PEZHVAKEIRAN.COM هشدار و حاشیه‌ای بر قتل طلبه همدانی
 

هشدار و حاشیه‌ای بر قتل طلبه همدانی
عبدالحمید معصومی تهرانی

همیشه در این کشور، دسته‌ها، گرو‌ه‌ها و افرادی وابسته به آنها بوده‌اند تا بر اساس شرایط زمانی دست به نفرت‌پراکنی های قومی یا دینی یا قشری بزنند؛ ولی هیچ جا ندیده و نخوانده‌ام که مردم عادی صرفا به‌خاطر تنفر شدید خود دست به قتل زده باشند. همیشه در چنین وقایعی دست‌های آشکار و پنهانی برای مقاصدی خاص وجود داشته که ممکن بوده حتی خودِ عامل یا عاملین از آن بی اطلاع باشند.
روحانی‌ستیزی نیز سابقه‌ای طولانی دارد و پدیده‌ای جدید نیست، هر چند که در اواخر دهه اول استقرار جمهوری اسلامی این پدیده رو به گسترش و فزونی گذاشت؛ اما روحانی‌کشی پدیده‌ای است که از سوی پیروان دوآتشه روحانیت سیاسی از پیش از انقلاب مرسوم شد.
قتل فجیع آیت‌الله سید ابوالحسن شمس آبادی و شیخ قنبرعلی صفرزاده در سال ۱۳۵۵ تنها نمونه‌ای از قتل‌هایی است که از سوی پیروان روحانیون سیاسی انجام شد. از تعداد مقتولان آن سال‌ها اطلاع دقیقی در دست نیست و شاید اگر آیت‌الله شمس آبادی جایگاه ویژه‌ای در میان روحانیون نداشت از آن جنایات نیز اکنون اطلاعی نداشتیم.
از رسم روزگار، در دوران سپری کردن حکم ۵ سال حبس اول خود در سال ۱۳۶۸ در زندان اوین با قاتلان آیت‌الله شمس آبادی و شیخ قنبرعلی هم بند شدم. علت انجام آن قتل‌ها را از آنها جویا شدم. شفیع‌زاده قاتل شمس آبادی در مقابل سوالاتم فقط سکوت می‌کرد و لبخند می‌زد، معلوم بود علاقه‌ای به حرف زدن در مورد آن ماجراها ندارد؛ ولی رحیمی قاتل شیخ قنبرعلی هیچ ابایی از حرف زدن نداشت. آنچه که رحیمی تعریف کرد و حتی یک بار در میان تمام زندانیان جلوی رئیس اجرای احکام دادسرای ویژه فریاد زد این بود که «آنان تنها دستور امام را اجرا کرده بودند».
رحیمی می‌گفت: «شمس آبادی و شیخ قنبرعلی دو آخوند شدیدا سنتی بودند و در مخالفت خود با امام هیچ ملاحظه‌ای نداشتند. رابط ما شرح حال آن دو را به نجف رسانده بود و امام نیز دستور حذف آنان را داد. این کار دو خاصیت داشت. اول: از شر مزاحمت شمس آبادی که شخصیت برجسته‌ای در بین روحانیون و مردم استان اصفهان بود راحت می‌شدیم و دوم: با انداختن مسئولیت انجام این قتل‌ها به گردن ساواک، اذهان عمومی را بیشتر نسبت به رژیم بدبین میکردیم. همین هم شد. شایع شد که چون این دو از طرفداران آقای خمینی بودند و شیخ قنبرعلی نیز پول برای آقای خمینی می فرستاده، از سوی ساواک به قتل رسیده‌اند. بعد از پیروزی انقلاب نیز برای تایید این شایعات ، سندسازی کردیم. البته اکنون اطلاعات می‌خواهد ماجرای این قتل‌ها را به کتاب شهید جاوید ربط دهد».
شخصا قضاوتی در مورد صحبت‌های رحیمی ندارم. اما دلیلی هم ندارد کسی که زیر حکم اعدام است دروغ بگوید و داستان‌سرایی کند. البته در آن زمان، ساواک مظنونین مختلفی را بازداشت و آزاد کرد و اگر چه در نهایت شفیع‌زاده و رحیمی و همدستانشان بازداشت و محکوم به حبس ابد شدند، ولی ذهنیت مردم به سمت آن رفته بود که ساواک مسئول آن قتل‌ها بوده است.
خاطرم نیست که شفیع‌زاده بعداز انقلاب در چه سمتی بود، ولی اگر درست به‌خاطر داشته باشم رحیمی رئیس بنیاد شهید استان اصفهان بود تا زمانی که روزگار بر علیه‌شان شد.
بعد از اختلافات آیت‌الله منتظری و آیت‌الله خمینی و دستگیری سید مهدی هاشمی، پای رحیمی و شفیع‌زاده هم به میان کشیده شد. ولی پرونده این دو کش پیدا کرد. چون دادسرا به دنبال ولیِ ‌دم برای مقتولان می‌گشت تا شاکی خصوصی درست کرده و حکم قصاص صادر کند. برای مرحوم شمس‌آبادی نتواستند ولیّ‌ دم پیدا کنند. به همین دلیل به شفیع‌زاده ۷ سال حکم حبس دادند و به زندان اصفهان منتقلش کردند. ولی شیخ قنبرعلی فرزند داشت و آنان را راضی کردند که شکایت کرده و درخواست قصاص کنند و با همین پرونده رحیمی اعدام شد.

‏چندی پیش طلبه‌ای به ضرب گلوله در همدان کشته شد که شایع شد قاتل به این بهانه که مقتول به دختران توصیه کرده صیغه اعضا حشدالشعبی بشوند او را به قتل رسانده است. هر چند این شایعه دروغ بود و این طلبه هیچ نقشی در آن نداشته بود. به همان اندازه که قتل آیت‌الله شمس آبادی و شیخ قنبرعلی به بهانه مخالفتشان با کتاب شهید جاوید، نامربوط، نامعقول و غیرقابل پذیرش است؛ قتل یک طلبه به بهانه توصیه‌اش به صیغه شدن دختران با افراد حشدالشعبی کودکانه و غیرقابل پذیرش است. این بهانه معنایش این است که دختران و زنان ایرانی فقط حق دارند صیغه ایرانی‌ها بشوند. صیغه بنیادش غلط است؛ حال چه ایرانی انجامش بدهد چه غیر ایرانی.
‏متاسفانه نسل جدید در برخورد و تحلیل با چنین اتفاقاتی همچون نسل‌های گذشته به‌جای اینکه از عقل و تفکر خود استفاده کند با احساساتش برخورد می‌کند. نسل گذشته برای قتل حسنعلی منصور، رزم‌آرا، احمد کسروی و… کف و سوت می‌زد و قاتلانشان را قهرمان ملی و شهید می‌خواند؛ و نسل امروز برای قتل روحانیان گمنام. ظاهرا نسل جدید هنوز متوجه نشده که گرفتاری و مصیبتی که امروز دامن‌گیرش شده نتیجه همان بازی‌خوردن‌ها و رفتارهای هیجانی واحساسی از روی حب و بغض‌های نسل گذشته‌اش است.
فضای احساسی و از روی حب و بغض، تعقل را فلج می‌کند؛ گوش را برای شنیدن نصایح مشفقانه‌ی دلسوزان ناشنوا می‌گرداند، منطق و قضاوت منصفانه را خواب می‌نماید و در نهایت میدان را برای فرصت‌طلبانی باز می‌کند که می‌دانند چگونه با احساسات مردم بازی کرده و از آن برای منافع و مقاصد شخصی یا گروهی خود استفاده کنند.
مراقب باشیم پا جای پای گذشتگان نگذاریم و فریب بازی‌های نفرت‌پراکنان را نخوریم تا ندانسته جاده صاف کن فرصت‌طلبانی باشیم که صرفا به دنبال پیشبرد منافع شخصی یا گروهی خود هستند.
بدانیم در این دوران سه گروه به روحانی‌ستیزی و نفرت‌پراکنی در مورد این قشر دامن می‌زنند. اول: خود حکومت است تا روحانیون سنتی و مخالف خود را ساکت نگه داشته و چنین وانمود کند که حیات شما در بقای حاکمیت ماست. بنده مطمئنم اگر حکومت در این روحانی‌کشی‌ها دست هم نداشته باشد، بطور قطع نه‌تنها از این اتفاقات بسیار خرسند است بلکه امیدوار است چنین قتل‌هایی در دیگر شهرهای کشور هم به وقوع بپیوندد. دوم: گروه‌ها و افرادی که خود در به وجود آوردن این سیستم و استقرار آن نقش داشته‌اند و اکنون مرتباً روحانیان را ملامت می‌کنند تا هم بر گذشته خود سرپوش بگذارند و هم اثبات کنند که آزادی‌خواه شده‌اند؛ حال به عاملین خود حکومت کاری ندارم که گوی روحانی‌ستیزی را از تمامی ضدروحانی‌ها ربوده‌اند. سوم: گروه‌ها و افرادی که آرزوهای بلندی دارند و نه‌تنها روحانی، بلکه مذهب را مانع رسیدن به اهداف و آرزوهایشان می‌پندارند.

منبع:زیتون