آیا فلسفه یهودی است؟
فاضل غیبی

 

شمار یهودیان در تاریخ فلسفه چنان زیاد است که وجود رابطه‌ای میان یهودیت و فلسفه را محتمل می‌سازد. چنانکه در این جستار به چند نگاه کوتاه خواهیم دید، جستجوی این رابطه "موشکافی آکادمیک" نیست، بلکه به شناخت ماهیت فلسفه راه می‌گشاید.    

سیاهۀ فیلسوفان بزرگ یهودی در تاریخ تصوری از شمار فزایندۀ آنان بدست می دهد:

فیلون اسکندرانی، ابن میمون، سلیمان بن جبرئیل، موسی بن عزرا، موسی مندلسون، باروخ اسپینوزا، هانری برگسون، لئو اشتراوس، لودویگ ویتگنشتاین، ارنست بلوخ، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، هانا آرنت، زیگموند فروید، والتر بنیامین، ادموند هوسرل، ژرژ لوکاچ، رُزا لوکزمبورگ، مارتین بوبر، آیزایا برلین، کارل پوپر، امیل دورکیم، اریش فِروم، ژاک دِریدا،  ارنست کاسیرر، نوام چامسکی، لِوی اشتراوس، هربرت مارکوزه، امانوئل لِویناس ..

فیلسوفان یهودی را به دو گروه مذهبی  و غیرمذهبی تقسیم می‌کنند، که گروه نخست فارغ از باورهای مذهبی هستند و گروه دوم با نگاه مذهبی به مسایل فلسفی پرداخته‌اند. در این بررسی تنها گروه نخست مورد نظر است.

به هدف شناخت نقش یهودیان در آفرینش فلسفی لازم است که در جایگاه فیلسوفان یهودی تجدید نظر شود. در این جا تنها به سه تن از آنان اشاره می گردد:

ـ  فیلون اسکندرانی Philo (سدۀ نخست میلادی) کوشید، باورهای یهودی را با فلسفۀ  افلاطون آشتی دهد. بدین کوشش "الهیات" یهودی را پی‌ریزی کرد که به نوبۀ خود زمینه را برای الهیات مسیحی فراهم ساخت.  

 ـ  موسی‌بن‌میمون Maimonides (سدۀ 12م.)  توانست در پایین‌ترین نقطۀ انحطاط قرون وسطایی با تلفیق آرای ارسطو، پورسینا و فارابی تبلور نوینی از فلسفۀ ارسطو بدست دهد که سه سده دیرتر تکانۀ فکری رنسانس شد. بنابراین نه "تبادل فرهنگی در جنگ های صلیبی"، بلکه به کمک آرای نوین او بود که بشریت توانست قرون وسطا را پشت سر بگذارد. او در " تفسیر میشنا" و "راهنمای سرگشتگان" یهودیت را چنان "مدرنیزه" کرد، که از آن پس در نزد یهودیان مثلاً حکم اعدام به آنچنان شرایطی موکول شده بود که عملاً مورد اجرایی نمی‌یافت.  

 ـ در تاریخ فلسفه رسم بر آن است که رنه دکارت «نخستین فیلسوف دوران جدید» قلمداد گردد. اما هرچه زمان می‌گذرد، نقش باروخ اسپینوزا Spinoza  (سدۀ 17م.) در شکل‌گیری اندیشۀ نوین و انسان مدرن روشن‌تر می‌گردد. وی نخستین فیلسوفی است که نه تنها شیوۀ دکارتی را در بکار بردن عقل بکار گرفت، بلکه بر خلاف دکارت که بیشتر به دانش‌های طبیعی توجه داشت، تمامی زمینه‌های اندیشۀ فلسفی را کاوش کرد. اسپینوزا با انتقاد از کتاب مقدس به مشکلات اجتماعی رسید و از بحث جدیدی دربارۀ "اخلاق" (در کتاب: Ethica ،1677م.) و "ساختار سیاسی جامعه" (Tractatus politicus ،1675م.) اندیشۀ نوین فلسفی و اجتماعی را بنیان نهاد و به یک کلام راهگشای دوران مدرن بود.

بنابراین برخلاف تصور موجود، اندیشۀ مدرن نه در جدال میان دو جناح کاتولیکی و پروتستانی، بلکه در روند طولانی رفرم در یهودیت زایش یافت و آن را در سده‌های 18 و 19م. فیلسوفانی تکامل بخشیدند که به اسپینوزا ارادت داشتند و او را می‌ستودند. از جمله: فویرباخ (:«موسای آزاداندیشان»)، گوته (:«آموزگار بی همتای من»)، هگل (:«تا بحال تنها نظام درست فلسفی»)، نیچه (:"خویشاوندی اندیشه")[i].

***

 کسانی علت رشد نسبی اندیشه نزد یهودیان را در آیین یهودی جستجو کرده‌اند. از جمله برآنند که چون از همان ابتدا موسی دربارۀ فرمان‌های یهوه با او به گفتگو پرداخت، سنت گفتگو و اندیشه را در یهودیت بنیان گذاشت. گروهی برآنند که با غارت و نابودی معبد اورشلیم، تنها چیزی که یهودیان با خود به آوارگی همراه بردند، تومارهای تورات بود و همین باعث شد که خواندن و نوشتن و در نتیجه اندیشیدن  را بیش از دیگران ارج نهند.

یهودیان که به دستگاه دولت راه نداشتند، تنها از راه حرفه‌گری گذران می‌کردند. آنان از زرگری تا پزشکی و از نوازندگی تا آموزگاری در همۀ مشاغل شهری، ماهر بودند. زیرا در تمامی قرون وسطا از مسکو تا Cordoba (قرطبه) و از لندن تا یثرب، یهودیان همه جا شهرنشین بودند، درحالیکه  جمعیت اصلی کشور بیشتر در روستاها و صحراها پراکنده بود. 

نکتۀ مهم در تاریخ یهود آنکه آنان به سبب پراکندگی در سراسر نیم کرۀ غربی توانستند از فرهنگ‌های بومی خوشه‌چینی کنند و بوسیلۀ داد و ستد فرهنگی و علمی با همکیشان خود در دیگر کشورها، به پیشروان اندیشه و دانش بدل گردند. بدین سبب خدمتی که یهودیان در تمامی طول قرون وسطا در راه حفظ و انتقال فرهنگ‌های بومی و تلاش برای نزدیکی میان آنها کردند از هیج قوم دیگری برنیامده است.

یهودی‌ستیزی در قرون وسطا، یک استثنای تاریخی داشت:

با فرار عبدالرحمن، شاهزادۀ اموی، از دست عباسیان تازه به قدرت رسیده و ورودش به اسپانیا، فصل جدیدی در تاریخ گشوده شد. جنوب این کشور که چند سال پیش (710م.) توسط  بِربِرِهای نومسلمان به فرماندهی طارق‌بن‌زیاد تصرف شده بود، می‌رفت که میان گروه‌های جنگجو تقسیم شود. اما شاهزادۀ اموی که از محبوبیت و احترامی برخوردار بود توانست در مدت کوتاهی اعراب را متحد کند و در نیمۀ جنوبی اسپانیا حکومت مستقل "اندلس" را بنیان گذارد. 

برای عبدالرحمن و گروه اندک جنگجویان عرب سلطه بر اسپانیای مسیحی تنها بدین طریق ممکن بود که مردم را در آیین خود آزاد بگذارند. همین باعث شد که بزودی جامعه‌ای نوین بر پایۀ همزیستی کمابیش مسالمت‌آمیز مسیحیان، مسلمانان و یهودیان شکل گیرد.

چنین موقعیتی بیش از همه برای یهودیان موهبتی بود. پس از تصرف و غارت اورشلیم بدست رومیان، آنان چون دیگر اجازه نداشتند در میهن خود زندگی کنند در تمامی نیم کرۀ غربی پراکنده بودند. پس از تصرف یهودیه توسط عرب مسلمان نیز بازگشت آنان به اورشلیم همچنان ناشدنی مانده بود.

از این رو اندلس پناهگاهی شد برای یهودیان از کشورهای مسلمان شمال آفریقا و اگر مسیحیان اسپانیایی همچنان در روستا زندگی می کردند، یهودیان به شهرها کوچیدند، چنانکه بزودی مثلاً در گرانادا (غرناطه) نیمی از جمعیت را تشکیل می دادند.

این ترکیب جمعیت نشانۀ کافی بر آن است که بخش مهم آنچه به "شکوفایی فرهنگی اسپانیای مسلمان" شهرت یافته، در واقع مدیون یهودیان است. برای نمونه، آنچه "نهضت ترجمه آثار عربی به لاتین" نامیده می شود، در واقع به دست یهودیانی صورت گرفت که می خواستند با کلیسا در اسپانیا تبادل فرهنگی کنند و بدین هدف آثار عبری و عربی همراه خود را به لاتین ترجمه کردند. وگرنه دغدغۀ اعراب حاکم بیشتر متوجه تدارک حمله و تصرف اروپای مرکزی بود، تا فرهنگ‌پراکنی در میان نامسلمانان!

البته در میان انبوه مترجمان، حکیمان و اندیشمندان یهودی، نامدارانی مانند ابن‌رشد و ابن‌خلدون نیز پدید آمدند، که مسلمان‌زاده بودند، اما، به گفتۀ خود، از یهودیان می‌آموختند و پس از آنکه مورد تکفیر و پیگرد همکیشان خود قرار گرفتند، از آثار و افکارشان نیز یهودیان سود بردند.  چنانکه مثلاً ابن‌رشد را خلیفه تبعید کرد و به سوزاندن کتاب‌هایش فرمان داد (1195م.) درحالیکه  مدت کوتاهی پس از مرگش یعقوب آناتولی (1256ـ 1194م.) همۀ آثار بجا مانده اش را به عبری ترجمه کرد.

شمار یهودیان در "اسپانیای مسلمان" چنان بود که پس از قدرت یافتن دوبارۀ مسیحیان، به سال 1492م. به فرمان "انکیزیسیون" می‌بایست حدود نیم میلیون یهودی در مهلتی سه ماهه اسپانیا را ترک کنند. بخش بزرگی از این توده به امپراتوری تازه تأسیس عثمانی و بخش دیگر به کشورهای اروپایی پناهنده شدند. شمار این پناهندگان جدید (تنها در هلند 25 هزار  نفر) از شمار یهودیانی که  در روزگار امپراتوری روم به اروپا کوچیده بودند بسیار زیادتر بود. با این تفاوت نیز که آنان اینک حامل فرهنگ و دانش انباشته شده در اسپانیا بودند و آن را در شهرهای اروپا پراکندند.

***

  آیا پیوند یهودیان و فلسفه را بدین نیز می توان دریافت که هرچه از آنان دور و به دشمنان‌شان نزدیک شویم، با رکود اندیشۀ فلسفی مواجه خواهیم شد؟

به پیگیرترین یهودی‌ستیزان، یعنی فاشیست‌های آلمانی، نگاهی بیاندازیم تا ببینیم رابطۀ آنان با فلسفه چگونه بود و فلسفه پروری‌شان در چه حد؟

مقدمتاً باید دانست که نازی‌ها سال‌ها پیش از قدرت‌یابی، حمله به فیلسوفان یهودی را یکی از ارکان مبارزۀ تبلیغی خود قرار داده بودند. مثلاً هوسرل E. Hussserl (1938-1859م.)   را "نمایندۀ عقل‌پرستی یهودی" نامیدند و دربارۀ برگسون Bergson (1941ـ1859م.) هشدار می‌دادند که "فلسفۀ او مانند ماری خوش خط و خال است.""[ii]

شکایت می‌کردند که:  

« آنچه یهودیان از نظامات فلسفی خلاق و سازندۀ ما (آلمانی‌ها) باقی گذاشته‌اند بیابانی است از موشکافی‌های ظاهراً عالمانه و  تئوری‌هایی که اصول جهان‌بینی ما را بی‌روح ساخته و ما را از تبادل‌نظر در حوزۀ فلسفی بیرون رانده است.»"[iii]

     با این وصف باید انتظار داشت که نازی‌ها پس از به قدرت رسیدن، در تدوین فلسفه‌ای عالی بکوشند و یا دستکم در برابر "فلسفۀ یهودی" نظام فلسفی ویژۀ خود را بنا کنند. دستکم بدین سبب که پس از قدرت‌یابی فاشیسم (1933م.) و مهاجرت اجباری فلسفه‌دانان یهودی، "فلسفه از عنصر یهودی پاکسازی شد." و حتی بیم رقابت و یا انتقاد از آن سو نیز وجود نداشت.

 نازی‌ها بی‌درنگ بدین راه رفتند: در اکتبر همان سال "انجمن فلسفۀ آلمان" با شرکت فیلسوفان نامداری مانند Arnold Gehlen (1976ـ1904م.)، Alfred Baeumler (1968ـ1887م.) و در پیشاپیش آنها مارتین هایدگر، مراتب سرسپردگی خود را به رژیم نازی اعلام داشتند و نقشه‌های دور و درازی برای پرورش و تنظیم فلسفۀ نوینی بر اساس دیدگاه نازیسم طرح ریختند. هایدگر بدین منظور خواستار تأسیس "دانشگاه رهبری" Führeruniversität ویژۀ بررسی‌های مربوط به علوم انسانی شد و Alfred Rosenberg که به سال 1930م. کتاب "اسطورۀ قرن بیستم" دربارۀ جهان‌بینی نازیسم  را نوشته بود، اینک چهارچوب "فلسفۀ زندگی ناسیونال سوسیالیستی" را که در آن «"اعتقاد" و "عمل" بهم پیوند دارند» طرح ریخت.

اما نتیجۀ همۀ این کوشش‌ها، رکود اندیشۀ فلسفی در زیر بار سنگین نازیسم بود! زیرا ایدئولوژی نازی برتری نژادی و همبستگی خونی و قومی را بالاترین ارزش‌ها می‌دانست و برای آزاداندیشی ارزشی قائل نبود که هیچ، با آن مبارزه می‌کرد:  در همان سال 1933م. شمار دانشکده‌های فلسفی در آلمان از 56 به 36 تقلیل یافت[iv] و آنهایی هم که بکار ادامه می‌دادند، کاری نداشتند جز آنکه تبلیغات سفیهانۀ نازی‌ها را در قالبی شبیه به زبان "فلسفی" بیان کنند.

با اینهمه رژیم نازی از هیچگونه کمک مالی و سازمانی برای تدوین فلسفه‌ای در جهت تأیید ایدئولوژی خود دریغ نداشت و حتی گروه قابل توجهی از فیلسوفان نامدار(مانند مارتین هایدگر و اسوالد اشپنگلر)  نیز در این راه بودند، اما هیچکدام از این تلاش‌ها قرین موفقیت نشد. سترونی اندیشه در اواخر رژیم نازی چنان بود که Arnold Gehlen با شروع جنگ، کرسی استادی را رها کرد و به جبهه رفت و فیلسوف نامدار اتریشی Spann Othmar به سال 1938م. در زندان گشتاپو چنان شکنجه شد که بینایی‌اش را از دست داد![v]

علت سترونی فکری نازیسم و دیگر ایدئولوژی‌های توتالیتر را باید در ماهیت فلسفه جستجو کرد: ابزار فیلسوف اندیشۀ اوست و اندیشیدن، وِیژگی مشترک انسان است  ورای گوناگونی‌های ظاهری. بدین سبب اصولاً فلسفه‌ای با ویژگی‌های "نژادی"، "قومی"، "مذهبی" و یا اصولاً ایدئولوژیک وجود ندارد. چنانکه ریاضیات نیز (بعنوان جلوۀ دیگر اندیشه) نمی‌تواند رنگ قومی، نژادی و یا مذهبی بگیرد.

جالب است که این واقعیت کم کم بر برخی "فیلسوفان" نازی هم روشن شده بود. چنانکه Krieck نامی، در کتابی به مناسبت پنجاهمین سالگرد تولد هیتلر (1939م.) نوشت:

« جهانشمول بودن ماهیت فلسفه در مفهوم واقعی آنست. از آنجا که جهان‌بینی ناسیونال سوسیالیستی (نازی) هرگونه جهانشمولی را رد می‌کند و اصل نژادی ـ قومی را جانشین آن کرده است، در نتیجه بر فلسفه‌ای که بخواهد جهانشمول باشد نقطۀ اختتام نهاده است.»"[vi]

***

بنابراین می توان جمع بست که پراکندگی یهودیان در جهان به آنان امکان داد که همه جا از فرهنگ های بومی بیاموزند و  آموخته های خود را از راه تبادل و گردش میان جوامع یهودی تکامل دهند. بدین صورت جامعۀ پراکندۀ یهودی در نیم کرۀ غربی به نخستین نمونۀ جامعه‌ای جهان‌گرا بدل شد و همین نه تنها رمز موفقیت آنان در پیشگامی علمی و هنری بود، بلکه یهودیان را بیش از هر گروه اجتماعی دیگر در جهان به فلسفه‌پردازی توانا می ساخت.

البته پیشگامی یهودیان در فلسفه به دوران یونان باستان بازمی گردد. گویا پیتاگوراس (فیثاغورث)  نخستین فیلسوف یونانی بود که در تماس مستقیم با یهودیان قرار گرفت، زیرا در جوانی (حدود 525 پ. م.) مدتی را در مصر و بابل بسر برد. نشانۀ دیگر،  باور تک خدایی نزد افلاطون و ارسطو است که در یونان چندخدایی تنها تحت تأثیر آیین یهود قابل توضیح است. به هر حال در آثار یهود، ارسطو بارها یهودی خوانده شده است.[vii]

برای درک پیشگامی یهودیان در دانش، هنر و فلسفه باید در نظر گرفت که یهودیت ابداً محدود به نوشته‌های تورات نیست و "تفسیر"هایی که بعدها نوشته شد، مرحله به مرحله آیین یهود را تحول بخشیدند. وگرنه تورات زندگی قوم یهود را در دوران پیش از شهرنشینی بازتاب می دهد و بدین سبب هم از تصورات بدوی، باورهای اساطیری، احکام خشونت آمیز و تمایلات ستیزه جویانه انباشته است.

در همان دوران اسارت در بابل، یهودیان متوجه شدند که احکام تورات نیازمندی  زندگی شهری به همزیستی و همکاری را برآورده نمی‌کند. بدین سبب " تلمود" نگارش یافت که باید به ربّایان می آموخت چگونه احکام را "تفسیر" کنند. بعدها "تلمود فلسطینی" و "میشنا" باز هم برداشت "ملایم"تری از آیین یهود ارائه دادند. 

با توجه به اینکه پس از خرابی معبد اروشلیم (70م.) از جمعیت یک میلیونی اسکندریه نیم میلیون را یهودیان تشکیل می‌دادند، می توان به نقش آنان در شکوفایی "پایتخت فرهنگی جهان" پی برد.

بدین ترتیب یهودیان در هزار سال نخست پس از میلاد، در اسکندریه، آتن و رُم به کوششی گسترده دست زدند، تا آیین تورات را با نیازهای زندگی شهرنشینی هماهنگ سازند. این کوشش به برآمدن سه جریان منجر شد:

ـ  بدین که باورها و احکام تورات با توجه به شرایط زندگی بدوی مطرح شده و باید آنها را در چهارچوب زمانی در نظر گرفت،  دانش هرمنوتیک Hermeneutics  را بنیان نهادند.

ـ بدین که نباید به ظاهر متن کتاب مقدس توجه کرد، بلکه کوشید به معنی باطنی آن راه یافت، عرفان Mysticism (کابالا) را پرداختند.

ـ بدین که باید متن کتاب‌های مقدس را با خرد و دانش سنجید، اندیشۀ فلسفی را به پیش بردند.

***

در ایران معاصر نخستین کسی که به جستجوی فلسفه برآمد، کنت گوبینو (1882ـ 1816م.)  سفیر فرانسه بود. او در راستای "تئوری نژادی" نظر مثبتی به ایرانیان بعنوان "پسرعموهای‌آریایی" داشت و از آنجا که از دید اروپایی اندیشۀ فلسفی را مهمترین شاخص زنده بودن هر ملتی می‌دانست، بسیار کوشید تا کسانی را در ایران بیابد که به نحوی با فلسفه سروکار داشته باشند. در این راه به دیدار برخی آخوندهایی که به فلسفه‌دانی مشهور بودند شتافت و در ساختمان سفارت با شرکت گروهی از دولت‌مردان و ادیبان، مسایل فلسفی را به بحث می‌گذاشت.

 نتیجۀ کوشش‌های وی کتاب "مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی" است و ناگفته پیداست که جستجوی او برای یافتن فیلسوفان چندان موفق نبود و از هیچیک از پیشوایانی که نام برده و افکارشان را شرح داده، (بجز ملاصدرا و ملا هادی سبزواری) نامی بجا نمانده است. [viii]

از سوی دیگر گوبینو با شگفتی دریافت که در میان برخی از ایرانیان آشنایی نسبی با فیلسوفان وجود دارد و از جمله برخی "ولتر" را به اندازۀ ناپلئون می شناسند. او در این باره نوشت:

«صوفياني نيز هستند که راجع به ولتر مطالبي شنيده اند. مي توان تصور کرد که روسها سرمنشأ اين اطلاعات در نزد آنها باشند. در هر صورت در اینجا بیش از پيش بر طرفداران ولتر افزوده مي شود؛ زيرا او را مخالف سرسخت طبقه کشيش مي دانند. ايرانيان از اينکه يک حکيم اروپايی با آنها هم‌عقيده است احساس رضایت مي کنند.» [ix]

روشن است که گوبینو به سبب باور به "تئوری نژادی" نمی‌خواست اعتراف کند، در ایران نیز مانند اروپا، یهودیان به فلسفه علاقه داشتند و در راه گسترش آن می کوشیدند. چنانکه کتاب ولتر به نام "پطرکبیر و شارل دوازدهم" نخستین کتابی بود که به سفارش شاهزاده عباس میرزا بوسیلۀ موسی جبرئیل از فرانسه به فارسی ترجمه شد.(1845م.) [x]

وانگهی وقتی خود او خواست که "پسرعموهای آسیایی" خود را با فلسفه آشنا کند، مجبور شد از ملّا اسحاق لاله‌زار تقاضا نماید کتاب دکارت به نام "روش بکار بردن عقل" را ترجمه کند، که به نام "حکمت ناصری" منتشر شد.(1862م.) ملّالاله‌زار از یهودیان مقیم بغداد برخاسته بود و بدین سبب نیز با فرانسه آشنایی داشت. 

بهررو، یهودیان نه تنها بیشترین آشنایی را با زبان‌های بیگانه داشتند، بلکه به گفتۀ گوبینو در مقایسه با مسیحیان نیز « بسیار با سواد بودند و اغلب کتاب‌ها و جزوه های زیادی که در زمینۀ اعتقادات آن‌ها در شهر ونیز چاپ می شده، دریافت می کرده اند.» [xi]

 گوبینو به عنوان یکی از نظریه پردازان "تئوری نژادی"، که می خواست دریابد،  چرا ایرانیان راه انحطاط پیش گرفته اند،  نباید چندان از فلسفه‌دانی یهودیان ایران خوشنود بوده باشد. چنانکه مثلاً از یک"آزاداندیش" یهودی که "در مورد اسپینوزا و کانت از او سئوال کرده است." یاد می کند، اما نام او را نمی برد:

" احتمالاً این اطلاعات بیشتر از ناحیۀ آلمان به کشورهای شرقی می رسد و مرکز آن شهر بغداد است. یهودیان دائماً با هم در تماس هستند و ... یهودیان ایران از وضع همکیشان خود در اروپا نیز خبر دارند و اغلب نمایندگانی از اروپا به ایران و هندوستان می آیند..."[xii]

 

 

 

  

 

 



[i] Nietzsche, Biografi seines Denkens, Rüdiger Safranski, Spiegelverlag, s.275

[ii] Handbuch der Judenfrage, Theodor Fritsch, Leipzig, 1938, 42. Aufl. s. 395

[iii] Ibid.

[v] Ibid.

[vi]Philosophie und Drittes Reich, Frank Hartmann, Fischerverlag, 1993, s.101

[vii] The Seder HaDorot or "Book of Generations"

[viii] مذاهب و فلسفه  در آسیای وسطی، نشر نخستین به فرانسه 1865م.، ترجمه: م. فره وشی، تهران

[ix] سه سال در آسیا، ترجمه ذبیح الله منصوری. ص ٣٠٩

[x]  شهرت تاریخی ولتر در ایران، دکتر کریم مجتهدی           http://www.iichs.org/PDF_files/A_voltaire.pdf

[xi] همانجا

[xii] فلسفه های ایرانی ـ اسلامی به روایت کنت دو گوبینو،دکتر کریم مجتهدی،                  http://www.iichs.org/PDF_files/A_falsafe_eslami.pdf

 

 

منبع:پژواک ایران


فاضل غیبی

فهرست مطالب فاضل غیبی در سایت پژواک ایران 

*نه، لایق رستاخیز مهسا نبودیم!  [2024 Feb] 
*لایق رستاخیز مهسا نبودیم؟  [2024 Jan] 
*حملۀ خارجی به مراکز نظامی حکومت اسلامی؛ آری یا نه؟   [2023 Nov] 
* توهم دربارۀ «کشور مستقل فلسطین» را به دور افکنیم!  [2023 Nov] 
* حافظ، «دیوانۀ سرسامی» یا «فرزانۀ جاودانی»*  [2023 Nov] 
*مرز میان انقلاب و ضد انقلاب در انقلاب مشروطه  [2023 Aug] 
*دوچهرگی، بلای جان ایران  [2023 Jul] 
*رستاخیز مهسا زنده است  [2023 Jun] 
*میانه‌روی دمکراتیک، تنها راه نجات ایران  [2023 May] 
*جای بهائیان در رستاخیز نوین ایران خالی است!  [2023 Apr] 
*منشور مهسا و «کارناوال منیّت»  [2023 Mar] 
*رستاخیز همۀ ایران‌دوستان  [2023 Mar] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی، اتوبوس نیست!  [2023 Feb] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی را دریابیم!  [2023 Jan] 
*از «سلطنت» تا «پادشاهی»؛ تفاوت از زمین تا آسمان  [2023 Jan] 
*ایران «تاریخی» را پس می‌گیریم!  [2023 Jan] 
*دین «خدای رنگین کمان» !  [2022 Dec] 
*ترس از که و باک از چه؟  [2022 Nov] 
*آقای «هالو»، از جوانان ایران بیاموزید!  [2022 Oct] 
*ویژگی‌های رستاخیز نوین ایران کدامند؟  [2022 Oct] 
*پایان اسلام در ایران  [2022 Sep] 
*با اندیشه به سوی همبستگی  [2022 Sep] 
*چرا ملاها کمر به نابودی بهائیان بسته‌اند؟  [2022 Aug] 
*الفبای انقلاب  [2022 Jun] 
*بزرگ‌ترین دروغ قرن بیستم  [2022 May] 
*آیا می‌توانیم اقتدار ملاها را درهم بشکنیم؟  [2022 Apr] 
*اوکرائین و نبرد برای دمکراسی  [2022 Apr] 
*چرا «جریان چپ» هوادار پوتین است؟  [2022 Mar] 
*یونانیان همسایۀ «بربرها»   [2022 Feb] 
*کالبدشناسی یک پندار  [2022 Jan] 
*منطق‌گریزی اسلامی، عامل سقوط ایران   [2021 Dec] 
*من از اسلام می‌ترسم!‏  [2021 Sep] 
*با شادی به سوی آزادی  [2021 Aug] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان/ بخش دوم  [2021 Jul] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان بخش نخست  [2021 Jun] 
*خطر پوپولیسم و پایان دمکراسی   [2021 Jun] 
*رهبر انقلاب مشروطه که بود؟   [2021 May] 
*نقدی بر کتاب «مشروطه نوین»  [2021 Apr] 
*در جستجوی راه‌ نوین برای گذار از حکومت اسلامی  [2021 Mar] 
* ویژگی‌های «چپ نوین» کدامند؟  [2021 Mar] 
*به سوی آینده  [2021 Feb] 
*بهائیان بر سر دوراهی  [2020 Dec] 
*در ستایش ناسیونالیسم و ملّی‌گرایی  [2020 Dec] 
*بارکشان غول بیابان   [2020 Nov] 
*مقایسه‌ی رضاشاه با آتاتورک نابجاست زیرا…   [2020 Nov] 
*از ترامپ بیاموزیم!   [2020 Oct] 
*موانع مبارزه با حکومت اسلامی   [2020 Sep] 
*ْ چرا شاهان معاصر ایران خودکامه شدند؟   [2020 Aug] 
*سخنی با شاهزاده رضا پهلوی  [2020 Jul] 
*ملی‌گرایی تنها راه نجات ایران   [2020 Jul] 
*هیچکس ناموس هیچکس نیست!  [2020 Jun] 
*رسانه‌ها در خدمت بحران‌آفرینی   [2020 Jun] 
*دربارۀ انگیزه و راهکار جنبش چپ   [2020 Apr] 
*دربارۀ آزادی عمل پادشاهان ایران در دوران اشکانی و ساسانی مداومت در دگرگونی [2020 Mar] 
*تا فرصت از دست نرود!  [2020 Mar] 
*شرکت در «انتخابات» مخالف سرافرازی انسانی است  [2020 Feb] 
*فلسطین خوشبخت!  [2020 Feb] 
*پیشنهاد؛ اخراج حکومت اسلامی از سازمان ملل متحد   [2020 Jan] 
*چرا بهائی هستم؟   [2020 Jan] 
*درباره فرهنگ مبارزه با حکومت اسلامی  [2019 Dec] 
*نقدی بر کتاب «تأملات دیرهنگام» نوشته محمود صباحی  [2019 Oct] 
*آیا می‌توان بر «دینخویی» ایرانی غلبه کرد؟   [2019 Aug] 
*نامۀ محفل ملی بهائیان آمریکا و کانادا خطاب به رضا شاه  [2019 Jul] 
*فشار گازنبری بر رژیم دو بُنی ‎  [2019 Jun] 
*خود را از آمریکا‌ستیزی برهانیم   [2019 Jun] 
* نُتردام ما کجاست؟   [2019 May] 
*آیا ایران آینده بهائی خواهد بود؟  [2019 Apr] 
*چرا اپوزیسیون برنمی خیزد؟   [2019 Apr] 
*چپ‌گرایی، شیشۀ عمر حکومت اسلامی  [2019 Mar] 
*پس از چهل سال کجای کاریم؟   [2019 Feb] 
*«راست ملّی» در برابر «چپ ضد ملّی»  [2018 Dec] 
*پادشاه انتخابی، ضرورت تاریخی  [2018 Dec] 
*منتظر چه هستیم؟  [2018 Nov] 
*پیشنهادی به فَرَشگرد  [2018 Nov] 
*بحران سیاسی اروپا از کجا می آید؟  [2018 Oct] 
*آشتی ملی را نمی‌توان دور زد!   [2018 Oct] 
*ملایان، برندگان سه انقلاب  [2018 Sep] 
*غول‌های رسانه‌ای و حکومت اسلامی  [2018 Sep] 
*چرا ایران را دوست دارم؟   [2018 Aug] 
*کجا ایستاده‌ایم؟   [2018 Aug] 
*اگر صبر کنیم و امید داشته باشیم…   [2018 Aug] 
*«انقلاب مسلحانه، افسانه‌ای بیش نیست!»  [2018 Jul] 
*چرا، اثر می‌کند!  [2018 Jun] 
*چه زمانی آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟   [2018 Jun] 
*توقعات ملی ما کدامند؟ ‏   [2018 Jun] 
*تاریک اندیشان ایرانی‎ ‎‏ و اسرائیل   [2018 May] 
*چپ‌ها و برجام  [2018 May] 
*‏«جنبش ملی برای دمکراسی در ایران» و دیگر هیچ   [2018 May] 
* ایران به کجا می رود؟   [2018 Apr] 
*دوستان چپ، لطفاً دیگر مبارزه نکنید!  [2018 Mar] 
*نظام حکومت ایران چگونه باشد؟  [2018 Feb] 
*سرمایه‌داری یا توحش  [2018 Jan] 
*چنین باید کرد!   [2018 Jan] 
*چه باید کرد؟   [2017 Dec] 
*از هگل توتالیتر تا مارکس ضدانقلابی   [2017 Nov] 
*به مناسبت دویستمین سالگرد تولد بهاءالله   [2017 Oct] 
*آیا فلسفه یهودی است؟   [2017 Sep] 
*آیا سیاست می تواند اخلاقی باشد؟  [2017 Sep] 
* چرا حکومت ایران رفرم پذیر نیست؟   [2017 Aug] 
*زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی ‏   [2017 May] 
*هانا آرنت، نمونۀ فرهنگ‌پرداز غربی ‏(1)‏   [2017 Apr] 
*مردی که نباید شناخت!‏  [2017 Feb] 
*پیاده ها در نبرد ملایان ‏  [2017 Feb] 
*«جنبش چپ»، دشمن ایران  [2016 Jun] 
*«نسبیت فرهنگی»، بلای ایران  [2016 May] 
*پاسخ به «انتقاد دوستانه‌ای از مردم ایران»   [2016 Apr] 
* راز بقای حکومت اسلامی  [2016 Jan] 
*مصطفی‌ملکیان، متوهّم ملّی  [2015 Oct] 
*خردورزی حق ماست!  [2015 Oct] 
*28مرداد، نه «کودتا» نه «قیام»!  [2015 Jul] 
*زنده باد آمریکا!  [2015 May] 
*«اسلام ناب» یا «اسلام مهربان»   [2015 Apr] 
*مؤثرترین شخصیت تاریخ معاصر  [2015 Mar] 
* ما موش‌ها!  [2015 Jan] 
*سید جواد طباطبائی، لوتر ایران؟  [2015 Jan] 
*چه شد که چنین شد؟  [2014 Nov] 
*خدایان ایرانیان  [2014 Nov] 
*اعلام جرم  [2014 Oct] 
*گذار از ملّیت ایرانی به مدرنیته*  [2014 Sep] 
*«سرنوشت ایران چه خواهد بود»  [2014 Jun] 
*«بلای دین»(۱)  [2014 May] 
*اجازه ندهیم به ایرانیان توهین کنند!  [2014 Mar] 
*«حلقۀ مفقودۀ» انقلاب ۵۷  [2014 Mar] 
*تراژدی 35 سالۀ ایران  [2014 Feb] 
*موانع آشنایی با فلسفه متن سخنرانی در گردهمایی 8 دسامبر 2014 به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب"، فرانکفورت [2013 Dec] 
*زوال هویت ایرانی؟  [2013 Nov] 
*فلسفه‌ی تاریخ  [2013 Oct] 
*اندیشه گاندی  [2013 Aug] 
*پرویز شهریاری، استاد ریاضی و معلم انسانیت در تهران درگذشت  [2012 May] 
*نگاه دیگر درآمدی بر کتاب "راهنمای سرگشتگان" اثر موسی ابن میمون یا Moses Maimonides  [2012 Mar]