواب درست بدهد و مهمل نگوید. اگر به مهمل گویی پافشاری کرد بعد، تاوانش را با انتقاد و اعتراضاتی که از سوی محافل سیاسی و انجمنهای مختلف می شود (و آنها هم توسط رسانه های برخوردار از آزادی بیان منعکس می شود) رو به رو می شود که درنهایت بر اعتبار آن آدم مسئول در افکار عمومی اثر می گذارد و اگر چنین آدمی نتواند اشکال کار یا ناتوانیها خود را بر طرف و یا سطح نازل شناخت خود از مسائل جامعه و انتظارات مردم را اصلاح کند و ارتقا بدهد، بی تردید از از صحنه سیاست به بیرون رانده خوانده شد. به ترتیب است که در دمکراسی کوتوله های سیاسی و خود محور بینها امکان پیدایش و رشد و نما ندارند، با توجه به مجموعه این نکات است که از نظر من نقش مطبوعات و رسانه های آزاد در جامعه دموکراتیک برای تضمین درصد بالای سلامت قدرت سیاسی غیر قابل صرفنظر کردنی است و اهمیت مطبوعات و انتشارات  از نظر من به اهمیت وجود و پزشک دارو برای سلامت شهروندان است. اما گروهی هست  که هنوز مثل این که نه هیچ درسی از گذشته و نه هیج تجربه مفیدی از سالها اقامت در کشورهایی که دموکراسی در آن حاکم است نگرفته است. البته بحث ما جنبه سیاسی مساله است و بحث نابرابری های اجتماعی و طبقاتی نیست و همه می دانیم که در موارد متعدد در همین کشورها به اشغال کارخانه ها یا ایجاد راه بندهای اعتراضی با بکارگرفتن نیروی پلیس پایان داده شده است. گروه مورد اشاره،همانی است که مدعی بود «اگر از سرنوشت شاه و خمینی درس نگیرد پس از چه چیز درس خواهد گرفت». اینها از قضا، هنوز به قدرت نرسیده و آن هم در پهنه یی به گستردگی همه جایی که ایرانیان از ستم رژیم گریخته در آن مقیم هستند، می خواهند ضابطه و معیار و حد و حدود اظهار نظر برای دیگران را تعیین کنند. آن ماده واحده در اجلاس میان دوره یی شورا دردیماه سال 88 به تصویب رسید، آینه تمام نمای قلدرمنشی و میل به خفه کردن هر انتقادی با برچسب زنی به منتقدان بود. حالا یکی در مطلبی- با عنوان «انتقاد»، «اتهام»، «تخریب» و «تائید»- «معادله» مهملی درست کرده و محور تئوری و معادله خودش را یافتن فرمولی برای یگانه سازی منتقدان مجاهدین با دشمنان مجاهدین و عوامل رژیم قرار داده است و در این تلاش فرمول خود را چنین بیان کرده است « پرسش اصلی بر این پایه استوار است که کدام "مواجهه" با رفتار و عملکرد "مجاهدین خلق" با "استقبال"، "تقدیر" و "تائید" رژیم آخوندی مواجه می شود؟!این مهم به منظور شناخت صحیح و "اصولی" خاستگاه و "ماهیت" مواجهه فوق و مهم تر از آن نیروی انتقاد کننده / اتهام زننده / تخریب کننده و صد البته نوع مواجهه و "پاسخ دهی" مجاهدین خلق حائز اهمیت است.» این آدم مثل آن یکی که دو سال پیش در آبان 88 در مطلبی با تیتر«پیرامون فرا فکنی جدید ایرج شکری..»  با کف برلب آوردن هیستریک در واکنش به مقاله من «من متهم می کنم» هرچه میخواست نا مربوط به من گفت، در مطلب دیگری با عنوان «زخمهای ما و نمکهای آنها»،  در گروه بندی کسانی که در رویدادهای اخیر اظهار نظر کرده بودند، اسم مرا را با اکبر گنجی و یک روزنامه نگار مبلغ و حامی اصلاح طلبان حکومتی در یک ستون قرار داده بود. حال اگر از او بپرسند که خُب ایرج شکری که مقاله هایش قابل دسترس به برای همه هست، تنها با مجاهدین در نیافتاده و از آن گذشته نظر و قضاوتش را در مورد رژیم و روحانیت هم همه می توانند در مقاله های متعدد او بخوانند و ببینند او می خواهد سر به تنشان نباشد و نظر مساعدی هم نه به« رهبران جنبش سیز» و نه این جنبش ندارد و حتی گروههای سیاسی را از حمایت کردن از فراخوان موسوی و کروبی برای راه پیمایی 25 بهمن پرهیز داده بود، چرا باید چنین آدمی با انگیزه و هدف خوش آمد رژیم به انتقاد از مجاهدین بپردازد، من نمی دانم چه پاسخ خواهد  داد. اما در همین نوشته نظریه پردازد بیچاره یکجا «یکخُرده» کم آورده و سعی کرده آن را رفع و رجوع بکند، یکجا هم کلا نکشیده و «در گِل مانده» و متوقف شده است. آنجا که یکخرده کم آورده است، مربوط است به نقل مطالبی از نوشته های علی ناظر در انتقاد از مجاهدین در سایت وزارت اطلاعات و برای رفع رجوع این مساله، به کامل درج نشدن مطلب علی ناظر و «تکه پاره شدن» آن استناد کرده است. حالا بماند این که همین ها سه چهار سال پیش نفس علی ناظر را هم می خواستند ببرند و هرجا نشسته بودند دیدگاه را «دیدگاه رژیم» نامیده بودند و او هم یک یا دوبار از جمله یکبار در مطلبی اگر درست یادم مانده باشد با تیتر «آوای وحش» به آنها هشدار داد که «غلط زیادی» نکنند و نامربوط نگویند. آنجا که گفتم « در گِل مانده » است، مربوط است به آخرین مقاله من که اظهار تعجب کرده است با این که پنج روز از انتشار آن می گذرد در سایتهای وزارت اطلاعات درج نشده است و می پرسد چرا؟ اما معادله ساز که باید یک تزی هم برای این چرا داشته باشد جوابی به این چرا نداده است. حالامن می پرسم خب چرا؟ چرا سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات که ایشان می شناسد، آخرین مطلبی مرا که نقدی بود بر مقاله «مشکل استثنا با قاعده» نوشته آقای دکتر هزارخانی و در آن سیاستهای مجاهدین به ویژه رویداد تلخ و درد ناک رویارویی فروردین ماه مجاهدین مستقر دراشرف با گرازهای مسلح عراقی و از آن مهم تر، مستقیمآ  شخص مسعود رجوی مورد انتقاد قرار داده بودم، و طبق معادله ایشان باید رژیم خیلی خوش می آمد، اما درج نشده است؟ نکند نظریه پرداز ما در سیر وسیاحت های دیالتیکی و یا عرفانی و یا «فلسفیدن» یک شبح خیلی عظیم و وحشتناک به عنوان پاسخ آن چرا دیده است که نتوانسته نه آن را از ذهن دور و پاک کند و نه این که اگر به یقین رسیده باشد آن را بیان کند. مگر نه این که آن مقاله در اصل انتقاد از نوشته آقای دکتر هزارخانی بود. این آن ویژگی است که احتمالا باعث درگل ماندن عقل و ازکار افتادن فکرش شده است. شک بزرگی که مثل غولی وحشتناک در برابرش ایستاده این است که نکند دکتر هزارخانی هم«بعله»، او هم باید یا نفوذی یا مورد نظر لطف وزارت اطلاعات باشد چرا که چون مخاطب  آخرین مقاله من او بوده است، برای رژیم و وزارت اطلاعاتش خوشایند نبوده است که انتقاد از دکتر هزارخانی را درج کند! هان؟ مساله این بوده؟ بله؟ این نبوده؟ پس چی بوده؟ بالاخره آن معادله مشکل گشا برای چسباند همه به وزارت اطلاعات رژیم، چرا در یافتن پاسخ به این «چرا» یکباره مهمل شد و جوابی پیدا نکرد؟ اما جواب من به این آدم که قبلا مطلبی در توضیح و توجیه این که چرا مجاهدین به انتقادات بی اعتنا هستند و تایید آن روش نوشته بود، این است که اولا من اصلا نه به سایتهایی که متعلق به وزارت اطلاعات رژیم هست( و مجاهدین با یک سیاست روشن مشخص آنها را بزرگ کردند و سبب اندکی شناخته شدن آنها در محیط خارج کشور شدند،همین سیاست شانتاژ که در مقاله «علی فرهنگ » بکار گرفته شده است) نگاه می کنم و نه اهمیتی به آن چه می نویسند می دهم. آن سایتها ویژه جنگ روانی – تبلیغاتی با مجاهدین است و به خاطر همین مطالبی که عنوان می کند برای من فاقد اهمیت «اطلاعات و اخبار» است که برای بررسی مسائل و رویدادها به عنوان مواد و عناصر لازم برای دریافتن چند و چون اتفاقات لازم است. اما برای حل «رفع گیر» و رفع سردرگمی این معادله ساز و نظریه پرداز سیاسی – امنیتی – تبلیغاتی  که به وضوح اِشل و «رده»اش از آن «آ- مهدی» عربده کش دو سال پیش، بسیار پایین تر است، باید یاد آوریهای بکنم. در پاییز 88 به خاطر مطالبی که در انتقاد از سیاستهای رهبری مجاهدین بعد از ماجرای یورش مرداد ماه به اشرف نوشته بودم و در پژواک ایران درج شد در ستون نظرکاربران که در آن زمان در پژواک ایران گشوده شده بود، حمله و عربده کشیی های علیه من صورت گرفت و از آن  یکی به اسم مهدی اصرار داشت که مطلبی که من نوشته ام مناسب ایران دیدبان و کیهان است وباید در آنها منتشر می شد و نه پژواک ایران. البته فشارهاشان بر پژواک ایران کارگر نشد و در همان روزها -  بعد از اظهارات مهدی که من او را آ- مهدی می نامیدم-، یکی از مطالب من در ایران دیدبان درج شد. طبعا این باعث شادی و جست و خیز بسیار آ-مهدی و هم مسلکانش بود. من در آن زمان در جدلهایی که در ستون نظر کاربران بود، به این عربده کشیها پاسخ دادم و یاد آورشدم که مجاهدین هم به جدلها و تضادهای کارگزارن و مهره های رژیم علیه یکدیگر، خیلی اشاره می کنند و این دلیل بر هم سنخ بودن و همسو بودن مجاهدین با این یا آن فرد و گروه از رژیم ولایت فقیه نیست. به جز این در پی درج مطلبی از من در ایران دیدبان در یادداشت کوتاهی به عنوان لبیک وزارت اطلاعات رژیم به درخواست آ- مهدی یاد آور شدم که هدف دستگاه اطلاعاتی رژیم با این کارها تشدید اختلافات مجاهدین و دیگران و یک جنگ تبلیغاتی است و بعد هم در مقاله یی با عنوان «دیالوگ انتقادی با سربازان امام زمان» http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17401

 

 که در پاسخ به مطلبی که ایران دیدبان به آن یادداشت کوتاه من نوشته بود و مدعی شده بود که هدف  گردانندگان آن روشنگری است و... پاسخ دادم و در قسمت پایانی آن زیر سوتیتر «نکته پروتکلی درج مطالب من»، یاد آور شدم که:« نظرات من نسبت به خمینی جنایتکار و مصائبی که برای ایران آفرید و پسماندهای رژیمش از هر رنگ و جناحی روشن است، علاوه بر آن من اقدام رسول الله در ازاله بکارت از دختر بچه 9 ساله که عایشه نام داشت و جماع با او را آن هم در 54 سالگی و در آستانه رسیدن به سن "شیخوخیت"، عملی زشت و شنیع می دانم. [...]با این توضیح و با یاد آوری این که من چند مورد از انتقادات سربازان گمنام امام زمان را که دست اندر کار سایت ایران دیدبان هستند پذیرفتم( ازجمله این که فحاشی در انتقاد کار خوبی نیست، سانسور انتقادات بد است،  این که درست است که ما هنوز پراکنده ایم و این ضعف ماست...) از این پس، درج مطلب و نوشته یی از من در ایران دیدبان و سایتهای زنجیره یی به معنی اطلاع دست اندرکاران و گردانندگان آنها از مواضع و انتقادات من در مورد خمینی و رسول الله و پذیرفتن آن از سوی آنهاست». من از درج مطلب ماقبل آخر خود در یکی از سایتهای زنجیره یی تبلیغات علیه مجاهدین از طریق دوستی اطلاع پیدا کردم. به خاطر همین آن نکته پروتکلی را که به آن اشاره کردم در بالای مقاله «کدام آرمان و کدام آرمانگرایی»، در وبلاگ خودم قرار دادم. این تنها پاسخ آن چراست که نظریه پرداز ما از پاسخ به آن درمانده است.  خوب معادله ساز در گل مانده نگاهی به آن مقاله در وبلاگ من که به آن یکی دو عکس و یک ویدئو تبلیغاتی مجاهدین و چند خط به عنوان نظر خودم در مورد آن ویدئو اضافه کرده ام بکند. با آن شرطی که من گذاشته ام هرسایت وزارت اطلاعاتی رژیم اگر خواست مطلبی از من درج کند دیگر پذیرفتن آن دیدگاه من در مورد خمینی و رسول الله است که در این صورت برای من مایه خرسندی خاطر است. به هرحال من تسلیم هیچ شانتاژ و قلدرمنشی و نسق گیری نمی شوم. هر آنچه را که لازم به نقد کردن باشد در حد داشتن  فرصت و نیرو، خواهم نوشت. من هیچ راه فنی هم برای کنترل و مانع شدن از درج نوشته من در سایتی که مایل نیستم در آن درج شود، نمی شناسم. و حال نباید گفت که آن جمله پایانی خیلی بی سر و ته مقاله، که گفته است« معادله "انتقاد"، "اتهام"، "تخریب" و "تائید" ساده است. می بایست مواردی بیان شود که در مکاره بازار مزدوران، خریداران "دست به نقد" را به استقبال"، "تقدیر" و "تائید" وا می دارد. همین و بس»، دریدگی است، چون نوشته مرا همطراز و همسان گفته ها و نوشته های کسانی قرار داده است که عوامل مستقیم و شناخته شده رژیم هستند که کاری جز تلاش برای زمین کوبیدن مجاهدین ندارند.

شاعر موش گیر و حفره بند، نفرت از مردم و توهین به من  

فحاشی و نامربوط گویی در واکنش به مقاله «کدام آرمان...» من این فقط این یکی نیست، شاعری که من بیست و دو سال پیش با او به خاطر یک نوشته که در آن به عنوان یک شاعر «انقلاب کرده» و در آتش رفته، در ظاهر انتقاد از خود به تحقیر همه شاعران و اهل قلم پرداخته بود، و دنبال موش و حفره در وجود خود و دیگران بود و همه را هم بدهکار رهبری مجاهدین می دانست مورد انتقاد قرار داده بوم، اخیرا با ایستادن بر سر جنازه شهیدی و از رویدادهای اخیر اشرف و خطاب به پدر وی، با اشاره به عبارتی از آخرین مقاله من که نوشته بودم "جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست" و با اشاره به یورش نیروهای مسلح عراقی به اشرف و برای آنها مشابه «عاشورا»یی خصم قرار دادن، «خفتگان» را مورد حمله قرار داده و چنین نوشته است:« رذالت این "خفته چند" "خواب در چشم ترم می شکند"» و افزدوده است« بعد حضرات عوض چشم باز کردن به جنایتی که اتفاق افتاده فریاد برمی دارند اصلا چرا در اشرف ایستاده اید؟  و در حق کسانی هم که با دست خالی آن حماسه شگفت را خلق کرده اند با لودگی می نویسند: "جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست". معنای سیاسی حرف این جماعت چیست؟ به غیر از این که به اشرفیها پیام می دهند که میدان را خالی کنند؟ و راستی مگر اینها حرفی به غیر حرف رائد یاسر" دارند که در بحبوحه خونریزی صبا از تو می خواست سنگرت را ترک کنی و به آنها بپیوندی؟ »**. در چند خط پایین تر از آن، از «حضرات خفته» و«جماعت خفته» یاد می کند و یکی از آن حضرات هم کسی است که جایی گفته است «سازمان تبهکار مجاهدین مسئول کشته شدن 500 هزار نفر هزار نفر هستند و باید خودشان را منحل کنند». ملاحظه می کنید طرف رذالت را هم برای من بکار برده است و هم برای کسی که سازمان مجاهدین را تبهکار نامیده و اتهام مسئولیت پانصدهزار نفر را به مجاهدین زده است  و این دستپخت یک مسلمان عاشورایی خیلی خالص و خلّص است که رهبران عقیدتی اش «مسعود و مریم» هستند و در مکتب آنها تربیت شده و انقلاب ایدئولوژیکش و تنور رفتنش هم کاملا همراه با سوختن »ناخالصی» های عقیدتی و «فردیت» همراه بوده است. دستپختی که برای«مآکول» کردن برای مخاطبان بیرون از دایره ایدئولوژی خودشان، سُس فراوانی هم از شعر و گفته شاملو و محمود درویش به آن زده است. اما من گمان نمی کنم که این دستپختی که فقط بوی سوختگی و دود می دهد، با صد برابر سُس بیشتر از این طمع و رنگش بشود تغییر داد و برای افکار عمومی ماکول کرد. چطور می شود انتقاد مرا که دلایلش را هم در مقاله آورده ام با حرف آدمی که سازمان مجاهدین تبهکار و مسئول مرگ 500 هزار نفر می داند در یک کاسه ریخت و« رذالت» را برای نوشته من و او یکسان بکار برد و انتظار داشت، مردم و افکار عمومی به چنین مسلمانان انقلابی اعتماد بکنند و از آنها وحشت نکنند. اگر کاری بنیادش بر تصمیم غلط و اهداف غلط  و رویکرد غلطی نسبت به مساله یی باشد دیگر در ارزیابی سیاسی «حماسه» بودنش، چیزی را تغییر نمی دهد. بیست و دو سال پیش وقتی من در جدل قلمی که در نشریه راه آزادی متعلق به جمعیت داد آقای گنجه ای منتشر شد، به این شاعر یاد آور شدم به خاطر تحقیر شاعران و اهل قلم باید ازمردم طلب بخش کند، پاسخش این بود که « من طلبکاری مذبور را از خدا خواهم کرد» http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/11/1369.html

 

حتی قبل از آن من با این جماعت به شدت متفرعن شده با «نفخته فیه من روحی» توسط رهبران متکبّر که خود را برفراز مردم و طلبکار از ملتی با سه هزار سال تاریخ می دانند،با این نوع ئگاه و برخوردهاشان به مسائل جدل داشتم. در ضمن نوشته من اعم از این که اصلا در دسترس اشرفیها باشد یا نباشد، مخاطبش بالایی ها بودند و پیامش به آنها بود که دست از گریز از واقعیت بردارید و اشتباهات خود را بپذیرید بی جهت روشهای غلط و فاجعه بار خود را هم عاشورایی معرفی نکنید و فرمان بیابیا گفتن به گرازهای مسلح عراقی، به مجاهدین ندهید که این روش امام حسین نبود که دائم اقدام خود را پیروی از او جلوه می دهید. حالا بماند این که اصلا شیوه عاشورایی ربطی به شرایط کنونی جامعه 70 میلیونی ایران ندارد و نمی توان از آن الگویی برای انقلاب ساخت.

باز هم به این آدمها یاد آوری می کنم که دست از این روش برچسب زدن و اهانت و چسباند عناصر منتقدی که در صف مردم و اپوزیسیون رژیم هستند، به رژیم، که روشی غیر شرافتمندانه است، بردارید. به جای این تلاشهای مذبوحانه که خودتان را مفتضح و منفور و منزوی در افکار عمومی می کنید، به جای حمله به فرد، نظرات و دیدگاههای او را مورد نقد قرار بدهید و اگر راست می گوید و حق با شماست پنبه نظرات اورا بزنید و نشان بدهید که استدلالها و انتقادات طرف پا در هوا و بی معنی است و آن چه رهبری مجاهدین کرده و می کنند فلان و فلان دستاوردها را در ضربه زدن به رژیم داشته است و به همین دلیل «فتح مبین» است. نمیشود که یک نفر که خود را«رهبر مقاومت» می داند و«سرنوشت ساز» بودن فرمایشاتش با سمفونی شماره پنج بتهون و «سرنوشت به در می کوبد» آن آغاز می شود، هر چند ماه  یکبار، ارزیابیهای مبنی بر پیروزهای بزرگ ناشی از تصمیماتش، غلط از آب در بیاید و اگر یکی آمد و از آن انتقاد کرد فحش وبرچسب بخورد. حالاگیرم که ما هم «ماستها را کیسه کردیم» و دیگر انتقادی ننوشتیم، تغییری در واقعیت رخ می دهد؟ آقایی که چند ماه پیش در مساله یی که نباید واردش می شد شده بود و با روشن شدن نتیجه انتخابات گفت مالکی جزغاله شد، حال چرا فرمان بیابیا می دهد و مجاهدین را با دست خالی جلوی زره پوش و مسلسل مزدوران مالکی می فرستد و تا آنها «جزغاله» شوند؟ از این کار اولا چه چیزا عاید اشرفیها شده است، جز شهادت 35 نفر و زخمی شدن و درد کشیدن دویست نفر یا بیشتر با نتیجه از پیش معلومِ عدم توانایی در متوقف کردن سیاستهای مالکی در مورد اشرف؟ ثانیا چه چیزی نصیب مردم در مبارزه با رژیم می شود، چه چیزی جز داغها برجگر از آن کشتار وحشیانه، و به استقبال مرگ رفتن بیهوده در گوشه یی بیابانی دور از میهن خود، با نیروهای یک دولت دیگر که به کارگزاری از طرف رژیم مجاهدین را به گلوله می بندد؟ برای چه؟ برای جلو گیری از حصار کشیدن در قسمتی از اشرف! چه عاملی سبب این بود که رهبری مجاهدین نتواند بفهمد که قرار داد امنیتی آمریکا با عراق قابل بازگشت نیست و آمریکا به خاطر مجاهدینی که به قصد کشتن همه شان به سرشان بمب ریخته و هنوز هم آنها را در لیست تروریستی دارد، به نقض اعمال حاکمیت دولتی که با «هزار مشکل» و با نزدیک به 5 هزار کشته و نزدیک به هزار میلیارد دلا هزینه تازه دارد آنجا مستقر می کند تا بتواند از آن باتلاق خارج شود، دست به کاری نخواهد زد که خدشه به «اعمال حاکمیت» از سوی دولت عراق، که مالکی نخست وزیر و اعمال کننده آن است وارد کند. من معتقدم رهبری مجاهدین دقیقا می دانست که معنی بازگشت حفاظت اشرف به نیروهای آمریکایی همین است و از روی عدم آگاهی از این مساله نبود که این درخواست را می کردند، دقیقا به همین خاطر می خواستند (این البته یک وجه خواستشان بود و ماندن در اشرف امکان رژه نمایشی ارتش و کارهای نمایشی دیگر را هم داشت)، شفیته قدرت و بازی قدرت بودن که قطب نمای جنگ خصوصی رهبری مجاهدین با رژیم است، مانع از ارزیابی درست آنان از وزن و موقعیت خودشان در معادله آمریکا- عراق- رژیم شد. اصرار کنونی برماندن در اشرف تحت حفاظت نیروهای سازمان ملل به جای گزینش انتقال از عراق به اروپا و آمریکا که اخیر با امضای ساکنان اشرف درخواست شده، آن هم با هم همین هدف است. چرا وقتی عراق قبول کرده بود که شهدای رویدادهای 19 فروردین بدون پرچم و مراسم با شرکت تعداد محدود افراد دفن شود، خانم رجوی از اینجا پیام داد که اشرفیها این شرط  را نمی پذیرند و باز هم به آمریکا متوسل شد که این مساله را حل کند؟ عراق هم برای «نشان دادن اقتدار» پایش را در یک کفش کرد که اصلا آنها در اشرف نباید دفن شوند وباید در جای دیگری دفن شوند و حالا دوباره شکایت سرداده اند که عراق اجازه دفن کشته ها را نمی دهد. آیا آن روز که این خانم از اینجا آن خط را می داد، فکر این را کرده بود که با تکیه به کدام نیرو و اهرم اعمال فشار به عراق چنان فرمانی را صادر می کند و پی آمدهای احتمالی آن چیست و برای آنها چه راه حلهایی دارد؟ حالا ما نمی دانیم در اشرف سردخانه ای برای نگهداری سی و پنج جنازه وجود دارد یا مثلا سردخانه مواد غذایی را تخلیه و به اینکار اختصاص داده اند که بی ترید مشکل ساز است به ویژه اگر مساله به طول بکشد. تابستان سوزان با حرارت بالای 50 درجه حرارت بغداد نزدیک است. این رهبران وقتی فرمان صادر می کند باید توجه داشته باشند همه فرمانهایشان، مثل خوابیدن جلوی خودروهای نظامی و با دست خالی جلو زره پوش مسلسل رفتن به اراده مجاهدین مظلوم بستگی ندارد، بلکه باید شرایط و امکاناتی فراهم شود که اراده و جانبازی اشرفی ها آن را نمی تواند عملی کند. دفن جنازه را که با جنگ و درگیری نمی شود انجام داد. از طرف دیگر اکنون دولت عراق به اصل دفن جنازه ها مخالفت ندارد، بلکه مخالف دفن آنان در اشرف است، کسی که کز نکرده می برد و فرمان صادر می کند، حالا که روی سگ مالکی بالا آمده، با کدام منطق و با تکیه بر کدام قانون و با استفاده از کدام اهرم اعمال فشار به دولت مالکی می خواهد آن را وادار به تسلیم شدن برای و دادن اجازه دفن همراه با مراسم در اشرف بکند؟ چرا این همه در ارزیابیهای خودشان در توّهم سیر می کنند و مصیبت و مسآله برای مجاهدین می آفرینند؟

منابع و توضیحات:

مطلب علی فرهنگ:

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=32366

    ** مطلب حمید اسدیان:

http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=22166

 

* اعلامیه خمینی برای تحریم نوروز سال ۱۳۴۲

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و اناالیه راجعون

روحانیت اسلام امسال عید ندارد. دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرده و به احکام مسلمه قرآن قصد تجاوز دارد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویبنامه‌های خلاف شرع و قانون اساسی می‌خواهد زن‌های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند.

 

دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند. یعنی احکام ضروریه اسلام و قرآن کریم را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه‌ها بکشد، یعنی با زور سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمانان را به مراکز فحشا ببرد.

هدف اجانب، قرآن و روحانیت است. دست‌های ناپاک اجانب با دست این قبیل دولت‌ها قصد دارد قرآن را از میان بردارد و روحانیت را پایمال کند. ما باید به نفع یهود امریکا و فلسطین هتک شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شوم اجانب شویم. آنها اسلام و روحانیت را برای اجرای مقاصد خود مضر و مانع می‌دانند، این سد باید به دست دولت‌های مستبد شکسته شود.

موجودیت دستگاه، رهین شکستن این سد است. قرآن و روحانیت باید سرکوب شود. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می‌کنم، تا مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است آگاه کنم. من به دستگاه جابر اعلام خطر می‌کنم. من به خدای تعالی از انقلاب سیاه و انقلاب از پایین نگران هستم.

دستگاه‌ها با سوء تدبیر و با سوءنیت گویی مقدمات آن را فراهم می‌کنند. من چاره را در این می‌بینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود و دولتی که پایبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید. بارالها من تکلیف فعلی خود را ادا کرم: «اللهم قد بلغت» و اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد. خداوندا، قرآن کریم و ناموس مسلمین را از شر اجانب نجات بده. روح‌الله الموسوی الخمینی .

14 اردیبهشت 1390 – 04 مه 2011

http://iradj-shokri.blogspot.com



منبع: پژواک ایران