PEZHVAKEIRAN.COM ننه و آقاجان
 

ننه و آقاجان
احد قربانی

 

امروز (۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۸) خبر مرگ ننه، مادر رضا را شنیدم. دلم شکست. با دلی شکسته و چشمانی پر اشک به گذشته می روم.

گونی‌بافی درست جلوی در کارخانه نساجی شماره دو از تاکسی پیاده می شوم. کوچه آهنگران، مستقیم پس از شش دقیقه می رسم به خانه ننه و آقاجان. یک خانه آجری سه اطاقه نوساز با پنجره‌های دلگشا و اتاق نشیمن بزرگ و روشن. یک صبح آخر پائیزی است و آفتاب از پنجره بدرون خانه می ریزد، مثل یک آبشار طلائی.

طبق معمول در باز است، تک‌زنگی می زنم و وارد حیاط می شود. وارد خانه می شوم. ننه توی ایوان نشسته است. اتاق پر است از نارنج آب گرفته و شسشه‌های پرآب نارنج. نمی توانم باور کنم. اینهمه نارنج را این زن با این جثه نحیف و این دست درد و پادرد و استخون درد، آب گرفته باشد. او شب تا صبح نمی توانست از درد پا و دست بخوابد و در خلوت گریه و ناله می کرد تا پسران متوجه نشوند.

خانه ننه و آقاجان همیشه درش به روی ما باز بود. پنج صبح، دو بعد از نیمه شب، دازده ظهر وقت نهار، هشت صبح وقت صبحانه، هشت شب وقت شام و اخبار.

خانه ننه و آقاجان همیشه درش به روی ما باز بود. برای استراحت، برای مطالعه، برای حمام، برای بحث و گفتگو کردن، برای اعلامیه نوشتن، برای خوابیدن، برای جلسه، برای ماشین کردن اعلامیه، برای تکثیر اعلامیه.

خانه ننه و آقاجان همیشه درش به روی ما باز بود. برای کلاس های فلسفه، برای کلاس های تاریخ، برای کلاس های اقتصاد سیاسی. برای جلسه و حوزه های خودمان، برای جلسه با مسئولین که از مرکز و شهرهای دیگر مازندران می آمدند. برای جلساتی که بک احزاب و گروه های دیگر، به ویژه فدائیان اکثریت داشتیم. برای حتی دختران عضو تشکیلات که خانواده های آنها به آنها اجازه شرکت در جلسه و تشکیل جلسه در خانه را نمی دادند.

خانه ننه و آقاجان همیشه درش به روی ما باز بود و با غذا و نوشیدنی، صبحانه، نهار و شام از ما پذیرائی می کردند. با نازخاتون در تابستان و فسنجون در زمستان. با میوه، با انار، با پرتقال و نارنگی، با کاهو پیچ و سرکه و با ازگیل و سیر ترشی.

ننه وآقاجان چهار پسر داشتند.  هر کدام از این چهار پسر محافل و دوستان خودشان را داشتند که به خانه رفت و آمد می کردند و پذیرائی می شدند.

آقا جان

اینهمه خورد و خوراک، اینهمه انرژی برای پذیرائی، گشاده روئی، سخاوت و گذشت، عشق از کجا سرچشمه می گرفت؟

خیلی بعدها فهمیدم ننه اسمش خدیجه حبیبی پولادکلایی است و آقاجان اسمش سید مهدی صالحی امره‌ئی.

آنچه از سالها مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در خاطره‌ام برجسته تراست و هنوز هم دلم را گرم می کند و به زانوان و بازوان من انرژی می بخشد، یکی دوستی های بی ریا و باگذشت دووستان آن دوران بود و دیگری عشق، آزاداندیشی و رواداری پدران و مادران ما بود.

بیشتر پدران و مادران ما سواد خواندن و نوشتن نداشتند. آنها سیاسی نبودند. آنها ایدئولوژی ما و خط مشی سیاسی ما را قبول نداشتند. ولی آنها بی‌نهایت آزاده و روادار بودند.

آنها هر چند سواد خواندن و نوشتن نداشتند، آنها هرچند کتابهای فلسفه، اقتصاد سیاسی، علوم اجتماعی، رمان، شعر و تاریخ نمی خواندند، ولی از ما سیاسی تر و آگاه تر بودند و تحولات ایران را با نگرانی ژرف دنبال می کردند.

آنها از یک سو، نگران ما بودند و به ما هشدار می دادند، از قساوت روحانیون و آینده ترسناکی که جگرگوشگان آنها را تهدید می‌کرد . آنها از اخراج ما از دانشگاه ها و محل کار رنج می بردند، آنها از حمله ها، دستگیری ها و اعدام ها وحشت می کردند.

از سوی دیگر، تمام هستی خودشان را، که با رنج بی منتها در کارخانه ها و مزارع، ذره ذره، طی سالیان دراز جمع کرده بودند، به پای ما می ریختند.

آنها با همه ما، مثل فرزندان خودشان برخورد می کردند. الان که خودم سه تا بچه دارم و دوستان بچه هایم خانه من می آیند، می بینم من دلم به بزرگی آن عزیزان نیست. گاه میوه ای که فکر می کنم رسیده تر و ران مرغی که خوشمزه تر است را توی بشقاب دخترم می گذارم. ولی ننه و آقاجان، با صدها جوان و نوجوانی که به خانه شان رفت و آمد می کردند، مثل بچه های خودشان برخورد می کردند. من نه تنها عشق بیکران آنها به فرزندانشان  را لمس می کردم، عشق بیکران آنها به خود را نیز با تمام وجود حس می‌کردم.

بعدها ما مخفی شدیم. درد دست و پا ننه را امان نداد ولی براین دردها، داغ اعدام برادرزاده‌اش نادر را که خیلی دوستش داشت اضافه شد، بر این درد زندانی رضا با دختر یک ساله اضافه شد.

من ریاضی خواندم. هنوز ریاضی عشق من است و با ریاضی کار کردن، کمتر از رمان خواندن لذت نمی برم. در ریاضی می گوئیم دو به نهایت را نمی توان مقایسه کرد. ولی من این قانون ریاضی را زیر پا می گذارم و می گویم، ننه هر چند همه پسرانش را به نهایت دوست داشت، اما پسر کوچکش مسعود را بیشتر دوست داشت. بی‌نهایت مسعود ار بی‌نهایت دیگران بزرگتر بود. از بی‌نهایت اسماعیل، از بی‌نهایت رضا، از به‌نهایت محمود. بر این درد دست و پای ننه و گریه و بی خوابی شبانه، نگرانی از سرنوشت مسعود که مهاجرت رفته و الان ماه هاست که از او خبری ندارد اضافه شد.

با گلوئی پربغض، با چشمانی پر اشک به ننه فکر می کنم و یادش را گرامی می دارم. شنیدم در روزهای آخر بیست کیلو شده بود. یک مادر چقدر درد را می تواند تحمل کند؟

 

بریده‌ای کوتاه شده از کتاب «گذرگاه‌های پر سنگ و لاخ – خودزندگینامه»، احد قربانی دهناری، ۱۳۹۳

 

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب احد قربانی در سایت پژواک ایران 

*شباهت چشمگیر وضعیت رژیم جمهوری اسلامی با ‏سالهای آخر رژیم شاه  [2017 Feb] 
*اجتهادِ مذهب شیعه: چرخ پنجم فقه  [2017 Feb] 
*فاجعه ساختمان پلاسکو، فاجعه واردات ناقص   [2017 Jan] 
*آنیتا دورازیو: چهل سال مبارزه پیگیر، خستگی ناپذر و کارا برای حقوق پناهندگان  [2017 Jan] 
*حقوق، آزادی، وظایف و مسئولیت شهروندی  [2017 Jan] 
*آرزوها و پیمان‌های سال نو میلادی  [2016 Dec] 
* دانشکده های محل کار: تجربه کاری در اریکسون و ولوو  [2016 Dec] 
*جشن شب یلدا، آبیاری نهال امید و شادی در درازترین شب سال  [2016 Dec] 
*یک اثر ارزشمند، ژرف و همه جانبه در ‏معرفی سوادکوه، قائم شهر، کیاکلا و ‏جویبار  [2016 Dec] 
*مرگ فیدل کاسترو و پختگی سیاسی ما ایرانیان  [2016 Nov] 
*دکتر امیر منصور میری: اندیشمندی خدمتگذار  [2016 Nov] 
*درس های مشترک پیروزی ترامپ و احمدی نژاد  [2016 Nov] 
*سکولاریسم، حقوق بشر و رواداری   [2016 Oct] 
*موسیقی: بخش جدایی ناپذیر انسانیت و ایرانیت (بخش دوم)  [2016 Oct] 
*بز، کل، میش و نرهای بلندی های قره داغ، دوبرار و انگمار  [2016 Sep] 
*موسیقی: بخش جدایی ناپذیر انسانیت و ایرانیت (بخش نخست)  [2016 Sep] 
*آیا قدرت های بزرگ در صلح طلبی خود صادقند؟  [2016 Aug] 
*چرا ما که باران می خواستیم سیل آمد؟  [2016 Jun] 
*فرمانده کیجا  [2016 Jun] 
*اوسا قدرت  [2016 May] 
*ویلیام شکسپیر: کاوشگر چیره‌دست سرشت انسان  [2016 Apr] 
*خیام قربانپور تبریزی  [2016 Apr] 
*آرزوها و پیمان‌های سال نو خورشیدی  [2016 Mar] 
*ترانه های بهاری و نوروزی  [2016 Mar] 
*استاد ارجمند، دکترآرامش دوستدار، مبارزه خونین بین تعقل و تعبد در سراسر تاریخ ایران جریان داشت ودارد  [2016 Jan] 
*آرزوها و پیمان‌های سال نو  [2016 Jan] 
*ننه و آقاجان  [2015 Dec] 
*تواب ها همرزمان شکنجه شده ما  [2015 Dec] 
*فلسفه چیست که دیکتاتورها اینگونه از آن در هراسند؟  [2015 Sep] 
*پیام های توافق هسته ای با ایران  [2015 Jul] 
*نقش اپوزیسیون در بقای جمهوری اسلامی ایران  [2015 Jun] 
*چرا روحانیت شیعه و پادوهای آنها قابل اعتماد نیستد؟  [2015 May] 
*آیین‌ها و جشن‌های ملی را پاس بداریم: نوروز  [2015 Mar] 
*احمد مطیعی نقاش پر کار ایرانی ساکن آلمان  [2015 Jan] 
*من چارلی هستم  [2015 Jan] 
*بانوی تنها  [2014 Oct] 
*آیا دولت باید همه‌ی کارها را انجام دهد؟  [2014 Sep] 
*پاکسازی و اخراج دگراندیشان: جنایت کلان جمهوری اسلامی که باسکوتی باورنکردنی برگزار شد  [2014 Sep] 
*چرا خنده‌های خاتمی و شیرین زبانی‌های روحانی راه به جائی نمی‌برد؟  [2014 Aug] 
*داعش فراورده‌ی مشترک و پیامد ناگزیر سیاست‌های امریکا و جمهوری اسلامی ایران در منطقه  [2014 Aug] 
*معرفی کتاب رواداری   [2014 Aug] 
*احمد شاملو: عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد  [2014 Jul] 
*۴ تیر ماه صدمین سالروز تولد شاپور بختیار است. یاد این سیاستمدار آزاده را گرامی بداریم!  [2014 Jun] 
*معرفی کتاب: رواداری  [2014 Jun] 
*می‌خواهم سیر گریه کنم  [2014 Jun] 
*نگاهی به روند کاهش ساعات کار در سوئد  [2014 May] 
*شش ساعت کار روزانه در کمون گوتنبرگ  [2014 Apr] 
*۸ مارس روز جهانی زن فرخنده باد!  [2014 Mar] 
*جنبش فدائیان و مجاهدین خلق الهام‌بخش نسل‌ها  [2014 Feb] 
*چرا روحانیت شیعه قابل اعتماد نیست؟  [2014 Jan] 
*برگردان برخی اسناد تاریخی روابط ایران و امریکا  [2014 Jan] 
*تناقضات چاره‌ناپذیر جمهوری اسلامی  [2014 Jan]