PEZHVAKEIRAN.COM آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب
 

آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب
احمد افرادی

اگر منطق ِ  نفس گیر و حضور  ِ  قاطعِ  ِ جباریت ، از وقایع نگاران و مورخین دیروز دلالان مظلمه ای می ساخت ، تا تاریخ  به روایت دربار نویسند  و قلم به ذائقه ی قبله ی عالم بچرخانند ؛ امروز ، اخلاف آن مورخین ، حتی در غیبت  آن ساز و کار نیز ،  تاریخ به همان عادت مألوف  و قرار معهود می نویسند .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

انقلاب اسلامی و پی آمدهایش ، سبب ساز  تکانه ای کم سابقه  در جان و جهان روشنفکران و خرد ورزان  ایرانی شده است (1) . شک  در میراث فکری و فرهنگی گذشتگان ، از محدوده ی انگشت شمار اندیشمندان و پژوهشگران فراتر رفت و ( به مثابه ی ضرورتی عاجل) در میان اهل نظر و روشنفکران  رویکری عام یافت . 

نگاه از منظر اندیشه و اندیشه ی  سیاسی به تاریخ   و کند و کاو در  تاریخ اندیشه  ( که در ایران ، با زنده یاد فریدون

 آدمیت آغاز شده بود) در میان محققین تاریخ عمومیتی نسبی یافت( ماشاءالله آجودانی ، جواد طباطبایی و ... ) . رویکرد ِ مبتنی بر علایق و وابستگی های حزبی و گروهی به تاریخ ،  جایش را به بازخوانی نقادانه تاریخ داد و خرد ورزانی ، از نحله های گوناگون سیاسی ( داریوش همایون، شاهرخ مسکوب ، عباس میلانی و ... ) در خوانشی دگرگونه ، « تاریخ حزبی و گروهی »   و  روایت های مألوف و مقبول ِعام ِ  تاریخ ِ معاصر ایران را به چالش و پرسش کشیده اند.

در حوزه ی فلسفه ، آرامش دوستدار ( با به پرسش کشیدن تاریخ و فرهنگ  ایران زمین ) خواب گران بسیاری از اهل فکر و فلسفه را آشفت ...

این دگرگونی فکری ـ  به ویژه ـ  در میان فقها و مجتهدین ( و همین طور) دین باوران اندیشمند ( یا اندیشمندان دین باور) چشمگیرتر و معنا دارتر دیده شده است  و به نظر می رسد که ( در آینده ای نه چندان دور)  سبب ساز تحولی عمیق ،  درحوزه ی  اندیشه ی  دینی   شود .

 در واقع ، متعاقب  انقلاب است که ما (  گاه عمیق تر از دوره ی مشروطیت ) در خود و گذشته ی خود به تأمل نشسته ایم  .

در این میان  ، تاریخ معاصر ایران ( به عنوان  بخشی از حافظه ی جمعی )  بیش از زمینه های فکری  دیگر مورد بازنگری و بازخوانی  قرارگرفته است ؛ تا امکان  دستیابی به روایتی  مقرون به حقیقت از آن فراهم آید  و از این رهگذر ، زمینه های توافق بر سر نگارش « تاریخ ملی (2) »  ( که مقبول نظر ِ جریانات  و گروه های  سیاسی گوناگون باشد)  مهیا شود .          

به رغم این( در سال های اخیر)  بازنگری در تاریخ و  شک در روایت های تاریخی  بهانه ای شده است ، تا همان نگاه  جانبدار ( این بار ، تحت ِ عنوان ِ  موجه ِِ افسانه زدایی از رویدادها و شخصیت های تاریی ) مغلطه ی تاریخی  دیگری را موجب شود .

اگرمنطق ِ  نفس گیر و حضور ِ  قاطع ِ جباریت ، از وقایع نگاران و مورخین دیروز دلالان مظلمه ای می ساخت ، تا تاریخ  به روایت دربار نویسند  و قلم به ذائقه ی قبله ی عالم بچرخانند ؛ امروز ، اخلاف آن مورخین ، حتی در غیبت  آن ساز و کار نیز ،  تاریخ به همان عادت مألوف  و قرار معهود می نویسند .

اگر برخی مورخین درباری قرون ماضی ، خطر می کردند و « هسته معقول واقعیت [ تاریخی]  را در پوسته ی باورهای رسمی درباری پنهان  » می ساختند ، تا مورخ نکته سنج امروزی ، آن واقعیت  تاریخی را (  در میان انبوه « شعار و دثار وعبارت های منشیانه ی  بازتاب دهنده ی نظرات رسمی دربار ) باز شناسد ، برخی محققین و محقق نماهای  روزگار ما ( به منظور ساخت و پرداخت و ارائه ی  تاریخی واژگونه )  آن چنان  « بازارشام » ی  به راه  می اندازند که ، بردبار ترین پژوهشگران نیز ، در بازشناخت « صحیح » از « سقیم »  باز می مانند . ( 3 )

نمونه هایی از رویکردی این گونه به تاریخ معاصرایران را ، در کتاب « نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق»  ، از آقای دکتر جلال متینی و کتاب « آسیب شناسی یک شکست » ، از آقای علی میرفطروس می توان دید.

اگر آقای جلال  متینی ( به منظور یافتن و انباشتن  اسناد و مدارک تاریخی، علیه دکتر محمد مصدق ) راه دور و رنج دراز ِ تفحص در منابع  تاریخ معاصر ایران را برخود هموار  می کند ، آقای علی میرفطروس ، به راحتی  و بی هیچ دغدغه خاطر ، بر خوان گسترده ی دیگر پژوهشگران ( عمدتأ دکتر متینی ، محمدعلی موحد  و  بابک امیرخسروی ) فرود می آید، تا هرجا مدرک جرمی علیه مصدق ونهضت ملی  یافت  ، آن را در کتابش برجسته کند .

اگر آقای متینی ، در « بررسی کارنامه ی سیاسی دکتر محمدمصدق»  ، دغدغه ی آن دارد تا (  دست کم ) ظواهر امرتحقیق را حفظ کند ، آقای میرفطروس ( بی هیچ تشویش و دلنگرانی ) همه ی مرزهای پژوهش (حتی انصاف و مروت ) را در می نوردد ، تا پرونده ای ، هرچه سنگین تر  برای دکتر مصدق تدارک ببیند.

گرچه ، آقای  متینی (  به قصد تنظیم و تکمیل کیفرخواست، علیه دکتر مصدق ) هر  جا و در هر نوشته ای ، نشانی از نگاه انتقادی  به مصدق یافت ، آن را در کتابش  گرد آورد؛ گرچه ، چونان مدعی العموم تاریخ معاصر ایران، همه ی زوایای آشکار و پنهان زندگی مصدق را ، به منظور یافتن مدرک جرم (علیه او) کاوید ؛ گرچه ، از همه ی شیوه ها و شگردهای نوشتاری ، به منظور تخفیف مصدق و تحمیل دیدگاه هایش ، برخواننده بهره برد  و ... اما (  برخلاف آقای میرفطروس )  جعل ِ سند نکرد. به علاوه ، آقای  متینی آن قدر با تاریخ معاصر ایران آشنا است که ( در بازنویسی رویدادهای تاریخی ) باطل الاباطیل به هم نبافد .

هرچند  بررسی  کتاب آقای میرفطروس ( به نوعی  ) بررسی اجمالی آرا و نظرات  آقای متینی ( در مورد دکتر مصدق )  نیز هست. اما، نقد همه سویه  کتاب ِ «  نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر محمد مصدق»  را به فرصتی دیگر  وا می گذارم .  

 

 ************

به گمانم ، نقد و بررسی هر نوشته ( از یک منظر ) در گرو شناخت اهداف و وظایف  پیش روی  آن نوشته است .

از این رو، به منظور آشنایی با ضرورت هایی که آقای میرفطروس را به نوشتن کتاب مذکور واداشته است (  همین طور شیوه ی عمل ایشان)   برخی نکات مهم دیباچه ی کتاب « آسیب شناسی یک شکست » را از نظر می گذرانیم .

آقای میرفطروس  مدعی است که :

1ـ « کوشیده تا به جای پیشداوری و طرح نظرات قطعی و حتمی ، با طرح سئوالاتی ، خواننده را به داوری و تأمل فراخواند» .

2ـ  «  کتاب [ « آسیب شناسی یک شکست » ]  تنها نگاهی است گذرا بر برخی جنبه های رویدادهای مهمی که کمتر مورد توجه پژوهندگان بوده است» .

4ـ. « به دنبال حقیقت های تحریف شده و ارزیابی تازه از واقعیت هایی است که درغبار تعصبات سیاسی یا تعلقات ایدئولوژیک پنهان مانده اند.»

آقای میرفطروس، به دنبال سطور فوق ، سئوالاتی چند را پیش روی خواننده قرارمی  دهد ، تا ، به گمان خود

 « او را به داوری و تأمل فراخواند».

گرچه، در بستر این نوشته ، با شیوه ی عمل آقای میرفطروس و میزان پایبندی ایشان با ادعاهای  فوق آشنا خواهیم شد. اما، همین جا  و تا مدعای نویسنده پیش روی ما قرار دارد ، یکی از سئوالات مطروحه از سوی ایشان را( که  به ادعای آقا ی میرفطروس ،  حاصل تأملات تاریخی ایشان است !)  بازنویسی می کنم :

 میرفطروس : « با توجه به پیوندهای فامیلی بین مصدق و سرتیپ دفتری و وابستگی آشکار سرتیپ دفتری با شاه و دربار، آیا مصدق در آخرین لحظات با انتصاب وی به ریاست شهربانی کل کشور و فرمانداری نظامی تهران ، می خواست تا با ایجاد نوعی « حفاظ فامیلی وامنیتی » ، خود و یارانش را از آسیب های احتمالی نیروهای مخالف، مصون و محفوظ بدارد ؟» . ص 31  

حال، صفحه ی 867  کتاب  ِ«  خواب آشفته ی نفت ، محمدعلی موحد، تهران،  نشر کارنامه ، 1378 ، جلد دوم » را از نظر می گذرانیم .  

محمد علی موحد  :  مصدق «  دفتری را از سوی خود ، درست به همان کار که کودتاگران نامزدش کرده بودند ، گماشت ، تا نوعی احساس اخلاقی در او ایجاد کند . با اظهار اعتماد  به او می خواست بگوید شما قوم وخویش نزدیک من ، منصوب خود من هستید و باید هوای مرا داشته باشید واین کوششی بود که مصدق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا آخرین لحظات او را ترک نگفته بودند، می کرد .»    پایان نقل قول

نکته ی حیرت آور تر آن که ، آقای میرفطروس  پس از آنکه (  در صفحات 353 ـ 354  کتاب ِ « آسیب شناسی یک شکست » )  یک بار  دیگر، همین معنی  را ( که مصدق ، با نصب متین دفتری ، به ریاست شهربانی ، به دنبال حفاظ   امنیتی ، برای خود و  دوستانش بود) به عنوان نتیجه ی تأملات خود به رخ خواننده می کشد ،  ( در زیر نویس صفحه ی 354 کتاب خود ) می نویسد :

« به عقیده ی محمد علی موحد : این امر [ یعنی ، نصب متین دفتری به یاست شهربانی ]   " کوششی بود که مصدق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا آخرین لحظات او را ترک نگفته بودند » . پایان نقل قول

پرسیدنی است ، تعبیری که  سال ها پیش  از این ،  از ذهن آقای محمد علی موحد گذشته است  و از حدود  ده سال قبل (  به صورت سندی مکتوب ) در کتاب « خواب آشفه ی نفت »  حضور دارد ،  چه گونه می تواند ماحصل تأملات و تحقیقات تاریخی آقای میرفطروس باشد؟!

 

نمونه ی دیگر از سوء استفاده پژوهشی آقای میر فطروس :

زنده یاد فؤاد روحانی ، در  کتاب ارزنده ی  « زندگی سیاسی دکتر مصدق، انتشارات زوار ، بهار  1381، صص 347ـ 348 » در بخش کوتاهی، تحت عنوان « وجه تسمیه ی کودتا » ی 28 مرداد 32  می نویسد :

« ...انگیزه ی آمریکای ها در گزینش عنوان آژاکس ... معلوم نیست .  یک استنباط ، متکی  براساطیر یونانی این است که آمریکایی ها خواسته اند یک جنبه ی دلاوری و قهرمانی برای عملی که به عهده گرفته اند، قائل شوند. در واقع آژاکش یکی از قهرمانان ایلیاد در حماسه ی مشهور هومر است ... اما آن چه این تعبیر را مشکوک می کند ، عاقبت داستان آژاکس است ... که بر اثر انتقامجویی از قهرمان دیگری ، یعنی اولیس دیوانه شد ... و به زندگانی خود خاتمه داد...اما وقتی نگارنده [ فؤاد روحانی ] ضمن بحث با یک دوست نکته سنج ، در این موضوع چنین اظهار نظر کردم که آمریکایی ها در این نامگذاری ظرافت بیشتری از انگلیسی ها نشان داده اند ،  دوست مزبور تعبیر دیگری پیشنهاد کرد که امکان صحت آن بیشتر است . به این معنی که گفت، آمریکایی ها در انتخاب عنوان آژاکس [ AJAX]  بیشتر توجه به اسم تجارتی امروزی ماده ی تنظیف [ ماده ی تمیز کننده ]  داشته اند،  تا به صفت یک قهرمان افسانه ای » . پایان نقل قول

آقای میرفطروس ، این معنی را ( که  AJAX  احتمالأ  نام رایج یک ماده ی پاک کننده خانگی بود )  از کتاب زنده یاد   فؤاد روحانی بر می دارد و  به مثابه کشف تاریخی خود  ( با زبانی ملامتگر ) به رخ  دیگر محققین می کشد ! تو گویی که رستم ز مادر نزاد !

با  هم بخوانیم  :

  میرفطروس  :  « ... در بیشتر تحقیقات تاریخی موجود در باره ی سقوط دولت دکتر مصدق ،  نام واقعی عملیات اختصاری سازمان سیا ـ به عمد یا غیر عمد ـ بطور ناقص ، Ajax ذکر شده و هدف اساسی این طرح را مخدوش ساخته اند. در حالی که نام واقعی و کامل این طرح ـ چنان که در اسناد سازمان سیا آمده ـ   T.P. AJAX می باشد . پیشوند [ کذا]  «  T.P  » اشاره ی اختصاری به حزب توده ( Tudeh Party )  و  AJAX  نیز نام رایج یک ماده ی پاک کننده خانگی بود که هنوز هم رایج است ... » . پایان نقل قول . آسیب شناسی یک شکسنت ،  صفحه ی 119 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نویسنده در بخش آغازین  کتاب  ( ص 51 ) می نویسد :

میرفطروس : « رضاشاه در جلسه ی هیئت وزیرانش با عصبانیت متن قرارداد 1901 ویلیام ناکس دارسی را پاره کرد و در میان شعله های آتش انداخت و به دنبال آن ـ از طریق مصطفی فاتح ـ به سرجان کدمن ( رئیس شرکت نفت انگلیس ) پیغام داد: « ایران دیگر نمی تواند تحمل کند و ببیند درآمدهای عظیم نفت به جیب حارجیان سرازیر  شود  در حالی که خود محروم از آن هاست ... » . پایان نقل قول   صفحه 51

از گزاره ی  مغلوط بالا  چنین بر می آید  که آقای میرفطروس ، یا در کار افسانه  سازی  تاریخی است و یا  این که با تاریخ معاصر ایران(  حتی با  سرفصل هایش نیز  ) آشنایی ندارد .

رضاشاه ، « به دنبال ِ  »  سوزاندن ِ « دوسیه ی نفت» ، هیچ پیغامی ( توسط مصطفی فاتح) برای لرد کدمن نفرستاد .

در واقع ،  پیغام  رضاشاه  به لرد کدمن ( که مصطفی فاتح مأمور ابلاغ آن بود  )  درآبان  سال 1307 ارسال شد . در  حالی که جریان ِ سوزاندن ِ « دوسیه ی نفت »  ،  در 6 آذر 1311 ( 4 سال بعد)  رخ داد.

 

برای روشن شدن موضوع ، به  اسناد تاریخی رجوع می کنیم  :

 ابتدا ببینیم ، جریان ِ« در میان شعله های آتش انداختن ِ»  متن ِ قرارداد دارسی از چه قراراست.

   حاج مخبرالسلطنه هدایت ( رئیس الوزرای وقت ِ رضاشاه  ) در (  صفحه ی 395 ) کتاب ِ « خاطرات و خطرات » زیر ِ عنوان ِ « الغای قرارداد دارسی ، 6 آذر 1311 ) می نویسد :

« [ رضا ] شاه دوسیه ی نفت را خواسته است ...  ششم آذر[ است] ،  تیمور تاش دوسیه را به هیئت [ دولت ] آورد .شاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند ، دوسیه ی نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاری می سوزد ، [ شاه ] دوسیه را برداشتند ، انداختند توی بخاری و فرمودند نمی روید تا امتیاز نفت را لغو کنید. نشستیم و امتیاز را لغو کردیم . وزیر خارجه ، به جکمن ، مدیر ِ مقیم [ ایران]  اخطار کرد . از سفارت [ انگلیس ]  اعتراض آمد ، تیمورتاش جواب لایق نوشت که وزیر آلمان تمجید کرد. نوشتیم ، منافع دولت محفوظ نیست ، لهذا امتیاز را ملغی کردیم وبرای قرارداد بهتری از مذاکره مضایقه نیست . جواب سفارت هم در همین لحن داده شد » .پایان نقل قول

به خاطر داشته باشیم که دستور لغو قرارداد دارسی ( از سوی رضاشاه )  در تاریخ 6 آذر 1311 صادر شد .  

 حال، به موضوع  پیغام ِ رضاشاه ، به رئیس هیئت مدیره ی شرکت نفت می پردازم    :

    مصطفی فاتح ، در کتاب « 50 سال نفت ایران»   می نویسد :

« ... رضاشاه از ابتدای زمامداریش کاملأ به معایب امتیاز دارسی پی برده و همواره ساعی بود که تجدید نظری در مواد آن بشود . هنگامی که راه شوسه ی تهران ـ خرم آباد ـ اندیمشک ساخته و تمام شده بود شاه برای افتتاح آن مسافرتی  در آبان 1307 بخوزستان کرد و عده ای از سرشناسان و کهنه سیاستمداران و بازرگانان همراه بودند. پس از ورود شاه  به اهواز، شرکت نفت دعوتی کرد که از مؤسسات نفت بازدیدی به عمل آید. شاه به طور عمد از قبول دعوت مذکور

خود داری کرد ولی به کلیه ی همراهان... دستور داد که دعوت مذکور را قبول نمایند ...پس از خاتمه ی این بازدید و مراجعت همراهان به تهران ،  شاه فقید یک روز صبح زود نویسنده ی  این سطور [ مصطفی فاتح ] را در اهواز احضار و پیغامی که مفادش به شرح زیر است بیان و دستور داد که پیغام مزبور به رئیس هیئت مدیره در لندن ابلاغ گردد ...

[ در بخش پایانی پیغام رضاشاه آمده است ]  "... ایران  نمی تواند بیش از این تحمل کند که عواید سرشار نفت به جیب بیگانگان برود و خود از آن محروم باشد.» پایان نقل قول (4)

می بینیم  ،  « جلسه ی هیئت وزیران  » ، در شب 6 آذر 1311 تشکیل شد و در همین شب بود که رضاشاه  ( به قصد لغو قرارداد دارسی ) دوسیه ی نفت را توی بخاری انداخت. در حالی که ، پیغامی را که  رضاشاه  ( توسط  فاتح ) ، به لرد کدمن ابلاغ کرد  ، به حدود چهار سال قبل از این تاریخ  ( یعنی ،  آبان سال 1307) بر می گردد . نه ، « به دنبال »  سوزاندن  « قرارداد 1901 دارسی » .   

من نمی دانم این « آشفته نگاری تار یخی » را به حساب ِ بی اطلاعی آقای میرفطروس ( از تاریخ معاصر ایران ) بگذارم ، یا تلاش قابل فهم ایشان در « افسانه سازی تاریخی  » ؟

بحث بر سر آن نیست که  رضاشاه ، « به دنبال ِ  »  سوزاندن ِ « دوسیه ی نفت» ، هیچ پیغامی ( توسط مصطفی فاتح) برای لرد کدمن نفرستاد . حتی  بحث بر سر « تاریخ مغلوطی»  نیست که آقای میرفطروس به خواننده  حقنه می کند .  بحث بر سر تخریب حافظه ی تاریخی مردم است . در واقع ، آقای میرفطروس ( به بهانه تحقیق تاریخی ) آشکارا در کار « تبلیغ تاریخی » است.

این معنی ، در سطور بعدی  ِ همین بخش  کتاب  ایشان  وضوح بیشتری می یابد .

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای میرفطروس ، در همان  صفحه ی  ص 52 کتاب   و در ربط با قضایای تجدید نظر در « قرارداد دارسی» می آورد :

میرفطروس : « با تهدید رضاشاه مبنی بر این که : " حاضر است [ علیه ] انگلیس دست به اسلحه ببرد » ، سرجان کدمن پذیرفت که شرکت 30 درصد از سهام را به طور رایگان به ایران واگذار کند و بابت هر تن نفت تولید شده ، دو شلینگ به ایران پرداخت نماید . از این گذشته متعهد شد که منطقه ی امتیاز استخراج نفت را به میزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض ، خواست که مدت امتیاز سی سال افزایش یابد » پایان نقل قول

من در حیرتم  که  چه طور می توان ، از یک سو ،  مدعی « حقیقت گویی و حقیقت جویی » بود و از سوی دیگر ،  بی هیچ دلنگرانی ، آشکارا  جعل ِ تاریخ کرد.

روشن تر بگویم ، هر دو  ادعای آقای میرفطروس ( 1ـ این که رضاشاه ، دولت انگلیس را تهدید به جنگ مسلحانه کرد !   2ـ  این که  لرد کدمن ، متعاقب تهدید رضاشاه ، پذیرفت که  30 درصد سهام شرکت نفت  را ، به طور رایگان به ایران واگذار کند  )  جعل آشکار   و تلاشی است  در راستای « تبلیغ تاریخی » .

  پرسیدنی است ، اگر  دست به اسلحه بردن ِ رضاشاه  معجزه می کرد ، چرا ، بی هیچ « اما و چرا» زیر بارِ  تمدید ِ « قرارداد دارسی »  رفت  و ( به قول خودش ) با این کار، لعن و نفرین آیندگان را پذیرا شد؟ ( 5 )

  به اسناد تاریخی رجوع می کنم ، تا عرایضم  را مستند کنم :

به روایت مصطفی  فاتح [ صص 287ـ 289 ، کتاب ِ « 50 سال نفت ایران»  ... ] « موقعی که کدمن به ریاست هیئت مدیره ی نفت انتخاب گردید ، کم و بیش خود را مجهز بر این می دید که با دولت ایران رسمأ وارد مذاکره شده واختلافات گذشته را رفع نموده و تجدید نظری در امتیاز دارسی بنماید . ولی آنان که وارد در کار بودند ، می دیدند که نظریات کدمن با سایر مدیران شرکت متفاوت است و آنچه او می خواهد و صلاح می بیند ، با آن چه دیگران نظر می دهند متفاوت است »  .

مصطفی فاتح نقل می کند که  لرد کدمن، در راستای رفع اختلافات گذشته ،  در جلسه ای به تیمورتاش، نصرت الدوله و علی اکبر  داور پیشنهاد می کند که « دولت ایران، در شرکت نفت ایران و انگلیس سهیم شده ودرآمد آن منحصر به عملیات شرکت در ایران نباشد ... کدمن معتقد بود ، اگر دولت ایران در شرکت سهیم گردد اختلافات گذشته از میان رفته و در آینده هم اختلافی پیش نخواهد آمد ... پیشنهاد کدمن این بود که بیست درصد از سهام شرکت مجانآ به دولت ایران واگذار شود . مشروط به این که دولت ایران حق انتقال آن را به غیر نداشته باشد  و حوزه ی امتیاز محدود به یکصد هزار مایل مربع بشود و برای هر تن نفت که استخراج می شود دو شلینگ حق الامتیاز به دولت پرداخته شود و انحصار لوله کشی به خلیج فارس ملغی گردد و مدت امتیاز هم سی سال تمدید گردد ولی طرفین حق داشته باشند که در سال 1961 ( یعنی موقع ختم امتیاز ) قرارداد را لغو نمایند . نمایندگان دولت[ ایران ] ،  پیشنهاد متقابلی به لرد کدمن دادند ، که عبارت بود از واگذاری بیست  و پنج درصد سهام شرکت به ایران و حق انتخاب دونفر مدیر در هیئت مدیره شرکت با همان حقوقی که مدیران انتخاب شده از طرف انگلیس دارا هستند ». پایان نقل قول

اما، پیشنهاد نمایندگان ایران ، از سوی لرد کدمن رد شد .

مصطفی فاتح ، روایت اش را این گونه ادامه می دهد:

«  در سال 1930 ، که نویسنده ی این سطور [مصطفی  فاتح ] در لندن بودم ، کدمن به طور خصوصی به من چنین گفت : " متأسفانه اولیای دولت شما با شرکت چانه می زنند ونمی دانند من با چه  محظوراتی  رو به رو هستم . اگر دولت ایران می دانست که سهیم شدن در شرکت نفت چه مزایایی ، برای آن در آینده خواهد داشت ، هیچگاه پیشنهاد مرا سرسری تلقی نمی کرد. من پس از مدت ها کشمکش همکاران خود را حاضر به قبول چنین پیشنهادی کردم ... " » . پایان نقل قول

همان گونه که می بینیم  ( برخلاف ادعای آقای میرفطروس )  لرد کدمن ،  به صلاحدید خود ،  پیشنهاد ِ واگذاری ِ 20 درصد از سهام شرکت  را ، با نمایندگان ایران در میان گذاشت . نه متعاقب ِ تهدید ِ نکرده ی رضاشاه .

 دودیگر آنکه ( برخلاف فرمایش آقای میرفطروس)  صحبت از مشارکت در 30 درصد از سهام شرکت ، هرگز به میان نیامد . به علاوه ، در قرارداد 1933 ،  نه تنها  سهمی از سهام شرکت نفت  نصیب  ایران نشد، که سهل است ، بر مدت قرارداد هم ( البته ، قرارداد تجدید نظر شده ) 30 سال افزوده شد. 

 حال ببینیم ،  تهدید رضاشاه  ( دست به اسلحه بردن علیه انگلیس ... کذا ) منقول در کتاب آقای میرفطروس از چه قرار است  و آقای محقق تاریخ! چه گونه ، آشکارا جعلِ ِ تاریخ می کند .  

  مخبرالسلطنه هدایت، درربط با الغای قرارداد دارسی می نویسد:

« ظاهرآ [ رضا] شاه [ پس ازلغو قرارداد دارسی ]  از سفیر افغانستان پرسیده بودند که،  سفرا در قضیه ی الغای امتیاز نفت چه می گویند ؟ تصور نمی کنند که من درقضیه ی فسخ [ قرارداد ]  محق باشم . سفیرمی گوید منتظر نتیجه هستند . [رضا  شاه ] می فرمایند حاضرم کار با انگلیس به اسلحه بکشد ولو جانم در خطر باشد ». (6)

همان گونه که می بینیم (  بر خلاف ادعای آقای میر فطروس )  هیچ تهدیدی  علیه  دولت انگلیس  در کار نبود ؛ تا لرد کد من ( لابد از ترس ِ تفنگ ِ « حسن موسی »  رضا شاه ) 30 درصد از سهام شرکت نفت را به ایران ببخشد!

واقعیت آن بود  که رضا شاه ، در گفتگویی دوستانه  با سفیر افغانستان ، دق دلش را  ( علیه زورگویی  شرکت نفت و  دولت انگلیس ) با تهدیدی لفظی ( که از حد گفتگوی  بین او و سفیر افغانستان فراتر نرفت ) خالی کرد.

  یک بار دیگر، فرمایش آقای میرفطروس را از نظر بگذرانیم ، تا با قهرمان سازی و افسانه پردازی تاریخی بیشتر آشنا شویم:

  میرفطروس : « با تهدید رضاشاه مبنی بر این که : " حاضر است [ علیه ] انگلیس دست به اسلحه ببرد » ، سرجان کدمن پذیرفت که شرکت 30 درصد از سهام را به طور رایگان به ایران واگذار کند و بابت هر تن نفت تولید شده ، دو شلینگ به ایران پرداخت نماید . از این گذشته متعهد شد که منطقه ی امتیاز استخراج نفت را به میزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض ، خواست که مدت امتیاز سی سال افزایش یابد » پایان نقل قول

 

ادامه دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ا رجاعات :

1 ـ زنده یاد محمد مختاری ، در کتاب « تمرین مدارا»  می گوید :« انقلاب ... ذات ما را عریان کرد . ما را واداشت  به دیدن و دریافتن این  که ، چه بوده ایم و نمی دانستیم. با انقلاب شروع کردیم به داوری در باره  بازدارندگی های خویش ، و فاصله گرفتن از آن ها. یعنی فاصله گرفتن از ساخت های مستقر فرهنگی ـ تاریخی ... »

« تاریخ ملی » و « ملی کردن تاریخ ایران » ، تعابیری هستند ، از آقای داریوش همایون . این مضمون را آقای همایون، از حدود 27 سال  پیش ، در نوشته هایش مکرر کرده است. به عنوان نمونه ،  در صفحه 109  کتاب « دیروز و فردا »(  که  در سال 1360 نگاشته شده است )  می خوانیم  :

 « درآوردن ِ تاریخ از حالت وابستگی گروهی و به تعبیری ، ملی کردن تاریخ اخیر ایران ، به یک عامل اصلی کشمکش میان گروه های گوناگون پایان خواهد داد »  پایان نقل قول

3ـ   عبارت های میان دوقلاب «» را ، وامدار دکتر جواد طباطبایی هستم .

 4 ـ  عبارت مندرج در صفحه ی 286 کتاب 50 سال نفت ، به صورت زیرآمده  است ؛  که به لحاظ نگارش ( نه مفهوم )  با عبارت منقول از آقای میرفطروس  تفاوت دارد :

« ایران  نمی تواند یش از این تحمل کند که عواید سرشار نفت به جیب بیگانگان برود و خود از آن محروم باشد » .

5ـ  بخشی از نطق تاریخی تقی زاده ، در مجلس پانزدهم (  تاریخ هفتم بهمن 1327) از نظر می گذرانیم    : « من [ تقی زاده ] هیچوقت راضی به تمدید نبودم و دیگران [ داور، فروغی و علا] هم نبودند واگر قصوری در ان کار یا اشتباهی بود، تقصیر آلت فعل [ تقی زاده ]  نبود ، بلکه تقصیر فاعل [ رضاشاه ] بود ه که بدبختانه اشتباهی کرد و نتوانست برگردد. او [ رضاشاه ] خود هم راضی به تمدید نبود و در بدو اظهار این مطلب ، از طرف حضرات [ نمایندگان شرکت نفت ] رو به روی آن ها ، به تحاشی و وحشت گفت : " عجب! این کار که به هیچوجه شدنی نیست. می خواهید که ما سی سال برگذشتگان ، برای این کار لعنت کرده ایم ، پنجاه سال دیگر مورد لعن مردم وآیندگان بشویم . ولی عاقبت در مقابل اصرار تسلیم شد" » .

6ـ نک . « خاطرات و خطرات ، حاج مخبرالسلطنه هدایت ، انتشارات زوار، 1375، ص 396»در غيبت ِ سنت ِ "نقد و نقادی" و از تبعات ِ بی تفاوتی جامعه فرهنگی و روشنفکری ما است، که "حافظه تاريخی"، به سادگی در معرض دستبرد قرار می گيرد و آب هم از آب تکان نمی خورد
 
بخش دوم

با آنکه بيش از يک قرن از شناخته شدن ژانر « نقد ادبی » در ايران می گذرد ، جای خالی « مکتب نقد و نقادی » ، درعرصه های گوناگون حيات فرهنگی و سياسی انسان ايرانی خالی است .
تاريخ معاصر ايران ، اگر چه نمونه های ارزشمندی از« نقد ادبی » به خود ديده است . اما ( صرف نظر از چند استثنا ) اين نقد ها ، عمومأ از سوی کسانی قلمی شده است که دلمشغولی و فعاليت ادبی شان در زمينه های ديگری جز« نقد ادبی » بود . از اين رو ، جريان ، يا جرياناتی پيگير ، جدی و حرفه ای از ارباب « نقد و نقادی » ، در ايران به وجود نيامده است .
در واقع، در غيبت ِ سنت ِ نقد و نقادی و از تبعات ِ بی تفاوتی جامعه ی فرهنگی و روشنفکری ما است ، که حافظه ی تاريخی ، به سادگی در معرض دستبرد قرار می گيرد و آب هم از آب تکان نمی خورد.

***

در بخش اول اين نوشته گفتم :
در سال های اخير، بازنگری در تاريخ و شک در روايت های تاريخی بهانه ای شده است ، تا همان نگاه جانبدار ( اين بار ، تحت ِ عنوان ِ موجه ِِ افسانه زدايی از رويدادها و شخصيت های تاريی ) مغلطه ی تاريخی ديگری را موجب شود .
می کوشم ( در حوصله ی اين نوشته ) نمونه هايی از اين « مغلطه » های تاريخی را ( در کتاب ِ « آسيب شناسی يک شکست » ) نشان دهم .
آقای ميرفطروس ( در صفحه ی۵۴ کتاب ) می نويسد :
« گفتنی است که قرارداد معروف « گس ـ گلشائيان » زمانی از طرف دولت ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز از عمر دوره پانزدهم مجلس مانده بود . آيا اين مسئله آگاهانه يا عامدانه و ناشی از هوشياری سياسی ساعد مراغه ا ی بود؟ آيا او در کشمکش ها و بحث ها و جدل های مرسوم مجلس در باره ی اينگونه قراردادها ، می خواست عمر چهارروزه ی مجلس به پايان رسد ، تا او از فشار دولت انگليس ، در تحميل قرارداد گس ـ گلشائيان رهايی يابد ؟ » پايان نقل قول
در حيرتم ، با اين مايه از دانش تاريخی ، چه گونه می توان به يکی از بحث انگيزترين رويدادهای تاريخ معاصرايران پرداخت و مدعی انکشاف تاريخی هم بود.
اولا ـ لايحه ی الحاقی قرارداد نفت ( قرارداد ِ « گس ـ گلشائيان» ) در تاريخ ۲۸ تير ۱۳۲۸ ، از سوی گلشائيان ( وزير دارايی ِ ساعد ) تقديم ِ مجلس شد . عمر دوره ی پانزدهم مجلس شورای ملی ، در تاريخ ۶ مرداد ۱۳۲۸ سرآمد. بنا براين ، « قرارداد » مورد نظر ، ۱۰ روز پيش از اتمام دوره پانزدهم ، به مجلس داده شد ؛ نه چهار روز ( آن گونه که آقای ميرفطروس می گويد ) .
اين مضمون، در کتاب های « روزشمار تاريخ ايران ، عاقلی ، ج ۱ ص ۴۲۳ » ، « خواب آشفته ی نفت ، محمد علی موحد ، جلد ۱، صفحه ۱۱۱ » و « نگاهی به کارنامه ی سياسی دکتر محمد مصدق ، متينی ، صفحه ۱۹۸ » آمده است. از آن جا که ، آقای ميرفطروس ( در بخش« کتابشناسی و منابع » ) از اين کتاب ها به عنوان منابع مطالعاتی خود نام برده اند ، خطای مذکور می تواند سئوال برانگيز باشد .
اما ، به نظر می رسد که ايشان ، اين کتاب ها را به دقت نخوانده اند . (۱)
ثانيآ ـ هم ساعد مراغه ای و هم رئيس وقت مجلس ( سردارفاخر حکمت ) همه ی « هوشمندی سياسی » ! شان مصروف ِ تصويب ِ قرارداد الحاقی و از اين رهگذر ، کسب رضايت محمد رضا شاه ( و به طريق اولی) انگيسی ها بود . اين معنی را ، در اسناد دست اول تاريخ ملی شدن صنعت نفت، اسناد وزارت امورخارجه ی انگليس و به خصوص مذاکرات مجلس شورای ملی ، آشکارا می توان ديد .
برای آن که عرايضم را مستند کنم ( تا آن جا که اين نوشته را ، بيش از اين به درازا نکشاند ) به موضوع می پردازم :
۱ـ ساعد مراغه ای ، « قرارداد ۱۹۳۳ نفت » را کاملآ به رسميت می شناخت و در مصاحبه ای با خبرگزاری رويتر، اين معنی را آشکارا بيان کرد .
۲ـ سخنان ساعد ( در حمايت از قرارداد ۱۹۳۳ نفت ) منجر به استيضاح عباس اسکندری ، از دولت او شد . ( ۲ )
مضمون سخنرانی اسکندری ، در زمينه ی کوتاهی دولت در استيفای حق ايران ، از نفت جنوب بود . در جريان همين مباحثات بود، که اسکندری، قرارداد نفت ۱۹۳۳ را تحميلی وبی اعتبار خواند .
۳ـ متعاقب ِ سخنرانی اسکندری ( در استيضاح ساعد ) و انعکاس آن در داخل و خارج مجلس بود که تقی زاده ( به تقاصای اسکندری) مجبورشد ، طی آن نطق تاريخی ( مجلس شورای ملی ـ تاريخ ۷ بهمن ۱۳۲۷) پرده از ماجرای تمديد قرارداد ۱۹۳۳ نفت بردارد و با اعتراف به اين واقعيت که ( او و ديگر دولتمردان دخيل در ماجرای تمديد قرارداد ، در مقابل اراده ی رضاشاه ،" آلت فعل " هايی بيش نبودند )اعتبار « قرارداد ۱۹۳۳ نفت » را زير سئوال ببرد .
۴ ـ استيضاح ِ دولت ( که با اقبال بسياری از نمايندگان مجلس رو به رو شده بود) ساعد را در موقعيت شکننده ای قرارداد . اگر جريان سوء قصد ( ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ ) به محمدرضاشاه و حوادت بعدی ( اقدامات شديد دولت ساعد عليه مخالفان ، ممنوعيت فعاليت حزب توده ، برقراری حکومت نظامی ، محکوميت بسياری از روزنامه نگاران به حبس های طويل المدت ، تبعيد آيت الله کاشانی و ...) پيش نمی آمد، سقوط دولت ساعد حتمی بود . ساعد ، با بهره بردن از فرصت پيش آمده ، از مجلس ترس خورده ( با اکثريت ۹۰ رآی سفيد، در مقابل ۵ رآی کبود و ۱ رآی ممتنع ، از کل ۹۶ رآی ) رآی اعتماد مجدد گرفت . ( ۳ )
برخلاف ادعای آقای ميرفطروس ، ساعد ، در همين زمان ( که نمايندگان ترس خورده ی مجلس، به دليل پيش رو بودن انتخابات مجلس شانزدهم ، هرگونه مخالفت با دولت راموجب از دست رفتن شانس انتخاب مجدد خود می ديدند ۴ ) آگاهانه ، قرارداد ِ « گس ـ گلشائيان » را به مجلس داد و همه ی توانش را ، در جهت تصويب آن به کار برد .
در واقع، « دولت ِ [ ساعد] با بهره برداری از تمايل نمايندگان به پرهيز از بحث وجدالِ ِ دوران قبل از انتخابات،سعی کرد تا قرار الحاقی کس ـ گلشائيان را ...به تصويب مجلس برساند » . ۵
ساعد مراغه ای ، در راستای تحقق اين هدف ، سردارفاخر حکمت ( رئيس وقت مجلس شورای ملی ) را نيز در کنار خود داشت .
« وقتی قرارداد الحاقی [ قرارداد گس ـ گلشائيان ] به مجلس تقديم شد ، چون در جلسه ی خصوصی مجلس [ در مورد محدودکردن مدت نطق نمايندگان اقليت به نتيجه نرسيدند ] ناچار در جلسه ی عمومی ، سردارفاخر حکمت ( رئيس مجلس ) با استفاده از ماده ی ۳۱ تلاش کرد که نطق حسين مکی را محدود کرده و قرارداد نفت را از تصويب بگذراند » ( ۶ )
يکی از ترفندهای نمايندگان اکثريت آن بود که « با تغيير نام مقاوله نامه به موافقت نامه »، جلوی نطق حسين مکی را بگيرند و قرارداد را به تصويب برسانند .
برای روشن تر شدن قضايا ، گوشه ای از تلاش ِ « هوشمندانه ی » ! سردارفاخرحکمت ( به منظور سرعت بخشيدن به کار تصويب قرار داد الحاقی ) را از نظر می گذرانيم :
رئيس مجلس ( سردار فاخر حکمت ) : « بنا براين چون نظرشخص من قاطع است و من تشخيص دادم اين لايحه قرارداد نيست و موافقت نامه است و نبايد به کميسيون برود و به طريق اولی چون مبلغی به درآمد کشور اضافه نمی کند به کمسيون بودجه هم نبايد برود . چون فوايد آن به سازمان برنامه هم داده می شود .
دکتر بقايی ـ مگر سازمان برنامه مال اين دولت و مملکت نيست ؟
رئيس ـ آقا ماده ۳۱ صراحت دارد که در صورت ترديد، نظر رئيس مجلس قاطع است و من وقتی اکثريت حاصل شد ، در مورد نطق آقای حسين مکی هم رأی می گيرم چون معتقدم که نيم ساعت بيشتر نبايد باشد.
حسين مکی ـ من تا صحبتم را تمام نکنم از تريبون پايين نمی روم مگر نعش مرا ببرند.
رئيس ـ اگر مجلس رأی داد خواهند برد....» پايان نقل قول (۷ )
بر خلاف خواست و انتظارِ ساعد ، « نطق های مکی آنقدر به درازا کشيد ، تا دوره ی پانزدهم مجلس ، در ۶ مرداد ماه ۱۳۲۸ رسمأ خاتمه يافت. تحول فوق به منزله ی ناکامی دولت و بيشتر شکست انگليسی ها بود .» ( ۸ )
« گلشائيان در نامه ی مورخ ۲۶تيرماه ۱۳۲۸، يعنی همان روز امضای قرارداد الحاقی ، به دوست خود قاسم غنی می نويسد :
« با وضع فعلی و ضعف ما در مقابل دنيا و احتياج مبرمی که به کمک داريم و اقدامات شديد سياسی حضرات ِ [ نماييدگان شرکت نفت ] و فشار اعليحضرت همايونی ، خيال می کنم که وظيفه ی وجدانی خود را انجام داده باشم . ولی يک نکته را بايد به شما محرمانه بگويم : آگر مداخلات آقا ی نخست وزير [ ساعد] و شخص اعليحضرت همايونی نبود ، من به بيش از اين اميدوار بودم . افسوس که ملاحظات آقايان و توجه به نظرات سياسی ، از آن آزادی که در ماه های اوليه داشتم ديگر نبود و حضرات [ انگليسی ها ] فهميده بودند که من يکه و تنها شدم ...والا از اين مبلغ ها بالا تر می رفت ». ( ۹)
گلشائيان ، در بخش ديگری از همان نامه می نويسد :
« من در باره ی قرارداد الحاقی تمام سعی و کوشش خود را نمودم و صريحآ در مجلس شورا و نامه هايی که در پرونده ی نفت موجود است نوشتم که من راضی نبودم و قرارداد را کافی برای استيفای حقوق ملت ايران نمی دانستم » (۱۰)
مطلب از اين قراراست :
مذاکرات گلشائيان با نوبل گس ( نماينده ی شرکت نفت ) ، کار را به آن جا می کشاند که نوبل گس ، اصل پنجاه ـ پنجاه را می پذيرد و در گزارشی به فريزر( رئيس هئت مديره ی شرکت نفت ) می گويد که « اصل پنجاه ـ پنجاه را بايد به نحوی قبول کرد. حصول توافق، بدون پذيرش اين اصل غير ممکن است. ». ( ۱۱)
. اما ، ويليام فريزر که ( در ۱۵ اوريل ۱۹۴۹) به تهران بر می گردد ، وضع را به نفع شرکت نفت می بيند. در واقع ، " مداخله ی [ محمدرضا ] شاه سبب شد که طرف ايرانی مذاکره [ گلشائيان ] از اصرار در باره ی اصل پنجاه ـ پنجاه دست بر دارد . نخست وزير [ساعد] زير فشار شاه عجله داشت که کار[ تصويب لايحه ی الحاقی ] را تمام کند. فرير مورخ رسمی کمپانی می نويسد که شاه « سوء ظن داشت که شرکت نفت به کاشانی و سيد ضياء رشوه می پردازد تا بر ضد او اقدام کنند و مقصود شاه البته اين بود که شرکت نفت مخالفان او را تحريک می کند و به آنان دلگرمی می دهد. به نوشته ی همين مورخ ، نوبل گس در شرفيابی مورخ ۱۷ اکتبر ۱۹۴۸ ( ۲۵ مهر ۱۳۲۷) به اين پنداشت شاه اعتراض کرده و گفته بود « به نفع شرکت نيست که دست به چنين کارهايی بزند . يعنی شرکت برسر آن نيست که رقيبی برای شاه بتراشد » . ( ۱۲)
مصطفی فاتح نيزبر آن است که « دولت [ ساعد] در صدد بوده است مجلس پانزدهم را غافلگير کرده و [ قرارداد الحاقی را ] به تصويب رساند ». (۱۳)
کوتاه کنم:
برخلاف ادعای قابل فهم آقای ميرفطروس، ساعد مراغه ای ، همه ی توان و « هوشمندی سياسی » ! اش را ، در راستای تصويب قرارداد گس ـ گلشائيان و از اين رهگذر ، کسب رضايت محمد رضا شاه ( و به طريق اولی) انگيسی ها به کار گرفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ميرفطروس : « رزم آرا ... در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، به دنبال نيروی سومی ( آمريکا) بود ». ( صفحه ۵۶ ) پايان نقل قول
ببينيم ، چه اتفاقی افتاد که آقای محقق تاريخ ! چنين دسته گلی به آب داد.
در کتاب « مصدق و مبارزه برای قدرت ، محمد علی همايون کاتوزيان » می خوانيم :
« شاه ، از دولت ساعد، که نسبت به انگليس روشی دوستانه داشت و در تقلب انتخاباتی نيز دخيل بود حمايت می کرد. اما از رزم آرا ، بيش از مصدق هراس داشت . علاوه بر اين او [ شاه ] آماده ی حرف شنوی از آمريکا هم بود واميد داشت که پای آمريکا را هم به سياست ايران باز کند تا هم تعادلی در برابر قدرت انگليس و شوروی پديد آورد و هم اين که از کمک های خارجی آن دولت بهره مند شود» ( ۱۴ ) پايان نقل قول
آقای مير فطروس ( که مصادره ی پژوهش های ديگران ، عادتش شده است ) توجه ندارد که منظور آقای کاتوزيان از ضمير « او » ،محمد رضا شاه است ( که بر آن بود ، تا با رويکرد به آمريکا ، تعادلی در برابر قدرت انگليس و شوروی به وجود آورد ) نه رزم آرا !
از اين رو ، عبارت ِ « او ... اميد داشت که پای آمريکا را هم به سياست ايران باز کند تا ... تعادلی در برابر قدرت انگليس و شوروی پديد آورد » را ، به رزم آرا نسبت می دهد و به عنوان کشف تاريخی ! خود می نويسد :
« رزم آرا ... در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، به دنبال نيروی سومی ( آمريکا) بود ».
*******
بحث تاريخی در مورد نادرستی فرمايش آقای ميرفطروس :
اسناد تاريخی ، آشکارا نشان می دهند که انتخاب رزم آرا به نخست وزيری ، ناشی از توافق و تفاهم بين انگليس و آمريکا بود ( ۱۵ ) .آن گونه که ليست کابينه ی رزم آرا، قبل از انتصابش به نخست وزيری ، « با مشورت سفارتخانه های انگليس و آمريکا تنظيم شده بود ». ( ۱۶)
در آن روزها ، دغدغه ی انگليس ، تصويب « لايحه گس ـ گاشائيان» بود . دولت انگليس ، که از حل مشکل نفت توسط علی منصور( نخست وزير وقت ) نا اميد شده بود، به دنبال دست قدرتمندی می گشت که لايحه ی الحاقی را از تصويب مجلس بگذراند . در واقع ، انگليسی ها رزم آرا را برای حل مشکل نفت و تصويب لايحه ی الحاقی کانديد نخست وزيری کرده بودند . او هم « قول داده بود که اين کار را خواهد کرد » ۱۷. البته « اين تنها رزم آرا نبود ، بلکه در آن روزگار، دو پهلوان ديگر[ يعنی] قوام السلطنه و سيد ضياء الدين [ طباطبايی ] نيز از اين قول ها می دادند و بر آن بودند که از کار نفت نردبامی برای دستيابی به قدرت بسازند» . ۱۸
از سوی ديگر ، آمريکايی ها ( که نگران نفوذ شوروی ، در کشورهايی همچون ايران بودند ) راه بستن نفوذ کمونيسم ( در اين کشورها ) را در گرو اصلاحات می ديدند .« آمريکايی ها فکر می کردند که رزم آرا با در دست داشتن ارتش، از بهترين موقعيت برای اجرای اصلاحات برخوردار است » . ( ۱۹) رزم آرا هم ، آن ها را از اين بابت مطمئن کرده بود .
فخرالدين عظيمی ، در صفحه ی ۳۰۵ کتاب « بحران دموکراسی در ايران » می نويسد :
« هنگامی که وزارت خارجه ی آمريکا شروع به نشان دادن علاقه به بهبود اوضاع اقتصادی ايران کرد و تصمصم گرفت هنری گريدی سفير آن کشور در يونان را ، به جای جان وايلی به تهران بفرستد تا رهبری يک هيئت اقتصادی را نيز در کشور به عهده بگيرد ، به نظر می رسيد رزم آرا مناسب ترين و اميدبخش ترين نامزد نخست وزيری است که می تواند موفقيت هيئت اقتصادی مورد نظر را تضمين نمايد. بنابراين وزارت خارجه ی آمريکا به انگليسی ها اطلاع داد که « انتصاب رزم آرا به جای منصور يک پيشرفت مشخص خواهد بود و او بايد قادر باشد يک دولت با ثبات تر ومؤثر تر تشکيل بدهد » .
انگليسی ها ( در آغاز ماجرا ) در رزم آرا « مردی صاحب عزم و جوان و فعال و با تدبير » می ديدند و بر اين باور بودند که او « واجد تمام اوصاف و توانايی هاست و می تواند از عهده ی نخست وزيری در چنان موقعيت خطيری برآيد» . ۲۰
اما ، از سوی ديگر ، « جفری ويلر رايزن شرقی سفارت انگليس ، او را " ترسناک ترين و در عين حال منفور ترين مرد ايران امروز " توصيف کرده بود. ويلر همچنين ... [ از رزم آرا ، به عنوان ] فردی جاه طلب و توطئه گر ( که " از هر طرف باد بوزد ، او بادش می دهد ") يا " ماجراجوی بی پرنسيپ" » ياد کرده بود . ( ۲۱ )
رزم آرا، در همان حال سياست نزديکی با روس ها را نيز در پيش گرفته بود. بدين منظور روابط سياسی و تجاری با شوروی را توسعه داد. از اواسط مرداد ۱۳۲۹ مذاکرات محرمانه ای بين نخست وزير ( که به زبان روسی آشنايی داشت ) با سادچيکف ، سفير دولت اتحاد جماهير شوروی ، پيرامون مسائل مرزی و مطالبات ايران صورت گرفت. مورد ديگر ، به فرار سران حزب توده از زندان مربوط می شود ، که خود حکايت دراز دامنی است .
برای آن که رشته ی کلام از دست نرود ، يک بار ديگر ، فرمايش آقای ميرفطروس را ( در مورد رزم آرا ) باز نويسی می کنم و با پيش رو نهادن شاهد تاريخی ديگر ( در رد اين ادعای حيرت آور ) اين بخش ازنوشته را به پايان می برم .
ميرفطروس : « رزم آرا ... در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، به دنبال نيروی سومی ( آمريکا) بود»
محمد علی موحد در صفحه ۱۴۳ کتاب « خواب آشفته ی نفت» می نويسد :
« آمريکايی ها ... در روی کار آوردن رزم آرا دخيل بودند ، ولی رزم آرا در جريان حکومت خود می کوشيد که از آن ها فاصله بگيرد . وی پخش برنامه ی صدای آمريکا را از راديو تهران متوقف ساخت و محدوديت هايی در کار مستشاران آمريکايی ايجاد کرد ... او همچنين عکس برداری نظامی آمريکا از شمال ايران را ممنوع کرد ، تا شوروی ها را به بی طرفی کامل خود در مقابله با آمريکا قانع سازد و از ماکس تورنبرگ ، کارشناس آمريکايی وارد در مسائل نفتی که به عنوان مشاور در سازمان برنامه کار می کرد ، خواست تا ايران را ترک کند ...» .

ـــــــــــــــــــــ
ميرفطروس : رزم آرا « با اجرای اصلاحات گسترده ی اداری و اجتماعی ( از جمله مبارزه با فسادهای مالی مقامات دولتی ، افزايش ماليات ثروتمندان وخصوصآ تقسيم اراضی دولتی بين روستائيان و تشکيل انجمن های ايالتی و ولايتی مندرج در قانون اساسی مشروطيت ) ... » .( ص ۵۶) پايان نقل قول
۱ـ من نمی دانم ، اين فرمايشات متين ! آقای محقق را به حساب بی اطلاعی ايشان از تاريخ معاصر ايران بگذارم ، يا تلاش قابل فهم شان در دگرگون جلوه دادن واقعيت های تاريخی ؟
همين قدر بگويم که (صرف نظر از « دو " رفرم " مشهور ِ [ رزم آرا] در زمان نخست وزيريش ، [ يعنی ] جمع کردن دستفروشان دورِ بازار ِ تهران و تعيين جريمه برای کسان که با پيژاما و لباس های غير رسمی در انظار ظاهر شوند ، هيچ اصلاحی در دوره ی رزم آرا اجرا نشد. » ( ۲۲)
« رزم آرا در همان چهارماه اوليه ی نخست وزيری ناگزير شد از اجرای برنامه های بلند پروازانه ی خود ، نظير عدم تمرکز اداری ، بهبود وضع اقتصادی مردم چشم بپوشد و... » . ( ۲۳)
در ربط با همين واقعيت است ، « رزم آرا، در آذر ۱۳۲۹، به سفير انگليس شکايت برد که هيچ يک از ۱۳۰ لايحه ای که دولت او به مجلس تقديم کرده ، به تصويب نرسيده است» . ( ۲۴)
از آقای ميرفطروس بايد پرسيد ، لوايح ای به تصويب مجلس نرسيده اند ، چه گونه می توانند به اجرا در آيند ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای ميرفطروس ، در صفحه ی ۵۶ کتاب می نويسد:
ميرفطروس : « در مسئله ی نفت نيز، [ رزم آرا] ضمن درخواست نصفانصف ( ۵۰ ـ ۵۰ ) سود ِ حاصله از درآمد نفت ، بر آموزش ده ساله ايرانيان در امورفنی صنعت نفت وکاهش تعداد کارکنان انگليسی و هندی شرکت نفت تأکيد ورزيد . اين طرح ... [ که ] بر اساس آن برای اولين بار ايران اجازه می يافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کنند و صادرات شرکت نفت انگلييس را در بنادر ايران زير نظر داشته باشد . اين طرح مقدور و ممکن ( نه مطلوب ) و توصيه های دلسوزانه ی رزم آرا ، متأسفانه در هياهو ها و جدال های نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آن تحقق نيافت » . پايان نقل قول
اولآ ـ اين پيشنهادات تازگی نداشت . بخشی از خواسته های هيئت ايرانی مذاکره کننده ی با شرکت نفت ( در زمان رضاشده ) در کليات همين ها بود ( افزايش کارکنان ايرانی ، به طوری که تدريجآ جای کارکنان خارجی را بگيرند ـ توسعه ی فروش فرآوررده های نفتی به قيمت های ارزان ... فاتح ، ص ۳۰۰ ) . به علاوه ، يکی از ايرادات قرارداد ۱۹۳۳ آن بود که ( به رغم درخواست هيئت ايرانی مذاکره کننده ) ، « شرکت ِ [ نفت] به هيچ وجه به دولت [ ايران ] اجازه ی مراجعه به دفاتر و حساب های شرکت را نمی داد . موضوع انتصاب دو مدير به هیأت ميديره ی شرکت نيز ، که در ضمن مذاکره ی تيمورتاش با کد من مورد موافقت قرارگفته بود ...مسکوت گذاشته شده بود » . ( ۲۵)
به منظور روشن شدن موضوع ، به مأخذی که آقای ميرفطروس، گزاره بالا را از آن جا برداشته ( و بدون ذکر مأخذ ، به شکلی مغلوط بازنويسی کرده و در جهت وارونه خوانی تاريخ به کار گرفته است ) رجوع می کنيم :
محمد علی موحد ، در کتاب « خواب آشفته نفت » می نويسد :
« در ۲۱ سپتامر ۱۹۵۰ مک گی ( معاورن وزارت امورخارجه ی آمريکا ) به لندن رفت و کوشيد انگلسی ها را به نرمشی در برابر رزم آرا وادارد. رزم آرا چيز زيادی نخواسته بود. توقعات او در چهار مطلب خلاصه می شد :
اول آن که برنامه ای برای سپرده شدن اداره ی نفت به دست ايرانيان ( تا ده سال ديگر ) در نظر گرفته شود . دوم آن که ايرانيان حق مراجعه به دفاتر شرکت را داشته باشند . سوم آن که نفت موردِ نياز مصرف داخلی ، به قيمت نازلی عرضه گردد و نيز اطلاعات لازم راجع به نحوه ی معامله با خريداران نفت صادراتی ايران در اختيار دولت قرار گيرد و چهارم آن که مقداری پول علی الحساب و براساس موافقت نامه ی الحاقی به دولت بپردازند تا در اجرای برنامه ی هفت ساله دست دولت باز باشد ... [ اما] برينانيايی ها گفتند که آنان ايرانی ها را بهتر می شناسند . هرچه در برابر ايرانيان کوتاه بيايند برتوقعات آنان خواهد افزود. ايران نمی تواند حقی بيش از سهامداران معمولی ديگر، برای مراجعه به دفاتر را داشته باشد . ايرانيان واجد صلاحيت برای تصدی امور اجرايی و تخصصی هم نيستند . مک گی گفت : رزم ارا با کمک بريتانيا و آمريکا اين مسئوليت را پذيرفته است ... اما کوشش های مک گی بر آهن سرد کوبيدن بود » .( ۲۶)
می دانيم که خواست ِ انگليسی ها ، تصويب قرارداد الحاقی بود. رزم آرا هم همه ی توانش را ، در تحقق اين خواست ِ انگليسی ها به کار گرفت . اما موفق نشد. از اين رو بر آن شد ، تا از انگليسی ها امتيازاتی بگيرد وبا عَلَم کردن اين امتيازات ، زمينه ی جلب رضايت نمايندگان مجلس و تصويب قرارداد الحاقی را فراهم کند. اما ( همان گونه که در سطور بالا خوانده ايم ) درخواست ِ رزم آرا ، از سوی انگليسی ها ( به تندی و تلخی ) رد شد . از اين رو، زمينه طرح آن ، در مجلس فراهم نشد ، تا ( به ادعای آقای ميرفطروس ) « نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته [ !] » ، با « هياهوی و جدال ها » ، مانع تحقق اش شوند !
ثالثأ ـ موضوع تصنيف در آمد نفت ، هرگز از سوی رزم آرا ( حتی در کمسيون تحقيق مجلس نيز ) مطرح نشد ، تا با مخالفت نمايندگان و روزنامه های وابسته » ! رو به رو شود . ( ۲۷)
فؤاد روحانی ، در اين مورد می نويسد :
« در اين هنگام ، روشن نبودن ِ روش ِ رزم آرا و به خصوص خودداری او از افشای موضوع پنجاه ـ پنجاه ، سفير انگليس و نمايندگان شرکت [ نفت ] را نگران کرده بود که مبادا او در باطن به فکر ملی کردن نفت گرويده باشد . روز ۱۲ اسفند[ ۱۳۲۹ ] سفير انگليس به اتفاق نماينده ی شرکت نزد رزم آرا رفت و از او توضيح خواست . جواب رزم ارا ، بر طبق گزارشی که نور ثکرافت ، به لندن فرستاد
اين بود که او [ رزم آرا] قصد دارد از کمسيون نفت اجازه ی تجديد مذاکره با شرکت را بگيرد ، ولی مصلحت نمی داند که زمينه ی مذاکراتی را که به عمل می آورد ، در کمسيون [ نفت ] افشاء کند ... جمله ی آخر نورثکرافت به لندن اين است : " سفير عقيده دارد که اگر ما بيش از اين به نخست وزير فشار بياوريم که موضوع پنجاه ـ پنجاه را به کميسيون اعلام کند و بعد از اين ترتيب هم ، مردود شناخته شود ، در آن صورت ممکن است مسئوليت چنين شکستی متوجه ی ما شود » . ( ۲۸)
و چهار روز بعد ( يعنی در تاريخ ۱۶ اسفند ) رزم آرا ترور شد.
حال ، بخش ِ آخر ِ فرمايشات آقای ميرفطروس را( مجددأ) با هم بخوانيم :
«... اين طرح مقدور و ممکن ( نه مطلوب ) و توصيه های دلسوزانه ی رزم آرا ، متأسفانه در هياهو ها و جدال های نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آن تحقق نيافت » .پايان نقل قول

ـــــــــــــــــــ
ميرفطروس : « جبهه ملی ... نگران بود که مبادا رزم آرا با طرح خود [ اصل تنصيف = اصل پنجاه ـ پنجاه منافع نفت] پيش دستی کرده و عرصه را از چنگ عناصر جبهه ی ملی به در آرد تا خودـ به عنوان پيشگام حل مسئله ی نفت ـ دارای وجاهت سياسی گردد » . ( صفحه ۵۷) پايان نقل قول
انگار( از نگاه آقای محقق تاريخ ! ) « حقيقت گويی و حقيقت جويی » ، در وارونه نويسی واقعيت های تاريخی معنی می يابد .
همان گونه که پيشتر گفته شد، همه ی همّ و غم رزم آرا ، تصويب قرارداد الحاقی بود ، نه تحقق اصل تنصيف در آمد نفت . رزم آرا ( به تصريح همه ی محققين معتبر تاريخ ملی شدن نفت) موضوع اصل تصنيف را ( که در روزهای آخر حکومتش ، از سوی انگليس به او پيشنهاد شده بود ۲۹ ) هرگز در مجلس مطرح نکرد . ( ۳۰ )
به کتاب « خواب آشفته ی نفت » ( که ظاهرأ ، سخت مورد عنايت! آقای ميرفطروس است) رجوع می کنيم ، تا با « وارونه نويسی تاريخ » ( البته ، از سوی ايشان ) بيشتر آشنا شويم :
محمد علی موحد : « در آن ايام ، دست يافتن به مبنای تنصيف منافع ، حداکثری بود که جبهه ی ملی توقع آن را داشت و رزم آرا می خواست اين افتخار را نصيب خود کند. مهندس حسيبی در يادداشت مورخ ۱۰ بهمن ۱۳۲۸ خود ، از مذاکراتی که با احمد امينی داشت سخن می گويد :
" با [ احمد امينی ] شاخ صحبت باز شد و او طبق معمول خود حرف های قاطی پاطی و درهمی کرد و قدری در صدد تنقيد ما راجع به اقدامات مربوط به نفت در آمده [ و سپس ] گفت : نظر شما چيست ؟ من [ مهندس حسيبی ] گفتم : اصل نصف و نصف » . ( ۳۱)
به خاطر بياوريم که ، فرمان نخست وزيری رزم آرا ، در تاريخ ۵ تيرماه ۱۳۲۹ ( يعنی ۶ ماه بعد از گفتگوی مهندس حسيبی با احمد امينی ) از سوی محمد رضاشاه صادر شد . ( ۳۲)

ادامه دارد

http://ahmadafradi.blogfa.com/

ـــــــــــــــــــــــــــ
ارجاعات:

۱ ـ ( روزشمار تاريخ ايران ، عاقلی ، ج ۱ ص ۴۲۳ ) ، ( موحد ، صص ۱۱۱ : موافقتنامه ی الحاقی ، که به قيد يک فوريت به مجلس داده شده بود، با شتابزدگی مطرح گرديد . در آن تاريخ ، ده روز بيش تر تا انقضای دوره ی پانزدهم مجلس باقی نبود . ) ، ( متينی ، ص ۱۹۸ : « در اين هنگام از عمر مجلس پانزدهم ، ده روزی باقی نمانده بود .)
۲ـ ( اطلاعات ۲۲ دی ۱۳۲۴ ) به نقل ازبحران دموکراسی در ايران ، فخرالدين عظيمی ، ص ۲۷۳
« ساعد از آغاز دوره دوم نخست وزيری ، حتی بيش از پيشينان خود در برابر مسئله ی نفت آسيب پذير بود.اظهاراتی که او طی مصاحبه با خبرگزاری رويتر بيان داشت ، به منزله ی به رسميت شناختن آشکار قرارداد ۱۹۳۳ نفت بود ، قراردادی که به نحو فزاينده ای مورد منازعه بود.سخنان مزبور به استيضاح اسکندری از دولت انجاميد » .
۳ـ عاقلی ج ۱ ص ۴۲۲
۴ ـ موحد ص ۱۱۲ : « غرض از تقديم لايحه ، در پايان دوره ی مجلس آن بود که اولأ وقت زيادی برای بحث در اختيار نمايندگان مخالف نباشد و ثانیأ بسياری از نمايندگان که در شرايط عادی وضع مشخصی در برابر لايحه ـ به عنوان موافق يا مخالف ) نداشتند، با توجه به اين خطر که در صورت مخالفت از تجديد انتخاب آنان جلوگيری خواهد شد ، رويه رضا و تسليم پيش گيرند .»
۵ـ عظيمی ، بحران دموکراسی در ايران، نشر البرز ، تهران، ۱۳۷۲ ، ص ۲۷۷
۶ ـ تاريخ جامع ملی شدن نفت، احمد خليل مقدم ، ص ۳۲
۷ ـ همان جا
۸ـ عظيمی ، ۲۷۷
۹ـ موحد ، صفحه ۱۰۵
۱۱ـ موحد ص ۱۰۲ . « آخرالامر، گس ( در گزارشی به فريزر) نظر داد که اصل پنجاه ـ پنجاه را بايد به نحوی قبول کرد .حصول توافق بدون پذيرش اين اصل غير ممکن است » .
۱۲ـ موحد ص ۱۰۳ . موحد ، در همين صفحه می نويسد : « در اين ميان ، [ محمد رضا] شاه جز به تثبيت موقعيت خود به چيز ديگری نمی آنديشيد. وی با سوء ظنی که به انگليسی ها داشت می ترسيد که ، اختلاف کمپانی [ نفت ] ودولت بالا بگيرد و به تضعيف نخست وزيران مورد اعتماد او بنجامد... او تازه خود را از شر ِ مخالف مغرور و سمجی چون قوام السلطنه خلاص کرده بود و بيم آن داشت که اگر کار نفت حل نشود، انگليسی ها باز به سراغ قوام و يا سيد ضياء بروند و اين خطری بود که شاه از مواجهه با آن می هراسيد و می خواست تا به هر قيمت که شده ، در چنان مخمصه ای درگير نشود » .
۱۳ـ فاتح ، ص ۳۹۶ . موحد در صفحه ۱۰۶ کتاب « خواب آشفته ی نفت » ( با استناد به نامه ی ۲۶ تيرماه ۱۳۲۸ گلشائيان به دکتر قاسم غنی) می نويسد : « تقی زاده در خفا با ساعد کمک می کرده است تا کار نفت را به سامان برساند و اين که ، آمدن فريزر در مرحله ی آخر به تهران نتيجه ی فشار ساعد بر استافورد کريپس بود، و اين که وزير داريی [ گلشائيان ] و ساعد و تقی زاده پيش [ محمد رضا] شاه رفته و خواسته اند که او از ملاقات با فريزر بپرهيزد و او [ شاه ] قبول نکرد ودر نتيجه [ ساعد] خود را ملتزم به دادن لايحه به مجلس وسعی در تصويب آن گردانيده و دولت را در بن بست گذاشته ... » .
۱۴ ـ « محمدعلی همايون کاتوزيان ، مصدق ، مبارزه و قدرت ، ص ۹۵ )
۱۵ـ ( موحد ، صص ۱۱۶و ۱۱۷) ، ( کاتوزيان، ص ۱۰۱ )
۱۶ـ ( عظيمی، ص ۳۰۹)
۱۷ـ موحد ، صفحه ۱۱۸
۸ـ ـ همان منبع، ۱۳۷
۱۹ـ اهمان منبع، ص ۱۱۶
۲۰ـ همان منبع، ص ۱۱۷
۲۱ـ عظيمی ۳۰۸
۲۲ـ مصدق و مبارزه برای قدرت »، کاتوزيان ، ص ۱۰۰)
۲۳ـ « مصدق ـ سال های مبارزه و قدرت ،سرهنگ غلامرضا نجاتی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۷ ، ج ۱ ، ص ۱۹۲»
۲۴ـ عظيمی، ص ۳۱۵
۲۵ـ همان منبع، ص ۱۲۶
۲۶ـ موحد، صص ۱۲۵
۲۷ـ روحانی ص ۱۴۴ ، موحد ص ۱۳۹
۲۸ـ روحانی صص ۱۴۴ ـ ۱۴۵ ]
۲۹ـ مصطفی فاتح،پنجاه سال نفت ايران، ص ۴۰۵ ص روحانی ، ص ۱۳۹
۳۰ـ فاتح، در صفحه ۴۰۵ کتاب پنجاه سال نفت ايران می نويسد : « شرکت [ نفت ] جديت بسيار نمود که [ رزم آرا] پيشنهاد شرکت را دائر به تجديد مذاکرات برای عقد قرارداد روی اصل تصنيف عوايد نفت ... برای اطلاع عامه منتشر نمايد . ولی سپهبد رزم آرا امتناع نمود و نهايت خفا را ... به کار برد . نتيجه آن شد که مردم ايران از چنان پيشنهادی تا مدت ها بعد از پيشنهاد ملی شدن نفت اطلاعی نداشتند» . کاتوزيان ، ص ۱۱۵« شرکت نفت به [ رزم آرا ] پيشنهاد " تنصيف عوايد " يا قرارداد پنجاه ـ پنجاه ... را داد. اما رزم آرا از آنان خواست اين پشنهاد را مخفی نگهدارند و خودش هم آن را اعلام نکرد ـ کاری که موجب حيرت مسئولان شرکت [ نفت ] شد » .
۳۱ـ موحد ، صص ۱۱۹ـ ۱۲۰
۳۲ـ روز شمار تاريخ ايران ، جلد اول ، ص ۴۳۵
 

منبع:وبلاگ افرادی


احمد افرادی

فهرست مطالب احمد افرادی در سایت پژواک ایران 

*فروغ، در نامه‌هایش به ابراهیم گلستان  [2019 Jun] 
*هما ناطق : تاریخ پژوهی ، با وجدان بیدار ِروشنفکری  [2016 Jan] 
*تهران، خیابان آشیخ هادی، نگاهی به «نامه‌های احمد شاملو، به ع. پاشایی»  [2015 Sep] 
*نامه ی سرگشاده به دکتر شفیعی کد کنی تداوم نیما ستیزی ، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران  [2015 Aug] 
*جلال آل‌احمد، "انقلاب اسلامی" و ما فراموشکاران تاريخ  [2015 Jun] 
*نیمای آل احمد و نیمای شعر فارسی (بخش پایانی)  [2014 Jan] 
*نیمای آل احمد و نیمای شعر فارسی * بخش سوم  [2014 Jan] 
*نیمای آل احمد و نیمای شعر فارسی- بخش دوم  [2014 Jan] 
*نیمای آل احمد و نیمای شعر فارسی * - بخش اول  [2014 Jan] 
*شعبده با تاریخ- بخش پایانی در نقد ِ« نگاهی به زندگی سیاسی دکتر محمد مصدق » ، نوشته ی دکتر جلال متینی کتاب [2013 Jun] 
*شعبده با تاريخ، در نقد کتاب   [2013 Jun] 
*شعبده با تاريخ (بخش دوم)  [2013 May] 
* شعبده با تاریخ (بخش اول)  [2013 Apr] 
*آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب   [2009 Feb] 
*آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب آسيب شناسی يک شکست، نوشته علی ميرفطروس -بخش سوم  [2009 Feb] 
*آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب   [2009 Jan]