PEZHVAKEIRAN.COM يادداشت هاى يک مددکار اجتماعى
 

يادداشت هاى يک مددکار اجتماعى
ذکریا صنعتی

 
1﴾ پيش مى آيد، که  ناگاه نيمه هاى شب بيدار مى شوى و فورا مى دانى، که تا هوا روشن شود، خوابى ديگر در کار نخواهد بود. ׳
 
کشف تازه هاى درونى آدم ها از سوى خود آدم ها،  روياروئى دور از انتظار با يک احساس بعنوان مثال، که هرگز رد پائى از او نديده بوده اند، اما ناگهان و بدون کوچک ترين هشدارقبلى ظاهر شده است، چيز تازه و عجيب و غريبى نيست. اتفاقى ست که مادام براى همه مى افتد. اما کشف حس حسادت؟ آنهم نسبت به اصحاب کهف؟
 
در ابتدا نمى دانى اين حس از کجا مى آيد؟ ريشه اش چيست؟ بايد با آن چه کار کرد؟ نمى دانى آيا اين آرزو، که بتوان قرن ها خوابيد، تا از شرهمه اين تباهى خلاص شد، آرزوى شريفى ست يا تنها بيان تلاشى براى  گريز، گريزى بى سر و صدا و بدون جلب توجه از مقابل واقعيت، واقعيتى که کسى  حريف و جلودار او نيست و قرارش را مثل هميشه بر اين نهاده است، که همه به ساز او برقصند، حالا چه بخواهند، چه نخواهند.
 
فاتاليسم و آدم هايش، چطور ست وقتى به سراغ آدم مى آيند، به ساعتشان نگاه نمى کنند، نمى دانند، يعنى به خودشان نمى گويند که نيمه هاى شب ست. ׳
 اما بيائيم و فرض را بر اين بگذاريم، که شدنى باشد، که بتوانى، چشم هايت را ببندى، به خواب روى  و بعد از قرن ها برخيزى. چه ضمانتى در کار خواهد بود؟ مگر جائى نخوانده اى و يا نشنيده اى که نمى شود و نبايد به تاريخ بعنوان شرکت بيمه نگاه کرد، که انتظار هگل از تاريخ ايراد فنى مفصلى دارد، که  هيچ تضمينى براى خاتمه آنچه که از برابر آن به خواب گريخته اى، نيست، و شايد بعد از دويست سال مثلا چشم باز کنى و ببينى، که جهان همان مانده است، که بود" :دشتى مالامال جمجمه ها"﴿1﴾. چه مى کنى؟ 
  ׳
 2﴾ تلفن همراهت که زنگ مى زند، فرق نمى کند چه روزى باشد يا چه ساعتى،  مى دانى که دوباره پناهنده آورده اند. رقم هاى متفاوت و ضدو نقيضى به تو مى گويند، زيرا رقم دقيق را هيچ کس نمى داند و هيچ کس نمى داند، چه خبر ست ، فردا چه پيش خواهد آمد و انتظار چه را بايد کشيد. گويا سر و کار ما با يک پديده طبيعى ناشناس ست، که اجازه هيچ گونه پيش بينى در مورد خود را نمى دهد و از اين رو تنها هراسى همه گير را دامن مى زند، که تخصص ويژه او وسوسه آدم ها براى طرح سئوالات بدوى ست، مثلا: بحث بر سر چه ارقامى ست؟ چند صد هزار نفر خود را به اينجا رسانده اند؟ چند صد هزار نفر ديگر هنوز در راهند و اگر نه امروز، بلکه فردا، و اگر فردا نشد، به يقين هفته ديگرخود را به اينجا خواهند رساند؟ اين شبيخون دو از انتظار به جان باختر زمين زير سر کيست، آنرا بايد پاى چه کسى نوشت، حرف و حسابش چيست، از جان ما چه مى خواهد، چرا حرف نمى زند، آيا مى شود با او چانه زد؟
 
نام مدارس و سالن هاى ورزشى را مى آورند.  اسم دو پادگان نظامى هم به ميان  مى آيد و رقم ها ضد و نقيض تر مى شوند. پديده طبيعى نا شناس پايش هر جا که مى رسد، فورا دست به کار مى شود و برايش مهم نيست بداند، که هزاران چادر و تخت صحرائى و هزاران وعده غذا و تجهيزات پزشکى و لباس براى هزاران نفر را بايد در آن واحد از کجا آورد، چطور سازماندهى کرد، به کجا برد، چگونه تقسيم نمود؟
 
از تخت صحرائى و لباس و نان و چادر، از پديده هاى ناشناس وهراس و سئوالات بدوى که بگذريم، اين شوربختانى، که همه زندگى و تاريخ زندگى آنها در يک ساک دستى و يا چمدانى کوچک خلاصه مى شود، هفته ها يا ماه ها در راه بوده اند و خود را با آخرين رمق به اينجا رسانده اند تا به کسى پناه بياورند، که خانه هايشان را به مرور زمان با انضباطى مثال زدنى بر سرشان خراب کرده است، نام او سرمايه دارى ست و حالا گويا دست به پذيرائى از آنها مى زند، اينان آيا مى دانند به کجاآمده اند، پناه به چه اهريمنى برده اند و چه در انتظار آنهاست؟ آيا مى دانند، که هانا آرنت، که خود پناهنده بود، در نوشتارى در موردپناهندگان، در مورد جهنم گفته بود، که اين مفهوم ديگر مفهومى مذهبى و تئولوژيک نيست؟﴿2﴾. ׳
 
اما، اما، کسى چه مى داند، شايد بهتر باشد، حداقل براى مدتى، تا آب ها از آسيابها بيفتد، دور متافيزيک را قلم گرفت، نام آرنت را به زبان نياورد، به تهيه تخت صحرائى و لباس و چادر و نان پرداخت و طورى وانمود کرد، که گوئى چيزى بنام احساس گناه، که در هر کارى که آدم در اين بحبوهه به آن دست مى زند، دست از سر آدم بر نمى دارد، اصلا وجود ندارد. کسى چه مى داند، شايد اينطور بهتر باشد، شايد.
׳
3﴾ در اين ميان يکبار از يک سالن ورزشى، که بيش از دويست و چند نفر را در آن اسکان داده اند، خبر مى دهند، که کسى اينجاست، که قصدآشوب دارد. گويا مرد جوانى ست، که از سوريه مى آيد. از ميان تخت هاى دو طبقه، که در دالان هاى تنگ بينابين آنها جماعت عظيمى از خرد سالان با هفت تير هاى پلاستيکى سر بدنبال هم گذارده اند و لابد فکر مى کنند، کسى ايشان را به ضيافتى تمام نشدنى دعوت کرده است، راهت را به سمت او باز مى کنى. روى طبقه پائين تختى نشسته است. انبوه سرايداران و مترجم و تو را که مى بيند، از جايش بلند مى شود. مترجم سياهى لشکرى را، که چشم به دهان او دوخته است، معرفى مى کند و بعد از آن نوبت اوست. بيست و هفت ساله است، از دمشق مى آيد، از ترکيه و کشورهاى بالکان خودش را به اينجا رسانده است. مى گويد اندوخته هاى جغرافيائى من چندان تعريفى ندارند، خواهش مى کنم بگوئيد، اينجا کجاست، کجا هستم، امروز چه روزيست، چه تاريخى داريم، تا پائيز چقدر مانده است. بعد ترا خطاب مى کند، که راستى شنيده ام، شما ايرانى هستيد. آياحقيقت دارد؟
مى خواهى پيشنهاد کنى، که همه بنشينند. مى بينى جائى براى نشستن نيست. از خير نشستن مى گذرى، تلفن همراهت را، که دوباره دنيا را روى سر خود گذاشته است، خاموش مى کنى، به مترجم مى گوئى به او بگويد، که ايرانى بودن يا نبودن تو مهم نيست. مهم اينست که جريان چيست، مشکل کجاست، چه پيش آمده است. مى گويد، خواهش مى کنم فکر نکنيد ديوانه شده ام، اما آقاى مدد کار اجتماعى، مدت ها ست دنبال کسى مى گردم، تا پشتم را به او نشان بدهم، همين و بس، باور کنيد. ׳
 
در ميان اين همه هياهو، که با وجود همه تلاش و دوندگى نمى توان به آن نظم معقولى داد، کسى روى يک پايش ايستاده است و مى گويد، تا پشتش را به ديگران نشان ندهد، دست بردار نخواهد بود. باشد. حرفى نيست. مى گوئى اگر مشکل فقط همين باشد، مى توانيم در چشم بهم زدنى آنرا حل کنيم. همراه او و مترجم به دفترى در همان نزديکى مى روى. پشتش را بتو مى کند و زير پيراهنش را بالا مى زند. ׳
 
اين اولين بار نيست، که کسى در رابطه ائى اين چنينى پشتش را بتو نشان مى دهد. اين اولين بار نيست. در ميان آنانى، که جمهورى اسلامى در کشتارسال 67 آنها را شبانه از سلول هايشان بيرون کشيد و حساب آنها را رسيد، کسانى بوده اند، که پشت هايشان را بتو نشان داده بودند. اما لعنت بر شيطان... چنين چيزى؟ چنين کابوس بى پرده اى از پوست و گوشت به خاک سياه نشانده شده؟ چنين معمائى که براى پاسخ به  آن حداقل بايد هفته ها، يا ماه ها ياشايد ساليانى در اوراق مصور دايرةالمعارف جهنم به جستجو و جستجو وجستجو پرداخت؟ گويا پشت او را شخم زده باشند، و گرنه اين همه شيار چيست، که از پس گردن او شروع مى شوند و تا انتهاى ستون فقرات او مى رسند، يکى کنار ديگرى و همه در ميان هم، هر کدام عميق تر و اهريمنى تر و باورنکردنى تراز ديگرى. ژان آمرى در مورد تجربه خود در مواجهه با شکنجه گفته بود، که بعد از همان ضربه اول چيزى از دست مى رود، که نامش "اعتماد به عالم ست"﴿3﴾. قضيه آنطور که مى شد حدس آنرا زد، بر سر داده هاى جغرافيائى و روز و ساعت و تاريخ نيست، بلکه چيز کاملا ديگرى ست. اين آدم دنبال کسى مى گشت ومى گردد، که به او بگويد و يا نشان دهد، که کى و کجا و چرا اعتماد خود به عالم را يکبار براى هميشه از دست داده است. ׳
 
زير پيراهنش را پائين مى آورد و مى گويد، در دمشق از تظاهرات مردم بر عليه بشار اسد فيلم تهيه و آنرا در شبکه هاى اجتماعى توزيع مى نموده است. مى گويد، شبى به سراغم آمدند. آقاى مددکار اجتماعى، بايد اضافه کنم، که در ميان آنانى، که شاهکار آنها را به شما نشان داده ام، کسانى هم بودند، که زبان عربى را با لهجه عربى صحبت نمى کردند. مکث مى کند، معلوم نيست چرا، بعد از چند لحظه اى ادامه مى دهد، که نمى دانم چرا اين را گفتم؟ مى گويند شما ايرانى هستيد، متاسفم، نمى دانم چرا اين را گفتم، منظورى نداشتم، نمى خواستم شما را ناراحت کنم، باور کنيد، نمى خواستم... ׳
 
 سردار قاسم سليمانى، که مى گويند مسئوليت اطاق جنگ جلوگيرى از فروپاشى رژيم اسد با اوست، از يکطرف، و آدمخواران طرف مقابل او، که نامشان مستشار، کارشناس ومتخصص نظامى ناتو و سرويس هاى اطلاعاتى غربى ست، از طرف ديگر، در سوريه چه دسته گلى به آب داده اند، چه بر روز مردم آن آورده اند، چندين هزار بار ديگر تلفن همراهت به صدا در خواهد آمد تا به تو بگويند، که کسى اينجاست، که قصد آشوب دارد؟ چه خواهى گفت؟ چطور شروع خواهى کرد؟ ولتر در طنز کشنده خود در "کانديد" بر عليه لايب نيتز...اما، اما گويا قرار را بر اين گذارده بوديم، که دور متافيزيک را براى مدتى قلم بگيريم و برخى نام ها را به زبان نياوريم و طورى وانمود کنيم، انگار که مى دانيم چه مى کنيم. ׳
 
به مترجم مى گوئى به او بگويد، همه سعى ات را خواهى کرد، تا آسايشگاهى براى او پيدا کنى. جاى اين آدم در يک سالن ورزشى، که دويست و چند نفر را در آن جا داده اند، در آن نه مى شود خوابيد، نه فکر کرد و نه نفس کشيد، نيست. شماره تلفن همراهت را براى او ياداشت مى کنى، به او مى دهى و به مترجم مى گوئى به او بگويد، اگر روزى روزگارى خواست دوباره پشتش را به کسى نشان دهد، مى تواند به تو زنگ بزند. مى روى و همانطور که راهت را از ميان جماعت انبوه خردسالان با هفت تير هاى پلاستيکى باز مى کنى، مى دانى، که کار ديگرى براى او از دستت برنمى آيد. مگر معجزه اى رخ دهد، که بعد از آن بتوان گفت، که ديگر حق با ژان آمرى نيست. در مورد خود او اين معجزه، آنطور که مى دانيم، رخ نداد.
 
  4﴾  براى درک مقدس نمائى سرمايه دارى کافى ست به مقدس نمائى و تزوير هسته ﴿موناد﴾  پايه اى آن، يعنى کالا، نگاه کرد، که مارکس، آنطور که مى دانيم، پنبه آنرا در فصل اول کاپيتال به تمامى زده است. کسانى را که آنرا باور نمى کنند، مى توان به رسوائى اخير کمپانى فولکس واگن رجوع داد، به نمونه اى طراز اول براى فهم انتولوژى کاپيتاليسم. ׳
 
 بارزترين نماد اين مقدس نمائى را در رابطه با کوچ مهاجران مى توان در تغيير لهجه نامحسوس و محسوس رسانه هاى عمومى در مقياس وسيع ديد. در آلمان حتى"اشپيگل"، که مى توان به آن به خاطر نقش او در رابطه با کارزار بر عليه خارجيان، مهاجران و پناهنده گان ﴿سال 1991، شماره 37﴾، مدال درجه اول پيشتازى را اهدا نمود، از اين قاعده مستثنى نيست. هيچ روزنامه و يا هفته نامه اى را نمى توان ورق زد، که در آن، گويا حضرات همه با هم وهمزمان چيزى بنام هومانيسم را کشف کرده باشند،  به بررسى و تحليل در مورد علل پناه جوئى، رابطه آن با بحران هاى عديد در آسيا و افريقا و بالکان پرداخته نشده باشد. هيچ فرستنده تلويزيونى نيست، که از کنار اين پديده بى تفاوت بگذرد و ميکرفن به دستان آن سعى در بيدار نمودن همدلى در ميان جماعت بينندگان را ننمايند. علت اين تغيير کيفى شگفت انگيز در رفتار رسانه هائى که پيش از اين هر دو هفته يکبار، خطر و تهديد تازه ائى بنام " خارجى و خارجيان" کشف مى نمودند، که گويا ارکان باختر زمين را تهديد مى کندو اگر کسى جلوى آنرا نگيرد به زودى همه چيز را به باد فنا خواهد داد، چه مى تواند باشد؟
 
به تغيير شگفت انگيز موضع گيرى رسانه هائى عمومى در اين مورد، مى توان تغيير شگفت انگيز موضع گيرى جناح هاى مختلف هژمونيال سياسى را اضافه نمود، که چهره هاى شاخص سياسى و پارلمانى آنها گويا اکنون مى خواهند زير علم پناهنده گان سينه بزنند. گوته در "Iphigenie auf Tauris" اين تز را مطرح کرده بود، که ميزان و عمق متمدن بودن يک جامعه و وفادارى آن به ارزش هاى انسانى را مى توان در نحوه برخورد آن با بيگانگانى ديد و تشخيص داد، که اين جامعه آنها را در خود جاى داده است. جريان چيست؟ آيا همه دست به دست هم داده اند، تا بعد از گشت چندين قرن به گوته بگويند، که حق با او بوده است؟
 
موضوع متاسفانه بر سر گوته نيست و باز نمودن مچ اين مقدس نمائى، عليرغم همه مشاطه گرى آن، کار چندان دشوارى هم نيست : ׳
 
اولا اين امر بر همه آشکار شده است، که پيامدهاى انسانى بحران عراق و سوريه، خصوصا بعد از ظهور داعش و به موازات آن فرسايشى شدن جنگ همه بر عليه همه در اين منطقه، ديگر منحصر به مرزهاى جغرافيائى مشخصى نخواهند بود. اين اما به چه معنى ست؟ به اين معنى  ست  که جلوى گريز آدم ها ازجهنم را، اگر عزمشان بر گريز از آن قرار گرفته باشد، در نهايت خود نمى توان گرفت؛ که نمى توان در بالکان دست به فروپاشى در ابعاد گسترده زد، ويرانه ها را به حال خود رها کرد و انتظار داشت، که بازنده گان اين فروپاشى عکس العملى از خود نشان ندهند، يعنى دست به ترک ويرانه ها نزنند؛ که بايد منتظر آن بود و دانست که غارت سازماندهى شده، خواه در آفريقا، خواه در گستره هاى جغرافيائى ديگر، دير يا زود عواقب خود را به سازماندگان آن تحميل خواهد کرد. ׳
 
دوما گويا بحران يونان براى وجهه بين اللملى بخشى از سرمايه دارى اروپاى غربى به قيمتى تمام شده است، که کسى حدس آنرا نمى زد. مى توان ازاين فرصت طلائى استفاده نمود و به ترميم وجهه آسيب خورده پرداخت. ׳
 
سوما بايد موظب بود و در مواردى اين چنينى، وقتى که مسئله بر سر صدها هزاران آدم ست و جهان با دوربينى در دست، ماجرا را قدم به قدم و لحظه به لحظه تعقيب مى کند، بى گدار به آب نزد، مرتکب خطاى استراتژيک نشد. کسى نمى داند عواقب چنين خطائى چه خواهند بود. آيا مى تواند به قرينه سازى هاى تاريخى منجر شود؟ آيا پايان بلند پروازى هاى هژمونيال  در سطح قاره اى ويا شايد بين قاره اى خواهد بود؟ کاهش نرخ سود سرمايه بومى را به همراه خواهد آورد؟ آيا کار را به آنجا خواهد رساند، که در عرصه رقابت بين اللملى اينجا و آنجا واگذار نمودن صحنه به ديگران اجتناب ناپذير خواهد بود؟ بر اين اساس صدراعظم آلمان وقتى که مى گويد، که ما نمى توانيم مرزها را ببنديم، واقعا مى داند که چه مى گويد. ׳
چهارما  بايد عليرغم همه غافلگيرى به تحليل رئاليستى از اوضاع وفاداربود. واقعيت اينست، که با آنانى که خود را به اينجا رسانده اند، مى توان به نبرد بر عليه روند نامناسب رشد جمعيت شتافت، از آنان بعنوان نيروى کار بالقوه  يا بالفعل استفاده نمود، ارتش ذخيره کار تشکيل داد، سطح دستمزد ها را پائين نگه داشت، براى چرخه توليد و باز توليد سرمايه دارى بيمه عمر تهيه نمود. ׳
 
5﴾ اين اما تمام ماجرا نيست و اين مقدس نمائى  روى سکه ديگرى دارد که نام آن تلاش براى غلبه  بر اين "بحران" و مهار آنست. اينطور که از قرائن بر مى آيد، اين تلاش در دو سطح ملى و بين المللى در حال جريان ست. ׳
 
  در سطح ملى قضيه بر سر دست کارى عميق در قوانين پناهندگى و تغيير ماهيتى آنها، ارائه تعريف جديدى از مفهوم "پناه جو" و سرانجام ايجاد يک چهار چوب حقوقى و قانونى ست، که وظيفه دارد، عرصه را چنان همه جانبه بر پناه جويان تنگ نمايد، که کسى در آينده ديگر هوس پناه جوئى به سرش نزند. همه مصوبات اخير کابينه آلمان در مورد برخورد با پناهندگان، از اضافه نمودن آلبانى و کوزوو و مونته نگرو به کشورهاى "مبدأ امن" گرفته، تا نگهدارى طويل المدت پناه جويان در اردوگاه هاى قرون وسطائى، تا حذف تدريجى کمک هاى نقدى به آنان، تا بررسى سريع تقاضا هاى پناهندگى، که وظيفه اول آن تدارک مقدمات براى اخراج هر چه سريعتر پناهندگان ست را مى توان و بايد در اين زمينه ديد. ׳
 در سطح بين المللى گردانندگان ماجرا دست به دامان پوتين و بشار اسد شده اند. اين نوع نقش قبر سياسى مختص زمانى ست، که در آن يک طرف به اين نتيجه مى رسد، که به تنهائى و بدون کمک طرف مقابل از پس قضيه برنخواهد آمد و به اين خاطر بايد از او بپرسد، که مظنه اش چيست، چه مى خواهد، شرايطش کدام ست، تا مثلا جلوى گريز صدها هزار نفر از جهنم عراق و سوريه را بگيرد، که چقدر بايد به اين خاطر در مورد اوضاع اوکراين به او امتياز داد،  که چقدر مى توان در رابطه با فيصله دادن به جنگ داخلى در سوريه از او امتياز گرفت .
  ׳
6﴾ هيچ معلوم نيست، عمر رسمى اين مقدس نمائى کى به پايان خواهد رسيد .  کسى به درستى نمى داند، دوام "فرهنگ  خوش آمد گوئى" به پناهنده گان در آلمان، که در نهايت خود چيزى به جز از يک پديده  سازمان دهى شده نيست،  چقدر خواهد بود و ورق آيا و کى برخواهد گشت. آنچه مسلم اينست، که شليک هاى اخطار را مى توان به وضوح شنيد.  يکى از اولين آنها از سوى کسى مى آيد، که درحال حاضر رئيس جمهور آلمان، اما پيش از اين کشيش پروتستان بوده است و بر اين اساس مى داند و نبايد به او درس "عشق به همنوع" داد. مى گويد "قلب ما وسيع ست، اما امکانات ما محدودست"﴿4﴾. آنطور که مى بينيم، پدر روحانى سابق هنوز احاطه خود بر علم سخنورى مختص راهبان و روحانيان را از دست نداده است. در ميان همکاران او کسانى پيدا مى شوند، که يا استعدادى در علم سخنورى ندارند و يا به عمد از آن صرف نظر مى کنند، تا مستقيم به اصل ماجرا بپردازند. مارکوس زودر، يکى از خطرناکترين سياستمداران معاصر آلمان، مى پرسد، آيا وقت آن نرسيده است، که اروپا در مورد کشيدن ديوارى به دور خود فکر کند؟﴿5﴾ ׳
 
به شليک هاى اخطار بالايها بايد شليک هاى بى امان اخطار پائينى ها را هم اضافه نمود، که رقم آن در اين ميان از دست همه در رفته است و تا امروز در اشکالى مانند حمله به مناطق مسکونى پناهندگان و لشکر کشى بر عليه آنها در شبکه هاى اجتمائى ظاهر گشته اند. بايد منتظر ماند و ديد، که چه اشکال ديگرى در آينده شايد نه چندان دور به آنها اضافه خواهند شد. بايد ديد فشارپائينى ها، که اگر مواظب آن نبود، مى تواند به سيم آخر زدن احتمالى آنها منجر شود، چه بر سر بالايها خواهد آورد، آنها را مجبور به نشان دادن چه عکس العملى خواهد نمود، هر چه باشد اکسير بقاى سرمايه دارى، يعنى ثبات سياسى و اجتماعى شوخى بردار نيست، کم بها دادن به آن بازى با آتش ست، روزى روزگارى انتخاباتى از راه خواهد رسيد، که نتيجه آن به گواهى نمونه هاى بيشمار تاريخى مى تواند براى اين ثبات به قيمت گزافى تمام شود.
 
7﴾  ژيژک پيش بينى کرده است، که روياهاى پناه جويان در اروپاى غربى به تحقق نخواهند پيوست﴿6﴾. نمى شود حق را به او نداد، و دليل آنهم بسيار ساده است، اگر در نظر بگيريم، که از مهارت هاى ويژه سرمايه دارى واقعا موجود يکى هم بر هم زدن نقشه هائى ست، که آدم ها در روياهاى خود براى خود کشيده اند، امرى که على الخصوص در مورد آنانى مصداق پيدا خواهد کرد، که از يک جهنم بدوى به جهنم مدرن او گريخته اند و هنوز نمى دانند، چه در انتظار آنهاست؛  نمى دانند که منطق زندگى روزمره و غير روزمره در سرمايه دارى چگونه است و چه خوابى براى آنها ديده است؛  که پوپوليسم راست گرا عرصه حيات فرهنگى و اجتماعى را قدم به قدم بر آنها تنگ خواهند نمود؛  که باليبار بر اين باورست، که گرانيگاه راسيسم ديگر داده هاى بيولوژيک مانند رنگ مو و چشم و پوست و حجم جمجمه نيست، بلکه داده هاى تعلق فرهنگى جاى آنرا گرفته اند ﴿7﴾؛ که تبعيد، اگر تعارف را کنار بگذاريم، چيز ديگرى به جز از يک مرگ کوچک نيست، که نه بازگشت مى شناسد و نه اجازه آنرا مى دهد، و نه  حاضر ست بر روى پل هاى پشت سر خراب شده حتى تف کند. ׳
 
اينها را اما به کسانى که در سالن هاى ورزشى، پادگان ها و اماکن عمومى و غير عمومى ديگر به سراغشان مى روى نمى توانى بگوئى. حقيقت درد سرهاى مخصوص به خود را دارد. بايد دست به شعبده بازى با کلمات بزنى، کارى که هرگز تصورش را نمى کردى" :خانم ها و آقايان، پيشنهاد مى کنم، صحبت در مورد آينده را به آينده واگذار کنيم". ׳
 
 اين جمله ويتگنشتاين را، که "مرزهاى زبان من به منزله مرزهاى جهان من هستند" داده اى و برايت به هفت هشت زبان ترجمه کرده اند. پايت به هر جا مى رسد، نسخه هائى از آنرا را از کيف دستى ات بيرون مى آورى و تقسيم مى کنى " :بفرمائيد، خدمت شما، باور کنيد، طرف علم غيب داشته است". ׳
 
مى گوئى، ياد گرفتن زبان ميزبانان شما آنطور هم که مى گويند، مشکل نيست. تشخيص تفاوت بين فعل و فاعل و صفت، بين ضمير مفعولى با واسطه و ضمير مفعولى بى واسطه کارى ندارد. مى گوئى گذار همه ما بايد روزى روزگارى به گراماتيک مى خورد و اضافه مى کنى، که به شما اطمينان مى دهم، که اين زبان ارزش ياد گرفتن را دارد. گوته، نيچه، فرويد، مارکس، نواليس، توماس مان، کانت، هگل، آدورنو، هايدگر، کافکا، هاينريش بل و گونتر گراس به اين زبان نوشته اند. از اين گذشته، خانم ها و آقايان، پنبه ها را از گوش خود بيرون بياورند، هيچ کدام از ما، بدون استثناﺀ، براى حفاظت و دفاع از چيزى که به آن شأن انسانى خود مى گوئيم، هيچ وسيله و ابزار ديگرى به جز از زبان در اختيار ندارد. از شما خواهش مى کنم باور کنيد، که "در ابتدا کلمه بود"، خواهش مى کنم.
 
 
8﴾ صبح روزى به دفترت مى روى و از ماشين که پياده مى شوى، چشمت به يک کالسکه بچه مى افتد، که جلوى در ورودى دفترت قرار دارد. از دسته آن يک ساک دستى پلاستيکى آويزان ست و در ميان ساک مقدارى لباس شسته و اطو کرده نوزاد و نيز يک ياداشت، بر روى کاغذ مربع شکل سفيدى، به اندازه پهناى کف دست. کسى نوشته است: ׳
 
"آقاى مددکار اجتماعى محترم
 
ديروز طرف هاى عصر آمدم، متاسفانه نبوديد. بگويم که نمى دانستم ساعت کار شما کى شروع و کى به پايان مى رسد. چند بار زنگ زدم و وقتى که کسى در را باز نکرد، به خودم گفتم، چيزى را که همراه آورده ام، همانجا جلوى در دفتر شما مى گذارم. اميدوارم تصميم اشتباه نبوده باشد. ׳
 
در مورد کالسکه بچه مى توانيد مطمئن باشيد، که تقريبا نو است. بدلايلى بيش تر از سه ماه و نيم نتوانستم از آن استفاده کنم. اين امر در مورد لباس هاى بچه هم صادق ست. آنها هم تقريبا تازه هستند. نوزادى که اين لباس ها به او تعلق داشتند، آنها را تنها براى مدت کوتاهى بتن نمود. ׳
 
اميدوارم در ميان خانواده هاى پناهندگانى، که مسئوليت آنها با شما ست، کسى باشد، که بتواند از آنها استفاده کند. ׳
با سلام هاى دوستانه"
 
اين ديگر چه داستانى ست، چه ماجرائى و معمائى؟ عصر قديسان متاسفانه به پايان رسيده است، وگرنه به يقين يکى از آنها معما هائى اينگونه را يکبار براى هميشه برا ى ما حل مى نمود.
 
پيش مى آيد، که ناگاه نيمه هاى شب... ׳
 

منبع:پژواک ایران