ناجی الخطیب، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه فلسطینی در پاسخ به سوال‌های «زمانه»، از چرخش دیرهنگام حماس به سمت سیاست ملی، و اعتدال اسفبار این روزهای این سازمان، و همچین از پیامدهای فاجعه‌بار مداخله ایران در سوریه برای مردم فلسطین می‌گوید.

ناجی الخطیب نویسنده آثاری همچون «کثرت اندیشه علیه تاریک‌اندیشی یکپارچه»، «جنس و جهانی شدن مفاهیم –تحلیل وافکنانه» «بهار عربی و بازتولید دولت استبدادی» است.

صف پناهندگان فلسطینی برای غذا در اردوگاه یرموک در سوریه، فوریه ۲۰۱۴

گردش حماس به سمت اعتدال

■ با انتخاب یحیی سینوار به عنوان رهبر جدید حماس در غزه شروع کنیم. در این مورد چه فکر می‌کنید؟ حماس پس از سینوار به کدام جهت خواهد رفت؟ غذا یا اسلحه؟ مصر یا ایران؟ آیا انتخاب سینوار را می‌توان نشانه‌ای از تند شدن خط حماس در واکنش به تغییرات جهانی از جمله ورود ترامپ به کاخ سفید، بازیگردانی منطقه‌ای روسیه و در نهایت رو آمدن پوپولیسم در سطح جهانی دانست؟

انتخاب یک آدم به اصطلاح تندرو، با تجربه طولانی مبارزه مخفی مسلحانه و زندان در رأس دفتر سیاسی حماس، که به طور سنتی ارگانی متشکل از غیرنظامیان بوده، همراه با نشانه‌هایی از گشودگی و میانه‌روی بوده است. حماس برای اولین بار در تاریخش، در هفته گذشته به طور عمومی موافقتش را با ایده تشکیل یک دولت فلسطینی در کنار دولت اسرائیل اعلام کرد؛ این یعنی قبول ایده‌ای که همواره مورد لعن گفتار سیاسی جنبش حماس بوده است. اکنون موضوع سرزنش (که بعضاً حتی شیطانی تلقی می‌شد)، به موضوع انتظار بدل شده است.
آنچه پس از این «ویراژ» سیاسی اتفاق افتاد، یک اعلام موضع عمده بود که البته دلالت استراژیک عمده‌‌ای داشت: حماس از این پس دیگر نه شاخه‌ای از «جنبش اخوان المسلمین» (مصری و بین‌المللی) که یک «جنبش ملی اسلامی» خواهد بود.

«راه‌حل دولت مرده است»؛ این عبارتی است که زیاد آن را می‌شنویم؛ مشکل آنجاست که این ایده هرگز در سطح روابط واقعی قدرت زاده نشده بود که حالا بخواهد بمیرد.

این «فلسطینی‌شدن» حماس آشکارا نشانه‌ای از میانه‌روی است؛ درمقابل، انتخاب یک «نظامی» به عنوان رهبر سازمان امری بی‌اهمیت است، و نمی‌تواند اهمیت و دلالتی استراتژیک مبنی بر حرکت به سمت یک افراطی‌گرایی مفروض داشته باشد. حماس دریافته که پیوند با اخوان المسلمین به خاطر اهمیت ژئوپولتیک مصر درمقایسه با غزه، برایش گران تمام شده است؛ ایران نیز هرگز یک متحد بی قید و شرط نبوده و نخواهد بود. مخالفت حماس با کشتارهای متحد شماره یک ایران در سوریه نشان داد که این سازمان بر کمک‌های ایران، و البته شرایط غیرقابل قبولی که همراه با این کمکها تحمیل می‌شود، حد گذاشته است.
با این حساب، انتخاب حماس نه ایران یا مصر، که فلسطین است. حماس درصدد تقلید رقیب دیرینش فتح است، ما متأسفانه (برای آنها البته) چنین انتخابی زیادی دیر است. این انتخاب در شرایطی صورت پذیرفته که ایده دولت فلسطین مطلقاً به خاک سپرده شده است.

ناجی الخطیب، جامعه‌شناس فلسطینی

وانگهی، این فلسطینی‌شدن حماس چندان قانع کننده به نظر می‌رسد و به لحاظ سیاسی، هم برای خود حماس و هم برای آرمان ملی فلسطین بی‌فایده و بی‌حاصل است. در نهایت، آنچه با آن مواجه‌ایم، نه افراطی‌شدن که میانه‌روی حماس است. این تغییر را هم صرفاً باید نتیجه بار سنگین دستگاه ایدئولوژیکی برشمرد که در یک گذشته عقیم منجمد شده است؛ گذشته‌ای دیگر به مسائل حال حاضر گره نمی‌خورد.
حماس، دلخوش به محبوبیت و موفقیت انتخاباتی‌اش، آنچه کاشت عدم تحرک و فقدان خلاقیت بود. ۲۴ سال طول کشید که حماس به ایده دولت ملی برسد و حالا هم که چنین چرخشی کرده، به زودی درخواهد یافت که دیگر نه مردم فلسطین خواهان راه‌حل دو دولت‌اند و نه دولت اسرائیل.
نبرد ملی، و دولت ملی مدتها در چشم حماس کالاهای شیطانی سکولارهای فاسد بود که به غرب و صهیونیست‌ها فروخته بودند. حالا و البته با تأخیر، حماس افسون ملی و دولتی را دریافته است؛ اما دیگر خیلی دیر است. یک ضرب‌المثل فلسطینی است که می‌گوید: «فلانی به زیارت می‌رود، وقتی بقیه دارند برمی‌گردند.» این تغییر اخیر حماس همین‌قدر برای فلسطینی‌ها مسخره است.
در یک کلام، انتخاب یک «تندرو»، یک نظامی به عنوان رئیس دفتر خود مبین وحشتی است که حماس را در برگرفته: میانه‌روی و اعتدال کنونی سازمان چنان در چشم هواداران آن وخیم و برآشوبنده به نظر می‌رسد که بیم آن می‌رود آنها (هواداران حماس) به سمت گروههای جهادگرای افراطی بروند. خلاصه انتخاب سینوار، ربطی به ایران، مصر یا مسائل بین‌المللی ندارد، بلکه صرفاً تمهیدی است برای سرپوش گذاردن بر گرایش کنونی حماس، یعنی اعتدال خطرناک آن.

یک دولت واحد لائیک و دموکراتیک

■ در گروه رقیب حماس هم، محبوبیت محمود عباس نزد مردم فلسطین کاهش یافته و محمد دحلان در کمین است. به نظر می‌رسد به زودی تغییراتی در رأس سازمان سیاسی فتح رخ خواهد داد. نظر شما چیست؟ به طور کلی، با با توجه چرخش حماس به سمت ایده حکومت ملی، احتمال آشتی و وحدت میان فتح و حماس، پس از ده سال جدایی، بیشر نشده؟ به ویژه اینکه در پایان سال ۲۰۱۶، پس از ده سال، چند نماینده فتح در جلسه مجلس قانون گذاری فلسطین (که تحت کنترل حماس است) شرکت کردند، و در ژانویه سال جدید نیز، نمایندگان فتح و حماس پس از مذاکره در سوریه از توافق برای تشکیل یک حکومت واحد خبر دادند.

در شرایط کنونی نه فتح و نه حماس هیچ‌یک واقعاً نیازی به آشتی ندارند. چرا که هردو، هم دولت فتح در کرانه باختری و هم دولت حماس در غزه، باعث شکل‌گیری یک اقلیت یا طبقه اجتماعی ذی‌نفع شده‌اند که می‌توان آنها را کمپرادور یا وابسته نامید. حفط منافع این دو طبقه مستلزم جدایی میان کرانه باختری و غزه است؛ آنها ترجیح می‌دهند همین وضعیت با دو شِبهِ-دولت بدون یک حاکمیت حقیقی ادامه پیدا کند. مبنای ایده دو دولت که از زمان اشغال اسرائیل مطرح بوده کمدی‌‌ای است که حالا آزاردهنده شده، کمدی‌ای که می‌توان آن را «حکومت واحد ملی» ناموجود نامید.
در مورد مورد محمد دحلان باید بگوییم، که او به عنوان یک شخصیت اطلاعاتی، آدم مشروعی نیست. در واقع، مردم او را یک خائن می‌دانند و در جریان مرگ عرفات او را مقصر قلمداد می‌کنند. با خوش خدمتی به امارت متحده و متحدان دولت اسرائیل و مصر ژنرال سیسی دحلان تلاش می‌کند جایش را میان «کله‌گنده» ‌های فاسدتر از خودش پیدا کند.

■ در جریان ملاقات ترامپ و نتانیاهو، این طور به نظر رسید که ترامپ خط سنتی دیپلماسی آمریکایی‌ها، یعنی دفاع از راه‌حل دو دولت را کنار گذاشته است. هرچند، اکثر رسانه‌های اسرائیلی به بیهودگی و بی‌معنایی ملاقات ترامپ و نتانیاهو اشاره کردند. بن کسیپ مثلا در روزنامه ماریو نوشت: «این ملاقات وجهی سورئالیستی داشت. ترامپ در مسیری با بالا و پایین‌های غیرمنتظره دارد حرکت می‌کند؛ رئیس جمهور آمریکا در حال حاضر هیچ خط مشخصی در مورد درگیری اسرائیل و فلسطین ندارد. ترامپ در نگاه اول، بی آنکه حرفی در مورد شرایط خروج از بحران اسرائیل-فلسطین به زبان آورد، چکی سفید برای نتانیاهو امضا کرده است. اما با شناخت روانشناسی غیرقابل پیش‌بینی شخصیت ترامپ، این چک سفید هم می‌تواند جعلی باشد.» نظر شما چیست؟

«راه‌حل دولت مرده است»؛ این عبارتی است که زیاد آن را می‌شنویم؛ مشکل آنجاست که این ایده هرگز در سطح روابط واقعی قدرت زاده نشده بود که حالا بخواهد بمیرد. راه‌حل دو دولت نیرنگی زشت و بزرگ بود. برای صهیونیسم مکان مفروض دولت-ملت یهود کل سرزمین فلسطین تاریخی است. و چنین نظرگاهی تا امروز غالب است. به زبان دیگر، از منظر ایدئولوژی صهیونیست، مردم فلسطین وجود ندارد، چراکه فلسطین سرزمینی تهی، خالی از سکنه بومی‌اش فرض شده است. الگوی سیاست اسرائیلی‌ها از چپ تا راست بر مبنای همین نامرئی بودن فلسطینی‌ها سامان یافته است. این ادعا که تغییری در این سیاست رخ داده دروغ محض است. در واقع، واقعیت جغرافیایی خود به روشنی گواه همین امر است: نتیجه ۲۴ سال به اصطلاح مذاکرات صلح چیزی جز قطعه قطعه شدن فزاینده و مداوم سرزمینهای اشغالی و افزایش تعداد شهرک‌های اسرائیلی (از ۲۰۰ هزار تا حدود ۵۰۰ هزار شهرک)، و اندراج و الصاق اقتصاد فلسطین در اقتصاد اسرائیل نبوده است. و البته به اینها باید اضافه کرد وجود یک رابطه استعماری کلاسیک، مهندسی جمعیت، جنگهای خونبار علیه غیرنظامیان غزه، دستگیری جوانان، کشتار بی‌گناهان و تخریب مناطق مسکونی مردم و…

اتحاد خونبار رژیم جنایتکار اسد و ایران هدیه‌ای غیرمنتظره برای اسرائیل، جهادگران، عربستان سعودی و پادشاهی‌های نفتی منطقه بوده است. به نام جنگ علیه پیشروی منطقه‌ای ایرانی‌ها، اکنون مصر، عربستان سعودی و امارت متحده می‌توانند به استقبال ائتلافی آشکار و بدون دردسر بروند.

ماجرا جنگ تمام‌عیار اسرائیل علیه مردم فلسطین با همکاری بخشی از نخبگان سیاسی و روشنفکری فلسطین است، کسانی که از این وضعیت برای حفظ امتیازات خود استفاده می‌کنند. در تمام این مدت، اسرائیلی‌ها جنگ را تحت پوشش مذاکرات بی‌پایان پیش بردند؛ مذاکراتی که هدف از آنها یک چیز بیشتر نبوده: مدیریت جنگ و نه حل و فصل آن. در تمام این مدت، اسرائیل به طور مدام قلمرو خود را افزایش داده است؛ بنا به توافق اسلو، مقرر بود دولت فلسطین در۲۲ درصد سرزمین فلسطین تاریخی تشکیل شود، امروز این قلمرو به ۹ درصد کاهش یافته است. در چنین وضعیتی هیچ امکانی برای تشکیل دولت فلسطین وجود ندارد. دیوار و جاده‌های تحت انحصار شهرک‌ها، سرزمین فلسطین را تکه پاره کرده‌اند؛ و حالا از آن جز کانتون-گتوهایی جدا ازهم باقی نمانده است.
به طور خلاصه، نه چپ کارگری صهیونیست و نه راست لیکود و بال راست افراطی آن هیچ یک گزینه تشکیل یک دولت فلسطینی را هیچگاه جدی نگرفتند. سیاست استعماری اسرائیل و به طور کلی این وضعیت در تمام دولت‌های آمریکا از جمله دولت اوباما ادامه داشته و با حکومت ترامپ هم چیزی عوض نمی‌شود. البته دلایل قانع کننده‌ای وجود دارد که بگوییم وضع بدتر خواهد شد.

جنبش مردمی برای فلسطینی با یک دولت سکولار دموکراتیک

■ بدیل راه‌حل دو دولت به نظر شما چیست؟

از همان زمان که دست‌راستی‌های اسرائیلی پیمان اسلو را زیرپا گذاشتند، دیگر چیزی نبود که جلوی پیشرفت پرشتاب سلطه استعماری واحد و یکپارچه در سرزمین فلسطین تحت قیمومیت را بگیرد. با این روند، دیگر زمینی برای تشکیل یک فلسطین آزاد از اشغال و آپارتاید نخواهد ماند. به عبارت دیگر، ما با یک فلسطین تحت قیمومیت یکپارچه، یهودی شده و تحت سلطه یک دولت استعمارِی مبتی بر تبعیض و آپارتاید روبرو هستیم.
این تغییر و تحول سرزمینی درعین‌حال پیش‌زمینه ظهور دوباره ایده دولت لائیک و دموکراتیک واحد در جغرافیای فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا بوده است (در دهه سی و چهل: دولت واحد فلسطینی عرب شامل شهروندان یهودی، در دهه هفتاد: دولت فلسطینی لائیک و دموکراتیک برای همه ساکنان ازجمله جمعیت یهودی).
طرح پیشنهاد سیاسی دولت واحد لائیک و دموکراتیک (OSDS: One Secular Democratic State) در سالهای اخیر پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشته است، و به طور موازی همراه با تقویت ایده بایکوت (شکل‌گیری جنبش BDS) به مثابه اهرم فشاری به منظور متوقف ساختن سیاست استعماری اسرائیل بوده است. طبعاً شرط شکل‌گیری یک دولت لائیک و دموکراتیک واحد برچیده شدن دولت آپارتاید اسرائیل و بازگشت همه مهاجران فلسطینی به میهن خویش است.

فلسطین بهانه است

■ در چند سال اخیر، اخبار فلسطین تحت‌الشعاع جنگ در سوریه بوده، و در سایه آن کمتر انعکاس یافته‌اند؛ درعین حال، نام و آرمان فلسطین عنصر همچون شبحی در پروپاگاندای گروههای درگیر در جنگ حاضر بوده است؛ برخی از مدافعان مداخله ایران در جنگ، برای مثال، دلیل نارآمی در سوریه را توطئه اسرائیل (وغرب) می‌دانند، یا دستکم برمبنای شواهدی چون این ویئو، جنگ را برحسب دشمنی اسد واسرائیل توضیح می‌دهند. به طور کلی پیامدهای جنگ سوریه برای فلسطین چه بوده است؟

به طور کلی می‌توان گفت، پس از سوری‌ها، مردم فلسطین دومین قربانی جنگ در سوریه بوده‌اند. بمباران و کشتار جمعی و محاصره اردوگاهها صرفاً بخشی از مصیبت‌های جنگ برای فلسطینی‌ها بوده است. از زمان آغاز درگیری‌ها، ۴۰۰۰ فلسطینی فرستاده شده به زندانهای رژیم ناپدید شده‌اند.
ورای این فاجعه انسانی، جنگ خود به موضوع درگیری در میان مردم فلسطین (کلیت آنها و نه صرفاً آن بخشی که در سوریه هستند) بدل شده است. مسأله همبستگی با رژیم اسد (که خود را رژیم ضد اسرائیل معرفی می‌کنند) جامعه فلسطین را عمیقاً به دو جبهه تقسیم کرده است. نخبگان سیاسی و روشنفکران نیز در مواجهه با این مسأله دوپاره شده‌اند.

رژیم ایران و سوریه از  فلسطین به عنوان بهانه‌ای رتوریک برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب و جنایت علیه مردم خویش استفاده می‌کنند. در واقعیت اما، جنگ سوریه و مشارکت بسیار فعال ایران در آن برای فلسطینی‌ها یک فاجعه تمام عیار بوده است

محبوبیت حماس به خاطر قرار گرفتن در کنار مردم سوریه افزایش یافته؛ به خصوص که چنین موضعی به منزله چشم بستن بر سخاوت‌مندی‌های رژیم یران بوده است. در مقابل، فتح و سازمانهای چپ به خاطر اظهار حامیت از رژیم آدمکش اسد اعتبار خود را از دست داده‌اند. آشوب سوریه موجب ایجاد شکاف تازه‌ای، مضاف بر شکافهای پیشین در جامعه فلسطین، شده است.
در سطحی دیگر، جنگ سوریه حضور زیانبار ایران را در منطقه افزایش داده است. و حضور ایران نیز خود به شکلی عینی موجب تقویت افراطگرایی سنی و جهادگرا به نام جنگ علیه سلطه (واقعی یا خیال پردازی شده) شیعیان شده است.
می‌توان گفت که اتحاد خونبار رژیم جنایتکار اسد و ایران هدیه‌ای غیرمنتظره برای اسرائیل، جهادگران، عربستان سعودی و پادشاهی‌های نفتی منطقه بوده است. به نام جنگ علیه پیشروی منطقه‌ای ایرانی‌ها، اکنون مصر، عربستان سعودی و امارت متحده می‌توانند به استقبال ائتلافی آشکار و بدون دردسر بروند.
به طور خلاصه، اتحاد ایران و سوریه باعث دوقطبی‌تر شدن تنش‌های فرقه‌ای، تضعیف جبهه مردم فلسطین و تقویب سلطه آمریکایی-اسرائیلی در منطقه شده اشت.
مداخله ایران در سوریه، به بهانه جنگ علیه اسرائیل و به نام «آزادی» فلسطین، دروغ سیاستمداران، روشنفکران و سازمان‌هایی است که مشروعیت و اعتبارشان را برای دفاع از منافع برحق مردم در فلسطین، در سوریه و در ایران از دست داده‌اند.
رژیم دیکتاتور ایران و متحد مستبد و جنایتکار آن در سوریه به هیچ عنوان نمی‌توانند مدعی دفاع از فلسطین باشند. از یاد نبریم که در لبنان دهه هفتاد و هشتاد، رژیم حافظ اسد با همکاری دست‌راستی‌های لبنان و متحدان اسرائیل، علیه فلسطینی‌ها دست به عملیات نظامی زد.
در یک کلام، رژیم‌های ایران و سوریه از فلسطین به عنوان بهانه‌ای رتوریک برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب و جنایت علیه مردم خویش استفاده می‌کنند. مثل دژا-وو، یعنی یک حالت پیش‌دیده می‌ماند، چراکه درست به همین ترتیب، رژیم‌های عرب نیز از دهه شصت و هفتاد میلادی فلسطین را برای مدیریت و سیاست داخلی‌شان گروگان گرفته‌اند؛ در این کشورها، «همبستگی» نمایشی با مردم فلسطین صرفاً استفاده داخلی دارد.

■ جنگ سوریه و مداخله ایران برای پناهندگان فلسطینی در سوریه چه معنا و پیامدی داشته است؟

جنگ سوریه و مشارکت بسیار فعال ایران، به طورمستقیم یا از طریق حزب‌الله لبنان، برای کل فلسطینی‌ها و به ویژه فلسطینی‌های ساکن سوریه یک فاجعه تمام عیار بوده است. اردوگاه یرموک، پایتخت پناهندگان فلسطینی در سوریه، تحت محاصره قرار گرفت، گرسنگی کشید، توسط هواپیمای رژیم بمباران شد و به دست شبه‌نظامیان طرفدارن رژیم و طرفدار ایران (احمد جبریل) اشغال شد؛ از طرف دیگر داعش و جبهه نصرت نیز پناهندگان را قتل‌عام کردند. آنچه بر یرموک گذشت مثالی است در مقیاس دومین فاجعه تاریخ فلسطین، چیزی همچون یک «نکبت» جدید.
[یوم النکبه، سالروز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷، روز بیرون راندن صدها هزار فلسطینی از خانه‌شان، مصادره و اشغال خاک آنها و روز استقلال اسرائیل است]
سرنوشت فلسطینی‌های سوریه، به سرنوشت مردم سوریه گره خورده است. خواست آنها خواست مردم سوریه و خلاص شدن از شر رژیم جنایتکار اسد است. تنها راه‌حل این جنگ مرگبار و طولانی ایجاد یک رژیم دموکراتیک است. برای فلسطینی‌ها به طور کلی سرنگونی رژیم اسد خبر خوبی است، چرا که با حضور چنین رژیمی که متحد عینی دولت استعماری اسرائیل است، هیچگاه یک مبارزه مؤثر علیه اسرائیل پا نخواهد گرفت.
پایان رنج مردم فلسطین وتمام مردم منطقه ممکن نخواهد بود مگر از طریق شکل گیری یک دموکراسی خاورمیانه‌ای. یک کنفدراسیون دموکراتیک عرب-ترک- کرد- ایرانی را تصور کنید که به واسطه آن خاورمیانه بتواند از تمام رژیمهای فرقه‌گرا (شیعی، علوی، سنی) و حکومتهای مذهبی‌اش خلاص شود. از جمهوری اسلامی، پادشاهی سنی، دولت اسلامی، دولت یهود و الی آخر… در شرایط فعلی، و فارغ از آرزوهای ما دشوار بتوان چین چیزی را تصور کرد.