PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 27th April 2024

با نخبگان خود چنین نکنیم! ما وآرامش دوستدار
کورش گلنام


تنها تلنگری کوچک
 
تنها تلنگری کوچک و اشاره ای به آنچه که بسیاری توان و دلیری برخورد و بیان آن ها را ندارند از سوی اندیشمند و استاد گرامی، آرامش دوستدار بسنده بود تا هیاهویی براه افتد و شوربختانه میدان برای شماری از هم میهنان باز شود تا یکبار دیگر دست به کوششی برای "نخبه کشی" بزنند! ولی روزگار دیگر شده است و آنان که از گذشته دردناک این مرز وبوم به خاک وخون کشیده شده و ناسپاسی های گذشتگان در برابر بزرگان واندیشمندان ونخبگان از کف رفته جامعه خودکه با عدم دریافت ارزش وجودی و کار وکوشش آنان به ستم گران و کوته اندیشان اجازه نخبه کشی دادند، درس آموخته اند، به پشتیبانی از این استاد بزرگوار پرداخته ونشان دادند که ارزش و اهمیت اندیشه های پرسش گر، جستجو گر، افشاگر، پویا و ره گشا و جایگاه ویژه ایشان را هر یک در اندازه توان ودرک خود دریافته و کوشش های تابو شکنانه ایشان را گرامی می دارند. پایان دردناک نخبه کشی های گذشته وسهل انگاری ها و عدم درک منزلت همآن اندک بزرگان دلسوز وآینده نگر که داشته ایم، هم اینک در برابر چشم همه ما ایرانیان و جهانیان است: سی ودو سال فرمانروایی واپس گرایان اسلامی! 
 

ماجرا چه بود؟

اندیشمند و استاد گرامی آرامش دوستدار نامه ای سرگشاده به پرفسور یورگن هابرماس نوشته و منتشر نمودند ودر آن نسبت به رفتار ایشان در برابر جمهوری اسلامی، دیدار او از ایران، سخنانی که پس از آن دیدار گفته وسکوت او، از دید خود، در برابرخیزش و جنبش سال گذشته ایرانیان انتقاد کردند. اکبر گنجی پاسخی به آرامش دوستدار دادند و این شد آغاز ماجرا.

نگارنده نمی خواهد به همه  آن چه در نامه گنجی آمده، که شاید در این نکته که پرفسور یورگن هابرماس پس از اعتراض های گسترده مردمی در ایران، سکوت نکرده ونامه های اعتراضی امضا نموده و سند ها که آورده است نشان می دهد که در این باره حق با او باشد(من خود از این موضوع آگاهی درستی ندارم)، بپردازدو یا به بحث های فلسفی  فیلسوفان نام برده شده در نامه استاد آرامش دوستدار بپردازد زیرا در این باره نه دانش و آگاهی مورد نیاز و نه  توانایی آن را دارد ولی اگر از این نکته ها بگذریم، شیوه نگارش مقاله و انتقاد گنجی نسبت به استاد دوستدار را نا خوشایند و خودخواهانه دیدم. مبارز گرامی اکبر گنجی در دنباله انتقاد نخست خود به استاد دوستدار، که پیش از این گفته شد که چنین می نماید که درست باشد، کوشش کرده است که به استاد شیوه نگارش و اعتراض یاد بدهد و یا برخورد انتقاد آمیز استاد دوستدار در نامه به پرفسور یورگن هابرماس به آن چه بنام علم، از داده های غربی ها ترجمه و به جامعه ایران ارائه می شود را به بادطنز وتمسخر بگیرد. آرامش دوستدار در این باب چنین نوشته است:      

"....عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتاب‌های دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربی‌اند، یا بازنویس آن‌ها هستند. ما، تا آنجا که از عهده‌مان برمی‌آید، جز این نمی‌کنیم که آنچه از منابع غربی به دستمان می‌رسد، به فارسی برگردانیم، چون خودمان سازنده نیستیم. اما اگر این کار را هم نمی‌کردیم، طبعا «وضع علم» نزد ما بدتر از این می‌شد که هست. علم ما در واقع رونوشتی بیش نیست. اما صرفنظر کردن از این رونوشت قطعا منجر به ایجاد اصل نمی‌شود. چندی پیش خامنه‌ای حتا همین «علوم انسانی» را از موجبات اصلی فساد خواند و اشاره کرد که دانشگاه‌ها را باید از این علوم بروبند."

و اکبر گنجی با چنین دریافتی به این بخش از نامه پاسخ می دهد:

"راستش من نگران شدم مبادا آقای دوستدار نامه ای به ماريو بارگاس يوسا بنويسد که چرا به ترجمه ی رمان هايت به زبان فارسی اعتراض نکرده ای؟ چرا اجازه داده ای جنگ آخرالزمان را به فارسی ترجمه کنند؟ چه نسبتی بين شرايط پروی رمان های تو و ايران برقرار است؟ پيرمرد مقدس جنگ آخرالزمان تو کجا و پيرمرد مقدس ما کجا؟ اصلاً مگر ما با دين خويی ای که داريم قادر به فهم اين گونه رمان ها هستيم؟ مگر تو نمی دانی که ما يک مشت آدم مدعی روشنفکری و فيلسوفی داريم که هيچ چيز نمی فهمند؟ مگر تو نمی دانی که ما خود را موظف می دانيم تا به متفکران جهان حالی کنيم که همه ی اهل قلم ما در حال بازسازی نادانی اند؟از همه ی اينها مهمتر،چرا به جای دريافت نوبل ادبيات به سرکوب مردم ايران اعتراض نکرده ای؟"

سنجش، تفسیر و داوری در باره این دو متن با خود خوانندگان.

ولی آن چه درنامه استاد آرامش دوستدار برای من ارزشمند بود درک نکته هایی بود که در زیر آمده است اگر چه به چنین روشنی بیان نشده باشد:

الف ـ پشتیبانی از جنبش کنونی مردم ایران، دل آزردگی سخت از سرکوب خونین و بی رحمانه آن و دل سوزی برای کشته شدگانی که چنین از بین رفتند و آسیب دیدگانی که در چنین رنجی به سر می برند.

2 ـ مهر وعشق او به ایران وایرانی ونگرانی برای سرنوشت وآینده ایران.

3 ـ وبه انگیزه همین مهر وعشق دل سوزی بر آن چه  باید می بودیم ونیستیم، برخورد درست، هوش/ مندانه، بی پروا و دلیرانه او با سستی ها، ناراستی ها در رفتار و فرهنگ ما ایرانیان.

شاید در روزگار کنونی، انگشت شمار کسانی را بتوان یافت که چون اندیشمند گرامی آرامش دوستدار به کند وکاش و بررسی در ریشه های پس افتادگی ها و سستی های اخلاقی/فرهنگی ایرانیان وتابو شکنی پرداخته باشد. کاربرد  دو واژه پیوسته(ترکیبی یا مرکب) "دین /خویی"، که به گمان من ساخته خود استاد است، یکی از پربارترین واژه های بهم پیوسته نو در زبان فارسی است که بتنهایی تاریخ پس ماندگی مردم ایران از پیشرفت و سازندگی و بازماندن آن از هم پایی و هم راهی با دنیای پیشرفته و دموکراتیک کنونی را فریاد می زند. باید با آرامش دوستدار، پژوهش های ژرف وپربار و نوشته های ناب او دست کم اندکی آشنا بود(اگر چه گاه سنگین، پیچیده وفنی است) تا به درک روشنی از این واژه پیوسته پر بار دین/خویی رسید. با نگرش به همین دین/خویی است که آرامش دوستدار چنین انتقاد های سخت وگزنده را برروش ومنش ایرانی دارد. بنا بر آن چه من از دین/خویی دوستدار دریافته ام:

 سرچشمه عدم اندیشه در خور به پیرامون خود، عدم جستجو گری، پرسش گری و یافتن چرایی همه نگون بختی های ما در همین دین/ خویی است. آن دین /خوی درمانده ای که در جهان پیشرفته امروز می گوید"چه کسی می گوید داشتن بچه زیاد بد است؟ بیشتر بچه دار شوید، دولت برای هر بچه یک میلیون تومان می پردازد! و نان و روزی را که ما نمی دهیم، او خودش همه را می دهد!"، نمی تواند از زندگی امروز انسان و تمدن بشری درک درستی داشته باشد. اگر از او بپرسند اگر روزی را "او" می دهد پس این همه ناداری ونابود شدن انسان ها از بی غذایی وگرسنگی از چیست؟ مجبور می شود به ریسمان دین/خویی و شعبده بازی ملایان بیاویزد که: "او که نگفته است در خانه ات بنشین تا ما روزی را در پاکتی گذارده و از آسمان توی خانه ات بیاندازیم! برو کار کن، خدا روزی ات را می دهد!" پرسش نخست ولی این می شود که اگر انسان کار می کند و نان بازو و اندیشه خود را می خورد دیگر "او" این وسط چه کاره است وچرا او روزی اش را می دهد؟ این پرسش این دیگری را نیز به دنبال می آورد که: اگر آن انسان گرسنه به هر دری زد وکار یافت نشد( سد ها ( صدها ) میلیون انسان در سراسر گیتی بی کار هستند) آن وقت این خدای منان چرا روزی او را نمی دهدتا از گرسنگی جان نسپارد؟ حتمن باز هم دین /خویی به یاری آمده و می گوید: این ها دل هایشان ناپاک بوده و گناهکارند! و یا: خداوند ما را در برابر سختی ها آزمایش می کند! و.. می توان رنجیره پرسش های فراوانی از این دست را به میان آورد که جامعه دین/خو، که آلوده به باورهای قضا وقدری واراده الهی است راه را هم بر پرسش گری و هم بر پاسخ جویی و بررسی درست آن ها بسته است!

 درماندگی همین است که ما پرسش گر نیستیم. پرسش گر هم باشیم وپاسخی هم بیابیم از ترس تابوهای جامعه دین/خو و ملا زده، زبان در کام می کشیم و دست به کاری نمی زنیم. فتوا است و حکم تکفیر در جامعه دین/خو! همآن که اندیشمند پاک ودرست کار احمد کسروی را قربانی کرد. اگر دست کم شماری بیشتر از اندیشمندان و مردم ما دلیری کسروی و یا اکنون آرامش دوستدار را داشتند، آیا وضع امروز ما این گونه بود؟ بنا براین اندیشه هم بکنیم، پاسخ را هم بیابیم، دین /خویی جامعه، ترس و ناتوانی دربیان دیدگاه و در دست زدن به کوشش برای عمل به راهی که یافته ایم، ما را به تسلیم  و" ای بابا ول کن، سرنوشت ما همین است که هست" می انجامد!

فرزندان ما که در جامعه دین خو به دنیا می آیند، در محیطی پر از دروغ، نما سازی، چاپلوسی و وامید به ناکجا آباد های: "انشا الله درست می شود"، "خدا رحیم است"، "الله واکبر"، "ماه مبارک رمضان نباید خورد" تا مغز و اندیشه انسان ها از حرکت باز ماند، "ماه مبارک محرم وصفر و کاسبکاری  1400 ساله حسین تشنه لب، سینه زنی وزاری وشیون" تا زمان و زندگی مردم بباد رود و... بزرگ شده وپرورش می یابند بی آن که خود بتوانند با درک وفهم، باور و خواسته خودرا گزینش کنند. آنان به اجبار پیرامونیان خود وناخواسته و بی آموزش و آگاهی از حق گزینش و داشتن هدف درستی برای زندگی وآینده خود، در این دین/ خویی دروغ پرداز، نفرت انگیز، پوچ و ویران گر خمینی و خامنه ای ساز، آب گردیده، اندیشه و نیروی اندیشیدن از آنان گرفته شده و نابود می شود. سخن از استثنا ها نیست که بر قاعده کلی استوار است.
 

انتقاد حق هر کسی است

اکبر گنجی ویا هر کس دیگری حق دارد که نه تنها آرامش دوستدار و نامه، نوشته وسخن او که نامه، نوشته و سخن هر که را و هر چه را به نقد سخت بکشد. اتفاقن(اتفاقا") این همآن چیزی است که جامعه ما نیاز دارد و ضد دین/خویی است ومی تواند آرام، آرام آن را سست و ریشه کن کند. گرفتاری آن جا پیدا می شود که زبان کاربردی ما منطقی ومستدل نبوده، به کینه توزی پرداخته و از آن بهانه ای برای تصفیه حساب های سیاسی با تهمت زدن های بی پایه برای خراب نمودن شخصیت دیگری درست کنیم. این دیگر نقد و انتقاد سازنده وسالم و راه کار مبارزه با دین/خویی نیست که خود گونه و چهره دیگری از دین/خویی است. استاد آرامش دوستدار چون هر انسان دیگری می توانددر کار و بررسی خود  اشتباه و گاه سهل انگاری نیز داشته باشد. برای نمونه در همین نامه در باره انتقاد به پرفسور یورگن هابرمن که چرا به سرکوب در ایران اعتراض نکرده است که شاید ایشان در این باره درست بررسی نکرده اند، یا درجایی در نوشته خود، در باره شمشیر داموکلس به گونه ای نگارش کرده اند که چنین می نماید که داموکلس فردی بوده است که شمشیری در دست داشته است. برای همه کسانی که با کار نوشتن سر وکار دارند از این اشتبا ها پیش می آید. گذشته از آن، بپذیریم که هر فیلسوف وپرفسوری هم می تواند گاه اشتباه گفته و بنویسد.

کسانی از هم میهنان منتقد کوشش کرده اند که این نکته ها را به اصل انتقاد خود از استاد آرامش دوستدار مبدل نموده و پیام های بسیار مهم آن نامه ایشان را که بر نکته هایی انگشت نهاده است که از درد های ریشه ای ما ایرانیان است را ندیده بگیرند. گاه انتقاد ها گذشته از زبان نامناسب کاربردی آن، نشان از نا آشنایی نقد کننده با اندیشه های آرامش دوستدار، نوشته های مهم پزوهشی او و دل سوختگی فراوان او برای میهن ومردمان سوخته آن سرزمین دارند. شوربختانه گاه خود انتقاد کننده آگاهی ویا برداشت درستی از آن چه که بر آن  انتقاد می کندندارد. یک تن از  اندیشمند گرامی آرامش دوستدار انتقاد می کند که چرا او از فردوسی شاه پرست، حماسه سرا و افسانه ساز پشتیبانی می کند! این هم میهن گرامی توجه نمی فرماید که کار فردوسی بزرگ در پوشش همین افسانه سرایی چه خدمت تاریخی، فراموش ناشدنی و با ارزشی به فرهنگ و زبان فارسی نموده است!  توجه نمی فرماید که در پوشش این افسانه سرایی، فردوسی چه پیام های انسانی و  ستم ستیزی در همین شاه ستایی بیان کرده است وچگونه حس میهن پرستی ایرانیان در برابر تسلط تازیان بر ایران و کوشش برای نابود سازی زبان وفرهنگ ایرانی از سوی آنان را در همین ستایش از شاهان به چالشی تاریخی کشیده است. این هم میهن حتمن از کاوه آهنگر، که سنبل ستم ستیزی تاریخی ایرانی است، یاد می کند ولی آفریننده او و پیام دهنده از زبان او را رد می کند!

زخم هایی که خورده ایم ومی خوریم از این گونه نگرش ها است که با پوزش، داستان همین سر درگمی و ندانم کاری و نخبه کشی تاریخی و پر اشک وآه ما ایرانیان را رقم زده است. در متانت و بزرگی آرامش دوستدار همین بس که حتا یک واژه نیز در پاسخ به انبوهی از انتقاد ها و بدگویی ها نداد وننوشت(اگر ایشان در پاسخ چیزی نوشته ویا گفته اند، من نخوانده ونشنیده ام).

با نخبگان بزرگوار خود چنین نکنیم و استاد آرامش دوستدار، این اندیشمند بزرگ ایرانی را دریابیم.

  

کوروش گلنام

آدینه 28 ابان 1389 ـ 19 نوامبر 2010

 



منبع: پژواک ایران