PEZHVAKEIRAN.COM «آن ستاره هنوز می درخشد!» در گرامیداشت خاطره کارگر انقلابی – رفیق شاهرخ زمانی
 

«آن ستاره هنوز می درخشد!» در گرامیداشت خاطره کارگر انقلابی – رفیق شاهرخ زمانی

«آن ستاره هنوز می درخشد!»
در گرامیداشت خاطره کارگر انقلابی – رفیق شاهرخ زمانی
از: زهره مهرجو
۲۷ شهریورماه ۱۳۹۵
 
 
بیست و دوم شهریورماه، مصادف با اولین سالگرد قتل یکی از رهبران برجسته و انقلابی جنبش کارگری ایران؛ شاهرخ زمانی بود.
 
رفیق شاهرخ زمانی (۱۵ شهریور ۱۳۴۳ – ۲۲ شهریور ۱۳۹۴) فعال خستگی ناپذیر جنبش کارگری و سوسیالیستی، عضو شورای نمایندگان کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، عضو هیأت بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان؛ و فعال در چندین کمیته و نهاد انقلابی دیگر بود. او در طی سالهای طولانی فعالیت های انقلابی خود، چندین بار طعم تلخ دستگیری و اسارت در زندانهای مخوف سرمایه و مذهب را چشیده بود.
 
شاهرخ در روز ۱۵ شهریورماه ۱۳۴۳، در یکی از روستاهای اطراف شهرستان کلیبر به نام «قره داغ»، واقع در آذربایجان شرقی متولد شد؛ ولی بخش عمده سالهای نوجوانی و تحصیلات خود را در تبریز سپری کرد.
 
وی در خانواده ای روشنفکر، با سابقه مبارزاتی طولانی بزرگ شد. پدرش بهمن زمانی، معلم، شاعر، از رفقای نزدیک صمد بهرنگی و بهروز دهقانی؛ و همچنین زندانی سیاسی (در دوران شاهنشاهی، و هم در رژیم کنونی) بود.
او بهمراه برادرش جبرائیل زمانی، عموی شاهرخ؛ در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ با گشوده شدن در زندان ها آزاد گشت، اما در آبانماه سال ۱۳۷۱ به دلیل فعالیت ها و شعرهایش دوباره دستگیر، و حدود پنج سال دیگر از زندگی خود را در زندان سپری کرد.
 
مادر شاهرخ، زرین تاج نجاتی، به قلم خود رفیق پس از مرگ مادرش در تاریخ چهارم بهمن ماه ۱۳۹۳؛ سرشار از مهر، شجاعت و فداکاری بود (۱). خانه آنها در شهر تبریز در زمان حکومت شاهنشاهی، محل رفت و آمد و تبادل اطلاعات انقلابیون بزرگی نظیر: بهروز دهقانی، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، چنگیز احمدی، حمزه فراحتی، عبدالله افسری و سایر فعالینی بود که بعدها بخشی از ستون ها و کادرهای اصلی شکل گیری جریانات سیاسی چپ به حساب می آمدند.
 
مادر در چنین فضایی برای نگهداری خانواده و تداوم مسیر انقلابی؛ صمیمانه تلاش و فداکاری می کرد. او با تنهایی و مشکلات اداره کردن خانواده بدون تکیه گاه، در نتیجه فراری و زندانی شدن همسرش در اوایل دهه پنجاه در رابطه با سازمان چریک های فدایی خلق ایران، و سپس در نظام جمهوری اسلامی در دهه های شصت و هفتاد؛ آشنا شده بود.. با رنج و اندوه غیبت اجباری همسر و دو فرزندش در پی قتل عام های دهه شصت، و بر دوش کشیدن مسئولیت سه فرزند خردسال، در حالی که پاسداران سرمایه بارها شبانه برای یافتن و دستگیری آن عزیزان بطور غافلگیرانه از دیوار خانه شان بالا می رفتند.. وحشت فرزندان و در پی اش مخفی شدن اجباری در جنوب شهر تبریز.
 
در این سالها با تمامی مشکلات و دربدری ها، مادر همچنان روحیه تلاشگر و مبارزه جوی خود را حفظ کرده بود. وی با کمک رسانی به خانواده هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند،  تماس مرتب با خانواده های زندانیان سیاسی و گروههای انقلابی، سازمان‌دهی تظاهرات بهمراه این خانواده ها و دانش‌جویان انقلابی - برعلیه زندان، اعدام و شکنجه و برای آزادی زندانیان سیاسی – و مصاحبه با رسانه‌ها برای افشاگری جنایات جمهوری اسلامی؛ فداکارانه تلاش می کرد.
 
در مدت پنج سالی که شاهرخ در زندان بسر می برد، و او را از حق مرخصی محروم کرده بودند (الف) برای کسب این حق قانونی پسرش پیوسته تلاش می کرد. نمونه ای از حرکات شجاعانه او، در سال ۱۳۹۳ پس از بارها تلاش ناموفق در همین رابطه؛ در ملاقاتش با معاون دادستان خدابخش، و جملات تکان دهنده ای بود که خطاب به وی گفته بود (۱).
 
سالهای نخستین زندگی، وپیوستن به صفوف مبارزه:
 
شاهرخ در محیط خانواده ای آگاه و معتقد به سوسیالیزم بعنوان یگانه آرمان رهایی انسان از ستم و بهره کشی متولد شد. زادروزش مصادف با گذشت یک دهه از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲، یعنی زمانی بود که نیاز به تغییر در شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران هم از جانب حکومت، و هم از جانب روشنفکران و انقلابیون به گونه ملموسی درک می شد. واکنش به چنین نیازی، از سوی حکومت تلاش در اجرای اصلاحات دیکته شده از بالا؛ و از سوی نیروهای انقلابی، کوشش در جهت وقوع انقلاب بود.
گروهها و جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی – مخفی و علنی؛ در حال شکل گیری بودند.. و سیر تحولات بسرعت می گذشت.
 
شاهرخ تحت تاثیر خانواده و حوادث گوناگون اجتماعی و سیاسی محیط؛ از همان سالهای نوجوانی با افکار انقلابی و فعالیت های سیاسی آشنا شد. در شش سالگی دستگیری عمویش جبرائیل زمانی در ارتباط با جریان سیاهکل، ذهن کنجکاو و جستجوگرش را با سئوالات بسیاری مواجه کرد، که چهار سال بعد در سال ۱۳۵۴ پس از دستگیری مجدد او، بهمراه محمود پناهی (شوهرعمه شاهرخ)، علی اشرف نجاتی (دایی شاهرخ) و چنگیز احمدی؛ از مبارزین مارکسسیت، به اتهام برنامه ریزی برای ترور شاه؛ و در پی اش دستگیری پدر بهمراه یکی از نزدیکان شان در سال ۱۳۵۵ در مرز خداآفرین* و زندانی شدن آنها در اوین؛ تنها ذهن شاهرخ را بیشتر به خود مشغول و زمینه را برای گرایشات انقلابی وی فراهم ساخت.
 
این دوران، مصادف با سالهایی بود که دستگاه مخوف ساواک وحشیانه به سرکوب جنبش چریکی پرداخته بود، و در رسیدن به این هدف پلید خود از بکار بستن هیچ وسیله و ترفندی کوتاهی نمی کرد. ولی مبارزین جان بر کف نیز از پای ننشسته و ضمن مقابله به مثل؛ از داخل زندانها جزوه های افشاگرانه به بیرون می فرستادند. کتابچه ها و جزوه های افشاگرانه از نحوه شکنجه های زندان؛ روح هر نوجوان و جوان پرشور و آگاهی را به مبارزه فرا می خواند.
 
این جزوه ها و کاست های مشابه، بویژه کاسِت صوتی از برادران خرم آبادی.. و چندی بعد، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه؛ دست به دست جوانان و نوجوانان، از جمله شاهرخ رد و بدل می شدند. همچنین بهمن زمانی، پدر شاهرخ و از هم دوره ای های صمد بهرنگی، با شعرهای زیبا و پرمحتوای خود بر این فضا و شور انقلابی تاثیری فزاینده می گذاشت. یکی از نمونه شعرهای او «آراز آراز» است، که برای صمد بهرنگی- معلم انقلابی و رفیقش سروده شده، و پس از اجرا بهمراه آهنگ توسط عاشق عبدالعلی، به سرودی عمومی مبدل گشت. (۲)
 
با آگاهی و تجاربی که در سنین نوجوانی از زندگی کسب کرده بود، شاهرخ خیلی زود خود به صفوف مبارزه پیوست. او تنها سیزده ساله بود که شاهد قیام بهمن ماه سال ۵۷، مقاومت پرشور توده های مردم، کارگران و روشنفکران انقلابی در برابر حکومت شاه و نیروی سرکوب آن گشت. او دید که چگونه با تلاش پیگیر آنها، درهای زندان شکسته و زندانیان سیاسی – از جمله پدر و عموی خودش – گروه گروه آزاد می شدند.. او شکوه این امواج خروشان را شاهد بود، و با ایمان و آگاهی که به انسانیت و اراده توده های مردم کسب کرده بود؛ زان پس همواره بودن در صفوف انقلابیونی را برگزید که برای بدست آوردن آزادی ها و حق ایجاد تشکل های صنفی، سیاسی، اجتماعی و مدنی مبارزه می کردند.
 
در رابطه با همین تجارب و تلاش او در جهت حمایت از دست آورد زحمتکشان بود، که بار اول در سال ۱۳۶۰، یعنی در شانزده سالگی؛ بوسیله پاسداران نوپای ظلم دستگیر و برای حفظ مسائل امنیتی خود را با نام مستعار "نادر کمالی" معرفی نمود. در این مرحله او را به مدت هفت ماه زندانی، و سپس آزاد  کردند.
 
پس از آزادی از زندان، او بزودی از صدور حکم تیر پدر از سوی رژیم؛ و فراری گشتن وی به جنگل های اَرَسباران** اطلاع یافت. تنها نشانی که از حضور دلگرم کنندۀ پدر در خانه به جا مانده بود؛ شعری زیبا بود که او در وصف پسر زندانی اش شاهرخ به زبان ترکی سروده بود: "ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺴﺮت دﺳﺘﮕﻴﺮ شده، در ﺗﻠﻪ ﺟﻼدان ﻇﺎلمه.. ﺗﻮ ﺗﻨﻮره ﺁتش اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، در ﺻﻒ اﻋﺪاﻣﻴﻬﺎﺳﺖ..."***
 
تحت تأثیر جریانات روز و سرکوب بی امان نیروهای انقلابی؛ شاهرخ به زودی پی برد که می بایست خود را برای شرایط جدید مبارزه آماده سازد. دو سال بعد در سال ۶۲، در پی هجوم حکومت اسلامی به آخرین سنگرهای آزادی؛ شاهرخ بهمراه مادر، خواهران و برادر کوچک خود راه مبارزه را در شهرهای تهران، شیراز و بندرعباس در پیش گرفت. او از همین زمان وارد صنف نقاشان و تزئینات ساختمان شد. ضمن کار کردن بعنوان کارگر نقاش جهت گذران زندگی، به فعالیت های صنفی و سیاسی در این حوزه روی آورد؛ و آگاهی بخشی و سازماندهی زحمتکشان را بعنوان وظیفه خود برگزید. و از این پس، با به جان خریدن همه سختی ها و آگاهی از مخاطراتی که چنین راهی می توانست در پی داشته باشد؛ بدون هیچ تردیدی تا پایان عمر به فعالیت هایش ادامه داد..
 
سالهای جوانی، ازدواج و ادامۀ راه:
 
شاهرخ در آبانماه سال ۱۳۶۵با یکی از رفقای دختر کارگر و همفکر خود ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، یک دختر به نام نینا و یک پسر به نام مسعود است؛ که هر دو در حال گذراندن تحصیلات دانشگاهی خود در مقطع کارشناسی ارشد می باشند.
 
ازدواج برای شاهرخ به معنی پایان مبارزه سیاسی نبود، چرا که او این ضرورت را هم در عرصه فکری، و هم در کار و زندگی به خوبی درک کرده بود. از اینرو راه مبارزه برای رسیدن به آزادی، برابری و سوسیالیزم؛ برای او همیشه در اولویت اول قرار داشت.
 
در ادامۀ فعالیت های انقلابی او، شاهرخ زمانی را بار دوم در اول آبانماه سال ۱۳۷۱ بهمراه پدر، همسر، خواهر و داماد خانواده دستگیر؛ و با اتهام فعالیت غیرعلنی در سندیکای نقاشان (ب) زندانی نمودند. در پی این دستگیری، پدر به پنج سال، و بقیه هر یک به دو سال زندان محکوم گشتند.
 
شاهرخ پس از رهایی از زندان، همچنان به فعالیت های صنفی و سیاسی خویش ادامه داد، و بطور منظم برای نشریاتی چون «انقلاب سرخ»، «همبستگی کارگری» و «آوای انقلاب» مطلب می نوشت. مطالب شاهرخ در این نشریه ها گاه با نام خودش، و گاه با نامهای مستعار؛ از جمله «اسدالله غفارزاده» منتشر می شدند. وی در بسیاری از این نوشته ها، به طور جدی به نقد کردن  احزاب و سازمانهای موجود پرداخته است.
 
تغییرات جهانی و بررسی تجارب گذشته:
 
اوایل دهه هفتاد، مصادف با از هم پاشیدن بلوک شرق و برهم خوردن تعادل قوا در عرصه بین المللی بود. از اینرو و در آغاز بحرانی جدید در جنبش چپ، شاهرخ به ضرورت بازخوانی تجارب سوسیالیستی در داخل و در عرصه جهانی پی برد؛ و ضمن مطالعه جدی در این زمینه ها؛ روابط پژوهشی و سیاسی خود را با نیروهای فعال داخلی و خارجی گسترش داد.
او ضمن نقد کردن احزاب و جریانات موجود، به این تحلیل روشن دست یافت که حزب طبقه کارگر باید ساخته شود.
 
یکی از انتقادات وی به احزاب و جریانات موجود، خارج کردن روشنفکران و کادرهای انقلابی از کشور درست در دوره سخت مبارزه، عدم تلاش جهت بازگرداندن و استفاده از تجربیات آنها برای نیروهای باقیمانده ای که مایل به مبارزه بودند، جدا افتادن کادرهای خارج شده از مبارزه؛ و به مرور پیوستن آنها به جریانات رفرمیست و سوسیال دمکرات، و نهایتا با ماسک های متفاوت هجرت کردن به صف مقابل انقلاب بود. آنان که به صفوف مقابل هجرت نکردند، در بهترین حالت به گزارشگران و مفسران اخبار مبدل گشتند.
 
او این روند منفی را عمدتاً نتیجه عقب نشینی سازمان نیافته می دانست، و بر این عقیده بود که انقلابیون واقعی ضمن آگاهی به حمله سازمان یافته؛ باید عقب نشینی با برنامه را نیز بیاموزند. متاسفانه سازمان ها و احزاب ما، به هیچیک تسلط نداشتند.
 
تشکیل هسته های مخفی، بعنوان اولین نطفه های حزب انقلابی:
 
تمرکز وی پس از این، ساختن زمینه ای برای تشکیل حزب انقلابی طبقه کارگر بود. شاهرخ با تشکیل هسته های مخفی انقلاب؛ عملا گام های مؤثری را در همین راستا برداشت.
 
از جمله هسته های مخفی که شاهرخ خود از بنیانگزاران اصلی آنها بود؛ می توان به «جبهه واحد کارگری» در تهران اشاره نمود که به مدت چهار سال فعالیت می کرد. این هسته شبکه ای از هسته های جداگانه بود که از طریق اعضای هستۀ مرکزی بهم متصل می شدند.
 
همچنین هسته «کمیته همبستگی برای ایجاد اتحادیه کارگران ساختمانی» در کرج، که پس از دستگیری یکی از اعضاء در تابستان ۱۳۸۹، در جهت حفظ مراتب امنیتی تعطیل گشت.
 
هسته «جنبش دمکراتیک کارگری» در تبریز، پس از انتشار اولین شماره نشریه خود بوسیله پلیش شناسایی، و برخی از اعضای آن دستگیر شدند. این هسته که پس از یک سال گفت و گو تشکیل شده بود؛ دارای گرایشات مختلفی بود و انتخاب برخی از اعضا با دقت انجام نگرفته بود. اما در مدت زمان کوتاه فعالیت خود، بیانیه ها و برچسب های بسیاری را منتشر، و نشریۀ سایر تشکل ها را توزیع می کرد؛ و از اینرو تاثیر زیادی در سراسر شهر گذاشته بود.
 
اگرچه فعالیت های شاهرخ بسیار گسترده بود، و به این کمیته ها محدود نمی گشت؛ اطلاعات در زمینه برخی از کارهای او در دسترس نیست، و برخی نیز به دلایل امنیتی نمی بایست افشا شوند. بعنوان مثال او فعالیت هایی در زنجان، جاده خاوران، ساوه، شهریار و نقاط دیگر انجام می داده؛ که جزئیات آنها هنوز روشن نگشته است. (۲)
 
تشکیل هیئت مؤسس سندیکای نقاشان، و همکاری با سایر تشکل های مستقل:
 
در سال ۱۳۸۴ شاهرخ بهمراه دوستان و همکارانش «هیئت مؤسس سندیکای نقاشان» را تشکیل دادند، که تا مدتی بطور مخفیانه فعالیت می کرد. آنها با استفاده از این هیئت، علی رغم سرکوب های شدید دولتی و اینکه به همین دلیل امکان تشکیل سندیکای نقاشان را نداشتند؛ فعالیت های قابل ستایشی را در زمینه مطالبات صنفی کارگران همچون شرایط بهتر کاری، حق بیمه تامین اجتماعی و بیمۀ بیکاری، بوسیله جمع آوری امضا و روش های مؤثر دیگر؛ و همچنین همکاری با سایر تشکل های مستقل کارگری انجام دادند.
 
شاهرخ تقریبا یک سال پس از تشکیل هیئت مؤسس سندیکای نقاشان، همکاری خود را با «کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل های کارگری» و همچنین «شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری»**** آغاز نمود.
(۲، ۷، ۹)
 
دستگیری مجدد و اسارت در دهه ۹۰
 
در روز هجدهم خردادماه سال ۱۳۹۰، شاهرخ زمانی پس از ترک جلسه شش نفره هستۀ «جنبش دمکراتیک کارگری» واقع در شهر تبریز، برای بار سوٌم بهمراه رفیق خود محمد جراحی دستگیر شد. باقیمانده افراد حاضر در جلسه، در مرحله اول بدون مشکلی موفق به ترک محل گشتند. روز بعد نیما پوریعقوب که اشتباها به محل جلسه بازگشته بود؛ در همانجا دستگیر می شود. ساسان وهابی وش بوسیله مأمورین شناسایی شده، و در روز بیستم خرداد ۹۰ در منزلش دستگیر می گردد. نفر پنجم موفق به خروج از شهر، و پس از مدتی خروج از کشور می شود. متاسفانه از نفر ششم هنوز خبری در دست نیست.
   
پس از دستگیری، شاهرخ را به مدت ۳۶ روز در سلول انفرادی، به همراه شکنجه های سخت جسمی و روانی نگاه داشتند. او در اعتراض به دستگیری غیرقانونی و رفتار ناعادلانه بازجوها، اقدام به اولین اعتصاب غذای خود کرد که تا ۳۲ روز ادامه داشت. در تمام این مدت، با وجود شرایط بسیار دشواری که در آن بسر می برد، شاهرخ در برابر سئوالات بازجوها سکوت کرد، هیچیک از اتهامات را بر علیه خود نپذیرفت؛ و کلیۀ برگه های بازجویی را تکمیل نکرده به آنها بازگرداند.
 
او در روز دادگاهی خود در بیست و هفتم مردادماه، به دلیل اعتصاب غذا و شرایط سخت انفرادی از ضعف جسمی شدیدی رنج می برد. ولی علی رغم شرایط نامساعدش؛ شاهرخ را در شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز، به ریاست قاضی حملبر، با اتهاماتی چون: «تبلیغ علیه نظام» و «تشکیل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی!!»، و با استناد به اعترافات متهم ردیف چهارم دادگاهی کرده؛ و ده روز بعد در ششم شهریورماه، به یازده سال زندان محکوم نمودند.
 
نگهداری طولانی در قرنطینه، بخش های مختلف زندانیان عادی.. و جابه جایی های متعدد:
 
در مهرماه ۱۳۹۰، شاهرخ بطور موقت از زندان مرکزی تبریز، با قرار وثیقه دویست میلیون تومانی آزاد گشت. او در طی مدت سه ماه آزادی از زندان، از سوی وثیقه گذارها تحت فشارهای زیادی قرار داشت تا از کشور خارج نشود. سپس در بیست و پنجم دی ماه همان سال، بدون احضار کتبی و بطور غافلگیرانه او را بهمراه محمد جراحی در محل کار دستگیر؛ و به زندان مرکزی تبریز بازگرداندند.
پس از دستگیری، شاهرخ را بیشتر از یک ماه در قرنطینۀ زندان نگهداشتند.
 
وی در اعتراض به این دو مسئله – دستگیری و نگهداری طولانی مدت در قرنطینه – که هر دو غیرقانونی بودند؛ دوباره اعتصاب غذا کرد، و پس از مدتی به بند مالی زندان تبریز منتقل شد. در تمام مدتی که در زندان تبریز محبوس بود، او را چندین بار از بندی به بند دیگر فرستادند؛ و در آخر به بند ۱۵ متادون ویژۀ  معتادین  منتقل نمودند.
 
در تاریخ هفتم خردادماه ۱۳۹۱ شاهرخ را باز بطور غیرقانونی و بدون حکم قاضی، با دست‌بند و پابند از زندان تبریز به زندان یزد منتقل نمودند. سپس در هفدهم مردادماه همان سال، او را دوباره به زندان تبریز بازگرداندند، اما پس از دو ماه؛ در روز بیست و دوم مهرماه ۱۳۹۱ به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردند.
 
در اواسط سال ۱۳۹۲ در پی انتقال وی از زندان رجایی شهر به زندان تبریز، در حین گذراندن محکومیت یازده ساله اش؛ رفیق شاهرخ مجددا در شعبه دوم دادگاه انقلاب تبریز محاکمه؛ و با اتهام ساختگی «توهین به رهبری» به تحمل شش ماه حبس تعزیری اضافه محکوم شد.
 
جابه جایی ها و سایر فشارهای مضاعف زندان همچنان ادامه داشت.. در تاریخ ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۲ او را برای چندمین بار منتقل کردند؛ این بار به زندان قزلحصار کرج.
شاهرخ در اعتراض به این عمل، دست به طولانی ترین اعتصاب غذای خود زد؛ که چهل و هشت روز ادامه داشت.. تا سرانجام در تاریخ ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ ضمن حمایت های گسترده داخلی و بین المللی؛ مسئولین وادار به بازگرداندن وی به زندان رجایی‌شهر گشتند.
 
ادامۀ فعالیت ها و کشته شدن در زندان
 
زندان برای شاهرخ به مفهوم پایان مبارزه نبود. او در تمام سالهایی که در اسارت بسر می برد؛ علیرغم تمام شکنجه ها و فشارهای روانی از سوی مأموران اطلاعات و مسئولین زندان، هم بند شدن با زندانیان عادی و مجرمین جنایی، عدم هر گونه اجازه مرخصی و .. بهیچوجه سازش نکرد؛ و تا حد توان خویش بطور مستمر در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی به فعالیت هایش ادامه داد.
 
شاهرخ صدای اعتراض همه زندانیان بود، مبارزات آنها را بهمراه سایر زندانیان برنامه ریزی؛ و بیانیه ها و فراخوان هایی با آنها صادر می کرد. او تقریبا در تمامی حرکت های اعتراضی که در زندان صورت می گرفت، از جمله حقوق ملیت ها و اقلیت های قومی و دینی؛ حضور داشت و در دفاع و همراهی با آنها چند بار دست به اعتصاب غذای کوتاه مدت زد.
 
زندانیان رجایی شهر، او را بعنوان دبیر «شورای زندانیان» انتخاب کرده بودند، که خود یکی از بنیانگزاران آن بود، و در جهت بهبود شرایط زندان فعالیت می کرد. از نمونه فعالیت های رفیق زمانی در این زمینه، می توان به بیانیه اعتراضی به تاریخ دهم دیماه ۱۳۹۲ اشاره نمود، که وی آن را در ۱۶ بند درباره شرایط زندان و حق کشی های علنی و غیرقانونی نسبت به زندانیان سیاسی؛ بر اساس آیین نامه داخلی زندان های رژیم نوشته بود. او در مرحله اول، متن این بیانیه را در نامه ای جهت رسیدگی، خطاب به نهادهای قانونی – از جمله: رئیس زندان رجایی شهر، رئیس سازمان های زندان های کشور، کمیسیون اصل ۹۰ مجلس، بازرسی کل کشور و ... – نوشته بود، و به مسئولین زندان داده بود تا به آنها برسانند. اما مسئولین از ترس افشای ابعاد بی عدالتی ها در نقض قوانین خودشان؛ نامه را به او باز نگردانده بودند. (۱۰)
 
ضمن اینگونه مبارزات در کنار زندانیان؛ شاهرخ فعالانه در جریان مبارزات کارگران و سایر زحمتکشان – معلمان، دانشجویان و سایر تشکل های اجتماعی بود.. در این زمینه ها می نوشت و رهنمودهایی ارائه می داد. (پ)
او در زندان دهها مقاله در دفاع از سوسیالیزم بعنوان یگانه آلترناتیو نظام سرمایه داری و حقانیت طبقه کارگر نوشت، که معمولا با نام های مستعاری چون: اسدالله غفارزاده، چنگیز احمدی، مرضیه اسکویی، علیرضا شکوهی، نابدل و .. منتشر می شدند.
شاهرخ نه تنها در سطح داخلی، بلکه در سطح بین المللی نیز فعال و تاثیرگذار بود. او در زمینه شرایط زندانها گزارشات متعددی را تهیه کرد، مطالبی درباره شرایط کارگران و زندانیان خطاب به سازمان بین المللی کار***** و نیز گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل نوشت... و اعتصابات غذای او؛ موجی از همبستگی را بین فعالین کارگری و حقوق بشری در داخل و خارج کشور بوجود می آورد.
 
از اینرو، مقامات رژیم در او دشمنی خستگی ناپذیر می یافتند؛ کسی که اهداف و تلاش هایش برای رسیدن به آزادی، برابری ... درست در نقطه مقابل منافع آنها قرار می گرفت؛ و به همین جهت آزادی او از زندان، به هیچ وجه در تصور آنها نیز نمی گنجید.
 
شاهرخ خود به خوبی از این واقعیت آگاهی داشت، و چندین بار نیز در گفت و گو با رسانه ها، از جمله در نامه ای به گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل – احمد شهید، اعلام کرده بود که اگر هر اتفاقی در زندان برایش بیافتد؛ عامل اصلی آن جمهوری اسلامی خواهد بود.
 
تا سرانجام ، در روز بیست و دوم شهریورماه ۱۳۹۴، آن اتفاق شوم به وقوع پیوست. جنایتکاران رژیم او را در سالن دوازده زندان رجایی شهر به قتل رساندند، و برای پوشاندن ماهیت عمل خود؛ بلافاصله گزارشی را از سوی بهداری زندان مبنی بر سکته مغزی ترتیب دادند.
 
اعتراضات و درخواست ها از سوی منابع متعدد، مبنی بر نیاز به انجام تحقیقات پزشکی مستقل در جهت کشف صحت یا عدم صحت این گزارش؛ تا کنون به نتیجه ای نرسیده است. (ت)
 
پیکر شاهرخ دو روز بعد در بیست و چهارم شهریورماه ۱۳۹۴، در آرامستان وادی رحمت واقع در شهر تبریز مدفون گشت.
(۲، ۳، ۴، ۸، ۱۱)
 
نگاهی اجمالی به دیدگاه شاهرخ زمانی درباره مبارزات کارگران در ایران، و ضرورت تشکل یابی:
 
رفیق شاهرخ زمانی به تفکر انقلابی مارکسیسم، رسالت تاریخی طبقه کارگر و تئوری های عمل انقلابی لنین باور داشت، و به درستی دریافته بود که تنها راه نجات انسانیت از استثمار طبقاتی، فقر، ستم ملی، تبعیضات .. و بحران های پی در پی سیستم سرمایه داری؛ انقلاب و نفی نظام سرمایه، و استقرار یک نظام سوسیالیستی است. بدون انقلاب و نبرد قهرآمیز طبقه کارگر – بعنوان یگانه طبقه ای که منافعش تا آخرین مرحله انقلاب با آن منافات ندارد – چنین تغییراتی میسٌر نخواهند شد.
 
وی به دلیل حضور فعال خود در هر دو عرصه فکری و عمل انقلابی، خیلی زود به این مهم رسیده بود که برای به وقوع پیوستن انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به پیروزی، طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی؛ نیازمند داشتن پیوندی ارگانیک با هم می باشند. به گونه ای که: «ﻧﻪ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﺪون ﺁﻣﻮزش ﻋﻠﻤﯽِ اﺻﻮل و ﺗﺌﻮرﯾﻬﺎﯼ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺁﮔﺎهی ﻻزم را ﺑﺮاﯼ وﺣﺪت و ﺗﺸﮑﻴﻼت و ﻃﺒﻘﻪ اﯼ ﺑﺮاﯼ ﺧﻮد ﺷﺪن و ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ اﻧﻘﻼب و ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼت ﺧﻮد ﮐﺴﺐ ﮐﻨﻨﺪ؛ و ﻧﻪ روﺷﻨﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺪون ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ، و از ﻃﺮﯾﻖ ارﺗﺒﺎط ارﮔﺎﻧﻴﮏ ﻣﻴﺎن ﺟﺒﻨﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ و ﺟﻨﺒﺶ اﻧﻘﻼﺑﯽ، ﺧﻮد و هم ﭘﻴﻤﺎﻧﺎﻧﺶ را رهبرﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ اﻧﻘﻼب ﻣﺘﺼﻞ ﺷﻮﻧﺪ.. در ﻣﺴﻴﺮ اﻧﻘﻼب ﮐﺎرﮔﺮﯼ؛ اﯾﻦ دو ﺟﺰء ﺗﻔﮑﻴﮏ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻧﺪ.» (۲)
 
از اینرو، وی ضمن اینکه به مطالبات صنفی کارگران برای کسب حقوقی از قبیل: ارتقاء سطح دستمزدها، حق مرخصی با مزد، حق بیمه بیکاری و بازنشستگی و غیره .. ارج می نهاد، آنها را جزو لاینفک مبارزات طبقه کارگر در جهت پیشبرد خواسته های خود می دانست و خود در آنها فعالانه شرکت می جست؛ ولی اینگونه تلاش ها را ناآگاهانه، بطور سازمان نیافته و متفرقه؛ در جهت رسیدن به اهداف نهایی و درازمدت جنبش کافی نمی دانست.
 
او نیاز به پیوند میان جنبش توده ای کارگران با انقلاب سوسیالیستی را، در عرصه تئوری و عمل بطور ملموسی درک؛ و برای رسیدن به آن از کوچکترین امکانی دریغ نمی ورزید.
 
نیاز به ساختن حزب انقلابی طبقه کارگر:
 
...

منبع:پژواک ایران