زبان و قومیت» در ایران در گفتوگو با گارنیک آساطوریان
دو گفتگو با ایران شناس و خاورشناس نامی ارمنستان پروفسور گارنیک آساطوریان
برخی میگویند ۵۱ درصد مردم ایران، فارس یا همان اکثریت هستند و ۴۹ درصد اقلیت و متأسفانه در ایران نیز برخی این سخنان را تکرار میکنند. ولی حقیقت این است که در ایران اصلا «فارس» وجود ندارد. هیچ قومی در ایران نمیتواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارسها در فارس. زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خردهفرهنگهای ایران است.گوشهگوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترکزبانشدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان، جنبه ثانوی داشته و مربوط به سدههای اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.
«زبان و قومیت» در ایران در گفتوگو با گارنیک آساطوریان
قسمت اول
- در ایران تنوع قومی وجود ندارد، بلکه ما با گوناگونی زبانی (در بیشتر موارد گویشی) و خردهفرهنگهای بومی مواجه هستیم.
- قومیت در ایران پیش از اسلام به شکل فعلی آن وجود نداشته است؛ یعنی در آن برهه از تاریخ، لر، کرد، بلوچ، کلهر، لک، گوران و هر قومی دیگری که اکنون وجود دارد نداشتهایم. در ایران آن زمان از دو قوم شرطی بزرگ میتوان نام برد: یکی «فارس» در جنوب ایران؛ یعنی مردمی که به گویشهای جنوب غربی صحبت میکردند و دیگری «ماد»؛ یعنی کسانی که به گویشهای شمال غربی تکلم میکردند. در شرق ایران؛ یعنی در گستره آسیای مرکزی و ماوراءالنهر وضعیت به گونه دیگری بوده که خود موضوع جداگانهای است.
- قوم بزرگ «فارس» بعدا تمام اقوام و خردهفرهنگهایی را به وجود آورد که اکنون به گویشهای جنوب غربی صحبت میکنند و قوم «ماد»، نخست مادهای میانه، پارتها، آذریها و سپس خردهفرهنگهایی را تشکیل داد که به زبانها و گویشهای شمال غربی صحبت میکنند؛ مثلا بلوچها، کردها، سیوندیها، کاشیها، سمنانیها، گیلکها، مازندرانیها، تالشها، مردم اطراف اصفهان و… . درواقع در ایران پیش از اسلام، فقط این دو پدیده قومی وجود داشتهاند و این دو نیز در بیشتر موارد با یکدیگر همگون شده و از نظر زبانی نیز قادر به درک یکدیگر بودهاند.
- قومنامهایی که امروز در ایران میبینید همه در دوران پس از اسلام به وجود آمدهاند. بنابراین هیچیک از - بهاصطلاح – اقوام یا خردهفرهنگها یا ساکنان یکی از مناطق ایران نمیتوانند ادعا کنند این سرزمین از بدو تاریخ متعلق به ماست.
- زبان را به هیچ وجه نباید با قوم یکسان دانست.
- گروههای فرهنگی- قومی ایران امروز پس از استیلای اعراب به وجود آمدهاند و پیش از آن وجود خارجی نداشتهاند.
- ایران به شکل امروزی آن یک ساخت طبیعی است که در سه هزار سال قبل شکل گرفته است. هیچ بخشی از این کشور در طول تاریخ با جنگ و لشکرکشی تسخیر نشده است که سپس به آن الحاق شود.
- ایران یک پدیده منحصربهفرد طبیعی است و وقتی آن را با کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق مقایسه میکنیم مرتکب یک اشتباه متدولوژیک فاحش میشویم، یعنی یک ساخت طبیعی را در مقابل یک پدیده مصنوعی قرار میدهیم.
- وقتی من درباره ایران فکر میکنم درخت تنومندی در ذهنم مجسم میشود که تنه ستبری دارد و از آن شاخههای متعددی منشعب شدهاند و این شاخهها نهتنها به تنه بلکه به یکدیگر نیز متصلند. قسمت سبز این درخت یا تاج آن مثل گنبدی یکپارچه تنه را زینت میدهد، این شاخهها چنان با یکدیگر پیوند دارند و چنان در یکدیگر فرورفتهاند که حتی دستبردن بین آنها امکانپذیر نیست.
- طبیعیبودن ساخت قومی در ایران بدینمعنی است که قومیت اقوام ایرانیزبانِ عهد باستان – که اخلاف ساکنان اولیه فلات ایران بودهاند- به طور طبیعی دگرگون شده و این همگونی قومی حاصل دخالتهای سیاسی نبوده است.
- آنچه در ایران از آن به گروههای قومی تعبیر میشود درواقع گروههای زبانی – مذهبی هستند که سدهها در کنار یکدیگر زندگی مسالمتآمیز داشتهاند و دارای حافظه تاریخی مشترکند … حتی میتوان گفت در ایران فقط گروههای زبانی وجود دارد، نه مذهبی.
- بهطور کلی در ایران فقط دو نژاد وجود دارد: یکی نژاد ایرانی و دیگری نژاد ترک که همان ترکمنها هستند و جمعیت آنها هم بیش از نیم میلیون نفر نیست.
- گوشهگوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترکزبانشدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان، جنبه ثانوی داشته و مربوط به سدههای اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.
- پندارههای «اکثریت» و «اقلیت» به آن صورتی که در کشورهای دیگر مطرح است در ایران وجود ندارد.
- وقتی الگوهای خارجی را به طور مکانیکی در ایران پیاده میکنیم مشکلات بسیاری به وجود میآید و متأسفانه بسیاری از کژفهمیها و هویتهای کاذب که در این کشور در حال شکلگیری است حاصل همین سوءبرداشتهاست.
- برخی میگویند ۵۱ درصد مردم ایران، فارس یا همان اکثریت هستند و ۴۹ درصد اقلیت و متأسفانه در ایران نیز برخی این سخنان را تکرار میکنند. ولی حقیقت این است که در ایران اصلا «فارس» وجود ندارد.
- در ایران اصلا «فارس» وجود ندارد، فارس کیست؟! آیا گیلکها فارس هستند یا نه؟ سیوندیها چطور؟ کاشی فارس است یا نه؟ چطور میتوان اهالی گز، ابیانه، سیوند، سمنان یا حتی گیلکها و مازندرانیها و… را که به زبان مادری خودشان صحبت میکنند و زبانشان دستکمی از کردی و بلوچی ندارد «فارس» پنداشت ولی کرد و بلوچ را نه؟!
- زبان فارسی زبان هیچیک از اقوام و خردهفرهنگهای ایرانی نیست. فارسی یک زبان فراقومی یا میانجی است. اینکه میگویند ادبیات فارسی متعلق به فارسهاست کاملا اشتباه است.
- زبان فارسی متعلق به قومی به نام «فارس» یا اکثریت (۵۱ درصد) مردم ایران نیست و درواقع زبان مشترک و میراث فرهنگی و تمدنی همه مردم ایران به شمار میآید و آنها را به یکدیگر پیوند میدهد.
- زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خردهفرهنگهای ایران است. هیچ قومی در ایران نمیتواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارسها در فارس.
امیر ضیغمی: کشور ایران از لحاظ گوناگونی زبانی و فرهنگی پدیده کمنظیری است. البته این تنوع فرهنگی، به سبب برخی سوءبرداشتها، به اختلافات و مشکلاتی نیز دامن زده است. برای مثال، مسئله «آموزش زبان مادری» یا حتی «آموزش به زبان مادری» در سالهای اخیر محل بحث و مناقشه بسیار بوده است. در سال ١٣٩٢ عدهای از اعضای «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» دیدگاه خود را درباره مسائل مزبور بیان کردند که بعضا با واکنش تند برخی از فعالان سیاسی و فرهنگی و اصحاب رسانه روبهرو شد. نظراتی مانند «آنچه اهمیت دارد پژوهش و کار علمی روی این زبانهاست» یا «اگر بخواهیم زبانهای مادریمان را به عنوان زبان علمی و آموزشی به کار ببندیم بهطور حتم به گذشته برخواهیم گشت»، که از سوی اعضای فرهنگستان اظهار شده، قطعا قابلتأمل است و نباید سرسری از آنها گذشت، زیرا این سخنان دیدگاه کسانی است که در این زمینه صاحبنظرند و فارغ از هرگونه غرضورزی به مسائل مینگرند. بهراستی اگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی صلاحیت اظهارنظر درباره این موضوع را نداشته باشد کدام مرجع دیگری صاحب صلاحیت است؟ نظرات برخی از منتقدان درباره دیدگاههای مزبور، نشاندهنده این بود که از فعالیتهای علمی- پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اطلاع کافی ندارند و گویا نمیدانند در بطن این نهاد، گروهی به نام «زبانها و گویشهای ایرانی» وجود دارد که بهطور روشمند به جمعآوری مواد زبانها و گویشهای ایرانی و پژوهش درباره آنها میپردازد. گویا عدهای گمان میکنند تنها کاری که در این نهاد انجام میشود، «واژهگزینی و معادلیابی» است. بگذریم از اینکه برخی نیز بسیاری از واژههایی را که از باب طنز بین مردم رواج دارد به فرهنگستان نسبت میدهند و حتی بر این باورند فرهنگستان بودجه مملکتی را با ساختن چنین واژههایی به هدر میدهد. دراینمیان، برخی دیگر از صاحبنظران و استادان بنام نیز دیدگاه خویش را در موافقت یا مخالفت با آموزش زبان مادری بیان کردهاند که هر یک در جای خود ارزشمند است و اصولا نیل به حقیقت از رهگذر همین اصطکاک افکار دستیافتنی است. ولی نقیصهای که در اینجا به چشم میخورد این است که افراد مزبور که فیلسوف، جامعهشناس، روانشناس، انسانشناس یا استاد علوم سیاسی هستند هر یک از منظر تخصصی خود به موضوع نگریستهاند که کاملا طبیعی و اتفاقا بجاست، ولی نگاه زبانشناختی و قومشناختی به این مسئله نیز نهتنها لازم بلکه واجب است. بههمیندلیل، نگارنده این سطور صلاح دید این موضوع را با یک زبانشناس و قومشناس نیز در میان بگذارد و نظر وی را دراینباره جویا شود.
گفتوگویی که در ادامه میآید، دیدگاه پروفسور گارنیک آساطوریان، استاد دانشگاه روسی- ارمنی (اسلاونی) کشور ارمنستان و سردبیر مجله بینالمللی Iran and the Caucasus (انتشارات «بریل»: لیدن- بوستون)، درباره «زبان، قومیت و حق آموزش به زبان مادری» است. ایشان چند سال پیش کتابی نیز در این زمینه با عنوان «ترکیب قومی ایران: از پهنه آریایی تا اسطوره آذربایجان» به زبان روسی تألیف کردهاند که متأسفانه هنوز به فارسی ترجمه نشده است. البته چکیده این کتاب، در مقالهای با عنوان «بافت نژادی مردم ایران: گوناگونی قومی یا گوناگونی زبانی؟» در مجله فرهنگ مردم (سال دهم، شمارههای ٣٧ و ٣٨، بهار و تابستان ٩٠) به چاپ رسیده است.
ابتدا میخواهم بپرسم تلقی، تعریف و برداشت شما از قومیت چیست؟ زیرا همانطور که میدانید، قومیت از آن دست مفاهیمی است که در تعریف آن بین صاحبنظران اجماع وجود ندارد.
قومیت یک مفهوم چندوجهی (multifaceted) است، یعنی جنبههای مختلف دارد. نمیتوان قومیت را در یک جمله یا در چند سطر تعریف کرد، این پدیده در هر حیطه جغرافیایی و در هر برهه از زمان تعریف خاص خود را دارد و نمیتوان یک تعریف را به زمانها و مکانهای مختلف تعمیم داد. بههمیندلیل ما اکنون فقط درباره مفهوم قومیت در ایران معاصر صحبت خواهیم کرد.
در رابطه با ایران، قومیت یک اصطلاح شرطی است، چون به نظر بنده، در این کشور قومیت به مفهوم عام وجود ندارد، هرچند میدانم غالبا ایران را کشوری کثیرالاقوام (multiethnic) میپندارند و این گفته بنده ممکن است با انتقاد برخی محافل روبهرو شود. من اصلا معتقدم در ایران تنوع قومی وجود ندارد، بلکه ما با گوناگونی زبانی (در بیشتر موارد گویشی) و خردهفرهنگهای بومی مواجه هستیم.
قومیت بر چند اصل بنیادین استوار است: نخست، خاستگاه نژادی و حافظه تاریخی مشترک؛ دوم، گستره جغرافیایی ویژه، یعنی اینکه یک قوم از کجا به وجود آمده و از نظر تاریخی متعلق به چه سرزمینی است؛ سوم، زبان مشترک؛ چهارم، فرهنگ مشترک؛ و پنجمین، که از همه مهمتر است، خودآگاهی و هویت قومی است که با وجود اهمیتی که دارد پدیدهای بسیار نوسانپذیر است و بسته به یکی از عوامل گفتهشده ممکن است شدت و ضعف پیدا کند و حتی اشکال مختلف از جمله کاذب به خود بگیرد. بااینهمه، اعلان وجود یک قومیت وابسته به مؤلفه خودآگاهی قومی است و به طور مستقیم تحتتأثیر آن قرار دارد البته این فاکتور در برهههای زمانی مختلف میتواند حتی حالت مجازی نیز داشته باشد. اگر برای تشریح این پدیده از اصطلاحات مارکسیستی استفاده کنیم، میتوانیم بگوییم خاستگاه نژادی و حافظه تاریخی، سرزمین (ethnic territory)، زبان و فرهنگ، جنبه «زیربنایی» دارند و هویت، جنبه «روبنایی». اگر قومیت را به یک ساختمان تشبیه کنیم، چهار مؤلفه اول، خودِ ساختمان را میسازند و خودآگاهی، نمای آن را. البته جوامع قومی- مذهبی یا قومی- دینی (ethno-religiouscommunities)، یعنی گروههایی که هویت قومی آنان بر پایه یک دین معین بنا شده است، پدیدهای علیحده هستند و آنها را باید به گونه دیگری تشریح کرد. در جوامع مذکور، هویت بر عکس جنبه زیربنایی دارد و بقیه مؤلفهها، روبنایی. درضمن در تشریح قومیت، گاهی ویژگیهای روحی و خلقوخوی بومی نیز به مثابه شاخص قومیت به شمار میروند، ولی به نظر من، این مورد اخیر اکتسابی است و جنبه ثانوی دارد، هرچند در بعضی از موارد میتواند یک فاکتور جداگانه در تعریف قومیت محسوب شود.
قومیت در ایران پیش از اسلام به شکل فعلی آن وجود نداشته است؛ یعنی در آن برهه از تاریخ، لر، کرد، بلوچ، کلهر، لک، گوران و هر قومی دیگری که اکنون وجود دارد نداشتهایم. در ایران آن زمان از دو قوم شرطی بزرگ میتوان نام برد: یکی «فارس» در جنوب ایران؛ یعنی مردمی که به گویشهای جنوب غربی صحبت میکردند و دیگری «ماد»؛ یعنی کسانی که به گویشهای شمال غربی تکلم میکردند. در شرق ایران؛ یعنی در گستره آسیای مرکزی و ماوراءالنهر وضعیت به گونه دیگری بوده است که خود موضوع جداگانهای و از حوصله بحث ما خارج است.
قوم بزرگ «فارس» بعدا تمام اقوام و خردهفرهنگهایی را به وجود آورد که اکنون به گویشهای جنوب غربی صحبت میکنند و قوم «ماد»، نخست مادهای میانه، پارتها، آذریها و سپس خردهفرهنگهایی را تشکیل داد که به زبانها و گویشهای شمال غربی صحبت میکنند؛ مثلا بلوچها، کردها، سیوندیها، کاشیها، سمنانیها، گیلکها، مازندرانیها، تالشها، مردم اطراف اصفهان و… . درواقع در ایران پیش از اسلام، فقط این دو پدیده قومی وجود داشتهاند و این دو نیز در بیشتر موارد با یکدیگر همگون شده و از نظر زبانی نیز قادر به درک یکدیگر بودهاند.
قومنامهایی (ethnonym) که امروز در ایران میبینید همه در دوران پس از اسلام به وجود آمدهاند. بنابراین هیچیک از - بهاصطلاح – اقوام یا خردهفرهنگها یا ساکنان یکی از مناطق ایران نمیتوانند ادعا کنند این سرزمین از بدو تاریخ متعلق به ماست. نامهای نادر قومی هم که در متون باستان در رابطه با سرزمین «ایران امروزی» به چشم میخورد- مانند akaufachiya که برخی قوم بلوچ را به آن نسبت میدهند- تا به حال بهدرستی توجیه نشدهاند. درباره اقوامی که در متون یونانی و لاتین از آنان نام برده شده است، مانند کاسپیها، تپورها، امردها، کردوخها، کادوسان یا خوریها، کاسیتها، لولوبیها و… که در نوشتارهای باستانی میانرودان ذکر شدهاند نیز باید گفت این اقوام، ساکنان فلات ایران قبل از مهاجرت آریاییها بودند و بعدها در ایرانیان ادغام شدند و در این مقطع از تاریخ، که ما درباره آنها صحبت میکنیم دیگر وجود نداشتند. عیلامیها هم که از باشندگان کهن فلات ایران بودهاند و تاریخ چند هزارساله داشتهاند در این برهه زمانی دیگر همگون شده بودند و به زبان ایرانی صحبت میکردند.
البته وقتی میگویم در دوره باستان در محدوده جغرافیایی امروز ایران دو قوم شرطی بزرگ وجود داشته که با دو گویش بسیار نزدیک با یکدیگر صحبت میکردهاند به هیچ وجه منظورم این نیست که در ایران آن زمان مردم کاملا یکپارچه و یکدست بودهاند، خیر. روند بهوجودآمدن گویشها و زبانهای امروزی به همان زمان بازمیگردد؛ یعنی نطفه زبانها و گویشهای امروزی ایران در دوران باستان شکل گرفته و بهتدریج سیر تکاملی خود را طی کرده و به شکلگیری وضعیت زبانی حال حاضر ایران انجامیدهاست.
پس باید گفت در شکلگیری این دو قوم بزرگ – حداقل در مراحل اولیه آن- اقوام متعددی نقش داشتهاند اینطور نیست؟
بله! این نظر تا حدی درست است، ولی خواهش میکنم این دو پنداره را با هم نیامیزید: نخست، «قوم» و «قبیله» و دوم، «زبان» و «قوم» را.
قبیلهها، عشایر و خانوادههای بزرگ به مثابه شکلی از زندگی اجتماعی حتما وجود داشتهاند و نقش مهمی در زندگی سیاسی کشور ایفا میکردهاند. مگر هخامنشیان، قبیله یا خانواده بزرگ نبودند؟ خانوادههای دوران اشکانی یا ساسانی چطور؟ من در گفتوگو با حضرتعالی قوم را به معنی ethnos یا نژاد به کار میبرم.
نکته مهم دیگر اینکه زبان را به هیچ وجه نباید با قوم یکسان دانست. وقتی درباره نیاکان و پیشینیان اقوام امروز ایران در دوران باستان سخن میگوییم، منظور ما حاملان حالتهای اولیه گویشها و زبانهای امروزی است؛ مثلا میگوییم گویشوران لهجههای کردی، سمنانی، سیوندی، مرکزی، بلوچی در دوران اشکانی، ساسانی و… . در زمان هخامنشیان این گویشها هنوز شکل نگرفته بودند حتی من فکر میکنم در دوره اشکانیان نیز زبانهای این مردم نخستین مراحل شکلگیری را طی میکرده و اصلا خبری از اقوامی با نامهای امروزی نبوده است. با استفاده از ایماژ ساختمان میتوان گفت در آن زمان فقط پایه این ساختمانها و شاید دیوارهای آنها چیده شده بود و بنابراین این ساختمانها نمیتوانستند نماهای جداگانه یا، به عبارت دیگر، هویت قومی یا گروهی داشته باشند.
پس با خیال راحت میتوانیم تأکید کنیم ایران به شکل امروزی آن یک ساخت طبیعی است که در سه هزار سال قبل شکل گرفته است. هیچ بخشی از این کشور در طول تاریخ با جنگ و لشکرکشی تسخیر نشده است که سپس به آن الحاق شود.
وقتی من درباره ایران فکر میکنم درخت تنومندی در ذهنم مجسم میشود که تنه ستبری دارد و از آن شاخههای متعددی منشعب شدهاند و این شاخهها نهتنها به تنه بلکه به یکدیگر نیز متصلند. قسمت سبز این درخت یا تاج آن مثل گنبدی یکپارچه تنه را زینت میدهد، این شاخهها چنان با یکدیگر پیوند دارند و چنان در یکدیگر فرورفتهاند که حتی دستبردن بین آنها امکانپذیر نیست. به طور بسیار شرطی میتوان حمله تازیان را به ایران محل اتصال تنه به شاخهها دانست و تأکید کرد صحبت از تنه بدون اشاره به شاخهها یا همان گنبد و توصیف گنبد بدون صحبتکردن از تنه اصلا امکانپذیر نیست. این تشبیه گویای آن است که گروههای فرهنگی- قومی ایران امروز پس از استیلای اعراب به وجود آمدهاند و پیش از آن وجود خارجی نداشتهاند. ایماژ باغ یا گلستانی با گلهای رنگارنگ که برخی در رابطه با ایران امروزی به کار میبرند ایماژ درستی نیست، زیرا باغ یا گلستان، بیشتر یادآور یک پدیده موقت و مصنوعی است و تنوع گلها نیز غالبا دشت و صحرا را به خاطر میآورد. بنابراین ایران یک پدیده منحصربهفرد طبیعی است و وقتی آن را با کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق مقایسه میکنیم، مرتکب یک اشتباه متدولوژیک فاحش میشویم، یعنی یک ساخت طبیعی را در مقابل یک پدیده مصنوعی قرار میدهیم.
اگر ممکن است درباره ساختهای طبیعی و مصنوعی در کشورهای کثیرالاقوام کمی بیشتر توضیح دهید:
اصولا کشورهایی را که تنوع قومیتی در آنها بسیار برجسته است، از نظر ساخت میشود به سه دسته تقسیم کرد:
١- کشورهایی با ساخت طبیعی، مانند ایران و هند،
٢- کشورهایی با ساخت مصنوعی یا سیاسی، مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق که ساختی بسیار ناپایدار دارند و دیر یا زود دچار فروپاشی میشوند، همانطور که در مورد شوروی سابق این اتفاق افتاد. در اینجا لازم است اشاره کنم بیشتر امپراتوریهای دنیای باستان بر پایه همین ساخت شکل گرفتهاند،
٣- کشورهای دارای ساخت نیمهمصنوعی یا نیمهسیاسی، مانند فدراسیون روسیه یا بلژیک که در نتیجه روندهای طبیعی و تا حدودی با بهرهگیری از قدرت سیاسی، اقوام مختلفی را با یکدیگر متحد کردهاند. دوام چنین ساختهایی تا حد زیادی بستگی به سیاستگذاریهای دولت مرکزی و تلاش برای همگونی اقوام مختلف و ادغام آنها در قوم اصلی (title-nation) دارد.
البته این ردهبندی نمیتواند پایه موثقی برای مقایسه و نتیجهگیری شود. مثلا برای تشریح مسائل قومی- زبانی ایران نمیشود هندوستان را مثال آورد، چون ایران و هندوستان درعینحال که ساخت طبیعی دارند بسیار با یکدیگر متفاوتند. کشور هندوستان ترکیبی است از اقوامی بسیار ناهمگون- آریاییها، دراویدها، مونداها و… – که هر یک چندین میلیون نفر جمعیت دارند و تقریبا همه نیز از کتابت و فرهنگ چند هزارساله برخوردارند. بنابراین از این لحاظ ایران هیچ سنخیتی با هندوستان ندارد و الگوگرفتن از این کشور برای حل مسائل ایران اشتباهی بزرگ است.
پس طبیعیبودن ساخت قومی در ایران بدینمعنی است که قومیت اقوام ایرانیزبانِ عهد باستان – که اخلاف ساکنان اولیه فلات ایران بودهاند- به طور طبیعی دگرگون شده و این همگونی قومی حاصل دخالتهای سیاسی نبوده است.
بنابراین میتوانیم بگوییم آنچه در ایران از آن به گروههای قومی تعبیر میشود درواقع گروههای زبانی – مذهبی هستند که سدهها در کنار یکدیگر زندگی مسالمتآمیز داشتهاند و دارای حافظه تاریخی مشترکند و بههمیندلیل مقایسه ایران با کشورهایی مانند آمریکای شمالی یا اتحاد جماهیر شوروی قیاسی معالفارق است. آری! حتی میتوان گفت در ایران فقط گروههای زبانی وجود دارد، نه مذهبی.
بهطور کلی در ایران فقط دو نژاد وجود دارد: یکی نژاد ایرانی و دیگری نژاد ترک که همان ترکمنها هستند و جمعیت آنها هم بیش از نیم میلیون نفر نیست. حتی عربهای ایران، چون اکثر عربها بازماندگان عیلامیهایی هستند که ابتدا ایرانیزبان و سپس در دوران استیلای عربها عربزبان شدهاند.
این وضعیت در ایران از سه هزار سال پیش شروع شده است. البته در دوران قبل از هجوم آریاییها، از حاشیه دریای خزر تا خلیجفارس و از غرب تا قندهار، چنانکه پیشتر اشاره شد، اقوام مختلفی وجود داشتهاند، ولی همگی آنها بهتدریج از لحاظ قومی با مهاجران آریایی همگون شدند و گویا از نظر فاکتورهای آنتروپولوژی و فرهنگی نیز با مهاجران تفاوتی نداشتهاند، ظاهرا تنها قوم متفاوت همان عیلامیها بودهاند که میتوان آنها را از لحاظ فاکتورهای آنتروپولوژی یک قوم جداگانه به حساب آورد. حتی من فکر میکنم خود هندوایرانیهایی هم که وارد فلات ایران شدند، از نظر آنتروپولوژی تفاوت فاحشی با بومیان ایران نداشتهاند، بنابراین گوشهگوشه ایران متعلق به همه ایرانیان است. ترکزبانشدن بعضی از مردم ایران هم، از جمله در آذربایجان، جنبه ثانوی داشته و مربوط به سدههای اخیر است و درباره آن تحقیقات بسیاری انجام شده است.
برداشت شما از اصطلاحات اکثریت و اقلیت در ایران چیست؟ به نظر جنابعالی، استفاده از این اصطلاحات تا چه حد در ایران معنادار است؟
به نظر بنده پندارههای «اکثریت» و «اقلیت» به آن صورتی که در کشورهای دیگر مطرح است در ایران وجود ندارد. مثلا یک فرد اهل ابیانه که به زبان بومی خود صحبت میکند -که هیچ فرقی با کردی و بلوچی و… ندارد و یک زبان تمامعیار است- تا زمانی که در روستای خودش زندگی میکند «اقلیت» است، ولی همین شخص وقتی به کاشان میآید «اکثریت» میشود. یا کسی که در مراغه در خانه خود به زبان ترکی صحبت میکند یک اقلیت است، ولی زمانی که به دانشگاه یا اداره میرود دیگر جزء «اکثریت» به شمار میآید.
اجازه دهید برای روشنشدن این مطلب مثالی بزنم: ایران مانند خانقاهی است که هرکسی در آنجا زاویه و حجره خودش را دارد و در کنج خلوت خویش منحصربهفرد است ولی وقتی همین شخص برای شرکت در مراسم سماع از حجره خویش بیرون میآید، با بقیه همرنگ میشود و نمیتوان این فرد را از دیگران تمییز داد. دو پدیده اکثریت و اقلیت در ایران چنان درهمتنیدهاند که نمیتوان برای آنها مرزی تعیین کرد، رویکرد به این مسئله در ایران باید اینگونه باشد. وقتی الگوهای خارجی را به طور مکانیکی در ایران پیاده میکنیم مشکلات بسیاری به وجود میآید و متأسفانه بسیاری از کژفهمیها و هویتهای کاذب که در این کشور در حال شکلگیری است حاصل همین سوءبرداشتهاست.
در خارج از ایران برخی میگویند ۵۱ درصد مردم ایران، فارس یا همان اکثریت هستند و ۴۹ درصد اقلیت و متأسفانه در ایران نیز برخی این سخنان را تکرار میکنند. ولی حقیقت این است که در ایران اصلا «فارس» وجود ندارد، فارس کیست؟! آیا گیلکها فارس هستند یا نه؟ سیوندیها چطور؟ کاشی فارس است یا نه؟ چطور میتوان اهالی گز، ابیانه، سیوند، سمنان یا حتی گیلکها و مازندرانیها و… را که به زبان مادری خودشان صحبت میکنند و زبانشان دستکمی از کردی و بلوچی ندارد «فارس» پنداشت ولی کرد و بلوچ را نه؟!
بله، در تهران مردم فارسی صحبت میکنند. فارس یک چیز بسیار شرطی و یک پنداره مجازی است که در دو دهه اخیر به وجود آمده و به وسیله جوامع ایرانیان خارج از کشور رواج پیدا کرده است.
البته در دوران رضاشاه، وی با الهام از تبلیغات نازی، اصطلاح و هویت قومی کاذبی به نام فارس را تقویت میکرد که البته این اصطلاح مجال تثبیت نیافت (۱)، ولی در سالهای اخیر مجددا نیروهای خارج سعی میکنند هویت کاذب فارس را احیا و ترویج کنند.
زبان فارسی نیز زبان هیچیک از اقوام و خردهفرهنگهای ایرانی نیست. درواقع باید گفت «فارس» کسی است که زبان یا گویش محلی خود را فراموش کرده است و به زبان معیار سخن میگوید. حتی مردم ورامین و ونک نیز که نزدیک تهران هستند در گذشتهای نهچندان دور زبانهای خود را داشتهاند که ظاهرا نزدیک به طبری بوده است یا مردم قم، جاسب، نراق و… به زبان راجی صحبت میکردهاند. زبان مردم تهران در ۱۵۰ یا ۲۰۰ سال پیش، مازنی یا راجی بوده است.
فارسی یک زبان koine است، یک زبان فراقومی یا میانجی است که ١٣٠٠ تا ١۴٠٠ سال عمر دارد (۲). اینکه میگویند ادبیات فارسی متعلق به فارسهاست، کاملا اشتباه است،
فردوسی هم گویش خودش را داشته است. وقتی زبان فارسی از ماوراءالنهر برگشت، در خود فارس، دیگر زبان فارسی آن فارسی پیشین نبود. درست مثل اینکه مادر را جایی بفرستند و به دلیلی جوان بماند و وقتی برمیگردد بچهها یا نوهها و نبیرههای خود را در حالی ببیند که پیر شدهاند. زبان فارسی هم وقتی به عنوان مادر به خانه خویش در فارس بازگشت، نبیرههایش را دید، دیگر حتی فرزندانش هم نبودند و در خود فارس به گویشهای دیگری صحبت میکردند. ١٣٠٠ سال پیش وقتی گروهی از ایرانیان به ماوراءالنهر فرار کردند و به دنبال آن هنگامی که ایرانیان مسلمان به همراه اعراب به آن منطقه رفتند، بنابر دلایل سیاسی و فرهنگی، زبان فارسی به دومین زبان اسلام در آن منطقه و به زبان نرماتیو (normative) یعنی زبان معیار دیوانی، ادبیات و علم تبدیل شد و سیر تکاملی آن در همین زمان، یعنی ١٣٠٠سال پیش، متوقف شد. بازمانده واقعی زبان فارسی بعد از حمله اعراب، همان گویشهای قشم، کیش، میناب، بندرعباس و… است. زبان فارسی امروز در قرن هفتم – هشتم میلادی متوقف شده است. بعضی از عزیزان میگویند زبان فارسی پدیده جالبی است و در ١٣٠٠ سال هیچ رشدی نکرده است. این عزیزان برای اثبات نظر خود از زبانهای غربی شاهد میآورند و مثلا میگویند یک فرد یونانی معاصر، حتی اگر متون یونانی دوران بیزانس را بخواند نمیفهمد، حال چه برسد به آثار هومر، یا یک آلمانی از خواندن و درک متون چند صد سال قبل این زبان عاجز است، یا یک روس متون روسی ٧٠٠، ٨٠٠ سال پیش را به طور جستهگریخته درمییابد، ولی زبان فارسی در ١٣٠٠ سال هیچ تغییری نکرده است و امروز یک ایرانی تحصیلکرده بهآسانی میتواند شاهنامه فردوسی، اشعار منجیک یا ترجمههای قرون ٩ و ١٠ میلادی قرآن را – بهجز بعضی واژههای مهجور- بهآسانی بخواند و بفهمد (۳).
بر اثر چه عواملی پیشرفت یک زبان در یک برهه زمانی خاص متوقف میشود؟
وقتی یک زبان به زبان یک فرهنگ و تمدن تبدیل میشود، یعنی وضعیت هنجاری یا نرماتیو به خود میگیرد، در زمان متوقف میشود، ولی گونه اصلی که در زبان گفتاری مردم منعکس است، سیر تکاملی خود را طی میکند. مثلا وقتی زبان لاتین به زبان معیار کاتولیسیسم تبدیل شد، دیگر رشدی نکرد و هماکنون فقط در مدارس علوم دینی (seminary) کاتولیک به زبان لاتین صحبت میکنند و مینویسند. ولی گونههای گفتاری زبان لاتین که «وولگارلاتین» نامیده میشوند سیر تکاملی خود را طی کرده و به زبانهای فرانسوی، اسپانیولی، رومانیایی، مولداویایی و… تبدیل شدهاند.
هماکنون لاتین، به عنوان یک زبان مادر با نبیرههای خودش، یعنی فرانسوی، اسپانیولی و…، در یک برهه زمانی قرار گرفته است، هرچند گستره آن برخلاف فارسی بسیار محدود است. مثالهای بسیاری دراینباره میتوان آورد، مثلا نمیتوانیم بگوییم آن زبان عربی که زبان قرآن است و امروز در مدارس کشورهای عربزبان تدریس میشود یک زبان طبیعی است. گونه طبیعی زبان عربی، زبان عربی مصر، عراق، یمن و… است. سیر تکاملی زبان عربی در همان زمان که به زبان قرآن و کتابت اسلامی، یا به عبارت دیگر زبان دین تبدیل شد، متوقف شد و دیگر تغییری نکرد. برای روشنشدن این موضوع مثال دیگری میآورم؛ ما امروز در فارسی معاصر هنوز واژه «بیابان» را داریم، در صورتی که اگر زبان فارسی سیر طبیعی خودش را طی کرده بود واژه بیابان امروز باید «باوان» یا «واوان» تلفظ میشد که این نام هماکنون در جاینامی بین قم و تهران وجود دارد و به همین شکل مانده است. چون جاینامها گونههای مختلف زبانی را در طول زمان حفظ میکنند. در تالشی که از زبانهای شمال غربی است این واژه به «ویوون» تبدیل شده و البته تحول معنایی یافته است و به معنی «بدبختی و فلاکت» به کار میرود. تالشان برای مفهوم بیابان از همان واژه بیابان استفاده میکنند که از فارسی معیار به وام گرفتهاند.
خلاصه سخن آنکه وقتی یک زبان، به زبان دینی یا پرستشی یا تمدنی تبدیل میشود، جنبه نرماتیو معیاری به خود میگیرد و دیگر رشد نمیکند و هیچکس هم نباید آن را تغییر دهد، مثلا نمیتوان آیات قرآن را با لهجه عربی یمن یا عراق قرائت کرد. مثال دیگر، زبان ارمنی باستان است که در قرن پنجم میلادی نرماتیو شد و تا قرن دهم که دیگر کسی به این زبان صحبت نمیکرد، به همان شکل باقی ماند؛ درست مانند لاتین و اکنون نیز زبان رسمی کلیسای ارمنی همان زبان ارمنی باستان است و هیچکس اجازه ندارد متون مذهبی کلیسای ارمنی را موقع اجرای مراسم مذهبی حتی در حد یک کلمه تغییر دهد و اصلا این کار گناه بزرگی محسوب میشود. اصولا همه متون مذهبی ماهیت تغییرناپذیری دارند و نمیتوان در آنها دخل و تصرف کرد.
البته فارسی زبان دینی نیست و جنبه پرستشی ندارد، ولی بار تمدنی و فرهنگی بسیار غنی دارد و درواقع زبان ادب و کتابت است. زبان فارسی زبانهای بومی را تحتتأثیر قرار داده و از امکانات این زبانها برای غنای هرچه بیشتر بهره برده است. آری! فارسی هم مانند لاتین، عربی یا ارمنی باستان متوقف شده است.
هیچ جای ایران نیست که بتوانید نشان دهید و بگویید در ٢٠٠ سال پیش زبان خود را نداشته است. هیچکس به فارسی معیار صحبت نمیکرده حتی در خراسان. زبان فارسی در نقش یک lingua franca بوده و مردم را به هم پیوند میداده است.
بنابراین وقتی شما میگویید من شاهنامه را میفهمم این بدینمعنی نیست که زبان فارسی رشد نکرده است، خیر. زبانهای ایرانی هم بهسرعت رشد میکنند و متحول میشوند. ببینید حتی وقتی زبان فارسی به عنوان koine یا زبان ادبیات و علم به خود فارس برگشت، مردم دیگر این زبان را نمیفهمیدند، چون در خود شیراز یا فارس مردم به صورتهای پیشرفتهتر زبان فارسی صحبت میکردند که در فهلویات منعکس است؛ مانند فهلویات فارس، همدان و… . درضمن باید در اینجا یک موضوع را خاطرنشان کنم، و آن اینکه زبان فهلویات فارس و همدان بنابر شاخصهای زبانشناسی به گروه مادی تعلق دارند نه فارسی و درواقع شاخصهای شمال غربی را منعکس میکنند. حتی زبان زرتشتیان فارس و کرمان که گبری نامیده میشود متعلق به گروه شمال غربی است نه جنوب غربی. این مسئله گویای این است که مردم قبل از حمله اعراب در خود فارس یک زبان آمیغی داشتهاند، البته زبان متون پهلوی یک زبان تمامعیار جنوب غربی (پارسی) است که به هیچوجه زبان زنده مردم فارس را در دوره استیلای تازیان منعکس نمیکند، بلکه وابسته به سنت نوشتاری اوایل قرون میلادی است.
من زمانی فکر میکردم چرا حافظ میگوید: ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه/ که لطف طبع و سخنگفتن دری داند؛ یعنی چه؟ چرا حافظ که در شیراز نشسته چنین چیزی میگوید؟ مگر مردم عصر حافظ در شیراز سخن او را نمیفهمیدهاند؟ من برای پاسخ به این سؤال به نسخهبدلهای دیوان حافظ مراجعه کردم و با بررسی آنها متوجه شدم گویا این سؤال به ذهن کاتبان دیوان حافظ نیز خطور کرده است، زیرا هر یک سعی کردهاند بهزعم خویش این بیت را اصلاح کنند، به همین سبب این بیت در نسخههای مختلف دیوان حافظ ضبطهای گوناگونی دارد، مثلا در برخی نسخهها به جای «سخن گفتن دری»، «سرّ سخنوری» آمده است. پس واقعا مردم شیراز شعر حافظ را نمیفهمیدهاند، زیرا زبان دری یک زبان مدرسی بوده و فقط اهل علم و کتابت با آن سروکار داشتهاند.
خلاصه سخن آنکه زبان فارسی متعلق به قومی به نام «فارس» یا اکثریت (۵۱ درصد) مردم ایران نیست و درواقع زبان مشترک و میراث فرهنگی و تمدنی همه مردم ایران به شمار میآید و آنها را به یکدیگر پیوند میدهد. در خلق میراث علمی- ادبی زبان فارسی همه مردم ایران مشارکت داشتهاند و این میراث فرهنگی متعلق به یک قوم شرطی به نام فارس نیست. زبان فراقومی فارسی متعلق به همه خردهفرهنگهای ایران است. هیچ قومی در ایران نمیتواند ادعا کند من فارسم، حتی خود فارسها در فارس. مثلا اگر ما از شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی که در زمینه ادبیات، تاریخ یا فلسفه و… اثری از خود به جای گذاشتهاند فهرستی تهیه کنیم متوجه خواهیم شد همه مردم ایران از گروههای زبانی مختلف در خلق این آثار شرکت داشتهاند؛ از آذربایجانی و کرد و بلوچ گرفته تا مازندرانی، شیرازی، اصفهانی، کاشی و… .
در اینجا نکته دیگری را هم باید خاطرنشان کنم؛ گویشهای لری مانند بختیاری، ممسنی، بویراحمدی یا گویشهای سواحل شمالی خلیجفارس مانند گویش قشم، کیش، و… همه از گویشهای جنوب غربی هستند و درواقع گویشهای «پارسی» به شمار میآیند. ولی خود زبان «فارسی» نیز لهجهها و گویشهای خاص خود را دارد مانند لهجه اصفهانی یا کرمانی که با کشیدن برخی آواها و نحوه تلفظ و… شناخته میشوند. اگر شما به گویشهای زبان فارسی در داخل ایران توجه کنید، خواهید دید همه آنها – مانند لهجه تهرانی که امروز اساس زبان معیار فارسی را تشکیل میدهد- بهگونه معیار زبان فارسی نزدیکند که این مسئله نشان میدهد زبان فارسی به عنوان یک زبان نرماتیو، در اثر ارتباطات انسانی، آموزش در مدارس و گسترش رسانهها روی زبان این مناطق تأثیر گذاشته و این مردم بهتدریج گویشهای اصیل خود را فراموش کردهاند. برخی از این گویشها هم اصلا در زمره گویشهای پارسی نبودهاند بلکه به گویشهای مادی یعنی گویشهای شمال غربی تعلق داشتهاند. حتی گویشهای خود فارس نیز، آنگونه که از فهلویات برمیآید، بیشتر به گویشهای مادی شبیهاند تا گویشهای پارسی. زبان معیار در طول زمان بهتدریج روی گویشهای بومی «پارسی» تأثیر گذاشته و آنها را به گویشهای «فارسی» تبدیل کرده است که نمونه آن را امروز در کرمان و کاشان میبینیم.
وقتی به دلایلی زبان مردم یک خطّه عوض میشود، زبان غالب، هم از لحاظ فونتیک و هم از لحاظ عناصر لغوی و حتی دستوری تحتتأثیر زبان بومی آن ناحیه قرار میگیرد و عناصری از آن را به خود جذب میکند، بهویژه اگر این زبان جدید با زبان پیشین مردم آن منطقه خویشاوند باشد، مانند زبان فارسی بخارا. برای همین در فارسی بخارا عناصر سغدی بسیاری وجود دارد و ما میدانیم تا قرن ١٠، ١١ میلادی، در بخارا به زبان سغدی صحبت میکردهاند. ازاینرو وجود گویشهای فارسی در یک منطقه، دلیلی بر آن نیست که مردم آنجا را فارس بپنداریم.
گویشهای فارسی در خارج از حیطه جغرافیایی ایران نیز وضعیت خاص خود را دارند. مثلا اگر شما به هرات بروید بعید است از گویش فارسی هروی یک فرد روستایی چیز زیادی متوجه شوید. یک تهرانی گویش کردی کرمانشاه را بهتر درک میکند تا گویش فارسی هرات را. در هرات شما باید خیلی با دقت گوش کنید که چیزی از زبان مردم بفهمید ولی گویش کردی کرمانشاه را تا ٧٠ درصد متوجه خواهید شد. گونههای مختلف زبان فارسی یا بهاصطلاح دیگر لهجههای فارسی بر پایه زبانها و گویشهای بومی ایرانی شکل گرفتهاند. عناصر قدیمی بسیاری از زبان کهن هرات در گویش فارسی هروی وجود دارد که مثلا در آثار خواجهعبدالله انصاری مانند طبقاتالصوفیه منعکس است. خواجهعبدالله واژگان نادری به کار میبرد که از زبان قدیم خود هرات -که البته از زبانهای ایرانی بوده- اقتباس شدهاند. بنابراین رواج گویشهای مختلف زبان فارسی در یک منطقه بههیچوجه نشانه «فارس»بودن مردم آن ناحیه نیست؛ نمیتوانیم بگوییم مردم هرات یا بخارا فارس هستند چون به گویشهای فارسی صحبت میکنند.
گویشهای فارسی افغانستان یا تاجیکستان از لحاظ سیستم فونتیکی و دستوری کهنگراتر از زبان فارسی معیار ایران هستند. نظام مصوّتهای فارسی آسیای مرکزی حالت مصوّتهای فارسی میانه و کلاسیک را حفظ کرده است، زیرا فارسی رایج در آسیای میانه از لحاظ زمان شکلگیری و پایه تاریخی کهنتر از زبان فارسی کشور ایران است.
خلاصه کلام، نباید تصور کرد زبان کسانی که درحالحاضر به گویشها و لهجههای مختلف فارسی صحبت میکنند از قدیمالایام فارسی بوده و بهتبع آن، میتوان همگی آنها را فارس نامید.
برگرفته از: روزنامهی شرق، شماره ۲۷۸۵ (۵ بهمن ۱۳۹۵).
پینوشتهایِ پارسیانجمن
(۱) بر نااستواری این سخن همین بس که رضاشاه فرمان داد اروپاییان ایران را به نامِ راستینش ـ «ایران» ـ بخوانند نه به نامِ «پارس».
(۲) این گفته شاید برای پارسیِ نو درست باشد، لیک روشن است که پارسی دنبالهیِ پارسیگ (پهلوی) و آن نیز دنبالهیِ آریایی (پارسیِ باستان) است و زینرو، پیشینهیِ نوشتاریِ پارسی، برپایهی آنچه در دست داریم، ۲۶۰۰ ساله است نه ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ ساله.
(۳) زبان پارسیِ بزرگترین دگرگونیاش را در گذر از زبانِ آریایی (پارسی باستان) به پارسیگ (پهلوی) و سپس، کمتر، از پارسیگ به پارسیِ نو سپری کرده و این چیزی است که زبانهایِ اروپایی بسیار دیرتر بدان رسیدند. بر این پایه، چنین سنجشهایی باید میان زبانِ آریایی و پارسیِ نو باشد نه پارسیِ روزگارِ فردوسی با پارسیِ روزگارِ ما.
«آموزش زبان مادری» در گفتوگو با گارنیک آساطوریان
بخش دوم
- کلمه «کرد» به عنوان یک قومنام از قرن ۱۲- ۱۳ میلادی به وجود آمده و قبل از آن «کرد» به معنی «دامدار و چوپان» بوده است.
- کردها همانقدر با مادها ارتباط و پیوستگی دارند که تالشها، گیلکها، مازندرانیها، سیوندیها، ابیانهایها و ساکنان جاسب و کلا همه اقوامی که امروز به زبانهای شمال غربی صحبت میکنند، نه کمتر و نه بیشتر.
- ما در ایران پیش از اسلام دو قوم بزرگ داشتهایم با نامهای شرطی ماد و فارس، هر گروه قومی که امروز در ایران وجود دارد از این دو به وجود آمدهاند.
- در گستره ایران امروزی هیچگاه الحاق سرزمینهای اقوام دیگر اتفاق نیفتاده است، یعنی هیچ گروهی امروز در ایران نمیتواند ادعا کند حکومت مرکزی ایران سرزمین آنها را تسخیر کرده و به ایران الحاق گردانده است.
- مردم آذربایجان، هرچند به ترکی تکلم میکنند، اما از نژاد اصیل ایرانی و از اخلاف آذریهای باستان هستند که به گروه «ماد» تعلق دارند.
- وقتی ساکنان آذربایجان را – که در اصالت ایرانی آنها هیچ شکوتردیدی وجود ندارد – ترک بنامیم، رفتهرفته در آنها هویت ترکی به وجود میآید. اگر در استفاده از واژه ترک حساسیت لازم به خرج داده نشود خواهناخواه مردم آذربایجان با هویت ترکی و به تبع آن با ترکیه، جمهوری باکو یا با جمهوریهای ترکزبان آسیای مرکزی پیوند داده شده و از ایران طرد میشوند که این وضع درنهایت موجب بهوجودآمدن قومی علیحده در ایران خواهد شد. این مسئله به هیچوجه گناه مردم نیست، چطور میشود آنها را ترک نامید و بعد انتظار داشت گرایشهای ترکی نداشته باشند و از تأثیرات مخرب پانترکیسم مصون بمانند؟!
- مردم خطه شریف آذربایجان را فقط باید آذری یا آذربایجانی نامید؛ مانند کاشی یا کاشانی، تهرانی، خراسانی، یزدی و… . درعینحال باید توجه داشت برای نامیدن مردم ترکزبان شمال ارس، یعنی ساکنان جمهوری باکو، به هیچوجه نباید از واژههای آذری یا آذربایجانی استفاده کرد؛ زیرا آن منطقه هرگز آذربایجان نبوده، بلکه «اران» نام داشته است و مردم این منطقه نیز هرچند ترکزباناند ولی با مردم آذربایجان ایران علائق تکوینی ندارند و از نظر فرهنگی کاملا جدا هستند. اصلا بهوجودآوردن جمهوریای به نام آذربایجان به این نیت بوده است که در آینده، آذربایجان ایران را به این جمهوری همنام ملحق کنند.
- باید روند نامگذاری را تحت کنترل درآورد و به رسانههای گروهی ابلاغ کرد از بهکاربردن اصطلاحات کاذب و نامهایی که پشتوانه تاریخی ندارند و موجب بهوجودآوردن هویت کاذب میشوند پرهیز کنند. دولت باید نامگذاریهای جغرافیایی و تاریخی را تحت کنترل شدید درآورد. اصولا نامهای تاریخی، قومی و نژادی به منزله کورهراهی است که دشمنان سعی میکنند به وسیله آن در هر دژ مستحکمی نفوذ کنند.
- اصولا تجزیه کشورها یکی از خویشکاریهای امپریالیسم جهانی است؛ بهویژه بریتانیاییها در این زمینه تبحر خاصی دارند و میتوانند یک منطقه کاملا یکپارچه را در چند سال تجزیه کنند، نمونه بارز آن هندوستان است یا کشور یوگسلاوی.
- من ارمنیها و فرهنگ ارمنی را جزئی از فرهنگ بزرگ هندوایرانی میدانم و معتقدم ارمنیها هم در شکلگیری فرهنگ ایرانی سهیم هستند.
- در میان ارامنه یکی از عناصر مهم میهنپرستی ایرانگرایی است. شما نمیتوانید یک وطنپرست ارمنی را که عرق ملی دارد پیدا کنید که مثلا بگوید ما نباید با ایران رابطه داشته باشیم. حتی ممکن است این فرد به روسها نگاه حسنهای نداشته باشد، ولی مطمئنا کشور ایران برایش مهم است. باور کنید این مسئله اصلا ربطی به مسائل ژئواستراتژیک ندارد و باید ریشه آن را در تاریخ جست.
- ایران یک پدیده فراملی، فرامنطقهای و جهانی است. فرهنگ ایرانی بخشی از میراث بشری است و همانقدر که برای خود ملت ایران اهمیت دارد برای مردم جهان نیز مهم است.
- خدشهدارشدن تمدن ایرانی خدشهدارشدن بخشی از میراث بشری است. کمتر کشوری پیدا میشود که چنین جایگاهی در جهان داشته باشد. اگر ایران شکل کنونی خود را از دست دهد بشریت بخشی از میراث خود را گم میکند.
- حفظ فرهنگ ایران حفظ میراث بشری است، ایرانگرایی مترادف با مرام و معرفت و بزرگمنشی است.
- من در جهان کنونی دو قطب بزرگ تمدنی میبینم: یکی ایران و دیگری اروپا، خدشهدارشدن هریک از اینها ضربه بزرگی بر پیکره بشریت وارد میآورد.
- درباره آموزش زبان مادری در کنار زبان معیار باید همه جوانب را در نظر گرفت. چطور باید این زبانها را در مدرسه تدریس کرد؟ براساس کدام گونه باید برای این زبانها کتاب درسی تدوین شود؟ و از کجا باید معلمانی برای تدریس این زبانها پیدا کرد؟ آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی یک فانتزی است.
- زبان اول همه ایرانیان فارسی است و آن زبانی که آنها با آن در خانه سخن میگویند درواقع زبان گهواره است و با زبان گهواره نمیتوان در مدرسه تحصیل کرد. آموزش در مدرسه و دانشگاهها باید حتما به زبان اول یا زبان اصلی (فارسی) باشد.
- برخی گمان میکنند سمنانی، سیوندی، حتی گیلکی و مازنی لهجهاند و کردی و بلوچی زبان هستند، در صورتی که سیوندی، سمنانی یا مازنی تفاوت بیشتری با زبان فارسی دارند تا کردی.
- طبق همان معیارهایی که کردی زبان محسوب میشود گویشهای خور یا گز را هم باید زبان تلقی کنیم، پس بچههای این مناطق نیز باید زبان مادری خود را در مدرسه بیاموزند؛ اگر قانونی اجرا میشود باید درباره همه به طور یکسان اجرا شود. اما آیا چنین چیزی را میتوان در ایران تصور کرد؟! وزارت آموزش و پرورش چطور میتواند برای همه این زبانها کتاب درسی تهیه کند؟
- زبان مادری مردمی که در ایران زندگی میکنند فارسی است که زبان اصلی و زبان اول آنهاست و این را صراحتا باید گفت. زبانها و گویشهایی که مردم در خانه صحبت میکنند گونههای فرهنگی و زبانهای محلی هستند.
- کودکی که در اورامان متولد میشود و مادرش با او به این زبان سخن میگوید طبیعی است در ابتدا زبان فارسی را نداند، ولی این مسئله دال بر این نیست که دولت باید برای او یک کتاب درسی اورامانی چاپ کند. ببینید، اینها حقایقی است که باید پذیرفت. بالاخره درباره مقولهای به نام زبان محدودیتهایی وجود دارد که مردم باید بپذیرند و در مورد آنها کاری از دست دولت ساخته نیست.
امیر ضیغمی: در بخش نخست این گفتوگو درباره مسائلی کلیدی همچون «قومیت»، اصطلاحات «اکثریت» و «اقلیت» در ایران و ساختهای «طبیعی» و «مصنوعی» در کشورهای کثیرالاقوام بهتفصیل سخن گفته شد. خوانندگان محترم میتوانند برای آگاهی درباره موضوعات مزبور به بخش نخستمراجعه کنند. گفتوگوی حاضر ادامه بحث پیشین است و در آن بیشتر به مسئله «تنوع زبانی» و «آموزش زبان مادری» در ایران پرداخته شده است.
مردم ایران از نظر پارامترهای آنتروپولوژی فیزیکی در چه گروه نژادیای قرار میگیرند؟
اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از نظر پارامترهای آنتروپولوژی فیزیکی، یعنی گروه خونی، موی بدن، شکل جمجمه و مدل برش چشم، به نژاد قفقازی تعلق دارند که خود به سه گروه شمالی، آلپی و مدیترانهای تقسیم میشود. بیشتر مردم ایران جزء گروه آلپی یا کلهگرد قرار میگیرند. گروه آلپی نیز خود از دو زیرگروه آرمنوئید (Armenoid) و ایرانوئید (Iranoid) تشکیل میشود. ویژگیهای نژادی آرمنوئید، بین مردم جنوب قفقاز بهویژه در میان ارمنیها دیده میشود و اصلا بههمیندلیل است که این گروه نژادی را آرمنوئید مینامند. مازندرانیها، آذریها، گیلکها و بخشی از اهالی خراسان، بیشتر آرمنوئید و ساکنان مناطق مرکزی، شمال غربی، شرق و جنوب ایران بیشتر خصوصیات نژادی ایرانوئید را نشان میدهند. بخش کوچکی از جمعیت ایران نیز مغولوئید (Mongoloid) و سیاهپوست (Negritos) هستند. ویژگیهای نژادی مغولوئید فقط در بین هزارهها و ترکمنها دیده میشود. براهوییها و ساکنان خلیجفارس نیز به گروه سیاهپوستان تعلق دارند. بافت نژادی کشور ایران در این سه هزار سال، یعنی پیش از ورود آریاییها به فلات ایران، تغییر چندانی نکرده است. فقط مغولوئیدها هستند که در دوره بعد از اسلام به ایران وارد شدهاند.
خاورشناس شهیر روس، ولادیمیر مینورسکی کردها را از اعقاب مادها دانسته که همراه فارسها و پارتها به داخل فلات ایران مهاجرت کردهاند و نظریه منشأ مادی کردها مدتهاست از سوی پژوهشگران ایرانی پذیرفته شده است. نظر شما به عنوان یک قومشناس دراینباره چیست؟
کردها همانقدر با مادها ارتباط و پیوستگی دارند که تالشها، گیلکها، مازندرانیها، سیوندیها، ابیانهایها و ساکنان جاسب و کلا همه اقوامی که امروز به زبانهای شمال غربی صحبت میکنند، نه کمتر و نه بیشتر. کمااینکه کلمه «کرد» به عنوان یک قومنام (ethnonym) از قرن ۱۲- ۱۳ میلادی به وجود آمده و قبل از آن «کرد» به معنی «دامدار و چوپان» بوده است. البته حاملان گویشهای کردی از اواخر دوره اشکانی وجود داشتهاند ولی آنها را به عنوان قومی به نام «کرد» نمیشناختهاند و فقط از نظر زبانی قابل تفکیک بودهاند.
یعنی واژه «کرد» در متون حقوقی زبان پهلوی نیز بار قومیتی نداشته است؟
خیر! در متون حقوقی و در کارنامه اردشیر بابکان، «کرد» به معنی «دامدار، کوچرو و چوپان» است که در شاهنامه هم اتفاقا به همین معنی آمده است. این واژه هنوز هم در گویشهای جنوب دریای خزر به معنی «شبان گوسفند» – در مقابل «گالش» به معنی «شبان گاو»- به کار میرود. نسبت کردها با کردوخها نیز پایه و اساس علمی ندارد. درضمن بگویم خود مینورسکی هم که در ابتدا چنین نظری ابراز کرده، در نوشتههای بعدی خود از این نظریه عدول کرده است.
باز هم تأکید میکنم ما در ایران پیش از اسلام دو قوم بزرگ داشتهایم با نامهای شرطی ماد و فارس، هر گروه قومی که امروز در ایران وجود دارد از این دو به وجود آمدهاند.
در گستره ایران امروزی هیچگاه annexation یا الحاق سرزمینهای اقوام دیگر اتفاق نیفتاده است، یعنی هیچ گروهی امروز در ایران نمیتواند ادعا کند حکومت مرکزی ایران سرزمین آنها را تسخیر کرده و به ایران الحاق گردانده است.
چنانکه گفتم در ایران دو نژاد وجود دارد: یکی نژاد ایرانی و دیگری ترک، که تنها نماینده آنها در ایران ترکمنها هستند. حتی قشقاییها را هم که تا حدی ریشه ترکی دارند، نمیتوان ترک به شمار آورد، زیرا در بسیاری از موارد هم از نظر آنتروپولوژی و هم از لحاظ فرهنگی، شاخصهای ایرانی به دست آوردهاند و در میهنپرستی و پایبندی به مصالح کشور ایران نیز همواره پیشتاز بودهاند. در خراسان هم حدود ۶۰ هزار عرب بودهاند که اکنون همگون شده و فارسیزبانند. مردم آذربایجان هم هرچند به ترکی تکلم میکنند، اما از نژاد اصیل ایرانی و از اخلاف آذریهای باستان هستند که به گروه «ماد» تعلق دارند. البته در کنفدراسیون شاهسون گروههای کوچکی از اقوام ترکنژاد وجود دارند. اصلا گفتمان قومیت در ایران پایه ندارد و محصول القائات خارجی است.
پس قومی به نام «کرد» از چه زمانی شکل گرفته و خاستگاه آن به کجا بازمیگردد؟
اصولا خاستگاه گویشوران کردی و گسترهای که این زبان در آنجا شکل گرفته، بنابر دادههای زبانی، مناطق مرکزی ایران است. بعدها و بهویژه در سدههای نخستین هزاره دوم بعد از میلاد کوچ این مردم به شمال شروع شده است.
درباره خاستگاه نژادی کردها، من در مقالهای با عنوانProlegomena to the study of the Kurds که در مجله Iran and the Caucasus چاپ شده است بهتفصیل سخن گفته و خوانندگان را برای آگاهی بیشتر دراینباره به مقاله مزبور ارجاع میدهم.
بنابراین بهتر نیست در تحقیقات علمی ایران را به گروههای زبانی- مذهبی تقسیم کنیم نه گروههای قومی؟
به نظر بنده اصطلاح خردهفرهنگ گویاتر و مناسبتر است، مثلا خردهفرهنگ آذربایجان، خردهفرهنگ فارس یا خوزستان و…، هرچند بعضی از فعالان فرهنگی ایران این اصطلاح را توهینآمیز تلقی میکنند. صفت «خرده» در این اصطلاح اصلا جنبه تحقیرآمیز ندارد، بلکه مبیّن محلی و منطقهایبودن این فرهنگ است. بنابراین ما میتوانیم این اصطلاح را به فرهنگ بومی یا محلی اصلاح کنیم. من فکر میکنم این جنبه توهینآمیز ممکن است در ذهن کسانی شکل بگیرد که از بیرون به مسئله نگاه میکنند نه از درون و فرهنگ بومی خود را در تقابل با فرهنگ ملی میبینند، یعنی خود را عضو خانواده نمیپندارند. نکته مهم دیگر اینکه چنانکه در بالا اشاره کردم، دو اصطلاح «اقلیت» و «اکثریت» در ایران اصلا معنا ندارد. اقلیت و اکثریت در ایران فقط مرتبط با مسائل دینی است که مثلا مسیحیان اقلیت هستند و مسلمانان اکثریت و درواقع فقط غیرمسلمانان را میتوان اقلیت به معنای مذهبی آن به شمار آورد. حتی در رابطه با سنی و شیعه این اصطلاحات مصداق ندارد؛ فقط میتوانیم بگوییم اقلیت مسیحی، یهودی، مندایی و زرتشتی. لبّ مطلب آنکه وجود گروههای قومی در ایران پدیدهای است مجازی و بسیار شرطی، فقط گروههای زبانی یا به عبارت بهتر خردهفرهنگها یا فرهنگهای بومی مختلف در ایران وجود دارند و ما با گوناگونی زبانها و گویشها در این کشور مواجه هستیم.
به نظر شما، چطور میتوان از بهوجودآمدن هویتهای قومی کاذب جلوگیری کرد؟
با یک اصطلاح یا با یک نام میتوان روی روندهای سیاسی تأثیر گذاشت. اصولا اصطلاحات یا ترمینها از جمله قومنامها خود یک مقوله سیاسی هستند و از طرف محافل ذینفع با هدف خاصی استفاده میشوند و اهرم مهمی در سیاستگذاری به شمار میآیند. با استفاده از یک اصطلاح میتوان هویت کاذب به وجود آورد، میتوان تشنج به وجود آورد یا تشنجزدایی کرد… مثلا وقتی ساکنان آذربایجان را – که در اصالت ایرانی آنها هیچ شکوتردیدی وجود ندارد – ترک بنامیم، رفتهرفته در آنها هویت ترکی به وجود میآید. البته من میدانم واژه ترک در ایران بار نژادی ندارد و فقط برای اشاره به زبان به کار میرود، ولی بههرحال اگر در استفاده از واژه ترک حساسیت لازم به خرج داده نشود، خواهناخواه مردم آذربایجان با هویت ترکی و به تبع آن با ترکیه، جمهوری باکو یا با جمهوریهای ترکزبان آسیای مرکزی پیوند داده شده و از ایران طرد میشوند که این وضع، درنهایت موجب بهوجودآمدن قومی علیحده در ایران خواهد شد. این مسئله به هیچوجه گناه مردم نیست، چطور میشود آنها را ترک نامید و بعد انتظار داشت گرایشهای ترکی نداشته باشند و از تأثیرات مخرب پانترکیسم مصون بمانند؟!
مردم خطه شریف آذربایجان را فقط باید آذری یا آذربایجانی نامید؛ مانند کاشی یا کاشانی، تهرانی، خراسانی، یزدی و… . درعینحال باید توجه داشت برای نامیدن مردم ترکزبان شمال ارس، یعنی ساکنان جمهوری باکو به هیچوجه نباید از واژههای آذری یا آذربایجانی استفاده کرد؛ زیرا آن منطقه هرگز آذربایجان نبوده، بلکه «اران» نام داشته است و مردم این منطقه نیز هرچند ترکزباناند ولی با مردم آذربایجان ایران علائق تکوینی ندارند و از نظر فرهنگی کاملا جدا هستند. اصلا بهوجودآوردن جمهوریای به نام آذربایجان به این نیت بوده است که در آینده، آذربایجان ایران را به این جمهوری همنام ملحق کنند. دراینباره، دانشمندانی که خود برخاسته از خطه آذربایجان هستند تحقیقات ارزشمندی انجام دادهاند، از جمله: احمد کسرویتبریزی، سیدحسن تقیزاده، محمدامین ریاحی، یحیی ذکاء، عبدالعلی کارنگ، عباس زریابخویی و… . استاد مرحوم عنایتالله رضا هم در این زمینه تحقیقات مبسوطی کرده و کتابها و مقالات متعددی به چاپ رسانده است.
یا وقتی از جنگ آذریها و ارامنه صحبت میشود، خلط مبحث میشود و مردم ناخودآگاه تصور میکنند منظور آذربایجان ایران است، درصورتیکه ارامنه از ساکنان بومی آذربایجان بوده و همواره زندگی مسالمتآمیزی در کنار مسلمانان این دیار داشتهاند. بنابراین باید روند نامگذاری را تحت کنترل درآورد و به رسانههای گروهی ابلاغ کرد از بهکاربردن اصطلاحات کاذب و نامهایی که پشتوانه تاریخی ندارند و موجب بهوجودآوردن هویت کاذب میشوند پرهیز کنند. معتقدم دولت باید نامگذاریهای جغرافیایی و تاریخی را تحت کنترل شدید درآورد. اصولا نامهای تاریخی، قومی و نژادی به منزله کورهراهی است که دشمنان سعی میکنند به وسیله آن در هر دژ مستحکمی نفوذ کنند.
البته بعضی از سیاستمداران ایرانی هم سالها پیش درباره دخالتهای خارجی و هویتسازیهای کاذب هشدار دادهاند؛ از جمله محمدعلی فروغی در جایی گفته است: «تخم لق کردستان مستقل را هم انگلیسها در دهن اکراد شکستهاند و خاطر دولت ترکیه را از این جهت متزلزل ساختهاند و البته ما هم باید مثل آنها متزلزل باشیم …».
بله! اصولا تجزیه کشورها یکی از خویشکاریهای امپریالیسم جهانی است؛ بهویژه بریتانیاییها در این زمینه تبحر خاصی دارند و میتوانند یک منطقه کاملا یکپارچه را در چند سال تجزیه کنند، نمونه بارز آن هندوستان است یا کشور یوگسلاوی. همه مردم یوگسلاوی یک قوم هستند؛ قوم اسلاو. زبان و فرهنگ و فولکلور و همه فاکتورهای قومی آنها یکی است. در دوره کمونیستی و در زمان حکومت تیتو، وی سعی میکرد تفاوتهای دینی خردهفرهنگهای یوگسلاوی را – ارتدکس، کاتولیک و مسلمان، که این مسلمانان هم بیشتر پیرو فرقه بکتاشیه هستند- کمرنگ کند و میگفت مردم یوگسلاوی یک قوم هستند، همه به یک زبان صحبت میکنند و از نظر آنتروپولوژی تفاوتی ندارند. ولی غرب آمد و این اختلافات را پررنگ کرد و هویتهای مختلفی به وجود آورد. مثلا میگویند بوسنیاییها، مگر بوسنیاییها قومند؟! یا میگویند زبان بوسنیایی، در حالی که زبانی به نام بوسنیایی وجود ندارد و این زبان همان زبان «صربی» یا «صرب و کرواتی» است. حالا همین مدل هم ممکن است در ایران پیاده شود. بنابراین دولتمردان و سیاستگذاران ایرانی باید به این موضوع توجه خاصی داشته باشند. متأسفانه چنانکه من به عنوان یک ناظر خارجی میبینم، در رقابتهای انتخاباتی برخی نامزدها سعی میکنند با مطرحکردن مسائل قومی آرای بیشتری به دست آورند، ولی این مقوله، بسیار حساس است و نباید از آن برای کسب آرای مردم بهرهبرداری کرد.
اجازه دهید دراینباره خاطرهای نقل کنم: من حدودا ۱۵ سال پیش، در سفری به اردبیل، روزی به بقعه شیخ صفیالدیناردبیلی – که در آن زمان هنوز مرمت نشده بود- رفته بودم. در آنجا دیدم گروهی از دانشآموزان یک دبستان که گویا کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودند به همراه خانمی که معلمشان بود به بقعه شیخصفی آمدهاند. من با یکی از بچهها شروع به صحبت کردم و فهمیدم زبان فارسی را بسیار خوب میداند. معلم که متوجه این موضوع شده بود، جلو آمد و پرسید چرا با بچه صحبت میکنید؟ من گفتم میخواستم ببینم زبان فارسی را میداند یا نه؟ آن خانم برافروخته شد و پاسخ داد: زبان فارسی زبان مادریاش است، چطور ممکن است نداند؟! و این برای من بسیار خوشحالکننده بود. بله! در آن زمان نهچندان دور، از دید من به عنوان یک پژوهشگر خارجی، وضع اینگونه بود ولی امروز متأسفانه، گفتمانهای تفرقهافکنی در سطح جامعه ایران به چشم میخورد که ممکن است عاقبت خوبی نداشته باشد.
سؤالی که تا اینجای بحث برای من پیش آمده این است که دلیل نگرانی و دغدغه خاطر شما به عنوان یک دانشمند و پژوهشگر خارجی در باب مسائل ایران چیست؟ آیا این نگرانیها ناشی از این نیست که تمامیت ارضی ایران برای منافع ملی جمهوری ارمنستان نیز مهم است؟
سؤال جالبی است! بله، تمامیت ارضی ایران برای منافع جمهوری ارمنستان مهم است، کسی نمیتواند منکر اهمیت این موضوع شود. ولی بنده از منظر دیگری به مسئله نگاه میکنم؛ اولا، ایران و کشورهای اطراف حیطه مطالعاتی بنده است و ثانیا من ارمنیها و فرهنگ ارمنی را جزئی از فرهنگ بزرگ هندوایرانی میدانم و معتقدم ارمنیها هم در شکلگیری فرهنگ ایرانی سهیم هستند. بنابراین نمیتوانم منافع ملی ارمنستان را از منافع ملی ایران جدا کنم. به عبارت دیگر، ایراندوستی بنده جنبه بنیادین و فلسفی دارد و نه مقطعی. ما میدانیم حتی از دوره هخامنشی نیز ارمنیان برای حفظ تمامیت و استحکام ایران کوشیدهاند. در زمان انقلاب مشروطه و غائله پیشهوری نیز ارمنیانی مانند اردشیر آوانسیان که عضو حزبتوده بودند بر خلاف پیشهوری بینش دیگری داشتند و همواره بر تمامیت ارضی ایران تأکید میکردند.
نکته دیگر آنکه، هر ملتی عناصر میهنپرستی یا «پاتریوتیسم» خاص خود را دارد. مثلا در میان وطنپرستان روس، ایجاد امپراتوری و یگانگی قوم اسلاو و کلیسای ارتدکس روس از جایگاه ویژهای برخوردار است، اینها از عناصر مهم جهانبینی وطنپرستان روس است. ولی در میان ارامنه یکی از عناصر مهم میهنپرستی ایرانگرایی است. شما نمیتوانید یک وطنپرست ارمنی را که عرق ملی دارد پیدا کنید که مثلا بگوید ما نباید با ایران رابطه داشته باشیم. حتی ممکن است این فرد به روسها نگاه حسنهای نداشته باشد، ولی مطمئنا کشور ایران برایش مهم است. باور کنید این مسئله اصلا ربطی به مسائل ژئواستراتژیک ندارد و باید ریشه آن را در تاریخ جست.
از همه مهمتر اینکه، ایران یک پدیده فراملی، فرامنطقهای و جهانی است. فرهنگ ایرانی بخشی از میراث بشری است و همانقدر که برای خود ملت ایران اهمیت دارد برای مردم جهان نیز مهم است. خدشهدارشدن تمدن ایرانی خدشهدارشدن بخشی از میراث بشری است. کمتر کشوری پیدا میشود که چنین جایگاهی در جهان داشته باشد. اگر ایران شکل کنونی خود را از دست دهد بشریت بخشی از میراث خود را گم میکند. حفظ فرهنگ ایران حفظ میراث بشری است، ایرانگرایی مترادف با مرام و معرفت و بزرگمنشی است.
کشورهایی مانند ایران و روم که چنین جایگاهی در تمدن بشری داشتهاند در طول تاریخ کم بودهاند. البته در سدههای اخیر روسیه نیز سعی کرده است جایگاه خود را از نظر فرهنگی به همین درجه در جهان ارتقا دهد. من خود دیدهام افرادی که تاتار یا ازبک هستند، ارتدکس شدهاند و خود را روس معرفی میکنند، نه اینکه طرفدار قوم روس باشند، بلکه خواهان فرهنگ و تمدنی هستند که نقش پررنگتری در میراث بشری دارد. روسیه این جنبه را در ۲۰۰، ۳۰۰ سال اخیر به خود گرفته است، ولی ایران سه هزار سال است که چنین جایگاهی دارد. در جهان امروز اگر آمریکا به شکل فعلی وجود داشته باشد یا نه، چیزی از میراث بشری از دست نمیرود.
البته اروپا در کل پدیده دیگری است و مانند ایران یک قطب فرهنگی و تمدنی است. اگر اروپا نیز در کلیت آن دچار معضل شود، ضربهای به میراث بشری و فاجعه بزرگی برای تمدن انسانی خواهد بود که متأسفانه، این اتفاق در حال رویدادن است و من از این بابت بسیار نگرانم. اگر راستش را بخواهید من در جهان کنونی دو قطب بزرگ تمدنی میبینم: یکی ایران و دیگری اروپا، خدشهدارشدن هریک از اینها ضربه بزرگی بر پیکره بشریت وارد میآورد. همه دستاوردهای بشری از علم گرفته تا فلسفه، محصول اروپاست و فرهنگ انسانی، امروز بر پایه میراث فرهنگی اروپا استوار است.
حال بپردازیم به مسئله زبان مادری. به نظر شما آموزش زبان مادری در ایران با چه موانع و مشکلاتی روبهروست و آیا در حال حاضر این امر امکانپذیر است؟
درباره آموزش زبان مادری در کنار زبان معیار باید همه جوانب را در نظر گرفت. چطور باید این زبانها را در مدرسه تدریس کرد؟ براساس کدام گونه باید برای این زبانها کتاب درسی تدوین شود؟ و از کجا باید معلمانی برای تدریس این زبانها پیدا کرد؟ برخی گمان میکنند سمنانی، سیوندی، حتی گیلکی و مازنی لهجهاند و کردی و بلوچی زبان هستند، در صورتی که سیوندی، سمنانی یا مازنی تفاوت بیشتری با زبان فارسی دارند تا کردی. کردی مهاباد و کرمانشاه به فارسی نزدیکترند تا زبانهای فوق. بنابراین با همان معیارهایی که ما کردی را زبان به شمار میآوریم، گزی یا ابیانهای هم زبانند نه گویش. کردی را در مدارس براساس کدام گونه باید تدریس کرد؟ گویش مهابادی، کرمانشاهی، بیجاری یا خراسانی؟ آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی یک فانتزی است. ترکی آذربایجانی هم چنین وضعیتی دارد.
بنابراین شما با آموزش این زبانها مخالف نیستید، ولی معتقدید چنین چیزی عملی نیست و فقط یک رؤیاپردازی است.
بله، رؤیاپردازی است! البته برخی از بازگوکردن مسئله تدریس زبان مادری در مدرسه نیت بدی در سر ندارند، ولی از موانع و مشکلاتی که در سر راه وجود دارد، بیخبر هستند.
قبل از اینکه به این بحث ادامه دهیم، خواهش میکنم توضیح دهید تعریف شما از زبان مادری چیست؟ چون عدم شفافیت در بهکاربردن این اصطلاح، ممکن است سبب برخی سوءبرداشتها شود.
خدمت شما باید عرض کنم تعریف مقولهای به نام «زبان مادری» بسیار دشوار است. در حال حاضر شاید بیش از ۱۰، ۱۵ تعریف از این پنداره وجود داشته باشد. من احساس میکنم چیزی که به پنداره «زبان مادری» جنبه احساسی داده است، وجود لفظ «مادر» در این اصطلاح است. ابداع اصطلاح زبان مادری یا به آلمانی Muttersprache، به اوایل قرن نوزدهم میلادی بازمیگردد؛ یعنی زمانیکه مکتب فیلولوژی تطبیقی- تاریخی هندواروپایی در حال شکلگیری بود و مفهومی که بنیانگذاران این مکتب از اصطلاح زبان مادری اراده میکردند، بیشتر جنبه رمانتیک داشت. البته بعضی نیز میگویند این اصطلاح را روحانیون کلیسای کاتولیک به وجود آوردهاند، زیرا با وجود اینکه مراسم مذهبی کلیسای کاتولیک به زبان لاتین بود، ولی وقتی روحانیون مردم را موعظه میکردند به زبانهای بومی سخن میگفتند تا راحتتر بتوانند آنها را به کاتولیسیسم دعوت کنند.
زبان مادری را زبان اصلی، زبان اول یا زبان بومی نیز مینامند. همه اینها نامهایی است که به مفهومی به نام زبان مادری اطلاق میشود. بنابراین ابتدا باید ببینیم این اصطلاح چه مفهومی را میرساند یا چه پدیدهای را توصیف میکند؟ برای مثال، وقتی یک زن ایرانی در آلمان با یک آلمانی ازدواج میکند، درست است که فرزند آنها زبان فارسی را خواهد آموخت ولی به دلیل آنکه در آلمان زندگی میکنند، زبان آلمانی به زبان اول آن کودک تبدیل خواهد شد، بنابراین ما دیگر نمیتوانیم بگوییم زبان فارسی زبان مادری این کودک است، اگرچه در معنای عام زبان مادری او فارسی است. بنابراین مفهوم زبان مادری درواقع فقط به مادر مربوط نمیشود. نویسنده معروف آمریکایی، جی.آر.آر. تالکین، برای مفهومی به نام زبان مادری اصطلاح جالبی ابداع کرده، وی زبانی را که مادر با کودک صحبت میکند «زبان گهواره» نامیده است. در حال حاضر حس میکنم برداشت برخی مردم ایران از زبان مادری همین زبان گهواره است. در اینجا باید بهصراحت بگویم زبان اول همه ایرانیان فارسی است و آن زبانی که آنها با آن در خانه سخن میگویند درواقع زبان گهواره است و با زبان گهواره نمیتوان در مدرسه تحصیل کرد. آموزش در مدرسه و دانشگاهها باید حتما به زبان اول یا زبان اصلی باشد.
اصولا از هر اصطلاحی یک تعریف عینی وجود دارد و یک تعریف ذهنی یا حتی عامیانه (vulgar). برخی زبان مادری را به معنای تحتاللفظی آن میفهمند. اگر تعریف ما از زبان مادری اینگونه باشد باید بگوییم در ایران هر دهکدهای زبان مادری خودش را دارد. مثلا در مناطق کردنشین ایران قومی به نام گوران وجود دارد که بین مریوان تا گورانکرند ساکن هستند، یعنی از استان کردستان تا کرمانشاه و گروهی از آنها هم در عراق زندگی میکنند. همانطور که میدانید گورانها کرد نیستند و به گروههای مختلف مانند اورامانها، باجلانها و ساکنان دهکده کندوله و … تقسیم میشوند و هر کدام گویش خاص خود را دارند و جمعیت آنها نیز چیزی حدود یک میلیون نفر است. حال بفرمایید اینها باید کدام گویش را در مدرسه بیاموزند؟ بهعلاوه زبان هر روستایی با روستاهای دیگر اختلافات محسوس دارد. این حالت درباره گویشهای کردی نیز صادق است.
از طرفی طبق همان معیارهایی که کردی زبان محسوب میشود گویشهای خور یا گز را هم باید زبان تلقی کنیم، پس بچههای این مناطق نیز باید زبان مادری خود را در مدرسه بیاموزند؛ اگر قانونی اجرا میشود باید درباره همه به طور یکسان اجرا شود. اما آیا چنین چیزی را میتوان در ایران تصور کرد؟! وزارت آموزش و پرورش چطور میتواند برای همه این زبانها کتاب درسی تهیه کند؟ برای تدریس یک زبان در مدارس، ابتدا باید شکل نرماتیو یا استاندارد آن را براساس همه گویشها و گونههای آن درست و بر پایه آن کتاب درسی تدوین کرد. حال بگویید برای گورانی، سمنانی، کردی یا ترکی آذری چطور میشود یک زبان استاندارد یا معیار به وجود آورد؟ البته این امر امکانپذیر است ولی کاری است بسیار خطیر، زمانبر و دشوار و در برخی از موارد حتی غیرممکن.
پس زبان مادری مردمی که در ایران زندگی میکنند فارسی است که زبان اصلی و زبان اول آنهاست و این را صراحتا باید گفت. زبانها و گویشهایی که مردم در خانه صحبت میکنند گونههای فرهنگی و زبانهای محلی (local) هستند. زبانی که مادر به وسیله آن با کودک خود سخن میگوید تعریفی عامیانه یا وولگار از زبان مادری است. کودکی که در اورامان متولد میشود و مادرش با او به این زبان سخن میگوید، طبیعی است در ابتدا زبان فارسی را نداند، ولی این مسئله دال بر این نیست که دولت باید برای او یک کتاب درسی اورامانی چاپ کند. ببینید، اینها حقایقی است که باید پذیرفت. بالاخره درباره مقولهای به نام زبان محدودیتهایی وجود دارد که مردم باید بپذیرند و در مورد آنها کاری از دست دولت ساخته نیست.
آشنایی با ایران شناس و خاورشناس نامی ارمنستان پروفسور گارنیک آساطوریان نویسنده: آنوشیک ملکی |
||||
اشاره: دکتر گارنیک آساطوریان در هفتم مارس سال 1953 در تهران به دنیا آمده است. پس از اتمام تحصیلات در مدارس نائیری و آزمون در سال 1968 همراه خانواده به ارمنستان مهاجرت نموده و در آنجا اقامت گزید.شور و علاقۀ شدید به تاریخ و تمدن آریایی سبب شد که ایشان در رشتۀ کردشناسی از گروه ایران شناسی دانشگاه دولتی ایروان وارد شده، و در سال 1976 با درجۀ عالی فارغ التحصیل شد. از سال 1977 تا سال 1984 به عنوان دانشجوی دکتری و سپس کارمند علمی انستیتوی خاورشناسی آکادمی علوم شوروی در لنینگراد به تحصیل و فعالیت پرداخت و موفق به انجام تحقیقات و پژوهش های ارزشمندی در رشتۀ فرهنگ پیش از اسلام ایران که شامل زبان های اوستایی، سُغدی، پهلوی، پارتی و همچنین کردشناسی و قوم شناسی ایرانی بود شد. موضوع رسالۀ دکتری وی (1984، دانشگاه لنینگراد) و هم رسالۀ دکتری عالی ایشان (1990، انستیتوی خاورشناسی آکادمی علوم شوروی در مسکو) دربارۀ زبان ها و فرهنگ ایران پیش از اسلام بوده است. نتیجۀ تحقیقات دکتر آساطوریان در زمینۀ زبان ها و فرهنگ ایران، در 11 کتاب و بیش از 125 مقاله به زبان های ارمنی، روسی، فارسی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، تاجیکی و کردی به چاپ رسیده است. حیطۀ پژوهش های علمی آساطوریان را می توان به شاخه های زیر تقسیم نمود: 1ـ فرهنگ ایران باستان 2ـ متن های سُغدی، پهلوی، پارتی 3ـ کردشناسی (گویش های کردی و نژادشناسی قوم کرد، ادبیات عامیانۀ کردی) 4ـ عشایر و قبایل ایرانی (زازاها، گوران ها، لرها، بختیاری ها) 5ـ اوستا، زرتشتیان ایران، گبر ها. 6ـ دین شناسی تطبیقی 7ـ فرهنگ عامیانه (فولکلور) و مردم شناسی. 8ـ وجه تسمیه (ریشه یابی) زبان های زندۀ ایرانی و در مرحلۀ اول فارسی و کردی. 9ـ قوم شناسی و رویداد های سیاسی زمان و منطقه. از جمله مقاله ها و فرهنگ های با ارزش وی در باب ایران باستان و قوم شناسی ایرانی می توان به نمونه های زیر اشاره نمود: مقالۀ "تاریخچۀ واژۀ گبر" که به تازگی در ایران به چاپ رسیده است ("نامۀ فارسی"، سال هفتم، شمارۀ یک بهار، صفحه32 ـ29). از زمینه های مهم فعالیت های علمی آساطوریان، مطالعه در تاریخ اولیه و پیدایش قوم کرد و اصولاً گویش شناسی کردی است. تدوین فرهنگ ریشه شناسی زبان کردی، که قسمت هایی از آن به زبان های فارسی (ر.ک. به "وجه اشتقاق چند واژۀ کردی" در مجلۀ زبان شناسی نشر دانشگاهی تهران،1989 ، شمارۀ2 ) و انگلیسی به چاپ رسیده است و همچنین "خاستگاه نژادی کردان" (به زبان آلمانی در مجلۀ بین المللی " ایران و قفقاز" (Iran and the Caucasus)، جلد5 ) و "تاریخ مصوت های کرمانجی")(منتشره به زبان فرانسه در مجلۀ بین المللی" آکتا کوردیکا " (Acta Kurdica)، جلد1 ) و مقالات بسیاری به زبان های مختلف روسی و ارمنی و غیره. در زمینۀ قوم شناسی ایرانی از دستاورد های بزرگ آساطوریان کشف و ارائه قوم زازا یا دِملی در آناتولی مرکزی است که اولین پژوهش ها در این رشته در دهه های آخر قرن بیستم متعلق به اوست. در واقع انتشارات وی در زمینۀ زازاشناسی این قوم را که قبلاً طایفه ای از کردان محسوب می کردند، به شرق شناسان جهان شناساند (ر.ک. "زازاها، قوم ناشناختۀ ایرانی" (ترجمه) در مجلۀ تحقیقات تاریخی، شماره8، سال1993 ، مقاله هایی دیگر به زبان انگلیسی در "دانشنامۀ ایرانیکا "(Acta Iranica)، جشن نامه های استاد آسموس و استاد احسان یارشاطر و به زبان های ترکی، ارمنی، روسی و آلمانی در جراید و مجموعه های بین المللی). یکی از بهترین نمونه های پژوهش های علمی در زمینۀ ایران شناسی معاصر، پژوهش های پروفسور آساطوریان در زمینۀ مردم شناسی، که گویش شناسی و فرهنگ عامۀ بختیاری ها و زرتشتیان استان یزد است که با همکاری استاد فریدون وهمن در چهار مجلد در سلسله انتشارات دانشگاه کپنهاگ و آکادمی علوم دانمارک به چاپ رسیده است. مقالۀ مفصل" ارمنستان و مسائل امنیت منطقه ای" که به زبان انگلیسی در شمارۀ چهارم مجلۀ " کوننکسیون" (Connection) سال قبل در پاریس به چاپ رسید، گویای آن حقیقت است که دکتر آساطوریان نه تنها خاورشناسی ماهر و ورزیده است بلکه سیاستمداری است تیزبین و ظریف که با تحولات سیاسی و استراتژیکی منطقه ای قرابت ذهنی نزدیکی دارد. ناگفته نماند که استاد آساطوریان رئیس کرسی ایران شناسی دانشگاه دولتی ایروان، رئیس مرکز ایران شناسی در قفقاز، بنیانگذار و سردبیر مجلۀ بین المللی"ایران و قفقاز" منتشره در لیدن ـ هلند Iran and the Caucasus ، بنیانگذار و سردبیر مجلۀ خاورشناسان جمهوری ارمنستان " ایران نامه" (که ده سال است بدون وقفه در ایروان منتشر می شود)، رئیس شورای عالی اعطای درجۀ دکتری در خاورشناسی وابسته به دانشگاه دولتی ایروان، عضو بسیاری از انجمن های علمی بین المللی و شورا های علمی داخل و خارج از ارمنستان هستند. برای این دانشمند و انسان فرهیخته که تمام تلاششان گسترش روابط دوستانه بین ملل ارمنی و ایرانی است، موفقیت روزافزون خواهانیم.
منابع: "بازگشت به ایرانشهر" مهرنامۀ تاجیکی گارنیک آساطوریان، تهیه و تنظیم: ولی صمد و ویکتوریا آراکلوا، زیر نظر گورگن ملیکیان، انستیتوی زبان و ادبیات رودکی آکادمی علوم جمهوری تاجیکستان (دوشنبه)، مرکز ایران شناسی در قفقاز (ایروان)، ایروان ـ2003 ، ص12ـ1 .
پروفسور گارنیک آساطوریان در ایران استاد گارنیک آساطوریان در اردیبهشت ماه امسال (1382) به مناسبت برگزاری شانزدهمین نمایشگاه کتاب تهران، از طرف هیئت برگزار کنندۀ نمایشگاه، به ایران دعوت شده بودند. مؤسسۀ ترجمه و تحقیق هور، حضور ایشان را در تهران مغتنم شمرده و در میزگردی که روز شانزدهم اردیبهشت ماه در سالن اجتماعات آن انجمن ترتیب داده شد و از اساتید محترم و برجسته ای که در زمینۀ ایران شناسی و ارمنی شناسی به تحقیق و تفحص می پردازند، دعوت به عمل آورد تا آخرین دستاوردها، پیشنهادها و انتقاد های خود را در زمینۀ روابط فرهنگی دو ملت را ارائه نمایند. در این میزگرد که در واقع محفلی بسیار دوستانه و صمیمانه بود، دکتر آساطوریان پس از تشکر از حضور اساتید ارجمند، فرمودند که این گفتمان ها در عمق بخشیدن به روابط دو جانبۀ ارمنیان و ایرانیان بسیار تأثیرگذار است. سپس ادامه دادند: ‹‹با وجود اینکه 6 دانشجو از ایران در مقطع دکتری در ارمنستان در رشتۀ ایران شناسی به تحصیل مشغولند، اما روابط ایران شناسان و متخصصان فقط در حد روابط فردی خلاصه می شود و متائسفانه هیچ گونه ارتباط رسمی علمی وجود ندارد››. استاد آساطوریان با تشکر از مؤسسۀ ترجمه و تحقیق هور که کار تدوین مجلۀ پیمان را بر عهده دارد، انتشار این مجلۀ فارسی زبان را بسیار با ارزش دانسته، آن را مظهر دوستی دو ملت نامیدند و از اساتید و اهل قلم و آنان که واقعاً پایبند اصول برادری، همجواری و همزیستی این دو ملت کهن هستند، خواستند تا با ارائه مقالات در پربارتر نمودن این مجله سهیم باشند. استاد آساطوریان با قبول این نکتۀ مهم که ارمنیان با وجودِ داشتن سابقه ای 2500 ساله در ایران، هنوز نزد ایرانیان شناخته شده نیستند، به این مهم اشاره نمودند که ارمنیان جزو مردم این کشورند و از آنجا که اساس و پایۀ دوستی، شناخت متقابل است، پس وظیفۀ مؤلفان و مترجمان و محققان ارمنی است که در شناساندن خود به ملت ایران بیشتر تلاش نمایند. همچنین افزودند که یکی از برنامه های مهم ایشان، تدوین مجله ای به زبان فارسی در ایروان به نام ایرانشهر است که مجله ای بسیار تخصصی خواهد بود و امید است این مجله بتواند در روابط دو ملت تأثیرگذار باشد. دکتر آساطوریان فرمودند که در ماه آوریل سال 2004 در ارمنستان، کنگره ایران شناسی و در ماه سپتامبر همان سال، کنگره ارمنی شناسی برگزار خواهد شد. وی، با بر شمردن اهمیت نقش محققان، مؤلفان و متخصصان ایرانی در این هم اندیشی ها، از آنها دعوت به عمل آورد تا با حضور فعال و گستردۀ خود، در پربار نمودن و پیشبرد اهداف کنگره سهیم باشند. این محفل گرم و دوستانه با سخنان، پیشنهادها، انتقادها و راهنمایی های اساتید و میهمانان حاضر و به خصوص اساتید محترمی که راهی طولانی پیموده و از استان گیلان، فقط برای دیدار با دکتر آساطوریان به انجمن تشریف آورده بودند، رونق بیشتری یافت و به نتایج بسیار ارزشمند و سودمندی دست یافت که امید است با توجه به آنها دو ملت کهن و برادر ایرانی و ارمنی به شناخت عمیق تر و راستین خود نائل شوند. |
منبع:پژواک ایران