مام وطن
جمشید شیرانی
هان! مامِ وطن را بنگر بهر حراج است
نيميش به تاراج و دگر نيمه خراج استدل داده به بيگانه و تن داده به دزداندندان به گرازان، كه همه گوهر و عاج استموی اش به کفِ ترک و لبش بر لبِ فغفورچشمش بر روس است و بناگوش ز راج استاز بصره به مشهد رود آن شيخ عراقىزیرا به حرم مام وطن نذرِ سراج استچشمم چو خزر خشک شد از گریه و زاریزاین غصه که مام وطن ارزانیِ حاج استاين بى صفتان خاك وطن را بفروشندخاكى كه از آن رونقِ عمامه و تاج استای مامِ وطن خالْ بپوشان که حریصاندانند كه اين دانه دوايست و علاج استآن مرمرِ سینه به کفِ دست نهان کنتا بو که ندانند چه الماس و زجاج استرفتی به کنیزی تو به شامات و فلسطینبانوی جهانی و نه این بر تو رواج استبردند دلت را و شکستند سرت راوآن پیکر عیساوش تو بر سر خاج استزادی تو هیولا و هیولات تبه کردای مام چه کردی که هیولات نِتاج استبرگى دگر افتاد ز پاييز تو هیهاتتقويم تو سودازده و خشك مزاج است
منبع:پژواک ایران