مسافر اشتباهی جامجهانی; صدور قر ایرانی به کمر مراکشیها
باور بفرمایید که یا یک جای کار ما میلنگد یا این مردم سنت پترزبورگ. دیروز اولین بازی جام جهانی روسیه ۵-۰ عربستان را برده بود، ولی سنتپترزبورگیها به شکل مشهودی به کشکک زانویشان هم نبود. هرچند بعید نیست روسی در سنت پترزبورگ نمانده باشد که بخواهد پایکوبی کند. اگر فرار را بر قرار ترجیح داده باشند هم شاید نشود بر آنها خرده گرفت. آدمهایی که تیم فوتبال خودشان هم برایشان اهمیتی ندارد، پنجشنبه در سنتپترزبورگ با صدای سوت و کف و بوق و داد و جیغ و هوار و شعار ایرانیها از خواب بیدار شدهاند و چه بسا پا به فرار گذاشته باشند. باور بفرمایید حال ایرانیها، ورای شادی پیشاپیش یک مسابقه فوتبال بود. انگاری که در یک عملیات غافلگیرکننده، ریخته باشند به تقاص ترکمانچای، شهر را تسخیر کرده باشند.
Image captionالبته از من میشنوید این تقاص کار گشت ارشاد و حراست و معلم پرورشی و بسیج و ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاهها و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و هزارتا چیز دیگر است که روح مردم بیچاره سنتپترزبورگ هم از آن بیخبر است.
اگر لیچار بارم نمیکنید، ته دلم نگرانم که اگر ایران ببرد، بعد بازی چه کاری مانده بکنیم که در این یکی دو روز نکرده باشیم. پوتین هنوز گوشی دستش نیامده وگرنه تا به حال وضعیت فوقالعاده اعلام کرده بود.
به نام روسیه به کام ایرانیها
امروز دلم بدجور به حال روسیه و عربستان سوخت. تصورش را بکنید که ۱۱ فوتبالیست عربستانی و ۱۱ فوتبالیست روس در میدان افتادهاند به جان هم و یک داور آرژانتینی و سه کمک داور برزیلی و یک کمک داور ایتالیایی به آنها نظارت می کنند، آن وقت ۷۰ درصد جمعیت چندهزار نفره در مرکز نمایش عمومی فیفا در سنت پترزبورگ تیم ایران را تشویق کنند! حالا یواش یواش دارم میفهمم که جذابیت فوتبال که میگویند یعنی چه! البته انصاف نیست که همه اعتبارش را هم به فوتبال داد، باید قدر گذشتگان خودمان را هم بدانیم که سینه به سینه به ما آموختهاند که چگونه بتوانیم در هر شرایطی حرف خودمان را بزنیم.
Image captionImage captionفتوکپی که پا نداره...
مگر می شود تیترهای صفحه اقتصادی همهاش تورم و نرخ بالای ارز و نبود ارز مسافری و تعطیلی کسب و کار باشد و بعد ورق بزنی، از سر و کول صفحه ورزشی هوادار دو آتشه مسافر روسیه بالا برود؟
من همهاش حدس میزدم که باید کاسهای زیر نیمکاسه باشد ولی امروز مشت فدراسیون فوتبال ایران برایم باز شد. ایران ابتکار جالبی به خرج داده. ۱۰۰۰ تا هوادار گلچین کرده از ایران آورده روسیه و اینجا از هر کدام ۳۰-۴۰ تا شبیهسازی کرده. فتوکپی که جا و غذا نمیخواهد. شبها جمعشان می کنند میگذارند یک گوشه تا فردا. این را وقتی فهمیدم که امروز در دو جای مختلف شهر دو گروه مختلفی را دیدم که دیروز در دوجای مختلف دیگر شهر دیده بودم. این هم سندش:
Image captionمگر چنین تصادفی شدنی است؟ اگر هست، چرا این تصادفها هیچوقت برای من گردنشکسته سر بلیت بختآزمایی اتفاق نمیافتد.
اولیها شاکی بودند که چرا نوشته بودم جوگیرند. تازه فهمیدم "جوگیر" هم که برای ما صفت بود، ظاهرا برای بقیه فحش است. خدا را شکر که سردبیر این را نمیدانست وگرنه وقتی بعد از همان اولین یادداشتم گفت نباید به خودت بگویی "گاو"، "جوگیر بودن" را هم به صفات ممنوعه اضافه میکرد و بدین ترتیب این یادداشتها و از آن مهمتر فلسفه وجودی خودم بلاموضوع میشد.
Image captionماجراهای آقایان کلاه به سر را در قسمت قبلی مفصلتر نوشتهام
میخوام آسمون رو سنگ بزنم
یکی از شعار انقلابیها بعد از پیروزی در سال ۵۷، صدور انقلابشان به خارج بود. من نمیدانم آنها چقدر در عملی کردن شعارشان موفق بودند ولی پنجشنبه با جفت چشمانم شاهد بودم که چطور غیر انقلابیون موفق شدند قر شش و هشت ایرانی را به کمر مراکشیها هم صادر کنند. مردمی که نه به ساز حاکمیتشان که به ساز خودشان میرقصیدند. صاحب رستوران روس هم که تا همین چند ساعت پیش ایران را "آیران" تلفظ میکرد، برای اولین بار موزیک ایرانی گذاشت و همراه ما میخواست "آسمون رو سنگ بزنه، امشب رو بارون بزنه..." باور ندارید خودتون تماشا کنید:
آبادان، برزیلته
هرکسی فکر کرده ایرانی جماعت بیش از یک کار را همزمان نمیتواند انجام دهد، کور خوانده. حتی اگر آن کار کلکل و کری و تشویق حیثیتی باشد. همین دیروز هواداران تیم ایران هر چهقدر هم که پرشور و حرارت بودند، از اتفاقات دور و بر هم غافل نبوده و حتی حواسشان بود که به چند رهگذر هوادار برزیل یادآوری کنند که "آبادان، برزیلته!" ملاحظه بفرمایید:
ساعت غرغرو
Image captionمگر میشود من در این روزها چیزی بنویسم و این شب نداشتن سنتپترزبورگ را در چشمتان نکنم. ولی یادتان باشد که اگر خواستید این طرفها بیایید، حتما یک جوری این همکار ما، شادی الهی را با خودتان همسفر کنید وگرنه ممکن است کارتان زار باشد. مخصوصا اگر مثل من بیجنبه باشید. هر چند که همسفری شادی به کار من نیامد. شب نداشتن اینجا نتیجهاش برای من این بود دیروز ۲۷ ساعت بیوقفه بیدار بود. قبلا هم گفته بودم که چقدر خواب در حالت عادی هم با من مسئله دارد. در این سفر کشف کردم که شادی یک ساعت زنده متحرک است، حالا گیرم از مدل ساعتهای مادربزرگها که کل ۲۴ ساعت صدای تیک تیک ثانیه شمارشان روی مختان دوران می کند. برای فهمیدن ساعت کافی است که نگاهی به شادی بیندازی. اگر چیزی جز اخم در چهره اش بود، یعنی ساعت معقولی از روز است. اگر دیدید چشمش بین ویترین مغازهها میچرخد یعنی یا وقت ناهار است یا شام. با نزدیک شدن به شب فرضی، عشق و علاقهاش به اطرافیانش زیاد میشود و به نفع بقیه است که از او فاصله بگیرند و وقتی که شادی کلا خاموش شد و نه چشمانش حرکت میکرد و نه به محرکهای بیرونی پاسخ داد، یعنی وقت خواب است. اینها را گفتم که بگویم اگر شادی نبود، این نوشته هم نبود چرا که من کلا در خیابان میماندم تا مستقیم به استادیوم بروم و احتمالا بعد از بازی خواب به خواب بروم.
سلفی با دشمن فرضی
ما ملت مهربانی هستیم، در حالی که در شعارهایمان داشتیم خرخره مراکشیها را میجویدیم، همان لابهلاها از گرفتن سلفی با آنها غافل نمیشدیم. آخر تا به کجا دورویی و ریا؟ این احتمال را نمیدهید یکی از آنها لااقل در حد فهمیدن معنی شعارهای شما فارسی بفهمد؟!
Image captionاینکه بعد از بازی یادداشت بنویسم یا نه به نتیجه بستگی دارد. نکند توقع دارید بعد از بردن ایران، جشن و پایکوبی و هلهله را ول کنم و بیایم برای شما خوشمزهبازی در بیارم. اما اگر باختیم، قول میدهم بیایم همین جا دور هم چراغها را هم خاموش کنیم یک دل سیر گریه کنیم.
Image captionپس به خاطر دل کارکنان وبسایت بیبیسی فارسی هم که شده بیایید دعا کنیم که ایران ببرد. یک روز کمتر ۲۴ ساعته ایمیل را چک کردن برای اینکه ببینند یادداشت من رسیده یا نه، خودش یعنی یک قرص آرامبخش کمتر.
روز اول که آمده بودم سنت پترزبورگ، کشف کردم که ۲ ساعت از لندن جلوتر بودن یعنی اینکه عقب بودن ذاتی بنده در این مدت جبران میشود. عقب افتادگیام فوقش یک ساعت باشد. قرار بر این بوده که یادداشتهایم را برای شیفت صبح بفرستم. صبح نمیرسید می ماند برای شیفت ظهر. ظهر نمیرسید میماند برای شیفت عصر. عصر نمیشد و نهایتا همکار شیفت شب برای دریافت مطلب فقط گریه نمیکرد. بدشانسی است دیگر، از صبح فقط یک خطش مانده بود که تکمیل شود.
الان هم که دارم مینویسم، همکار شیفت شب است دارد تمام روشهایی که در دورههای مدیریت خشم یاد میدهند یک به یک تمرین و پیاده میکند. طفلکی نمیداند روشهایش مال سطوح ابتدایی است ولی من غول مرحله آخرم!
منبع:بی بی سی