زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی ‏
فاضل غیبی

زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی  

(2)

 عبدالحسین زرین‌کوب (1378ـ 1302) یکی از   خوشنام‌ترین "فرهنگ سازان" دوران معاصر ایران است. زرین‌کوب هم در دوران پیش از انقلاب در مقام استاد دانشگاه تهران و هم پس از انقلاب از هر سو مورد ستایش بود. بویژه انتشار کتاب "دو قرن سکوت" به سال 1330 در اوج جنبش ملی از سوی نسل جوان ایران از چپ و راست با استقبالی بی‌نظیر روبرو شد. پیش از آن شاهنامۀ فردوسی بعنوان تنها حماسۀ ملی ایران شناخته می شد، هرچند خواندنش برای کمتر کسی ممکن بود. اما اینک کتابی با نثری روان به هجوم و تصرف ایران بدست اعراب می‌پرداخت و با توصیف بیدادی که بر پدران و مادران ما رفت به احساس همدردی و در نتیجه همبستگی ملی دامن می زد. 

اگر بپرسید، چگونه یک کتاب می تواند بنیان هویت ملی قرار گیرد، پاسخ این است که خودآگاهی ملی پیوند نزدیک با آگاهی تاریخی دارد و نگاهی به ملت‌های بزرگ نشان می دهد که  هویت ملی اغلب بر کتابی افسانه ای ـ تاریخی استوار گشته است: 

   "افسانۀ آرتور شاه"(انگلیس)، "رزم‌نامۀ مهاباراتا" (هند)، "حماسۀ رولان" (فرانسه) و "سرودۀ ایگور" (روسیه)  نمونه های حماسۀ ملی هستند.  در مقام مقایسه می توان از  "سرود ایگور" یاد کرد که منظومه ای است در تنها 128 بیت و با این مضمون: پس از آنکه سرداری روسی در جنگ با دشمن اسیر می شود، در زندان از نبود حکومت مرکزی مقتدر شکوِه سر می دهد. (منظومه ای که تاریخ سرایش و سراینده‌اش مشخص نیست و تازه به سال  1800 منتشر و به کاترین کبیر تقدیم شد!)

"دو قرن سکوت" پژوهشی است تاریخی به قلم دانشمندی جوان و ادیب، که در آن "قصۀ پر غصۀ" حمله و تسلط اعراب بر ایران را در دو قرن نخست با تکیه بر شمار بسیاری اسناد تاریخی بررسی کرده است. کتاب از این نظر راهگشا نیز بود، که پیش از آن چنین وانمود می‌شد که ایرانیان باید شکست خود در این "برخورد" را به سکوت برگزار کنند، زیرا شکست باعث سرشکستگی است و پرداختن به آن به کینه جویی دامن می زند.

درحالیکه برعکس، آگاهی بر رویدادهای تاریخی و اشتراک سرنوشت، به احساس همدردی دامن می زند و باعث رشد انسانی می‌گردد. بی سبب نیست که هویت ملی  اغلب ملت‌ها (مانند روسی، چینی، آلمانی، صربی..) در برابر تجاوز خارجی شکل گرفته است. به حدی که 28 ژوئن در صربستان ، به خاطرۀ شکست از عثمانی (بسال 1387م.)، بعنوان روز ملی بزرگداشت می‌شود.

باری، "دو قرن سکوت" می توانست سرآغاز ادبیات ملی ایران قرار گیرد و آثاری از این دست مشوق نسل جوان برای خدمت به نوسازی کشور شود، اما شگفت آنکه پس از چاپ نخست و نایاب شدن آن، از چاپ دوم خبری نبود و باید شش سال می‌گذشت تا کتاب برای بار دوم با مقدمه‌ای از نویسنده منتشر شود. زرین‌کوب در این مقدمه علت این دیرکرد را چنین توضیح می دهد:

"در سال‌هايي كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت دمي از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم."

عجبا!  نویسنده معمولاً پیش از انتشار کتابش باید " دمي از كار و انديشه" غافل نباشد و نه پس از انتشار آن!

 این مقدمه زرین‌کوب در آن روزگار چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما نسل ما که تجربۀ رفتار حکومتگران اسلامی با مخالفان را از سر گذرانده، دیدی متفاوت از پیش یافته است. بنا به این دید، مقدمۀ زرین‌کوب بیشتر به "توبه نامه" می‌ماند تا توضیحات یک پژوهشگر تاریخ! خاصه آنکه خودش تأکید می کند، تجدید نظر در کتاب محدود به این نبود که:

 "بعضی لغت‌ها را جابجا کنم و بعضی عبارت‌ها را پیش و پس ببرم."، بلکه "ترتیب و شیوۀ کتاب اول را برهم زدم و کاری دیگر پیش گرفتم."

گیریم که زرین‌کوب پس از انتشار کتاب به اسناد و منابعی دسترسی پیدا کرد که باعث تغییر رأی و نظرش شد. او می‌توانست این اسناد را ارائه دهد و برای تغییر موضع خود دلیل بیاورد. اما وی مطالبی را مطرح می‌کند که با روش علمی سازگار نیستند. مثلاً "اعتراف می کند"، که هنگام نوشتن کتاب چنان دچار "خامی و تعصب" بوده است که نتوانسته به "عیب و گناه و شکست ایران" پی برد!

زرین‌کوب نمی‌تواند توضیح دهد که چه "عیب و گناهی" را متوجه ملتی می داند که مورد تجاوز و کشتار قرار گرفته است. آیا هیچ چینی یا روسی را می توان یافت که عیب و گناهی را به سبب ایلغار مغول متوجه ملت خود کند؟ گیریم ایرانیان از همۀ نابسامانی‌هایی که اسلام‌پناهان ادعا می‌کنند رنجور بودند، آیا سزاوار بود که قومی بیگانه بدانکه از آنان جنگجوتر بود بر کشورشان غلبه کند، تمدن و فرهنگ هزار ساله‌شان را نابود و  تنها در طول دو قرن نخست، میلیون‌ها تن از ایرانیان را کشتار و یا بردۀ خود کند؟ 

همین یک عبارت بالا نشان می دهد که زرین کوب هنگام تجدید نظر در چاپ اول از همدردی با ایرانیان به موضع مبلغ اسلام تغییر کرده بود. زیرا چنین سخنی فقط از مبلغان اسلام برمی آید. آنان ناچارند حمله و تسلط عرب را که "مایۀ روسفیدی مغول‌ها گشت"(1) موهبتی الهی بدانند، زیرا در غیر این صورت موهبت مسلمانی شامل حالشان نمی شد!

در برابر اسلامیون دو راه بیشتر وجود ندارد: یا باید مانند آل احمد، مطهری و بسیاری دیگر، وقاحت را به جای صداقت  ‌نشانند و مدعی شوند که اصلاً قتل و غارتی نبوده و ایرانیان " نان و خرما به دست به پيشواز اعراب ايستاده بودند."(آل احمد) و یا " اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بوده که به حلق گرسنه‌ای فرو رود یا آب گوارایی که به کام تشنه‌ای ریخته شود." و دو قرنی که "دو قرن سکوت" نام گرفته، در واقع "دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن" بوده است! (2)

گروه دیگر که در دروغگویی چندان بی شرم نیستند، تجاوز  به ایرانیان را انکار نمی کنند، اما آن را در برابر موهبت مسلمانی بهایی می دانند که باید پرداخت می شد!

اینجا مجال بحث در این باره نیست، فقط اینکه میان دو موضع دفاع از حملۀ اعراب و همدردی با مردم ایران تفاوت بزرگی است و  اگر کسی مانند نویسندۀ "دو قرن سکوت" از یکی به دیگری می رسد باید دلایلی ارائه دهد. اما زرین کوب نه تنها چنین نمی‌کند، بلکه در ادامه پوزش می‌‌طلبد که " تاریخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فریب" آلوده است! او در این راه تا بدانجا می رود که از خواننده می‌خواهد به او "بیش از حدّ ضرورت اعتماد" نکند، تا مبادا او را  "با خویشتن به گمراهی بکشانم."

این دیگر نه "تواضع علمی"، بلکه "خودزنی" به سبک "توبه نامه" است. امروزه پس از شش دهه دیگر نمی توان دانست که  چرا او چنین کرد؟ اما با توجه به رفتار حکومت‌گران اسلامی در چهار دهۀ گذشته، که با هر نوع مخالفت و یا حتی "انحراف" از اسلام   به شدیدترین وجهی مقابله کرده از کشتار و پیگرد تا آبرو ریزی از  "منحرفان" ابا نکرده اند، باید پرسید، آیا آنان در دوران پیش از انقلاب نیز اگر می توانستند از چنین رفتاری با مخالفان خود پرهیز می کردند؟ 

زرین‌کوب راز " تشرف به اسلام" را افشا نکرد، همچنانکه شاید هیچگاه چگونگی "ارشاد" احسان طبری در زندان اوین به "راهنمایی بازجوی عزیز" برملا نشود. قدر مسلم اینست که "دو قرن سکوت" از چاپ دوم به بعد کتابی است که با ظاهر ایران‌دوستانه، هدفی جز تبلیغ اسلام ندارد.

برای آنکه به چگونگی این دگردیسی پی بریم، باید بدانیم که اسلامیون دیرباز دستکم این را از منطق ارسطو دریافتند که سخن متناقض بی‌معنی است و اندیشۀ دوگانه یاوه‌ای بیش نیست. آنان بدین سبب هر پیام و اثری مخالف و حتی مغایر با اسلام را اگر نتوانستند نابود کنند با اضافه کردن مطالبی، دوگانه ساختند.

"دو قرن سکوت" از این نظر نمونۀ گویایی است. مقدمه بر چاپ دوم کتاب نشان می دهد که زرین کوب به هر دلیل از انتشار آن "پشیمان"  بوده است. اما کار از کار گذشته، کتاب منتشر شده و امکان نداشت همۀ نسخه‌ها جمع‌آوری و نابود شوند. از اینرو تنها چارۀ کار این بود که با اضافه کردن مطالبی به همان روانی متن موجود، چهرۀ "دو قرن سکوت"  مخدوش شود.

زرین‌کوب شش سال فرصت داشت تا این "شاهکار" را عملی سازد. بدین صورت که لابلای کتاب بدنبال هر پاراگرافی مطلبی با مضمونی مخالف اضافه کرد، چنانکه حجم کتاب از 145 صفحه به حدود 300صفحه رسید. به نمونه ای با شگرد او آشنا شویم. او در مقایسۀ زبان اعراب با ادب ایرانیان می نویسد :  

« در سراسر آن بيابان‌هاي فراخ بي‌پايان اگر نغمه‌اي طنين مي‌افكند سرود جنگ و غارت و نواي رهزني و مردم‌كشي بود.. به خلاف ايران كه زبان آن سراسر معني و حكمت بود. اندرزنامه‌هاي لطيف و سخنان دل پذير داشتند. كتاب‌هاي ديني و سرودهاي آسماني زمزمه مي‌نمودند. داستان‌هاي شيرين از پادشاهان گذشته در خداي‌نامه‌ها مي‌سرودند و سرودهاي لطيف و سخنان زيبا را ارجي و بهايي بود..  زبان ايران، در آن زمان گذشته از شعر، آثار فلسفي و علمي نيز داشت. حتي بعضي از كتاب هاي علمي را از يوناني و هندي بدان زبان نقل كرده بودند.» (3)

گزارش زرین‌کوب از "زبان ایران" هم منطقی است و هم واقعی، زیرا از زبانی که دستکم در طول هزار سال تاریخ ایرانشهری تکامل یافته انتظار دیگری نمی توان داشت. اما او بلافاصله "تصحیح" می کند که:

"  با اين همه، وقتي بانگ قرآن و اذان در فضاي ملك ايران پيچيد، زبان پهلوي در برابر آن فروماند و به خاموشي گراييد. آن چه در اين حادثه زبان ايرانيان را بند آورد سادگي و عظمت "پيام تازه" بود. و اين پيام تازه، قرآن بود.»

 واقعاً باید گفت، زبان هر ایرانی از خواندن چنین دروغی بند می آید! زرین‌کوب فرض می‌کند که خواننده نمی ‌داند عرب مهاجم، قرآنی در دست نداشت که بتواند با آن زبان ایرانیان را بند آورد! وانگهی مگر ایرانیان عربی می دانستند که  "سادگی و عظمت قران" را دریابند؟ شگرد او این است که  پس از جلب حسن نظر خواننده در پاراگرف پیش، با همان روانی مطلبی بی پایه را به خورد او می‌دهد.

در سراسر "دو قرن سکوت" (از چاپ دوم به بعد) چنین دوگونه گویی‌ها‌یی موج می زند. در نتیجه خواننده پس از خواندن کتاب با حسرت به گذشتۀ ایران می نگرد، اما از اینکه به سبب حملۀ اعراب به ایران مسلمان شده نیز خشنود است.  مهمتر از آن دیگر از احساس همدردی و همبستگی با پدران و مادران خود که  به سبب نامسلمانی مورد کشتار و آزار قرار گرفتند بری است .   

اسفا که ما ایرانیان به سبب دوگانگی هویت نه تنها "گندم نمایی و جو فروشی" زرین کوب را درنیافتیم بلکه چنان از آن استقبال کردیم که پیش از انقلاب به چاپ هشتم رسید و پس از آن نیز (پس از آنکه دوباره سانسور و فصلی از مرتضی مطهری به آن گنجانده شد) بیست بار دیگر تجدید چاپ گردید!

در نتیجه زرین کوب با تکیه بر شهرتی که یافته بود بیش هر آخوند دیگری توانست در راه مسخ "اندیشۀ ایرانشهر" ‌ و  تبلیغ اسلام موفق شود. جالب است که او در همان مقدمه بر چاپ دوم عمد خود بر فریب خواننده را نشان می دهد. او با اشاره به "تجدید نظر اساسی" در کتاب می نویسد:

« در چاپ تازه ای که از کتاب منتشر می شود شاید مناسب بود که نام تازه‌ای اختیار کنم."

اما فریب‌کاری می کند و مدعی می شود که چاپ دوم نه نفی چاپ اول، بلکه همان است که "رشد" کرده است:

« اما به نام تازه چه حاجت؟ این کتاب را، وقتی که نوزادی خُرد بود بدان نام می شناختند. چه زیان دارد که اکنون نیز با این رشد و نمایی که یافته است به همان نام بشناسند؟»

این دیگر در شأن پژوهشگری عاری از "خامی و تعصب" نیست و چنانکه کتاب‌های بعدی او از "بامداد اسلام" تا "کارنامۀ اسلام" نشان دادند او اسلام را بزرگترین موهبت برای ایران و ایرانی می داند و به هر وسیله می کوشد این را به خوانندگانش منتقل کند و درست بدین  سبب که بر جایگاه استاد دانشگاه تهران تکیه زده بود کلامش از هر عمامه بسری نافذتر  شد. بی سبب نیست که گویا مرتضی مطهری "دوست صمیمی" او بود و حکومت اسلامی از هیچ کوششی برای بزرگداشت  او فروگذار نمی‌کند.

کالبدشکافی "دو قرن سکوت"  از حقیقت بسیار بزرگتر و به مراتب دردناک‌تری پرده برمی دارد: اینک با کمی اندیشه می‌توان دریافت که بلایی که زرین‌کوب بر سر کتاب خود آورده، اسلام پناهان بر سر همۀ دیگر "مفاخر ادبی ایران" آورده‌اند. بدین معنی خدمتی که زرین کوب با تجدید نظر در کتابش کرده است اینستکه مدرک زنده ای از شیوۀ کار گذشتگان خود بدست داده است.

مگر نه آنکه تا بحال برای همۀ دوستداران "میراث فرهنگی ایران" این چیستان مطرح بوده است که چرا همۀ آثار ادبی ما دچار دوگانگی (و گاهی چندگانگی) هستند؟

 اگر فردوسی بنا  به "گفتار اندر ستایش پیغمبر" مسلمان بوده، چرا به جای ستایش از مبارزان اسلام، پهلوانان "دوران جاهلیت"  را ستوده است؟ و یا اگر خیام خوشگذرانی لاابالی بوده، چگونه توانسته به دانش‌پروری سرآمد روزگار شود؟  و بالاخره چرا در  دیوان حافظ همه نوع اعتقاد (از مسلمانی و عرفانی تا زرتشتی و دهری) یافت می شود؟ آیا او (چنانکه امروزه نوسوادانی مدعی‌اند!)  هر چند صباحی به آیینی دیگر می‌گرویده؟ 

اینک اما دیگر به یقین می دانیم که چگونه مبلغان اسلام در مورد هر نوشتار غیراسلامی که نتوانستند از انتشارش جلوگیری کنند به شیوه ای یکسان رفتار کردند و با اضافه کردن عبارات و یا ابیاتی مشابه در لابلای اثر، پیام و اندیشۀ  نوشتار و یا سرایش را مخدوش و ناشناختنی کرده‌اند.

 این کشف این راز شگرف را نیز برملا می‌کند که چرا ایرانیان از دریافت سخن و پیام بزرگان ادب و اندیشۀ خود ناتوانند و نمی‌توانند با وجود فردوسی ها، خیام ها و حافظ‌ها در بُعد اجتماعی بر خرافات پرستی و خردستیزی غلبه کنند.

دوگانگی هویت باعث شد که ایران از ورود به گردونۀ پیشرفت جهانی بازبماند، اما تاریخ بیرحم است و نمی گذارد حقیقت پنهان بماند! اسلامیون تصور می‌کنند با "مثله کردن" کتابی گامی در راه اثبات حقانیت اسلام برمی دارند، اما غافلند که این رفتارشان  درست همان چیزی را ثابت می‌کند که در پی انکارش هستند: اگر آخوندها امروزه پس از 14 قرن به خود اجازه می دهند به "دو قرن سکوت" تجاوز کنند، آیا همین بهترین   شاهد برای آن نیست که پدران تاریخی آنان یعنی اعراب مسلمان نیز چنین کردند و تجاوز و تخریب ایران را "حق مشروع" خود می دانستند؟ 

بهررو، کالبد شکافی "دو قرن سکوت" نشان می‌دهد که برقراری حکومت اسلامی در ایران تصادفی نبود و  بر قرن‌ها تبلیغات اسلامی و کوشش برای جلوگیری از تبلور هویت ملی  ایرانی استوار شده بود.  آنان در این راه به حق از هر جهت موفق بودند، چنانکه امروزه برای اکثریت قاطع ایرانیان هر سخنی دربارۀ "ملیت ایرانی" به "تعصب ملی"، "نژادپرستی آریایی" و یا "برتری طلبی قومی" .. تعبیر می شود. از سوی دیگر همین مردم تعجب می کنند که برای حکومت اسلامی اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور کوچکترین اهمیتی ندارد تا چه رسد که بخواهد به آبادانی  آن  همت نماید.

اسفا که تبلیغات اسلامی اکثریت ایرانیان را بدین حقیقت بیگانه ساخته است که خواست و ارادۀ شهروندان پیش شرط سازندگی و آ بادانی کشور است و پیش شرط این خواست همانا آگاهی ملی است. بنابراین آنچه کشور را به فلاکت امروزی کشانده در درجۀ اول کمبود آگاهی ملی است که در نیم قرن گذشته از دو سوی اسلامی و چپ مورد فشاری شکننده قرار داشته است.   

 اگر تبلیغات حکومت اسلامی در چهار دهۀ گذشته یک خوبی داشت آن بود که به ایرانیان میهن دوست نشان داد تا بازیافت هویتی ملی چه راه درازی در پیش دارند. در منزل نخست این راه، باید بتوانیم حقیقت را در ورای تبلیغات تشخیص دهیم.

برای تمرین می توان نمونۀ زیر را در نظر گرفت. زرین‌کوب در "کارنامۀ اسلام" می نویسد:

«درست است که بعضی خلفا در معامله با اهل ذمه خشونت نشان می دادند، از تجدید بنای معابدشان جلوگیری می کردند، یا آنها را از اشتغال به کارهای مهم منع می نمودند، یا وادارشان می کردند لباس‌های نشان‌دار بپوشند، بعضی‌شان حتی برخی از آنها را به عنف وادار می کردند که مسلمان شوند، عامه مسلمانان نیز گاه تحریک می شدند و به آزار آنها دست می گشادند، اما این احوال به ندرت اتفاق می افتاد و بی دوام بود، چنان که روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می‌بردند.» (4)

این را باید بدرستی چنین خواند:

« خلفا با پیروان دیگر ادیان به خشونت رفتار می‌کردند. به نابودی معابدشان می‌کوشیدند و آنان را به کارهای پست می‌گماشتند. وادارشان می‌کردند لباس‌های یکسان و نشان‌داری بپوشند که وابستگی  دینی آنان را نشان می داد (تا بسادگی طعمۀ آزار و اذیت شوند).  آنان را بزور وادار می کردند مسلمان شوند و عامۀ مسلمانان را تحریک به آزارشان می‌کردند. پیگیری این "احوال" بدین انجامید که ایرانیان پیرو دیگر ادیان چاره نداشتند جز آنکه یا نابود شوند و یا اسلام آورند."

 

 

بهار 1395

(1)         عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، چاپ اول، 1330، ص 49

 http://www.eslam.nu/wp-content/uploads/2016/06/دو-قرن-سکوت-عبدالحسین-زرین-کوب.pdf

(2)         مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، کتابخانۀ سایت نسیم مطهر، ص 579

(3)         عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، چاپ 7، ص 94

(4)         عبدالحسین زرین‌کوب، کارنامۀ اسلام، ص 104 

 

 

زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی  

(2)

فاضل غیبی

 

 عبدالحسین زرین‌کوب (1378ـ 1302) یکی از   خوشنام‌ترین "فرهنگ سازان" دوران معاصر ایران است. زرین‌کوب هم در دوران پیش از انقلاب در مقام استاد دانشگاه تهران و هم پس از انقلاب از هر سو مورد ستایش بود. بویژه انتشار کتاب "دو قرن سکوت" به سال 1330 در اوج جنبش ملی از سوی نسل جوان ایران از چپ و راست با استقبالی بی‌نظیر روبرو شد. پیش از آن شاهنامۀ فردوسی بعنوان تنها حماسۀ ملی ایران شناخته می شد، هرچند خواندنش برای کمتر کسی ممکن بود. اما اینک کتابی با نثری روان به هجوم و تصرف ایران بدست اعراب می‌پرداخت و با توصیف بیدادی که بر پدران و مادران ما رفت به احساس همدردی و در نتیجه همبستگی ملی دامن می زد. 

اگر بپرسید، چگونه یک کتاب می تواند بنیان هویت ملی قرار گیرد، پاسخ این است که خودآگاهی ملی پیوند نزدیک با آگاهی تاریخی دارد و نگاهی به ملت‌های بزرگ نشان می دهد که  هویت ملی اغلب بر کتابی افسانه ای ـ تاریخی استوار گشته است: 

   "افسانۀ آرتور شاه"(انگلیس)، "رزم‌نامۀ مهاباراتا" (هند)، "حماسۀ رولان" (فرانسه) و "سرودۀ ایگور" (روسیه)  نمونه های حماسۀ ملی هستند.  در مقام مقایسه می توان از  "سرود ایگور" یاد کرد که منظومه ای است در تنها 128 بیت و با این مضمون: پس از آنکه سرداری روسی در جنگ با دشمن اسیر می شود، در زندان از نبود حکومت مرکزی مقتدر شکوِه سر می دهد. (منظومه ای که تاریخ سرایش و سراینده‌اش مشخص نیست و تازه به سال  1800 منتشر و به کاترین کبیر تقدیم شد!)

"دو قرن سکوت" پژوهشی است تاریخی به قلم دانشمندی جوان و ادیب، که در آن "قصۀ پر غصۀ" حمله و تسلط اعراب بر ایران را در دو قرن نخست با تکیه بر شمار بسیاری اسناد تاریخی بررسی کرده است. کتاب از این نظر راهگشا نیز بود، که پیش از آن چنین وانمود می‌شد که ایرانیان باید شکست خود در این "برخورد" را به سکوت برگزار کنند، زیرا شکست باعث سرشکستگی است و پرداختن به آن به کینه جویی دامن می زند.

درحالیکه برعکس، آگاهی بر رویدادهای تاریخی و اشتراک سرنوشت، به احساس همدردی دامن می زند و باعث رشد انسانی می‌گردد. بی سبب نیست که هویت ملی  اغلب ملت‌ها (مانند روسی، چینی، آلمانی، صربی..) در برابر تجاوز خارجی شکل گرفته است. به حدی که 28 ژوئن در صربستان ، به خاطرۀ شکست از عثمانی (بسال 1387م.)، بعنوان روز ملی بزرگداشت می‌شود.

باری، "دو قرن سکوت" می توانست سرآغاز ادبیات ملی ایران قرار گیرد و آثاری از این دست مشوق نسل جوان برای خدمت به نوسازی کشور شود، اما شگفت آنکه پس از چاپ نخست و نایاب شدن آن، از چاپ دوم خبری نبود و باید شش سال می‌گذشت تا کتاب برای بار دوم  با مقدمه‌ای از نویسنده منتشر شود.زرین‌کوب در این مقدمه علت این دیرکرد را چنین توضیح می دهد:

"در سال‌هايي كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت دمي از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم."

عجبا!  نویسنده معمولاً پیش از انتشار کتابش باید " دمي از كار و انديشه" غافل نباشد و نه پس از انتشار آن!

 این مقدمه زرین‌کوب در آن روزگار چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما نسل ما که تجربۀ رفتار حکومتگران اسلامی با مخالفان را از سر گذرانده، دیدی متفاوت از پیش یافته است. بنا به این دید، مقدمۀ زرین‌کوب بیشتر به "توبه نامه" می‌ماند تا توضیحات یک پژوهشگر تاریخ!  خاصه آنکه خودش تأکید می کند، تجدید نظر در کتاب محدود به این نبود که:

 "بعضی لغت‌ها را جابجا کنم و بعضی عبارت‌ها را پیش و پس ببرم."، بلکه "ترتیب و شیوۀ کتاب اول را برهم زدم و کاری دیگر پیش گرفتم."

گیریم که زرین‌کوب پس از انتشار کتاب به اسناد و منابعی دسترسی پیدا کرد که باعث تغییر رأی و نظرش شد. او می‌توانست این اسناد را ارائه دهد و برای تغییر موضع خود دلیل بیاورد. اما وی مطالبی را مطرح می‌کند که با روش علمی سازگار نیستند. مثلاً "اعتراف می کند"، که هنگام نوشتن کتاب چنان دچار "خامی و تعصب" بوده است که نتوانسته به "عیب و گناه و شکست ایران" پی برد!

زرین‌کوب نمی‌تواند توضیح دهد که چه "عیب و گناهی" را متوجه ملتی می داند که مورد تجاوز و کشتار قرار گرفته است. آیا هیچ چینی یا روسی را می توان یافت که عیب و گناهی را به سبب ایلغار مغول متوجه ملت خود کند؟ گیریم ایرانیان از همۀ نابسامانی‌هایی که اسلام‌پناهان ادعا می‌کنند رنجور بودند، آیا سزاوار بود که قومی بیگانه بدانکه از آنان جنگجوتر بود بر کشورشان غلبه کند، تمدن و فرهنگ هزار ساله‌شان را نابود و  تنها در طول دو قرن نخست، میلیون‌ها تن از ایرانیان را کشتار و یا بردۀ خود کند؟ 

همین یک عبارت بالا نشان می دهد که زرین کوب هنگام تجدید نظر در چاپ اول از همدردی با ایرانیان به موضع مبلغ اسلام تغییر کرده بود. زیرا چنین سخنی فقط از مبلغان اسلام برمی آید. آنان ناچارند حمله و تسلط عرب را که "مایۀ روسفیدی مغول‌ها گشت"(1) موهبتی الهی بدانند، زیرا در غیر این صورت موهبت مسلمانی شامل حالشان نمی شد!

در برابر اسلامیون دو راه بیشتر وجود ندارد: یا باید مانند آل احمد، مطهری و بسیاری دیگر، وقاحت را به جای صداقت  ‌نشانند و مدعی شوند که اصلاً قتل و غارتی نبوده و ایرانیان " نان و خرما به دست به پيشواز اعراب ايستاده بودند."(آل احمد) و یا " اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بوده که به حلق گرسنه‌ای فرو رود یا آب گوارایی که به کام تشنه‌ای ریخته شود." و دو قرنی که "دو قرن سکوت" نام گرفته، در واقع "دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن" بوده است! (2)

گروه دیگر که در دروغگویی چندان بی شرم نیستند، تجاوز  به ایرانیان را انکار نمی کنند، اما آن را در برابر موهبت مسلمانی بهایی می دانند که باید پرداخت می شد!

اینجا مجال بحث در این باره نیست،  فقط اینکه میان دو موضع دفاع از حملۀ اعراب و همدردی با مردم ایران تفاوت بزرگی است و  اگر کسی مانند نویسندۀ "دو قرن سکوت" از یکی به دیگری می رسد باید دلایلی ارائه دهد. اما زرین کوب نه تنها چنین نمی‌کند، بلکه در ادامه پوزش می‌‌طلبد که " تاریخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فریب" آلوده است! او در این راه تا بدانجا می رود که از خواننده می‌خواهد به او "بیش از حدّ ضرورت اعتماد" نکند، تا مبادا او را  "با خویشتن به گمراهی بکشانم."

این دیگر نه "تواضع علمی"، بلکه "خودزنی" به سبک "توبه نامه" است. امروزه پس از شش دهه دیگر نمی توان دانست که  چرا او چنین کرد؟ اما با توجه به رفتار حکومت‌گران اسلامی در چهار دهۀ گذشته، که با هر نوع مخالفت و یا حتی "انحراف" از اسلام   به شدیدترین وجهی مقابله کرده از کشتار و پیگرد تا آبرو ریزی از  "منحرفان" ابا نکرده اند، باید پرسید، آیا آنان در دوران پیش از انقلاب نیز اگر می توانستند از چنین رفتاری با مخالفان خود پرهیز می کردند؟ 

زرین‌کوب راز " تشرف به اسلام" را افشا نکرد، همچنانکه شاید هیچگاه چگونگی "ارشاد" احسان طبری در زندان اوین به "راهنمایی بازجوی عزیز" برملا نشود. قدر مسلم اینستکه "دو قرن سکوت" از چاپ دوم به بعد کتابی است که با ظاهر ایران‌دوستانه، هدفی جز تبلیغ اسلام ندارد.

برای آنکه به چگونگی این دگردیسی پی بریم، باید بدانیم که اسلامیون دیرباز دستکم این را از منطق ارسطو دریافتند که سخن متناقض بی‌معنی است و اندیشۀ دوگانه یاوه‌ای بیش نیست. آنان بدین سبب هر پیام و اثری مخالف و حتی مغایر با اسلام را اگر نتوانستند نابود کنند با اضافه کردن مطالبی، دوگانه ساختند.

"دو قرن سکوت" از این نظر نمونۀ گویایی است. مقدمه بر چاپ دوم کتاب نشان می دهد که زرین کوب به هر دلیل از انتشار آن "پشیمان"  بوده است. اما کار از کار گذشته، کتاب منتشر شده و امکان نداشت همۀ نسخه‌ها جمع‌آوری و نابود شوند. از اینرو تنها چارۀ کار این بود که با اضافه کردن مطالبی به همان روانی متن موجود، چهرۀ "دو قرن سکوت"  مخدوش شود.

زرین‌کوب شش سال فرصت داشت تا این "شاهکار" را عملی سازد. بدین صورت که لابلای کتاب بدنبال هر پاراگرافی مطلبی با مضمونی مخالف اضافه کرد، چنانکه حجم کتاب از 145 صفحه به حدود 300صفحه رسید. به نمونه ای با شگرد او آشنا شویم. او در مقایسۀ زبان اعراب با ادب ایرانیان می نویسد :  

« در سراسر آن بيابان‌هاي فراخ بي‌پايان اگر نغمه‌اي طنين مي‌افكند سرود جنگ و غارت و نواي رهزني و مردم‌كشي بود.. به خلاف ايران كه زبان آن سراسر معني و حكمت بود. اندرزنامه‌هاي لطيف و سخنان دل پذير داشتند. كتاب‌هاي ديني و سرودهاي آسماني زمزمه مي‌نمودند. داستان‌هاي شيرين از پادشاهان گذشته در خداي‌نامه‌ها مي‌سرودند و سرودهاي لطيف و سخنان زيبا را ارجي و بهايي بود..  زبان ايران، در آن زمان گذشته از شعر، آثار فلسفي و علمي نيز داشت. حتي بعضي از كتاب هاي علمي را از يوناني و هندي بدان زبان نقل كرده بودند.» (3)

گزارش زرین‌کوب از "زبان ایران" هم منطقی است و هم واقعی، زیرا از زبانی که دستکم در طول هزار سال تاریخ ایرانشهری تکامل یافته انتظار دیگری نمی توان داشت. اما او بلافاصله "تصحیح" می کند که:

"  با اين همه، وقتي بانگ قرآن و اذان در فضاي ملك ايران پيچيد، زبان پهلوي در برابر آن فروماند و به خاموشي گراييد. آن چه در اين حادثه زبان ايرانيان را بند آورد سادگي و عظمت "پيام تازه" بود. و اين پيام تازه، قرآن بود.»

 واقعاً باید گفت، زبان هر ایرانی از خواندن چنین دروغی بند می آید! زرین‌کوب فرض می‌کند که خواننده نمی ‌داند عرب مهاجم، قرآنی در دست نداشت که بتواند با آن زبان ایرانیان را بند آورد! وانگهی مگر ایرانیان عربی می دانستند که  "سادگی و عظمت قران" را دریابند؟ شگرد او این است که  پس از جلب حسن نظر خواننده در پاراگرف پیش، با همان روانی مطلبی بی پایه را به خورد او می‌دهد.

در سراسر "دو قرن سکوت" (از چاپ دوم به بعد) چنین دوگونه گویی‌ها‌یی موج می زند. در نتیجه خواننده پس از خواندن کتاب با حسرت به گذشتۀ ایران می نگرد، اما از اینکه به سبب حملۀ اعراب به ایران مسلمان شده نیز خشنود است.  مهمتر از آن دیگر از احساس همدردی و همبستگی با پدران و مادران خود که  به سبب نامسلمانی مورد کشتار و آزار قرار گرفتند بری است .   

اسفا که ما ایرانیان به سبب دوگانگی هویت نه تنها "گندم نمایی و جو فروشی" زرین کوب را درنیافتیم بلکه چنان از آن استقبال کردیم که پیش از انقلاب به چاپ هشتم رسید و پس از آن نیز (پس از آنکه دوباره سانسور و فصلی از مرتضی مطهری به آن گنجانده شد) بیست بار دیگر تجدید چاپ گردید!

در نتیجه زرین کوب با تکیه بر شهرتی که یافته بود بیش هر آخوند دیگری توانست در راه مسخ "اندیشۀ ایرانشهر" ‌ و  تبلیغ اسلام موفق شود. جالب است که او در همان مقدمه بر چاپ دوم عمد خود بر فریب خواننده را نشان می دهد. او با اشاره به "تجدید نظر اساسی" در کتاب می نویسد:

« در چاپ تازه ای که از کتاب منتشر می شود شاید مناسب بود که نام تازه‌ای اختیار کنم."

اما فریب‌کاری می کند و مدعی می شود که چاپ دوم نه نفی چاپ اول، بلکه همان است که "رشد" کرده است:

« اما به نام تازه چه حاجت؟ این کتاب را، وقتی که نوزادی خُرد بود بدان نام می شناختند. چه زیان دارد که اکنون نیز با این رشد و نمایی که یافته است به همان نام بشناسند؟»

این دیگر در شأن پژوهشگری عاری از "خامی و تعصب" نیست و چنانکه کتاب‌های بعدی او از "بامداد اسلام" تا "کارنامۀ اسلام" نشان دادند او اسلام را بزرگترین موهبت برای ایران و ایرانی می داند و به هر وسیله می کوشد این را به خوانندگانش منتقل کند و درست بدین  سبب که بر جایگاه استاد دانشگاه تهران تکیه زده بود کلامش از هر عمامه بسری نافذتر  شد. بی سبب نیست که گویا مرتضی مطهری "دوست صمیمی" او بود و حکومت اسلامی از هیچ کوششی برای بزرگداشت  او فروگذار نمی‌کند.

کالبدشکافی "دو قرن سکوت"  از حقیقت بسیار بزرگتر و به مراتب دردناک‌تری پرده برمی دارد: اینک با کمی اندیشه می‌توان دریافت که بلایی که زرین‌کوب بر سر کتاب خود آورده، اسلام پناهان بر سر همۀ دیگر "مفاخر ادبی ایران" آورده‌اند. بدین معنی خدمتی که زرین کوب با تجدید نظر در کتابش کرده است اینستکه مدرک زنده ای از شیوۀ کار گذشتگان خود بدست داده است.

مگر نه آنکه تا بحال برای همۀ دوستداران "میراث فرهنگی ایران" این چیستان مطرح بوده است که چرا همۀ آثار ادبی ما دچار دوگانگی (و گاهی چندگانگی) هستند؟

 اگر فردوسی بنا  به "گفتار اندر ستایش پیغمبر" مسلمان بوده، چرا به جای ستایش از مبارزان اسلام، پهلوانان "دوران جاهلیت"  را ستوده است؟ و یا اگر خیام خوشگذرانی لاابالی بوده، چگونه توانسته به دانش‌پروری سرآمد روزگار شود؟  و بالاخره چرا در  دیوان حافظ همه نوع اعتقاد (از مسلمانی و عرفانی تا زرتشتی و دهری) یافت می شود؟ آیا او (چنانکه امروزه نوسوادانی مدعی‌اند!)  هر چند صباحی به آیینی دیگر می‌گرویده؟ 

اینک اما دیگر به یقین می دانیم که چگونه مبلغان اسلام در مورد هر نوشتار غیراسلامی که نتوانستند از انتشارش جلوگیری کنند به شیوه ای یکسان رفتار کردند و با اضافه کردن عبارات و یا ابیاتی مشابه در لابلای اثر، پیام و اندیشۀ  نوشتار و یا سرایش را مخدوش و ناشناختنی کرده‌اند.

 این کشف این راز شگرف را نیز برملا می‌کند که چرا ایرانیان از دریافت سخن و پیام بزرگان ادب و اندیشۀ خود ناتوانند و نمی‌توانند با وجود فردوسی ها، خیام ها و حافظ‌ها در بُعد اجتماعی بر خرافات پرستی و خردستیزی غلبه کنند.

دوگانگی هویت باعث شد که ایران از ورود به گردونۀ پیشرفت جهانی بازبماند، اما تاریخ بیرحم است و نمی گذارد حقیقت پنهان بماند! اسلامیون تصور می‌کنند با "مثله کردن" کتابی گامی در راه اثبات حقانیت اسلام برمی دارند، اما غافلند که این رفتارشان  درست همان چیزی را ثابت می‌کند که در پی انکارش هستند: اگر آخوندها امروزه پس از 14 قرن به خود اجازه می دهند به "دو قرن سکوت" تجاوز کنند، آیا همین بهترین   شاهد برای آن نیست که پدران تاریخی آنان یعنی اعراب مسلمان نیز چنین کردند و تجاوز و تخریب ایران را "حق مشروع" خود می دانستند؟ 

بهررو، کالبد شکافی "دو قرن سکوت" نشان می‌دهد که برقراری حکومت اسلامی در ایران تصادفی نبود و  بر قرن‌ها تبلیغات اسلامی و کوشش برای جلوگیری از تبلور هویت ملی  ایرانی استوار شده بود.  آنان در این راه به حق از هر جهت موفق بودند، چنانکه امروزه برای اکثریت قاطع ایرانیان هر سخنی دربارۀ "ملیت ایرانی" به "تعصب ملی"، "نژادپرستی آریایی" و یا "برتری طلبی قومی" .. تعبیر می شود. از سوی دیگر همین مردم تعجب می کنند که برای حکومت اسلامی اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور کوچکترین اهمیتی ندارد تا چه رسد که بخواهد به آبادانی  آن  همت نماید.

اسفا که تبلیغات اسلامی اکثریت ایرانیان را بدین حقیقت بیگانه ساخته است که خواست و ارادۀ شهروندان پیش شرط سازندگی و آ بادانی کشور است و پیش شرط این خواست همانا آگاهی ملی است. بنابراین آنچه کشور را به فلاکت امروزی کشانده در درجۀ اول کمبود آگاهی ملی است که در نیم قرن گذشته از دو سوی اسلامی و چپ مورد فشاری شکننده قرار داشته است.   

 اگر تبلیغات حکومت اسلامی در چهار دهۀ گذشته یک خوبی داشت آن بود که به ایرانیان میهن دوست نشان داد تا بازیافت هویتی ملی چه راه درازی در پیش دارند. در منزل نخست این راه، باید بتوانیم حقیقت را در ورای تبلیغات تشخیص دهیم.

برای تمرین می توان نمونۀ زیر را در نظر گرفت. زرین‌کوب در "کارنامۀ اسلام" می نویسد:

«درست است که بعضی خلفا در معامله با اهل ذمه خشونت نشان می دادند، از تجدید بنای معابدشان جلوگیری می کردند، یا آنها را از اشتغال به کارهای مهم منع می نمودند، یا وادارشان می کردند لباس‌های نشان‌دار بپوشند، بعضی‌شان حتی برخی از آنها را به عنف وادار می کردند که مسلمان شوند، عامه مسلمانان نیز گاه تحریک می شدند و به آزار آنها دست می گشادند، اما این احوال به ندرت اتفاق می افتاد و بی دوام بود، چنان که روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می‌بردند.» (4)

این را باید بدرستی چنین خواند:

« خلفا با پیروان دیگر ادیان به خشونت رفتار می‌کردند. به نابودی معابدشان می‌کوشیدند و آنان را به کارهای پست می‌گماشتند. وادارشان می‌کردند لباس‌های یکسان و نشان‌داری بپوشند که وابستگی  دینی آنان را نشان می داد (تا بسادگی طعمۀ آزار و اذیت شوند).  آنان را بزور وادار می کردند مسلمان شوند و عامۀ مسلمانان را تحریک به آزارشان می‌کردند. پیگیری این "احوال" بدین انجامید که ایرانیان پیرو دیگر ادیان چاره نداشتند جز آنکه یا نابود شوند و یا اسلام آورند."

 

 

بهار 1395

(1)         عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، چاپ اول، 1330، ص 49

 http://www.eslam.nu/wp-content/uploads/2016/06/دو-قرن-سکوت-عبدالحسین-زرین-کوب.pdf

(2)         مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، کتابخانۀ سایت نسیم مطهر، ص 579

(3)         عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، چاپ 7، ص 94

(4)         عبدالحسین زرین‌کوب، کارنامۀ اسلام، ص 104 

 

 

منبع:پژواک ایران


فاضل غیبی

فهرست مطالب فاضل غیبی در سایت پژواک ایران 

*نه، لایق رستاخیز مهسا نبودیم!  [2024 Feb] 
*لایق رستاخیز مهسا نبودیم؟  [2024 Jan] 
*حملۀ خارجی به مراکز نظامی حکومت اسلامی؛ آری یا نه؟   [2023 Nov] 
* توهم دربارۀ «کشور مستقل فلسطین» را به دور افکنیم!  [2023 Nov] 
* حافظ، «دیوانۀ سرسامی» یا «فرزانۀ جاودانی»*  [2023 Nov] 
*مرز میان انقلاب و ضد انقلاب در انقلاب مشروطه  [2023 Aug] 
*دوچهرگی، بلای جان ایران  [2023 Jul] 
*رستاخیز مهسا زنده است  [2023 Jun] 
*میانه‌روی دمکراتیک، تنها راه نجات ایران  [2023 May] 
*جای بهائیان در رستاخیز نوین ایران خالی است!  [2023 Apr] 
*منشور مهسا و «کارناوال منیّت»  [2023 Mar] 
*رستاخیز همۀ ایران‌دوستان  [2023 Mar] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی، اتوبوس نیست!  [2023 Feb] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی را دریابیم!  [2023 Jan] 
*از «سلطنت» تا «پادشاهی»؛ تفاوت از زمین تا آسمان  [2023 Jan] 
*ایران «تاریخی» را پس می‌گیریم!  [2023 Jan] 
*دین «خدای رنگین کمان» !  [2022 Dec] 
*ترس از که و باک از چه؟  [2022 Nov] 
*آقای «هالو»، از جوانان ایران بیاموزید!  [2022 Oct] 
*ویژگی‌های رستاخیز نوین ایران کدامند؟  [2022 Oct] 
*پایان اسلام در ایران  [2022 Sep] 
*با اندیشه به سوی همبستگی  [2022 Sep] 
*چرا ملاها کمر به نابودی بهائیان بسته‌اند؟  [2022 Aug] 
*الفبای انقلاب  [2022 Jun] 
*بزرگ‌ترین دروغ قرن بیستم  [2022 May] 
*آیا می‌توانیم اقتدار ملاها را درهم بشکنیم؟  [2022 Apr] 
*اوکرائین و نبرد برای دمکراسی  [2022 Apr] 
*چرا «جریان چپ» هوادار پوتین است؟  [2022 Mar] 
*یونانیان همسایۀ «بربرها»   [2022 Feb] 
*کالبدشناسی یک پندار  [2022 Jan] 
*منطق‌گریزی اسلامی، عامل سقوط ایران   [2021 Dec] 
*من از اسلام می‌ترسم!‏  [2021 Sep] 
*با شادی به سوی آزادی  [2021 Aug] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان/ بخش دوم  [2021 Jul] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان بخش نخست  [2021 Jun] 
*خطر پوپولیسم و پایان دمکراسی   [2021 Jun] 
*رهبر انقلاب مشروطه که بود؟   [2021 May] 
*نقدی بر کتاب «مشروطه نوین»  [2021 Apr] 
*در جستجوی راه‌ نوین برای گذار از حکومت اسلامی  [2021 Mar] 
* ویژگی‌های «چپ نوین» کدامند؟  [2021 Mar] 
*به سوی آینده  [2021 Feb] 
*بهائیان بر سر دوراهی  [2020 Dec] 
*در ستایش ناسیونالیسم و ملّی‌گرایی  [2020 Dec] 
*بارکشان غول بیابان   [2020 Nov] 
*مقایسه‌ی رضاشاه با آتاتورک نابجاست زیرا…   [2020 Nov] 
*از ترامپ بیاموزیم!   [2020 Oct] 
*موانع مبارزه با حکومت اسلامی   [2020 Sep] 
*ْ چرا شاهان معاصر ایران خودکامه شدند؟   [2020 Aug] 
*سخنی با شاهزاده رضا پهلوی  [2020 Jul] 
*ملی‌گرایی تنها راه نجات ایران   [2020 Jul] 
*هیچکس ناموس هیچکس نیست!  [2020 Jun] 
*رسانه‌ها در خدمت بحران‌آفرینی   [2020 Jun] 
*دربارۀ انگیزه و راهکار جنبش چپ   [2020 Apr] 
*دربارۀ آزادی عمل پادشاهان ایران در دوران اشکانی و ساسانی مداومت در دگرگونی [2020 Mar] 
*تا فرصت از دست نرود!  [2020 Mar] 
*شرکت در «انتخابات» مخالف سرافرازی انسانی است  [2020 Feb] 
*فلسطین خوشبخت!  [2020 Feb] 
*پیشنهاد؛ اخراج حکومت اسلامی از سازمان ملل متحد   [2020 Jan] 
*چرا بهائی هستم؟   [2020 Jan] 
*درباره فرهنگ مبارزه با حکومت اسلامی  [2019 Dec] 
*نقدی بر کتاب «تأملات دیرهنگام» نوشته محمود صباحی  [2019 Oct] 
*آیا می‌توان بر «دینخویی» ایرانی غلبه کرد؟   [2019 Aug] 
*نامۀ محفل ملی بهائیان آمریکا و کانادا خطاب به رضا شاه  [2019 Jul] 
*فشار گازنبری بر رژیم دو بُنی ‎  [2019 Jun] 
*خود را از آمریکا‌ستیزی برهانیم   [2019 Jun] 
* نُتردام ما کجاست؟   [2019 May] 
*آیا ایران آینده بهائی خواهد بود؟  [2019 Apr] 
*چرا اپوزیسیون برنمی خیزد؟   [2019 Apr] 
*چپ‌گرایی، شیشۀ عمر حکومت اسلامی  [2019 Mar] 
*پس از چهل سال کجای کاریم؟   [2019 Feb] 
*«راست ملّی» در برابر «چپ ضد ملّی»  [2018 Dec] 
*پادشاه انتخابی، ضرورت تاریخی  [2018 Dec] 
*منتظر چه هستیم؟  [2018 Nov] 
*پیشنهادی به فَرَشگرد  [2018 Nov] 
*بحران سیاسی اروپا از کجا می آید؟  [2018 Oct] 
*آشتی ملی را نمی‌توان دور زد!   [2018 Oct] 
*ملایان، برندگان سه انقلاب  [2018 Sep] 
*غول‌های رسانه‌ای و حکومت اسلامی  [2018 Sep] 
*چرا ایران را دوست دارم؟   [2018 Aug] 
*کجا ایستاده‌ایم؟   [2018 Aug] 
*اگر صبر کنیم و امید داشته باشیم…   [2018 Aug] 
*«انقلاب مسلحانه، افسانه‌ای بیش نیست!»  [2018 Jul] 
*چرا، اثر می‌کند!  [2018 Jun] 
*چه زمانی آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟   [2018 Jun] 
*توقعات ملی ما کدامند؟ ‏   [2018 Jun] 
*تاریک اندیشان ایرانی‎ ‎‏ و اسرائیل   [2018 May] 
*چپ‌ها و برجام  [2018 May] 
*‏«جنبش ملی برای دمکراسی در ایران» و دیگر هیچ   [2018 May] 
* ایران به کجا می رود؟   [2018 Apr] 
*دوستان چپ، لطفاً دیگر مبارزه نکنید!  [2018 Mar] 
*نظام حکومت ایران چگونه باشد؟  [2018 Feb] 
*سرمایه‌داری یا توحش  [2018 Jan] 
*چنین باید کرد!   [2018 Jan] 
*چه باید کرد؟   [2017 Dec] 
*از هگل توتالیتر تا مارکس ضدانقلابی   [2017 Nov] 
*به مناسبت دویستمین سالگرد تولد بهاءالله   [2017 Oct] 
*آیا فلسفه یهودی است؟   [2017 Sep] 
*آیا سیاست می تواند اخلاقی باشد؟  [2017 Sep] 
* چرا حکومت ایران رفرم پذیر نیست؟   [2017 Aug] 
*زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی ‏   [2017 May] 
*هانا آرنت، نمونۀ فرهنگ‌پرداز غربی ‏(1)‏   [2017 Apr] 
*مردی که نباید شناخت!‏  [2017 Feb] 
*پیاده ها در نبرد ملایان ‏  [2017 Feb] 
*«جنبش چپ»، دشمن ایران  [2016 Jun] 
*«نسبیت فرهنگی»، بلای ایران  [2016 May] 
*پاسخ به «انتقاد دوستانه‌ای از مردم ایران»   [2016 Apr] 
* راز بقای حکومت اسلامی  [2016 Jan] 
*مصطفی‌ملکیان، متوهّم ملّی  [2015 Oct] 
*خردورزی حق ماست!  [2015 Oct] 
*28مرداد، نه «کودتا» نه «قیام»!  [2015 Jul] 
*زنده باد آمریکا!  [2015 May] 
*«اسلام ناب» یا «اسلام مهربان»   [2015 Apr] 
*مؤثرترین شخصیت تاریخ معاصر  [2015 Mar] 
* ما موش‌ها!  [2015 Jan] 
*سید جواد طباطبائی، لوتر ایران؟  [2015 Jan] 
*چه شد که چنین شد؟  [2014 Nov] 
*خدایان ایرانیان  [2014 Nov] 
*اعلام جرم  [2014 Oct] 
*گذار از ملّیت ایرانی به مدرنیته*  [2014 Sep] 
*«سرنوشت ایران چه خواهد بود»  [2014 Jun] 
*«بلای دین»(۱)  [2014 May] 
*اجازه ندهیم به ایرانیان توهین کنند!  [2014 Mar] 
*«حلقۀ مفقودۀ» انقلاب ۵۷  [2014 Mar] 
*تراژدی 35 سالۀ ایران  [2014 Feb] 
*موانع آشنایی با فلسفه متن سخنرانی در گردهمایی 8 دسامبر 2014 به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب"، فرانکفورت [2013 Dec] 
*زوال هویت ایرانی؟  [2013 Nov] 
*فلسفه‌ی تاریخ  [2013 Oct] 
*اندیشه گاندی  [2013 Aug] 
*پرویز شهریاری، استاد ریاضی و معلم انسانیت در تهران درگذشت  [2012 May] 
*نگاه دیگر درآمدی بر کتاب "راهنمای سرگشتگان" اثر موسی ابن میمون یا Moses Maimonides  [2012 Mar]