نامه‌ای از سعید حجاریان خطاب به “بچه‌های نازی‌آباد” در روزنامه‌ی شرق پنجم مردادماه سال جاری انتشار یافته است. به واقع بچه‌های نازی‌آباد همان کسانی هستند که به تعبیر حجاریان و دوستان اصلاح‌طلب او، در انقلاب سال ۵۷ زیر علم “امام راحل” رشد کردند و اینک از “برکت انقلاب” در کاخ‌های جماران، زعفرانیه و کامرانیه‌ی تهران جا خوش کرده‌اند. چنانکه هر از چندگاهی از سر عوام‌فریبی یاد کودکی‌شان را در فضای جنوب شهر تهران قدر می‌دانند. به هر حال رو می‌خواهد که آنان نیز در این عرصه چیزی کم نمی‌گذارند.

مونتاژ: سعید حجاریان − صحنه‌ای از اعتصاب کارگران شرکت واحد

مونتاژ: سعید حجاریان − صحنه‌ای از اعتصاب کارگران شرکت واحد

به حکم خبرنگاری مجبور شده‌ام علی‌رغم میل‌ باطنی‌ام همه جا باشم. البته پنهان و ناشناس نه آن‌گونه که جایی دیده بشوم و یا جایی به حساب بیایم. در فضای بیرونی “مرقد امام راحل” ایستاده بودم که چشم‌ام به سعید حجاریان برخورد. حجاریان جمعیتی را نظاره می‌کرد که بنا به جایگاه دولتیِ خویش برای “تجدید میثاق با آرمان‌های امام راحل” به مرقد او می‌شتافتند. حجاریان هم لابد همین بیعت را با میراث فرهنگی امام خود به جا آورده بود که داشت در حیاط مرقد با کیف تمام سیگار می‌کشید. اما اکنون پس از گذشت قریب چهار دهه بازیابی آرمان‌های خمینی از میراث وارفته و نخ‌نمای او چندان مشکل به نظر نمی‌رسد. میراثی که همه جا با کشتار و بی‌حرمتی نسبت به انسان‌های بی‌دفاع به هم می‌آمیزد. بدون تردید سعید حجاریان را هم باید از گروه میراث‌داران روح‌الله خمینی شمرد که اکنون نیز در میراث‌خواری از او نیز چیزی کم نمی‌آورد.

نازی‌آباد، بازار

نازی‌آباد، بازار

چون آدم‌ها بدون استثنا با شغل و حرفه‌ی خویش شناخته می‌شوند. در نتیجه برای آن کسی که به کار و حرفه‌ی شناخته‌ شده‌ای دست نمی‌یازد و یا از راه‌های تولیدی و درستی گذران ندارد، هرگز نمی‌توان وجاهتی مردمی دست و پا کرد. حجاریان خودش می‌پذیرد که در دوره‌ی نخست وزیری میرحسین موسوی به کارهای اطلاعاتی و گزینش مدیران ارشد نظام اشتغال داشته است. اما دیگران رد پاهایی از او چه‌بسا در اوین و زندان توحید هم به دست می‌دهند. چنانکه صدای او را در نقشی از بازجو هم‌اکنون نیز گروهی از جان بدربردگان اوین به خاطر دارند.

سعید حجاریان خیلی دوست دارد در رسانه‌های داخلی دولت ایران با باورهایی از چپ آن هم از نوع چپ کارگری شناخته شود. البته با آموزه‌هایی که او از این چپ کارگری فراهم می‌بیند نشان آن را تنها در سازه‌ای ناساز از جمهوری اسلامی می‌توان سراغ گرفت. انگار ترامپ و نیروهای وابسته به امثال ترامپ بخواهند از حقوق اقتصادی کارگران امریکا سخن بگویند؛ که می‌گویند. در دنیای امروز باورهایی از این دست چندان هم غریب نمی‌نماید. چون دشمنان کارگران و مزدبگیران جامعه خیلی راحت در سیمایی از مدافعان طبقات فرودست آن ظاهر می‌گردند.

نازی آباد قدیم

نازی آباد قدیم

حجاریان برای دستیابی به چنین حقه‌ای ادعای آن دارد که بافت اصلی جمعیت نازی‌آباد را کارگران تشکیل می‌دهند. او در آماری تحلیلی حجم این جمعیت کارگری را هم سی و سه درصد می‌خواند. در همین راستا حتا از اصطلاحات چپ سوسیالیستی و یا  تحلیل‌های عوامانه‌ی به ظاهر مارکسیستی مایه می‌گذارد تا خود را مدافع رسم و راه کارگران بشناساند. اما مثل همیشه نشانیِ نهایی آرمان‌های به ظاهر سوسیالیستی خودش را در همان خیمه و خرگاه رنگ‌ورو رفته و بی‌قواره‌ی جمهوری اسلامی می‌جوید. به واقع کارگر او موجودی خیالی و موهوم است که در کره‌ی خاکی هرگز حضور به هم نمی‌رساند. حتا هیچ‌گونه حقوق اجتماعی و شهروندی را برایش به رسمیت نمی‌شناسد.

صحنه‌ای از اعتصاب کارگران شرکت واحد، نازی آباد، ۱۳۸۴

صحنه‌ای از اعتصاب کارگران شرکت واحد، نازی آباد، ۱۳۸۴

در بهمن ماه  ۱۳۸۴ یکی از درخشان‌ترین حوادث تاریخ مبارزات سندیکایی کارگران شرکت واحد در همان نازی‌آباد شکل گرفت. در نهایت شهردار تهران محمدباقر قالی‌باف توانست به کمک نیروهای امنیتی کشور صفوف فشرده‌ی کارگران را در هم بشکند. چنانکه تنها در روز هشتم بهمن ماه همان سال نیروهای امنیتی در توقف‌گاه نازی‌آباد بیش از پانصد نفر از کارگران شرکت واحد را دستگیر و راهی زندان کردند. اما جمهوری اسلامی و در رأس آن دوستان امنیتی سعید حجاریان هرگز پایان خوشی برای این گروه از کارگران ننوشتند. قالی‌باف هم از تجربه‌ی گازانبری خویش در جاهای دیگر بهره گرفت تا به‌تر بتواند بر خواست انسانی و طبیعی کارگران فایق آید. به هر حال آنچه که طی یک هفته بر کارگران شرکت واحد در توقفگاه نازی‌آباد گذشت بخشی جدانشدنی از تاریخ مبارزات کارگری ایران شمرده می‌شود که در محله‌ی نازی‌آباد اتفاق افتاد. اما حوادثی از این دست هرگز توسط حجاریان جایی به حساب نمی‌آید. چون کارگر او کارگری موهوم و خیالی است که همواره منفعل و گوش به‌فرمان حکومت عمل می‌کند. تا آنجا که کارگران اعتصابی و زندانی را هرگز نمی‌تواند در جایی از باور و اندیشه‌ی حویش ببیند و به حساب بیاورد.

چیبت سازی ری، زندگی و مرگ

چیت سازی ری، زندگی و مرگ

در قسمت شمال شرقی محله‌ی نازی‌آباد کارخانه چیت ری قرار گرفته که بعدها ضمن گسترش، شعبه‌هایی از آن در کرج و شهرهای دیگر ایران نیز پاگرفت. پس از کودتای مردادماه  32 چیت ری نقش به سزایی در دفاع از حقوق و حریم کارگران کشور بر عهده داشت. گفتنی است که در آن دوران سرکارگر کارخانه نیز در نقشی از پلیس ظاهر می‌شد. سرکارگرها نه تنها اخبار درون کارگاه و کارخانه را به کارفرما و پلیس گزارش می‌دادند بل‌که آنجاها که لازم می‌شد شلاق و چماق به دستانشان می‌سپردند که وظیفه‌ی سرکوبگرانه‌ی پلیس را برای کارگران به اجرا بگذارند. با تمامی این احوال کارگران زخم خورده‌ی چیت ری در مبارزه با حکومت شاه پرولتریزه شده بودند و در دفاع از حریم طبیعی و انسانی خویش چیزی کم نمی‌گذاشتند. پس از پیدایی جمهوری اسلامی چماق‌های پلیس و مقام‌های امنیتی شاه در اختیار دوستان سعید حجاریان در کمیته‌ی منطقه‌ی سیزده نازی‌آباد قرار گرفت. آنان خیلی راحت نیروهای مقاوم را از درون کارخانه شناسایی می‌کردند و همه را به اوین می‌سپردند.

کارگران چیت ری چه پس از انقلاب و چه پیش از آن اغلب در غربت خویش جان باختند اما هرگز به تسلیم در نیامدند. بسیاری از ایشان عمری را با ناراحتی‌های تنفسی به سر آوردند و بسیاری دیگر نیز از ضربات پلیس، سرکارگر و یا شکنجه‌گر و مفتش کارشان به دیوانگی و جنون کشید. اما حجاریان می‌خواهد بدون آنکه در فضای کار و کارگری کشور روزگارش را بگذراند، مدافع طبقه‌ی کارگر قلمداد گردد.

کارخانه‌ی چیت ری یک دهه پیش برای همیشه تعطیل گردید و دو هزار و پانصد نفر از کارگران آن اخراج شدند. چراکه حکومت جمهوری اسلامی همراه با واردات بی‌رویه‌ی منسوجات از ترکیه و چین رمقی برای تولید داخلی نگذاشته بود. تمامی این حوادث در همان دو قدمی نازی‌آباد اتفاق افتاد اما حجاریان بنا به بستگی و وابستگی خویش به حکومت، تاریخی وارونه از محله‌ی نازی‌آباد به دست می‌دهد.

در دهه‌ی هفتاد یکی از دوستان اصلاح‌طلب حجاریان که معاونت ارشاد را در دوره‌ی وزارت محمد خاتمی به عهده داشت در مقاله‌ای نوشت: “فاجعه زمانی آغاز می‌شود که مدیران ارشد ما با تکیه بر کرسی‌های قدرت دولتی خیلی راحت از جنوب شهر تهران به مناطق شمالی آن نقل مکان می‌کنند”. همین مدیر ارشد که بعدها زمانی معاون وزیر کشور و زمانی نیز استاندار فارس گردید، خودش هم همانند حجاریان از گروه همین فاجعه‌سازان شمرده می‌شود. اما عزای این فاجعه تا به آنجا دردآور است که می‌تواند اشک مرده‌شوی‌اش را هم دربیاورد.

پرسش گرهی و اصلی این است که چرا حجاریان خودش را همسو و همراه با کارگران نازی‌آباد می‌شناساند. کارگرانی که اکثرشان بر خلاف باور حجاریان نازی‌آبادی نیستند  و به دلیل جبر و ضرورت از شهرهای دور و نزدیک کشور به آنجا کوچیده‌اند. چون کارگر شهرستانی با دستمزد حداقلی خود هرگز نمی‌تواند روزگارش را غیر از نازی‌آبادهای جنوب شهر تهران در جایی دیگر به سر آورد. با این همه او خودش و دوستان‌اش را در جماران، نیاوران، زعفرانیه و ولنجک تهران بر “متن” جامعه و نیروی مولد آن می‌نشاند و واهمه دارد که مبادا روزگاری حاشیه‌نشینان جنوب شهر تهران علیه همین متن تقلبی و ساختگی بشورند. متنی که هرچند در انقلاب بهمن پنجاه و هفت از حاشیه سر بر آورد، اما اکنون دیگر به حرکت‌هایی از این گونه گردن نمی‌گذارد. به واقع او می‌پذیرد که کارگران و مزدبگیران جامعه در فرآیند انقلاب بهمن سرشان کلاه رفته است، ولی می‌خواهد طبقه‌ی کارگر به همین نتیجه‌ی فلاکت‌بار رضایت دهد. سعید حجاریان تازه با چهره‌ای بزک‌کرده و دوگانه، دوستی همین کارگران را برای فردایی دیگر غنیمت می‌شمارد. فردایی که به حتم حاشیه‌ی اصیل و روشن بر متن تقلبیِ جمهوری اسلامی فایق خواهد آمد و آن را دوباره به همان جایگاه و وطن اصلی‌اش پس خواهد راند.