بختیار؛ مذاکره رهبر جبهه ملی با شاه و خمینی
(در دو قسمت پیشین، قسمت اول و قسمت دوم، سابقه خانوادگی و فعالیت سیاسی بختیار را بررسی کردیم. همچنین دیدیم که شاه در سختترین دوران حکومتش ناچار شد تا به سراغ دشمنان قدیمی برود و از میان چهرههای سرشناس جبهه ملی نخستوزیری برگزیند. اما جبهه ملی میبایست برای همکاری یا ادامه مبارزه با شاه تصمیم بگیرد.)
از فردای ۲۸ مرداد سال ۳۲، این نخستین بار بود که محمدرضا شاه تصمیم گرفته بود به اعضای جبهه ملی اجازه بدهد تا دوباره به قدرت بازگردند.
چهرههای سرشناس جبهه ملی در تمام این سالها بارها از شاه خواسته بودند که از دخالت مستقیم در اداره مملکت دست بردارد و با اجرای قانون اساسی، انتخابات آزاد برگزار کند تا قدرت به احزابی برسد که مردم میخواهند.
شاه هرگز به این خواسته تن نداد. در عوض وقتی در پاییز سال ۵۷، بیش از یکسال اعتراضهای خیابانی به اعتصابهای سراسری پیوند خورد و دیگر هیچ تغییری مخالفان را راضی نمیکرد، دست به دامان جبهه ملی ایران شد.
غلامحسین صدیقی از اعضای قدیمی جبهه ملی، کریم سنجابی، کسی که به عنوان رئیس هیات اجرایی عملا در جایگاه رهبری جبهه قرار گرفته بود و شاپور بختیار از رهبران مهم جبهه ملی، گزینههای اصلی برای نخستوزیری بودند.
از میان این سه گزینه، غلامحسین صدیقی، جدیترین نام برای تصدی این پست به نظر میرسید. در میان سیاستمداران به جا مانده از دوران حکومت مصدق، او یکی از مهمترینها بود و در دولت مصدق نیز عملا تا جایگاه نفر دوم دولت بالا رفته بود. در کنار این سابقه، او در میان گروههای مختلف به عنوان یک چهره دانشگاهی خوشنام شناخته میشد.
و اگرچه سالها بود که صدیقی از فعالیت سیاسی در جبهه ملی کنار کشیده بود، اما به واسطه گذشته و اعتبار سیاسی قابلتوجه، این باور وجود داشت که نخستوزیریاش با حمایت چهرههای مهم جبهه ملی نیز همراه شود.
با این حال فارغ از رابطه صدیقی و جبهه ملی، مذاکرات او با شاه به نتیجه نرسید. عباس میلانی معتقد است که علت اصلی بینتیجه ماندن این مذاکرات، مجموعه شرایطی بود که صدیقی برای پذیرش این پست مطرح کرد.
مهمترین این شروط، عدم خروج شاه از کشور و در عوض خروج او از تهران بود که از نظر صدیقی میتوانست جلوی کارشکنی احتمالی ارتش شاهنشاهی را بگیرد. برای او که تجربه فرار شاه در ۲۵ مرداد ۳۲ و واکنش گروهی از ارتشیها به این مساله را داشت، اعتماد کامل به ارتش شاهنشاهی در غیاب شاه، دشوار به نظر میآمد.
اما صدیقی همزمان مصر بود که قانون اساسی مشروطه نیز به دقت اجرا شود و شاه از دخالت در امور مملکت دست بکشد. بدین ترتیب شاه، هم باید در ایران میماند و هم قدرتش را به کلی وا میگذاشت؛ موقعیتی که برایش حتی در بحرانیترین و شکنندهترین روزهای قدرتش در سال ۵۷، قابل پذیرش نبود.
حالا دیگر شاه دو گزینه دیگر بیشتر نداشت: یا سنجابی. یا بختیار.
سنجابی در نوفل لو شاتو
در این زمان اتفاقی مهم تااندازهای مسیر پیش روی جبهه ملی را روشن کرد. از میانه مهر سال ۵۷، آیتالله خمینی به کشور فرانسه مهاجرت کرده بود. در آبان ماه، کریم سنجابی به محل اقامت او در دهکده نوفللو شاتو سفر کرد و با خمینی ملاقات کرد.
به گفته شاپور بختیار، این دیدار در واقع ابتکار شخصی سنجابی بود و او قرار بود که برای شرکت در چهاردهمین دوره کنفرانس انجمن جهانی انترناسیونال سوسیالیست به ونکوور کانادا سفر کند، اما از پاریس سردرآورد.
او در مصاحبهای با رادیو ایران که از رسانههای وابسته به خودش در جریان مبارزات بعد از انقلاب او بود، در سال ۱۳۶۰ درباره این سفر چنین گفته است:
«در هیات اجرایی جبهه ملی، ایشان [موضوع سفر را[ مطرح کرد و توافق کردیم. قسمتی از نطق ایشان را هم خودش نوشته بود و باقی را هم من نوشتم و تصحیح کردم و به ایشان دادیم تا این نطق را ببرد در کانادا و در انترناسیونال سوسیالیست بخواند و بگوید که ما از حقوق محرومیم و بگوید که قانون ما اجرا نمیشود، و بگوید که پادشاه ما حرمتی به مشروطیت نمیگذارد. تمام اینها بدون تعارف بود. ولی صحبت از خمینی و جمهوری و اسلام و این حرفها نبود.»
اما سنجابی هرگز این نطق را در کانادا قرائت نکرد.
در عوض بعد از دیدارش با آیتالله خمینی در فرانسه، بیانیه بسیار کوتاهی منتشر کرد که سه بند داشت. اول اینکه سلطنت کنونی نامشروع است. دوم اینکه آنچه «جنبش ملی اسلامی ایران» خوانده شده بود با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد و آخر اینکه نظام حکومت ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال و با مراجعه به آرای مردم تعیین شود.
گویا تکلیف جبهه ملی در برابر اعتراضها و پیشنهادات شاه با این بیانیه روشن شده بود.
بختیار درباره این بیانیه میگوید:
«ایشان بعد از سه-چهار روز که اینجا [در فرانسه] بود و میخواست به حضور امام شرفیاب بشود، مذاکراتی با خمینی کرد. هنوز خمینی بر خر مراد سوار نشده بود. ولی خب [خمینی اینگونه میاندیشید که] با جذب کردن سنجابی که چون رئیس هیات اجرایی بود، نفر اول جبهه ملی بود، من میتوانم اینها را مهار کنم. مسالهای که خیلی خیلی انترهسانه [به فرانسه: جالب] و ملت ایران باید بداند این است که در این قرارداد آمده رژیم آینده باید با مراجعه با آرای مردم، در کادر انقلاب اسلامی و ملی انتخاب شود. اسلام برای نخستین بار زیر قلم یک جانشین مصدق پیدا شد. ما در مکتب مصدق هیچگاه صحبت از اسلام نمیکردیم. اسلام دین ماست. مسلمانی مربوط به خود من است. مربوط به سیاست و اداره کردن مملکت نیست.»
بختیار در همین مصاحبه تاکید میکند که خود را «لائیک» میداند و به جدایی دین و سیاست در اداره کشور، باور دارد. با این حال بارها خود را یک «مسلمان» میخواند و میگوید که بیدین نیست.
مذاکره با شاه
سنجابی بعد از صدور بیانیه خبرسازش در فرانسه، در جمع هوادارانش و از جمله داریوش فروهر که برای استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفته بودند به ایران بازگشت. اما او خیلی زود در آستانه برگزاری یک کنفرانس خبری، همراه با داریوش فروهر بازداشت شد.
همزمان با این تحولات کماکان مذاکرات شاه برای یافتن نخستوزیری از جبهه ملی ادامه داشت.
به گفته شهبانو فرح پهلوی، او شخصا با موافقت شاه، دیداری با شاپور بختیار انجام داد. به گفته ملکه سابق ایران، از جمله شروط بختیار برای ملاقات با شاه، آزادی کریم سنجابی بود.
کریم سنجابی از زندان آزاد شد و چنانکه خودش در کتاب «امیدها و ناامیدیها» گفته است، به واسطه سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به دیدار شاه رفت.
عباس میلانی، نویسنده کتاب شاه درباره این ملاقات میگوید: «به نظر میرسد که سنجابی از باقی گزینهها برای نخستوزیری بزدلتر بود و خیلی به صراحت به شاه میگوید که بدون موافقت خمینی نمیتواند نخستوزیری را بپذیرد. او به شاه میگوید که یا با برپایی حکومت نظامی، اوضاع را آرام کند و بعد قدرت را به جبهه ملی بسپارد، یا اینکه این کار با موافقت خمینی انجام شود.»
سنجابی خود در مصاحبهای که در سال ۱۳۶۲ با بنیاد تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد انجام داده درباره دیدارش با شاه و شروطش برای پذیرش نخستوزیری، گفته است که در این دیدار ناچار شده ابتدا درباره بیانیه سهمادهای که بعد از دیدار با خمینی صادر کرده بود توضیح بدهد.
بعد از آن سنجابی به نطق شاه که گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» اشاره میکند و می گوید که در وضعیت انقلابی باید راه حل انقلابی نیز برگزید. بر اساس روایت سنجابی در این لحظه است که محمدرضا شاه به او پیشنهاد میکند ریاست دولت را به دست بگیرد.
متن مصاحبه سال ۶۲ کریم سنجابی در کتاب «امیدها و ناامیدیها» و همچنین جلد دوازدهم مجموعه کتابهای «پروژه تاریخ شفاهی ایران» منتشر شده است. او در نوار شماره ۲۵ این مجموعه درباره پیشنهاد شاه و شروط خودش برای پذیرش پست نخستوزیری گفته است:
«در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بیآنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است.
علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمیدانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود...
من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم در غیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدامهای اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است.
شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم.
بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است.»
اما در همان زمان، شاپور بختیار نیز در حال مذاکره با شاه برای پذیرش پست نخستوزیری بود. و او هم برای چنین مسئولیتی شروط خود را داشت.
برخلاف آنچه که سنجابی میگوید، مبنی بر اینکه شاه حاضر نبود از ایران خارج شود یا شورای سلطنتی تشکیل شود، شاه در مذاکراتش با بختیار این شروط را پذیرفت.
ضمن اینکه به گفته عباس میلانی، بر اساس اسناد آمریکایی، دولت این کشور در این مقطع یعنی اواخر ماه دسامبر سال ۱۹۷۸ که همزمان است با اوایل دیماه سال ۱۳۵۷، دیگر به این نتیجه رسیده بود که بهتر است برای آرام شدن اوضاع در ایران، شاه کشور را ترک کند. و البته این نظر دولتمردان آمریکایی به اشکال مختلف به شاه منتقل شده بود.
این میان تفاوت شروط بختیار برای نخستوزیری در مقایسه با کریم سنجابی در یک مورد کلیدی است: اینکه بختیار هیچ شرطی برای تایید نخستوزیریاش از سوی آیتالله خمینی نداشت و تنها اجرای قانون اساسی مشروطه برایش کفایت میکرد.
(در قسمتهای قبلی - قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم - دیدیم که شاه برای کنترل اعتراضهای سال ۵۷ تصمیم گرفت نخستوزیری را به فردی از جبهه ملی بسپارد. مذاکرات او با غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی به نتیجه نرسید. گزینه اصلی بعدی شاپور بختیار بود.)
ظاهر ماجرا چنین است: غلامحسین صدیقی نخستوزیری را نپذیرفت چون شروط سختگیرانهای برای شاه داشت و شاه کوتاه نیامد. کریم سنجابی هم خواستار تأیید نخستوزیریاش از سوی آیتآلله خمینی بود که باز برای شاه قابل پذیرش نبود. وقتی بعد از این دو نفر قرعه به نام شاپور بختیار خورد، گویی همه چیز برای به قدرت رسیدن او آماده بود و شاه حاضر شد تمامی شروط این مبارز قدیمی جبهه ملی را بپذیرد.
اما جزئیات آنچه در پذیرش پست نخستوزیری از سوی بختیار رخ داد و موضعگیری جبهه ملی در برابر این ماجرا، نه تنها به این سادگی نیست بلکه پیچیدگیهای نامکشوفی دارد که در بحثهای داغ طرفداران دو طرف با اتهامزنیهای داغ و دلخوریهای تاریخی، کماکان بیپاسخ میمانند.
دعوای اصلی میان کریم سنجابی است و شاپور بختیار. و روایتهای این دو بازیگر اصلی از آنچه در پاییز سال ۵۷ رخ داد، با هم تفاوتهایی کلیدی دارند.
اما در عین حال هر دو در روایتی که سالها بعد در تبعید بیان کردند، یک نقطه مشترک داشتند: هم سنجابی و هم بختیار دیگری را به جاهطلبی متهم کردند و معتقد بودند، دلیل مخالفت طرف مقابل نه بر سر اصول سیاسی، بلکه بر سر این بود که چه کسی نخستوزیر شود.
دو روایت
در روایت بختیار، شاه او را دعوت کرده و همه شروطش را پذیرفته است؛ شروطی مانند خروج از ایران، تن دادن به آزادیهای اساسی ملت، انحلال ساواک، اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و سپردن قدرت کامل به دست نخستوزیر که همه اینها برای جبهه ملی یک پیروزی سیاسی فوقالعاده محسوب میشدند.
اما در روایت سنجابی که در کتاب «امیدها و ناامیدیها» نقل شده و نتیجه مصاحبهای است که او با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد انجام داده، بختیار بعد از مذاکره با شاه در جلسهای در حضور همه سران جبهه ملی دروغ گفته است. سنجابی مدعی است که بختیار به کلی پیشنهاد نخستوزیری را که از سوی شاه به او ارائه شده بود، از جبهه ملی مخفی کرده است.
رهبر جبهه ملی در سال ۵۷ در این مصاحبه میگوید که بختیار بعد از دیدار با شاه خواستار برپایی جلسهای شد و در این جلسه، درباره محتوای مذاکراتش با شاه چنین گفت:
«بختیار گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کردهام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است. باید مشکل از طرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلاً داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.»
سنجابی میگوید ابتکار او این بوده که با جلب حمایت آیتالله خمینی، به تظاهرات خیابانی مخالفان و اعتصابها پایان دهد و دولتی کارآمد تشکیل بدهد.
به گفته سنجابی در فاصله کمتر از ۲۴ ساعت بعد از این ملاقات و در حالی که او در تدارک ارتباط با آیتالله خمینی بوده، خبرگزاریها خبر نخستوزیری شاپور بختیار را اعلام کردهاند. او میگوید که به محض شنیدن خبر به بختیار زنگ زده.
سنجابی حزئیات این مکالمه تلفنی را چنین شرح داده است:
«بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخستوزیری شما میدهد. گفت خب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکردهایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود.»
دعوا بر سر نخستوزیری
اما روایت آنسوی خط شباهتی به روایت سنجابی ندارد.
سیروس آموزگار، استاد دانشگاه و نویسندهای که دوست شاپور بختیار محسوب میشد و بعدتر در کابینه او نیز دو سمت وزیر مشاور و سرپرستی وزارت اطلاعات را برعهده گرفت، در این ساعات در کنار بختیار حضور داشت. او میگوید که برخی دوستان نزدیک بختیار از چند روز پیشتر از احتمال نخستوزیری او خبر داشتند و در زمان این مکالمه تلفنی، بختیار در تدارک انتخاب اعضای کابینه خود بوده است.
آموزگار میگوید وقتی سنجابی به بختیار تلفن کرد، او در نزدیکی بختیار بوده و به شکل تصادفی این مکالمه را شنیده است. او میگوید:
«من درست کنار دکتر بختیار نشسته بودم و آقای ابراهیمزاده و آقای دکتر مدنی هم روبهروی ما نشسته بودند. در همین موقع و به محض اینکه بیبیسی خبر نخستوزیری بختیار را اعلام کرد، تلفن زنگ زد و آقای بختیار گوشی را برداشت. نه اینکه من بخواهم استراق سمع کنم بلکه به شکل تصادفی شنیدم که آقای دکتر سنجابی با لحن تند و تشرآمیز به آقای دکتر بختیار گفت حالا که اعلیحضرت همایونی با شرایط ما موافقت فرمودند من باید نخستوزیر بشوم نه شما. ولی ما اطلاع داشتیم که اعلیحضرت به آقای سنجابی پیشنهاد نخستوزیری کرده بود و ایشان به شکل مضحکی، پذیرش نخستوزیری را به موافقت آقای خمینی منوط کرده بود. ولی بعد از اینکه این حرف را زد که آقا من بایستی نخستوزیر میشدم نه شما، دکتر بختیار برافروخته شد و گفت حالا هم دیر نشده، شما تشریف بیاورید و کابینه را تشکیل بدهید و من هم آنچه را بتوانم انجام میدهم.»
یک روز بعد از این مکالمه تلفنی، سران جبهه ملی بار دیگر دور هم جمع شدند و با حضور شاپور بختیار، مسئله نخستوزیری او را بررسی کردند.
سنجابی در خاطراتش، آنچه در این جلسه گذشت را چنین شرح داده است:
«فردا صبح مجدداً در منزل آقای جهانگیر حقشناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان ]بختیار[ حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کردهام و اشکالی در این کار نمیبینم. مخصوصاً حقشناس فوقالعاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو میکنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا میکنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز میگویید منافات دارد، عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که میکنم و شما هرچه دلتان میخواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود.»
۲۴ ساعت بعد از این جلسه، سران جبهه ملی بدون حضور بختیار جلسهای تشکیل دادند و به اتفاق آرا، او را از جبهه ملی اخراج کردند.
دین و دولت
بدین ترتیب اگر اساساً ایده اصلی این بود که دولت به دست مخالفان سپرده شود تا معترضان کوتاه بیایند و اعتراضها خاموش شود و اعتصابها بشکند، در همان نخستین گام اینطور به نظر میرسید که این ایده شکست خورده است. با اخراج بختیار از جبهه ملی و عمیق شدن اختلاف او با یاران مصدق، عملاً همراهی نامهای آشنای این گروه سیاسی با بختیار منتفی بود.
از اینجا در دوگانه شاه و انقلاب، جبهه ملی به کلی مسیری متفاوت را در پیش گرفت و بختیار نیز به مسیر دیگری رفت. این روزها همان نقطه عطف تاریخی است که هماکنون قضاوت درباره آن آسان است چرا که نتیجه اقدامات و تصمیمات هرکدام از این اشخاص و گروهها روشن شده است.
سنجابی بعد از دیدارش با آیتالله خمینی در فرانسه، مصر بود که جبهه ملی در ائتلافی با این آیتالله محبوب شرکت نکرده است. اما در عمل آنچه رخ داد همراهی این گروه سیاسی بود با یک روحانی شیعه که میخواست نظام پادشاهی مشروطه را از بین ببرد و جمهوری اسلامی تأسیس کند.
مسئله دخالت آخوندها در سیاست و مقاومت روشنفکران جبهه ملی در برابر این مسئله، برای این گروه سیاسی تازگی نداشت. بسیاری از سران جبهه ملی در سال ۵۷، از جمله خود کریم سنجابی، تجربه دولت مصدق و اختلافنظرهایش با آیتالله ابوالقاسم کاشانی را در یاد داشتند. در نتیجه همین اختلافات بود که آیتالله کاشانی در ۲۸ مرداد جانب کسانی را گرفت که از سوی جبهه ملی «کودتاچی» توصیف میشدند.
حالا بعد از ۲۵ سال چه چیز تغییر کرده بود که سنجابی و همفکرانش در برابر یک آیتالله دیگر موضعی کاملاً مخالف با عقاید بنیادین جبهه ملی مبنی بر جدایی دین و سیاست اتخاذ کردند؟ عباس میلانی، رئیس گروه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد معتقد است که در این مقطع، آنها دچار سوءمحاسبه شدند، ولی در مقابل بختیار و صدیقی به درستی از آینده با رهبری آیتالله خمینی بیمناک بودند. او میگوید:
«هنوز تمامی اسناد مربوط به آن جلساتی که اینها آن تصمیمات غریب را گرفتند منتشر نشده. اما به نظر میرسد که اینها – به طور اخص سنجابی و فروهر – فکر میکردند در دولت آیندهای که آقای خمینی تشکیل خواهد داد میتوانند سهم مهمی داشته باشند. فکر میکردند شاه رفتنی است و فکر میکردند کاری که صدیقی و بختیار میکنند یک شرط بندی غلط است. آنها به خصوص سنجابی فکر نمیکردند که خمینی بتواند قدرت را قبضه کند. فکر میکردند که آقای خمینی نیاز دارد که جبهه ملی را سرکار نگاه دارد. اسناد به خوبی نشان میدهد که آقای خمینی میدانست به جبهه ملی نیاز دارد تا آن را به عنوان دولت گذار به آمریکاییها نشان بدهد تا بگویند دولتی رادیکال سرکار نخواهد آمد و ارتش را قانع کنند که کودتا نکند.»
در نظر عباس میلانی، این نشانه درایت سیاستمدارانی چون شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی بوده که فهمیده بودند، اگر آیتالله خمینی به قدرت برسد، سیاستمدارهای لیبرال و تحصیلکرده جبهه ملی را برنخواهد تابید و «به قول بختیار، در اولین فرصتی که بتواند دیکتاتوری نعلین را جانشین دیکتاتوری چکمه خواهد کرد».
این شاید مهمترین استدلال هواداران و دوستداران بختیار در تشریح چرایی پذیرش نخستوزیری توسط اوست.
بسیاری از نزدیکان بختیار که برخیشان در کابینه کوتاهمدت او نیز مشارکت کردند معتقدند که او نه از روی عطش قدرت و جذابیت پستی مانند نخستوزیری که از روی شهامت و اعتقاد اصولی به ناروا بودن مداخله روحانیون در سیاست این پست را پذیرفت. از آن جمله، منوچهر رزمآرا؛ پزشکی که از دهه ۴۰ خورشیدی با بختیار دوست بود و در سال ۱۳۵۷ به عنوان وزیر بهداری به کابینه او پیوست. او میگوید:
«آنچه بختیار واقعاً فکرش را نمیکرد این خنجر خیانتی بود که از دوستانش نظیر سنجابی و فروهر و بازرگان خورد. اینها از روی جاهطلبی و فرصتطلبی، تا دیدند باد از کدام طرف میوزد آمدند و آن خیانت تاریخی را کردند و بختیار را از جبهه ملی اخراج کردند. شکست بختیار دلایل مختلفی داشت اما در همان گام نخست، این ضربهای که از دوستانش در جبهه ملی خورد دیگر برای او امکان موفقیت برجای نگذاشت.»
در روز ۱۲ دیماه سال ۵۷، شاپور بختیار که دیگر یاران سابق را در جبهه ملی در کنار خود نمیدید در یک پیام معروف رادیویی خطاب به ملت ایران توضیح داد که با چه شروطی و برای چه هدفی پست نخستوزیری را میپذیرد.
او در این پیام قسم خورد که همه زندانیان سیاسی را آزاد کند، حکومت نظامی را لغو کند، به سانسور مطبوعات پایان دهد، به همه احزاب سیاسی اجازه فعالیت بدهد و از بازماندگان کسانی که در جریان اعتراضها کشته شدهاند، دلجویی کند.
او در انتهای پیام گفت که از با اطلاع از وضعیت بحرانی این مسئولیت را پذیرفته و هیچ تهدیدی نمیتواند مانع او شود.
بختیار این پیام را با یک بیت شعر به پایان برد:
«من مرغ توفانم، نیاندیشم ز توفان/ موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد»
منبع:رادیو فردا