PEZHVAKEIRAN.COM ضرورت طرح نظریۀ رهائی بخش تاریخی – اجتماعی در شرایط انضمامی ایران
 

ضرورت طرح نظریۀ رهائی بخش تاریخی – اجتماعی در شرایط انضمامی ایران
حسین نداوش

 

نظریات مارکس در حوزه های فلسفی، سیاست، جامعه شناسی و اقتصاد  توسط همکارش انگلس به یک سیستم و نظام تبدیل شد، در قرن 19 و 20 - علیرغم دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی مقطعی در برخی کشورها-  این نظام صلب و متعیّن ساختار یافته، بلحاظ تنگناهای نظری و فلسفی خود، نه تنها با گذار زمان و تحولات عمیق اقتصادی، تکنولوژیک و اجتماعی،  قادر به سازماندهی، تطور و استعلای عرصه های اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی نگردید،  بلکه خود در قالب سرمایه داری دولتی انحصاری و بورکراسی ذاتی آن،  به موانعی برای تکامل و رشد اجتماعی – اقتصادی تبدیل گردید. با غروب و افول هر ایدئولوژی و گفتمان، خرده گفتمان هایی سر بر می آورد که هر کدام مدعی نمایندگی کلیّت نظام فکری اولیه هستند. رویکرد معطوف به جنبش ها و ساختارهای اجتماعی – اقتصادی که گفتمان و ایدئولوژی اولیه بر اساس آن بنا شده بود، جای خود را به بحث های اسکولاستیک معطوف به گفتمان های نظری عقیدتی تاریخی و میزان خلوص این خرده گفتمان ها نسبت به گفتمان – نظریۀ اولیه و اصلی می دهند. یعنی اثبات خلوص و وابستگی ایدئولوژیک جایگزین پیوند با جنبش های اجتماعی تاریخی و استعلا و تکامل جنبش ها می شود.

در  ایران از همان ابتدا نظریات و گفتمان هایی که مدعی مارکسیسم بودند،  محصول تاریخ و جامعۀ ایران و از دل حرکت تاریخی- اجتماعی جامعۀ ایران سر بر نیاورده، بلکه متعلق به شرایط جغرافیایی،  تاریخی و اجتماعی دیگری بود. بدین لحاظ فاقد ظرفیت دمکراتیسم و رهائی بخش در برخی عرصه ها بودند. بعبارت دیگر این نظریات از بالا به پایین شکل گرفت و  محصول دیالکتیک نظر - عمل در تاریخ اجتماعی ایران نبوده و با کژدیسگی هایی همراهی بود. در جریان دوران انقلابی و تحولات عمیق اجتماعی در دوران متفاوت در جامعۀ ایران، مارکسیسم لنینیسم یک جنبش غیر مسلط وحاشیه ای در برابر جنبش تجدّد خواهی دوران مشروطه، ملّی و نهایتاً اسلامی در سال 1357 بود. بهمین لحاظ گفتمان ها و ایدئولوژی وارداتی،  قادر به نهاد سازی در جامعۀ ایران نگردید. هم اکنون خرده گفتمان های مارکسیستی – لنینیستی انعکاس بخش ها و برش هایی از کلیّت هستی اجتماعی و شرایط اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی موجود بوده و فاقد رویکرد کلیّت نگر و همه جانبه است. یعنی هر کدام بر جنبه و بخش هایی از کلیّت نظام اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی جامعه برش زده و بینش جزئی نگر نسبت به پدیده ها دارند. بلحاظ فوق و بجهت آنکه حاصل کنش پراکسیسی و دیالکتیک ذهن- عین و تئوریزه شدن شرایط جامعۀ خود نیستند، نمی توانند به یک گفتمان عمومی تاریخی – اجتماعی تبدیل شده، بر جنبش های واقعی موجود تأثیر گذارده و از آن تأثیر پذیرد. این محافل و فِرَق در تداوم زیست تاریخی خود ضعیف و ضعیف تر شده  بطوریکه هیچکدام قادر به سازماندهی جنبش های اجتماعی و نفی وضع موجود نیستند.  این روند از حدّت و توان مبارزات نظری و ایدئولوژیک کاسته و قابلیت نظریه پردازی و نظریه سازی را از این جریانات سلب کرده است. بجای درک کلیّت تاریخی – اجتماعی ایران، به تفسیر ابعاد مختلف نظریات مارکسیستی در زوایای منفصل مشغولند، در واقع تلاش به مطالعه تاریخ تطبیقی می نمایند. اما با توجه به اینکه ذهنیت و نظریات حاصل شرایط مادی و هستی اجتماعی اشخاص و یا تشکل ها است،  یعنی هر کدام از محافل بر طبق شناخت شناسی مارکس، که انسان ها محصول شرایط اقتصادی- اجتماعی دوران خودشان هستند. بجهت فقدان ارتباط ارگانیک با جنبش های مردمی، ذهنیت خود را از جنبش های جاری و موجود نمی گیرند، بلکه حاصل متون و پژوهش های متعلق به دیگر شرایط تاریخی و اجتماعی هستند،  آنان به برداشت و درک های متفاوت و گاه متضاد از نظام و سیستم مارکسیستی رسیده و هیچگاه قادر به کسب نظر واحد و وحدت نخواهند بود. اگر فرض کنیم به چنان درک و وحدت نظری دست یابند، این شناخت حاصل عمل – نظر شرایط اجتماعی و اقتصادی موجود نبوده و لذا قابلیت تطبیق با شرایط واقعی و جنبش های موجود را ندارند. یعنی عارضۀ اساسی و پایه ای آنست که خاستگاه و مبدأ حرکت فکری آنان در پیوند با جنبش های اجتماعی موجود نبوده، بلکه برداشت  شخصی از گفتمان های پیشین هستند. جریان هایی سر برآورده اند که در ماهیت و ذات خود نه با نظام ها و  نظریات تاریخی - اجتماعی  رهائی بخش و سوسیالیستی بلکه از همان شروع به موانعی برای رشد اندیشه و نظریات رهائی بخش تبدیل شده و بجهت مکانیزم مکانیکی تفکر و ذهنیتشان، نظریات متحول نوین را به حصار می کشند. هیچ کدام از محافل، دستجات و گروهها قادر به ارتباط با جنبش های اجتماعی – تاریخی موجود نشده، از جمله در برابر جنبش سال 88  با توجیهات نظری غیر واقعگرایانه بصورت مانع و رادع پیش برد جنبش در آمدند. نظامند و  سیستمی شدن نظریات مارکس، بوسیلۀ انگلس که بین الملل دوم حاصل آن بود و سیر تحول مارکسیسم و سپس مارکسیسم – لنینیسم تحلیل گسترده ای می طلبد و لذا تنها به علل و عوامل ناکامی ها در ساخت نظریه و گفتمان رهائی بخش در ایران پرداخته خواهد شد. 

گفتمان های موسوم به چپ، با محتوای رادیکالیسم انتقادی نسبت به ماهیت نظام های حاکم در تاریخ ایران خلق نشده و در مسیر تاریخ  نتوانسته دست به آزاد سازی روح انسان تاریخی سرزمینی بیندازند. [ روح بمعنای نیروی جنباننده و مایۀ زندگی، هستی درونی انسان، آگاهی و خرد از جان می باشد] . محافل بازماندۀ موجود از این واقعه تا واقعۀ دیگر بدون آنکه تاریخ اجتماعی را در کلیّت خود درک کنند، حرکت می کنند. بجای نظریه پردازی از جنبش های موجود و تدوین یک منظر و چشم انداز مدوّن که فشرده و عصارۀ شرایط اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی موجود بوده و بجای طرح ریزی مبارزۀ مستمر و سراسری در بستر تاریخی- اجتماعی و نهایتاً بهم پیوستن مبارزات پراکنده و گستردۀ موجود، از یک واقعه به واقعۀ دیگر حرکت می کنند. یک حرکت اعتراضی برای حقوق عقب افتادۀ جمعی از کارگران، ازوسایل ارتباط جمعی جمهوری اسلامی تا سایت های حکومتی و یا عوامل آن تا گروهها و محافل تحت عنوان مارکسیسم منتهی با ظرف ایدئولوژیک و تفسیر خاص خود، تکرار و تکرار می شود.  تشریح این اخبار توسط محافل مختلف علاوه بر آنکه تکرار و مکرّرات وقایع اتفاق افتاده است،. بدون مطالعه و رؤیت متن و تفسیر آن، می توان بخوبی حدس زد که مثلاً محفل ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی در مورد کلیۀ حرکت های اعتراضی علیه شرایط اقتصادی از شمالی ترین تا جنوبی ترین نقطه و غربی یا شرقی و همچنین حرکت اعتراضی علیه بی حقوقی انسانی و یا اعتراض علیه تقلّب در انتخابات نه تنها در شرایط اقتصادی- اجتماعی ایران بلکه کلیۀ نقاط جغرافیایی و در عمق تاریخی، تفسیر واحد  ارائه و آهنگ یکسان و  الصاق جملۀ «تنها با لغو کار مزدی می توان به اهداف دست یافت»  به متن اخبار اعتراضی افزوده و به صدور چند حُکم و دستورالعمل کلی و عمومی یکسان به آن اکتفا می شود. همچنین محافل سندیکالیسم اصانلویی با الصاق مبارزات کارگری و مردمی به سرمایۀ ملّی – بزعم خود-  بدون آنکه پروژۀ خود رهائی بخشی را در برنامه داشته باشد، برای مبارزات توده ای نسخۀ زندگی در همین نظام را می پیچید. قدم اول و آخر و نظریه پردازان باصطلاح جنبش مطالباتی کارگران نیز شاه کلیدهای دستورات خاص خود را دارند، اما نتیجۀ همۀ آنها در بی عملی و بدون تأثیر استعلایی و ارتقای شرایط زندگی و مبارزه توده ها و طبقۀ کارگر در وضعیت موجود یکسان است. اما آنچه بر همگان واضح است، در این نوع دخالتگری ها، دیالکتیک « عمل- نظر» نقش عمل و دخالتگری فعال در جهت استعلای جنبش غایب است و بعد آنکه این دستورالعمل ها،  تفاسیر و نتیجه گیری ها و رهنموده های آنان، هیچ اهمیتی از طرف توده های شرکت کننده در حرکت اعتراضی ندارد. یعنی این محافل « هستی » خود را نه در پیوستن با جنبش های اجتماعی، بلکه با دیگر محافل رقیب تعریف می کنند، تفسیر خاص از حرکت اعتراضی نیز نه برای تحول و حرکت استعلایی جنبش، بلکه برای ابراز وجود برای رقیبان بیان می شوند. این نظریات از سوی مردم معترض  به شرایط کنونی جدای از شرایط مبارزاتی لحاظ شده و فاقد ارزش اند. همچنین این محافل قادر نیستند، کمترین تأثیر استعلایی و تکاملی بر حرکت های اعتراضی داشته، و بتوانند به ارتقای عملی و نظری در مسیر جنبش رهائی بخش گام بردارند.

در حالی که یک گفتمان رهائی بخش در ماهیت خود،  ناب ترین و فشرده ترین خواست ها روح مردمی است که سرشار از لحظه های غمبار، شیرین و تراژیک تاریخی را در گذر تاریخ بیان می کند، شکست ها، آرزوها، سرخوشی ها، ناکامی های نسل های جامعه را متبلور کرده است.  انعکاس خواست فریاد عصیان مردمی است که از قعر شکاف های اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی بلند می شود و سیلان حیات باطنی انسان تاریخی سرزمین را نشان می دهد

میان حقیقت وجودی گفتمان نو ( دستگاه نظری رهائی بخش) و تجربۀ اگزیستانسیال زیست گاه آن می بایست پیوند عمیقی وجود داشته و فریاد عصیان مردم گلوبریده است. که در دشواری های زمانه زیست می کنند. گفتمان رهائی بخش صدای سرزمینی است که در سیر زیستن به گونه ققنوس وار در آتش خود آرام می سوزد و می سوزد تا از این چنبره رهائی یابد.

از نگاه پدیدار شناسانه، پدیدار شدن ایدئولوژی نو جوششی نوین هستی های انسانی و پدیداری فاعل روح انسان است که در نگاه نوین هستی زمانی و تاریخی خود را تجسم می بخشدیعنی زیست نوین انسان است. هستی است که « هست» و  «بود» تاریخی خود را در آینۀ چشم انداز و زیست نوین خود که تجمیع زمان و تاریخ است، می بیند و انعکاس ناگفته ها و ضمیر ناخود آگاه جامعۀ بشری است. شور رهائی و آرمان نو بیان عصیان درد عظیم تاریخ و عصیان طغیان انسان ستمدیدۀ است که هم درد ستمدیده را بیان می کند و هم گذار تاریخی از آنرا نشان می دهد. در گام اول نقد رادیکال وضعیت موجود و سیر تاریخی جامعه است و در گام دوم آرمان رهائی بخش را نشان می دهد. نظریۀ رهائی بخش محو کنندۀ نگاه تقدیر گرایانۀ اجتماعی و شکاف های تاریخی است که جامعه را به تاریخی نوین رهنمون می کند و به واقعیت های اجتماعی و تاریخی خود وفادار می ماند. از طرف دیگر اعتراض آنارشیسم آتشینی است که مناسبات حاکم اجتماعی را زیر تیغ نقد می کشد لذا نظریۀ آزادی بخش صرفا درونی ترین خیزش انسان نیست بلکه ملموس ترین صدائی است که در عینیت جهان بیرون افروخته می شود از درون شکاف ها بیرون آمده و محصول ضرورت تحول زیربنایی و روبنای ماتریال جامعه است. ذات استعلایی و نه عینی دارد. خلق نوعی رادیکالیسمی است که در جهان عینی در برابر ساختارهای  برده ساز دست به سرکشی زده و بر علیه این ساختارهای ضد انسانی عصیان می کند این نظریه خصیصه پراکسیس داشته و کنشی معطوف به هدف است.

نظریه رهائی بخش حاوی حقیقت درونی اجتماعی و تاریخی عصر ماست. اما انتقال دستاوردها و نظریات اجتماعی- تاریخی دیگر مناطق جغرافیایی و تلاش برای پیاده سازی تئوری ها و نظریاتی که اساساً خواستگاه تاریخی – اجتماعی و فرهنگی جامعۀ ایران را ندارند هر چند کار بسیار ساده و بی دردسری است اما قادر به نهادسازی در جامعه و ایجاد پیوند با حرکت فکری - عملی و ایجاد یک نگرش رادیکال  انتقادی برای تحول رهائی بخش از وضع موجود را نخواهد داشت.

نظریۀ رهائی بخش جامعۀ ایران می بایست تبلور تاریخ اجتماعی و فرهنگی همین سرزمین بوده و نظریات علمی و تئوریک آن نیز ماحصل تلفیق جنبش ها در کلیۀ عرصه ها  و آرمان ها و اهداف  در عرصه های اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی در روند تاریخی- اجتماعی است. از این مسیر می توان به نظریه پردازی عام رهائی بخش در سطح جهانی دست یازید و نه بلعکس

                                                حسین نداوش

                                                 24 مرداد 96 

منبع:پژواک ایران