PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ / Wednesday 17th April 2024

یادگاری هایم از بند 350 اوین
سعید پورحیدر


فرهاد وکیلی، وسط بازی والیبال در هواخوری بند شهید هدی صابر (بند 350 اوین) بود که... از بلندگوی بند نامش را خواندند، رفت و دیگر برنگشت، اعدامش کردند.

چهارسال در زندان بود و زیر تیغ. چهارسال دلهره و اضطراب، چهار سال دوری از خانه و خانواده. خودش هم خسته شده بود از بلاتکلیفی و انتظار، یکبار که چند بازرس رفته بودند بند 350 از آنها پرسیده بود چرا در اجرای حکم اعدامش تعلل می کنند؟!

وکیل بند بود در بند 350 و محبوب بین هم بندیان، وکیل بند رابط زندانیان با مسئولان بند است. بخاطر همین هر روز چند بار از بلندگوی بند اسمش را می خواندند، هربار که زندانی جدیدی وارد بند شود وکیل بند باید او را به اتاقش ببرد، افسر نگهبان هرکاری داشته باشد وکیل بند را صدا می کند.

حالا تصور کنید کسی که حکم اعدام دارد روزی چند بار اسمش را بخوانند از بلندگو. خودش و هم بندیانش با شنیدن نامش دلهره می گیرند و اضطراب که نکند می خواهند ببرند برای اعدام.
تاریخ اعدام هیچکس مشخص نیست و این باعث می شود هربار با صدا کردن دوستی که حکم اعدام دارد دل هم بندیان به لرزه بیفتد.

فرهاد وکیلی اواسط اردیبهشت سال گذشته با هم بندیانش مشغول بازی والیبال بود که اسمش را از بلندگو صدا کردند : " آقای وکیلی، آقای وکیلی لطفا به افسر نگهبانی ". با بدنی عرق کرده از بازی والیبال گفت که به بازی ادامه دهید تا برم برگردم، بدون خداحافظی رفت اما دیگر برنگشت.

فرزاد کمانگر، علی حیدریان و شیرین علم هویی نیز همراه با فرهاد وکیلی اعدام شدند. فرزاد و علی هم در بند 350 بودند.

اسم فرهاد وکیلی را که از بلندگو صدا کردند دیگر زندانیان تصورشان این بود که حتما یا زندانی جدیدی آمده یا افسر نگهبان کارش دارد، چند ساعتی گذشت اما نیامد، اضظراب و دلهره و نگرانی ها بیشتر شد. بعد از بردن فرهاد وکیلی تلفنهای بند 350 را هم قطع کردند تا مبادا دوستان فرهاد با خانواده اش تماس بگیرند. شب اعلام زمان خاموشی شد اما خبری از فرهاد وکیلی و فرزاد کمانگر نشد، دیگر زندانیان مطئن شدند که دیگر برنمی گردد. فردای همان روز هر چهار نفر اعدام شدند و دو روز بعد هم تلفنهای بند مجددا وصل شد.

جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی را هم با این دروغ که باید جعفر به دادگاه و حاج ممد به بهداری اعزام شود از هم بندیانشان جدا کردند. علی زاهد، عبدالرضا قنبری، جواد لاری، احمد و محسن دانش پور مقدم و چند نفر دیگر نیز هر لحظه منتظر اجرای حکمشان هستند.

اجرای حکم اعدام زندانیان سیاسی معمولا دوشنبه ها انجام می شود. شنبه و یکشنبه بدترین روزها برای دوستانی است که زیر تیغ هستند. اگر قرار به اعدام باشد یکی از این دو روز صدایشان می کنند و می برند، یک شب انفرادی و فردایش اعدام ....

شنبه و یکشنبه که تمام می شد عبدالرضا قنبری می گفت : " این هفته هم زنده موندم ".عبدالرضا همچنان روزها و هفته ها را می گذراند و منتظر اجرای حکم یا شنیدن خبر لغو حکمش!

هر دقیقه انتظار برای شنیدن اسمت از بلندگوی بند کشنده تر از اعدام است. رنج فراوانی می کشند زتدانیان بی گناهی که حکم اعدام دارند، انتظار و رنجی که یک دقیقه اش را هیچ کس نمی تواند حتی تصورش راهم بکند.

 ارزشمندترین یادگاری که تا بحال داشتم دفتری است که دوستان و هم اتاقی هایم در بند شهید هدی صابر (بند 350 اوین) برایم در آن یادگاری نوشته اند . دفتری که هر برگش برایم انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین دوران دوبار بازداشتم پس از کودتای انتخابات است . برخی ورقهای این دفتر و خاطراتش را با دوستان به اشتراک می گذارم تا گوشه ای از ایستادگی شرافت و سربلندی دوستانم که به جرم " دگر " اندیشیدن به اسارت گرفته شده اند را به تصویر بکشم دفترم را دادم مرحوم جعفر کاظمی برایم یادگاری بنویسد . گذاشته بود روی تختش زیر قرآن ، ده روزی دستش بود و هر بار می گفتم جعفر جان چقدر تنبلی تو نوشتن زود بنویس میخوام بدم بقیه هم بنویسن . می گفت : " سعید فعلا که هستی پیشمون چه عجله ای داری مگه قراره آزاد بشی به این زودیها ؟ " گفتم معلوم نیست کی آزاد بشم اما میخوام سر فرصت بدم همه بنویسن که روز آخر مجبور نشم بدم دوستان با عجله بنویسن . گفت نکنه می ترسی منو زود اعدام کنن نتونم بنویسم . من هم به شوخی می گفتم : حالا خودت هیچی ، موقعی که می خوان ببرنت برای اعدام دفتر منو هم میبرن .

جعفر صمیمی ترین دوست و هم اتاقی ام بود ، رابطه عاطفی عمیقی در مدت کوتاهی که باهم بودیم شکل گرفته بود که منشاء آن خوبی ، انسانیت و شرافت جعفر بود . رابطه دوستی عمیقی که فارغ از نوع دیدگاه سیاسی مان شکل گرفته بود تا به حال در طول عمرم تجربه نکرده ام و بعید می دانم چنین رابطه ای با کسی دیگر بتوانم برقرار کنم .

چند روز اول که تخت نداشتم " کف خواب " بودم . در طول روز جعفر تختش را در اختیارم می گذاشت که استراحت کنم . مسئول اتاقمان بود و خیلی خوب مدیریت می کرد . در بند هم همه به جعفر احترام می گذاشتند و دوستش داشتند . شبها کارمان شده بود قدم زدن در سالن پایین و درد دل کردن . از خاطرات 9 سال زندانی بودنش در دهه شصت تعریف می کرد برایم و از زندگی اش .

در یک بی دادگاه دو دقیقه ای او و حاج ممد نازنین دیگر هم اتاقی مان هر دو به اعدام محکوم شدند . مقیسه قاضی پرونده شان بود . جعفر می گفت وارد دادگاه که شدیم در همان نگاه اول شناختیمش . مقیسه را می گفت که در دهه شصت بازجویش بود و بارها کف پاهایش شلاق زده بود .

جعفر و حاج ممد هر دو در جلسه دادگاهشان به مقیسه یادآوری کردند که در آن ایام با نامی مستعار شکنجه گرشان بود ، مقیسه هم در پاسخ گفته بود : " قرار بود همان موقع اعدام شوید چرا تا حالا زنده ماندید ؟ اشکال نداره الان دیگه نمیذارم قسر در برید " و اینگونه بود که مقیسه برای هر دو آنها حکم اعدام صادر کرد .

جعفر واقعا بی گناه اعدام شد ، تنها کاری که کرده و خودش نیز فقط همان را پذیرفته بود تهیه فیلم از تجمعات با گوشی موبایلش بود اما او را به اتهام محاربه محکوم و اعدامش کردند .

خبر اجرای حکم اعدام جعفر و حاج ممد یکی از تلخ ترین روزهای زندگی ام بود ، حتی شاید تلخ تر از روز شنیدن خبر فوت برادرم که یکسال از خودم کوچکتر بود . جعفر در سن 47 سالگی در حالی اعدام شد که یازده سال از بهترین سالهای عمرش را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده بود . از چهار بهمن تا به امروز هروقت یاد جعفر نازنین می افتم اشک از چشمانم سرازیر می شود و چقدر افسوس می خورم که حتی دیگر نمیتوانم بر سر مزارش حاضر شوم :(

جعفر و حاج ممد موقع خداحافظی از دوستان و هم بندی هایشان روز قبل از اعدام روی پله های بند 350 ایستادند برای وداع آخر ، همه ناراحت بودند و غمگین اما جعفر می خندید . می گفت : " امیدوارم ما آخرین نفراتی باشیم که برای آزادی مردم هزینه می شویم "

قرارمان با جعفر و حاج ممد و چند نفر دیگر از دوستان این بود که بعد از آزادی یکی از تالارهای تهران را برای جشن آزادی دسته جمعی اجاره کنیم ، همه برنامه های جشن را هم تدارک دیده بودیم و قرار بود حاج ممد مدیریت مراسم را بر عهده بگیرد اما نشد و دیدارمان ماند به دنیایی دیگر .

نه آذر بدون اطلاع قبلی به دادگاه منتقلم کردند و همان شب آزاد شدم و دفترم همچنان دست جعفر بود . گفتم جعفر برای همین بود می گفتم زود بنویس . بنده خدا وقتی داشتم خداحافظی میکردم سرپا یک خط برایم نوشت در دفتر یادگاری ام : " هرشب ستاره ای را به زمین میکشند و بازهم این آسمان غم زده غرق در ستاره ها خواهد شد . جعفر کاظمی . اوین 350 "

روحش شاد یادش گرامی
 
 
 
علی زاهد از اسرای گمنامی است که حکم اعدام برایش صادر شده و بیش از دو سال است که در انتظار اجرای حکم در بند 350 دوران اسارت می گذراند . علی خیلی دوست داشتنی و نازنین است ، ناظر شب بود در سالن یک بند 350 . همیشه روی نیمکتی که در راهرو سالن یک است می نشیند و مشغول حل جدول است و مراقب که نیمه شب در راهرو سر و صدا نباشد تا دوستان راحت بخوابند . من که شبها دیر وقت میخوابم با علی مشغول حل جدول می شدیم .
اتهام بی اساسی که به علی وارد شده عضویت در انجمن پادشاهی است . علی بعد از حادثه بمب گذاری در حسینیه شیراز بازداشت و به سلولهای انفرادی اوین منتقل شد و تحت شدیدترین فشارهای روحی و جسمی قرار داشت برای پذیرش آنچه بازجویانش می خواستند .

داستان علی هم از این قرار است: " روزی یکی از دوستان علی در باشگاه ورزشی از او طلب یکصد هزار تومان به عنوان قرض می کند. پس از حادثه بمب گذاری در حسینیه شیراز دوستی که علی به او پول قرض داده بود به عنوان یکی از عوامل بمب گذاری بازداشت و در بازجوی ها در مقابل این پرسش که پول تهیه بمب را از کجا آوردی نامی از علی می برد تا خود را از فشار بازجوی خلاص کند و اینگوته علی زاهد می شود یکی از عوامل بمب گذاری حسینیه شیراز ! آن هم فقط به جرم قرض دادن یکصد هزار تومان پول به دوستش بی آنکه بدتند این پول کجا قرار است هزیزنه شود "

روز آخر حضورم در 350 دفتر یادگاریم را دادم علی هم برایم چیزی بنویسد . علاقه زیادی به شعر داشت و گهگاه خودش هم اشعاری طنز می سرود .
علی در آخر شعری که برایم نوشت شماره تماسش را هم گذاشت ، دور شماره تلفنش خط کشید و نوشت " اگر عمری باقی بود " :(
علی با دستخط خوبش در دفترم اینگونه نوشت :

" مبر از یادم "
زندگی خاطره است
خاطره در پس ایام نهان می باشد
زندگی در پس ایام همه شهد شود در بر دوست
شادیش چیست ؟ نشستن با دوست
مرده است آنکه ندارد دوست
نیست باکم چو ببارد شب و روز
بر سرم تیغ بلا ، دارم دوست
مبر از یاد مرا
تا زمانها با نفست
نام من ، خاطره ام
سحرم رازم
ای دوست
علی زاهد - اعدامی
اوین-بند 350
۸۹/۹/۹
 
 
 
 
 
یکی از ارزشمندترین یادگاری هایی که دارم ، دفتری است که دوستانم در بند 350 اوین موقعی که آزاد میشدم برایم در آن یادگاری نوشتند . آنهایی که جنبه عمومی تر دارند را هر روز اینجا منتشر میکنم . اولین برگ این دفتر را " هدی صابر " که با هم هم اتاق بودیم برایم نوشته است . مردی که من شیفته او هستم برایم نوشت :
" به نام دوست اول و آخر "
زندان جزیی از ایران و ما عضوی از زندانیم .
زندان ، خوشی است ، خوشی معطوف به آشنایی ها و آشنایی سرمایه ها .
آشنایی با سعید پورحیدر بخشی از سرخوشی ما
به امید پیوستن به پرتو و همسرش
هدی - شب هنگام
 
 
 
 
حمزه کرمی زندانی سیاسی بند 350 اوین که در بیدادگاه انقلاب به 11 سال زندان محکوم شده است در اتاق دو سالن یک ساکن بود و مسئول اتاق . مردی باشرف و دوست داشتنی . شبها وقتی همه می خوابیدند با حمزه کرمی روی نیمکت سالن یک می نشستیم مشغول خواندن روزنامه . روزهای آخر قبل از آزادی ام روابطمان گرم تر شده بود و او از آنچه که در مدت بازداشتش بر او گذشته بود را برایم تعریف می کرد .

کرمی خوب والیبال بازی می کرد و اگر اشتباه نکنم تیم والبیالشان هم در مسابقات بند اول یا دوم شد .

حمزه کرمی از سوابق مدیریتی زیادی در جمهوری اسلامی داشت . از فرمانداری ورامین تا مدیرکل سیاسی نهاد ریاست جمهوری در دولت هاشمی . در انتخابات ریاست جمهوری نیز از مسئولین ستاد انتخابات میرحسین موسوی بود .

ارتباطاتش با هاشمی رفسنجانی کافی بود تا وزارت اطلاعات سناریویی برایش تهیه کند و حمزه کرمی را با بدترین شکنجه ها وادار به پذیرش آن سناریو و اعتراف در دادگاه های نمایشی پس از کودتا .

برایم تعریف می کرد چگونه سرش را بیست بار در کاسه توالت فرو می کردند ، از بارها ضرب و شتم و دیگر شکنجه هایش تعریف می کرد . می گفت بازجویانش از او می خواستند تا به روابط نامشروع با دختر یکی از افراد شناخته شده جنبش سبز اعتراف کند . حمزه می گفت برای وادار کردنش به پذیرش خواسته های بازجویان بدترین شکنجه های روحی و روانی را متحمل شده است . به او گفته بودند دخترش بازداشت شده است ، صدای زجه و ناله زنی از اتاق کناری به هنگام بازجویی برایش پخش می کردند و می گفتند صدای ناله های دخترت است زیر شکنجه .

در نهایت حمزه کرمی در بیدادگاه نمایشی قاضی صلواتی در مقابل دوربینهای رسانه " میلی " ناچار به اعترافاتی علیه خود و دیگران بویژه مهدی هاشمی می شود اما پس از چند ماه با ارسال نامه ای به خامنه ای شرحی از شکنجه هایش در مدت بازداشت را شرح می دهد .

حمزه کرمی در دفتر یادگاری ام برایم نوشت :

" از بهترین دستاوردهای دوران حبس آشنایی با دوستان جدید و هم بند بود که تحمل زندان را آسان مینمود و باعث تسلای خاطر میگردید.
جناب پورحیدر چهره آرام و بیدار 350 که هرشب در راهرو طبقه اول تا نیمه های شب قدم میزد و گاهی توجه مرا به افکار پنهان اش جلب میکرد که در این همه قدم زدن چه چیزی را می اندیشد و جستجو میکند .
براستی زندان {بند} 350 مجلس بیگماهان است که اغلب با دلائل واهی گرفتار آمده اند و بقول خواجه حافظ شیراز :
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
و یادگار مقاومت مردان بزرگی که در بند بوده اند و هیچگاه دیواره های این زندان نتوانسته است روح بزرگ آنها را محدود کند و در بند سازد .
به امید آزادی همه ایران و ایرانیان زندان اوین آذرماه 89
حمزه کرمی
محکوم به یازده سال حبس بجرم حمایت از میرحسین موسوی
 
 



منبع: پژواک ایران