PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

کجا ایستاده ایم؟
اسماعیل وفا یغمایی


سالها بود که می خواستم  در فاصله رفتن شاه و آمدن خمینی ، تحلیل و تفسیر نزدیک به حقیقتی را بخوانم و بدانم در این فاصله با موهائی به سیاهی پر کلاغ در کجا ایستاده بودیم که حالا اینجا هستیم یا بهترست بگویم بعد از سی و یکسال رنج و فشار و تبعید و غربت با سر و ریش سپید اینجای کاریم. خیلیها تحلیل و تفسیرهائی کرده اند که باب دل فقیر نیست و برخی از آنها هم اگر عمه مرحوم بنده زنده بود بدرد او میخورد و بس.

با پیدا شدن سرو کله موج و سپس امواج و سپس رود سبز من از خیر طلب و جستجوی سابق گذشتم و مدتی است که دلم می خواهد بدانم در رابطه با موج سبز در کجا ایستاده ایم؟  خیلی ها تا حالا تفسیر و تحلیل کرده اند که دست و قلمشان درد نکند و بازهم خواهند نوشت اما فکر می کنم درشت کردن این سئوال خودش به اندازه جوابها هنوز بسیار مهم است که به نظر میرسد که اساسا هنوز  این سئوال به طور جدی برای خیلی ها محلی از اعراب ندارد و بسیاری دارند الاغ خود را چون گذشته می رانند و انگار نه انگار که خبری شده است، برخی ها هم چون فقیر هم خودشان و هم الاغشان از الاغ راندن دیگران دچار حیرت شده و از طی طریق باز مانده اند، و به این شعر خواجه مترنم شده اند

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار  از این بیابان وین راه بی نهایت

 اما اندکی توضیح در رابطه با این سئوال:

از آغاز پدیدار شدن کاروان نامیمون و منحوس جمهوری اسلامی وپس از طی شدن دوران کوتاه سراب مجاهد اعظم و امام ضد امپریالیست خمینی،و تا قبل از موج سبز، خیال همه راحت بود که از درون این دیگ عفونت و جنایت چیزی پدیدار نخواهد شد که به درد ملت بخورد و دعوای جناحها هم جنگ سگ و شغال است بر سر مرغ ملت. به نظر فقیر همین طور هم بود. با ماجرای خاتمی در میان امواج دریای ملت یک شیارها و یا بهترست بگویم شیارکهائی به دنبال زورق این ملای خندان و حقه باز( به نظرمن!) پیدا شد و کمابیش کسانی به دنبال او کشیده شدند، ولی تق ماجرا از همان روزهای اول در آمده بود و بنابراین اکثر ما سر جای خودمان ایستاده بودیم و تا حدودی هم می دانستیم کجا ایستاده ایم.

توضیح این که ما جماعت پناهندگان و تبعیدیان و... که از سالهای شصت به بعد روانه خارج کشور شده بودیم قاعدتا جزو سرخها و اگر نه سرخ سرخ تا حدود زیادی نارنجی و صورتی بودیم ولاجرم طرفدار انقلاب و بالمال در فاصله با رنگ سیاه ملایان و حکومتشان. در طی این سالها بعضی سرخها نارنجی شدند و بعضی نارنجی ها صورتی و معدودی هم زرد شدند، ولی کمتر کسی مگر اندک کسانی که مساله زیر عبا رفتن را حل کردند به رنگ سیاه پناه بردند. از آنجا که قدرت خداوند متعال را نباید دست کم گرفت در سنه هزار سیصد و هشتاد و هشت میلادی و بعد از اینکه بسیاری آلترناتیوها به سی سالگی رسیدند و برای خودشان ماشالله در خارج کشور مردی شدند در داخل کشور موجی برخاست که سبز بود و این بار با خود ملتی را به خیابانها و جلوی گلوله کشاند و دلاوریهای فراوان را به ثبت داد. بر خلاف سابق:

گفتند مردم رای نداده اند ولی مردم رای داده بودند. گفتند ملت الهامش از خارج بوده ولی ملت الهامش از داخل و مشکلات خودش و اتکایش به نیروی خودش بوده و هست و اساسا کوزه باید برود خودش را از آب دریا پر کند و نه اینکه دریا برود سراغ کوزه. حالا برویم روی بلندیی و بنگریم! سه چهار میلیون نفر از مردم در خیابانهای تهران دارند می خروشند. در بالا دست در شقه شدن رژیم یک جناح دارد ملت را به گلوله می بندد و دسته جمعی دختر و پسرش را مورد تجاوز قرار می دهد و کارها و رذالتهائی می کند که خودتان بهتر خبر دارید و در سوی دیگر و عجالتا رهبری این جنبش به دست جناحی از همین رژیم است که چند آب شسته ترش آقای موسوی و جناب کروبی است و در کنار ایشان دانه درشتهائی صف کشیده اند که آدم وقتی اسمشان را میشنود دندانهایش از ترس تق تق به هم میخورد. نجبایشان هاشمی رفسنجانی، موسوی تبریزی، صانعی، و بسیار کسانی هستند که هم در این سالها فراوان غارت کرده اند و هم بسیار کشته اند و از آنجا که شخصیت و هویت آدمی مثل شلواربچه نیست که داخل ماشین رختشوئی انداخت و آنرا شست و جیشیت انرا تطهیر کرد، پذیرش چنین نجبائی در صدر جنبشی که البته سه چهار میلیون آدم در تهران به دنبالش هستند کار همه کس نیست و واقعا هم همت!! می خواهد و هم غیرت!. فقیر وقتی به این چیزها فکر می کنم سرگیجه ام بیشتر میشود و به عنوان آدمی که سالهای متمادی سرخ  و نیمه سرخ و نارنجی بوده ام و دلم میخواسته در این مملکت تحولی رخ بدهد که دزدها و قاتلها بروند و یک مشت آدم حسابی و یا حداقل نیمه حسابی بیایند نمی توانم به این سبز دلخوش کنم چون وقتی داخل این سبز چشم آدم به رفسنجانی می افتد و فامیل درستکار بزرگوارش، آدم می بیند این جناب محاسنش از خامنه ای بیشتر نباشد کمتر نیست. یا وقتی آدم دادستانهائی را میبیندکه حد اقل سیصد چهارصدتا آدم اعدام کرده اند و حالا اصلاح طلب شده اند آدم نه تنها شاخ در می آورد بلکه اگر اصلاح طلبی آنها را باور کند صاحب دمب محتشم و گوشهای بلندی هم خواهد شد که مطمئنا می تواند با تکان دادن آنها مگسها و حشرات را از خود دور کند. ممکن است خیلیها یا بعضیها به همین دلایل فتوا و حکم صادر کنند که این جنبش مقداری حرف دارد که، حرفشان درست است اما ممکن است بگویند رهبری این جنبش در دست ماست که این بخش حرفشان حتما بی پایه است زیرا نمیشود که بعد از سی سال جنبشی در داخل کشور پیدا شود با تنه میلیونی و میلیونهائی ولی سر مبارکش در خارج از کشور باشد با زهم به نظر من این واقعی نیست. فقیر می توانم مقدار زیادی از این نکات را باز هم بنویسم ولی لازم نیست فقط می خواهم بگویم وضع من و مای نوعی به عنوان فردی مستقل با جنبش سبز روشن است. هم وضع من و ما روشن است و هم در رابطه با من و ما آخر و عاقبت جنبشی که جناحی از دو جناح  هیولای هولناک جمهوری اسلامی دارد در پیشاپیش اش می تازد اما این سئوال باقی می ماند که جای من و مائی که می خواهد در پیوند با جنبش مردم خود در داخل کشور باشد و لاجرم نمیتواند در مقابله هم با جنبش سبز قرار بگیرد وچشمش از سرخها و نارنجیهای خارج کشور هم آب نمیخورد در کجاست؟ راستی بعد از جنبش سبز درپیوند با مردم در داخل ایران اگر نخواهیم سی سال آینده را هم مثل سی سال گذشته بگذرانیم! در کجا ایستاده ایم؟

یادداشت‌های روز"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید.

اسماعیل وفا یغمایی

3 شهریور 1388



منبع: دیدگاه