پرا کندگی کارگران و «مرغ یک پای! » آقای حکیمی
رامین بهاری

"طبقه‌ای باید شکل بگیرد که زنجیرهایی ریشه‌ای دارد طبقه‌ای در جامعه‌ی مدنی که طبقه‌ای از جامعه مدنی نیست. طبقه‌ای که در حکم انحلال همه طبقه‌هاست حوزه‌ای از جامعه که سرشتی عام دارد زیرا رنج‌هایش عام و همگانی‌اند و به دنبال التیامی خاص نیست زیرا ظلمی که به آن می‌شود نه ظلمی خاص بلکه ظلمی عام است باید حوزه‌ای از جامعه شکل گیرد که خواستار هیچ منزلت سنتی نیست بلکه فقط منزلتی انسانی می‌طلبد... طبقه‌ای که در یک کلام در حکم فقدان تام و تمام انسان بودن است و فقط با رستگاری تام وتمام  انسانیت می‌تواند خود را رستگار سازد. این انحلال جامعه در مقام یک طبقه خاص همان پرولتاریا  است. " مارکس

 

در مقاله "کارگران جهان در اسارت سازمان‌یافته اتحادیه‌ای - حزبی" آقای محسن حکیمی "پیشروی مدام طبقه سرمایه‌دار... عقب‌نشینی پیوسته‌ی طبقه کارگر" در سطح جهان را ناشی از "جولان تاخت و تاز کنونی ارتجاع هار مذهبی" می‌داند ایشان مقابله کشورهای سرمایه‌داری با داعش و القاعده و طالبان را فریب دانسته زیرا دولت‌های سرمایه‌داری به ارتجاع "برای واداشتن کارگران به تمکین به شرایط هرچه قهقرایی‌تر و بی‌حقوق‌تر نیاز دارند"  ایشان می‌نویسد اینکه "طبقه کارگر جهانی هیچگاه در مقابل ارتجاع و بربریت این چنین منفعل و درمانده نبوده"  بخاطر "آویزان شدن این طبقه به احزابی سیاسی بود که کوشیده‌اند از مبارزه کارگران نردبانی برای صعود خود به قدرت سیاسی بسازند"  باتوجه به اینکه در چند سطر بعد نویسنده خود از خلق حماسه کمون پاریس و انقلاب اکتبر توسط کارگران یاد می‌کند نمی‌توان ضعف طبقه را در آویزان شدن به احزاب دانست بهرحال مشکل اتکا به دیگران هم ریشه در درون طبقه دارد. پیدایش ارتجاع در منطقه و پیش از آن در ایران نیز دلایل عمیق‌تری دارد.

حکیمی، رشد طبقه کارگر در 45 سال ( از1345 تا 1390) را 4 برابر می‌داند و جمعیت شاغل کارگر آن‌زمان را حدود 4 میلیون اما طبقه کارگر را 5/13میلیون محاسبه کرده و با این‌گونه تفکیک شاغلین سال 1390 را 11 میلیون نفر اما طبقه کارگر را 54   میلیون برآورد کرده. اضافه‌کردن غیرشاغلین به طبقه کارگر یکی از فاکتورهای غیرواقعی‌ است که نویسنده را به تحلیل اشتباه برده است.

نویسنده در ادامه دو سندیکای کارگران شرکت واحد و هفت تپه را "هرچند مستقل ازدولت وکارفرما" می‌داند و "به همین دلیل مشمول سرکوب جمهوری اسلامی شدند" اما می‌گوید آنها به دلیل "ماهیت رفرمیستی‌شان نمی‌توانستند مشکلی از کوه مشکلات ناشی از ناتوانی طبقه کارگر ایران در مبارزه با سرمایه راحل کنند" اگر دو سندیکای فوق مستقل از دولت و کارفرما بودند دیگر ماهیت رفرمیستی آنها به چه معناست! ؟ تازه همین دو گلی که نمی‌تواند نشانی از بهار تشکل‌های مستقل کارگری ایران باشد توسط دولت سرکوب  می‌شود اما حکیمی نتیجه می‌گیرد که: "بنابراین علت اصلی ضعف و ناتوانی طبقه کارگر ایران آشکار است: محرومیت این طبقه از هرگونه تشکل مستقل شورایی سراسری و سرمایه‌ستیز."

ایشان یک دهه است خواست لغو بندگی مزد را مطرح می‌کند  اما هنوز در ساختن تشکلی حداقلی بمانند شرکت واحد و هفت‌تپه هیچ طرح و برنامه‌ای ارائه نداده است. 

مقاله ادامه می‌دهد "باید به همه گفت که طبقه کارگر معلم دارد پرستار هم دارد نویسنده و مترجم هم دارد. پژوهشگر و نظریه‌پرداز هم دارد" اولا به میان آوردن قشرهای مختلف به طبقه کارگر با کلمه "هم" دو برداشت متفاوت دارد یکی اینکه مترجم کارگر محسوب می‌شود دوم آن‌که طبقه پژوهشگر هم دارد به تعبیری او را به استخدام طبقه کارگر درمی‌آوریم! ثانیا  اگر مفهوم طبقه اینقدر بی‌در و پیکر است اقای حکیمی سیاستمدار و مبارز و دولت‌مدار هم تدارک ببیند تا جامعه شورایی و عاری از سرمایه را بسازد گویا کارگران به خودکفایی رسیده و نیاز به خودآگاهی و تشکل صنفی سیاسی ندارند.

واقعا اگر تعریف‌های تاکنونی از طبقه کمکی به رهایافت کارگران نمی‌کند می‌توان همانند مایکل هارت و انتونیو نگری سراغ نیروهای دیگر جامعه رفت. آن دو در کتابشان (اعلامیه) مفصل به این مسئله پرداخته‌اند و جنبش‌های موسوم به بهار عربی را در حالی که عمیقا ریشه در شرایط محلی خاص خودشان دارند اما عملا از یکدیگر وام گرفته و شعارهای همدیگر را اختیار کردند. توجه کنید هارت و نگری در حالی که چپ هستند در تحلیلی که از تجربه مبارزات سال 2011 بدست می‌دهند لزومی نمی‌بینند اشاره‌ای به طبقه کارگر آن کشورها ‌کنند.

"درسی که از حلقه مبارزات 2011 باید  آموخت (در 17 دسامبر 2010 در سیدی بوزید تونس محمد بوعزیزی دستفروش خیابانی 26 ساله با مدرک تحصیلی علوم کامپیوتری خودش را آتش زد) در پایان ماه شورش انبوه با خواسته‌ی (بن‌علی برو! ) در سرتاسر تونس گسترش یافت. در اواخر ژانویه 2011 در میدان تحریر قاهره 18 روز ، خواستار برکناری حسنی مبارک بعد در شمال افریقا و خاورمیانه گسترش یافت بحرین، یمن، لیبی و سوریه. معترضان در فوریه و مارس با اشغال مجلس ایالتی ویسکانسین،  با همتایانشان در قاهره اعلان همبستگی کردند. در 15 ماه مه 2011 در اشغال میادین مرکزی در مادرید و بارسلونا توسط آن به اصطلاح خشمگین‌ها، قدم حیاتی برداشته شد. چادر زدن اسپانیایی‌ها، ملهم از شورش‌های تونسی‌ها و مصری‌ها بود. آنها برعلیه حکومت سوسیالیستی خوزه لوئیز رودریگونز زاپاترو خواستار (دمکراسی واقعی) شدند. اعتراضات اجتماعی برعلیه فساد بانک‌ها تا بیکاری فقدان خدمات اجتماعی تا نابسندگی در مسئله مسکن و بی‌عدالتی اخراج ها. چادرهای میدان خورشید مادرید (بوئرتا دوسول) به یونان رسید که میدان سینتاگما در آتن را اشغال کنند تا علیه  اقدامات ریاضتی اعتراض کنند. اندکی بعد چادرها در بلوار روتشیلد تل‌آویو سربلند کردند تا رفاه و عدالت اجتماعی را برای اسرائیلی‌ها مطالبه کنند. در اوائل آگوست پس از شلیک یک پلیس انگلیسی به یک سیاهپوست اغتشاشات در تاتنهام  شیوع یافتند و به سرتاسر انگلستان کشانده شد. بعد چند صد اشغالگر پیشتاز در 17 سپتامبر چادرهایشان را به پارک زاکوتی نیویورک آوردند. اشغالگران وال استریت. شورش‌های شمال آفریقا برای غول حاکمان خودکامه متمرکز شد اما مطالبات اجتماعی متنوع چادرهای اروپا  و امریکا و اسرائیل سیستم‌های قانونی نماینده محور را خطاب قرار دادند." 

بخوبی می‌بینیم این نوع نگاه چپ (نگرش انبوهه) که در کتاب فوق آمده اذعان دارد که آن تجربیات با زیبایی و نجابت خاص‌شان به خودی خود نیروی لازم برای برانداختن قدرت‌های حاکم را در اختیار ندارند. وال‌استریت را ببندید اما بعد چه در دست دارید؟

مسائل طبقه کارگر که در مقابل‌مان تلنبار شده است بسیار عظیم است و با پاسخگویی پرحوصله و باز کردن هوشمندانه یک‌به‌یک گره‌های بعضا کور آنهاست که تکلیف رهروان کارگری روشن می‌شود و نه مخدوش نمودن تعاریف به نحوی که آقای حکیمی می‌پندارد.

و اما  اگر از کارگر، سرمایه، سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی در چارچوبهای مارکسی سخن و نظر داریم نمی‌توان مفهوم طبقه کارگر را با خودرایی تفسیرکرد. مارکس در مانیفست از کارگر چنین تعریفی دارد:

"در نتیجه ترقی صنایع نه‌تنها تعداد پرولتاریا افزایش می‌یابد بلکه پرولتاریا بصورت توده‌های بزرگی گردآمده نیرویش فزونی  می‌گیرد و این نیرو را بهتر حس می‌کند... گاه گاه کارگران پیروز می‌شوند ولی این پیروزی‌ها تنها پیروزی‌های گذرنده است. نتیجه واقعی مبارزه انان کامیابی بلاواسطه آنان نیست بلکه اتحاد کارگران است که همواره درحال نضج است رشد مداوم وسائل ارتباط که محصول صنایع بزرگ است کارگران نواحی گوناگون را بیکدیگر مربوط می‌سازد. در این امر بوی مساعدت می‌نماید.. این تشکل پرولتاریا بشکل طبقه و سرانجام بصورت حزب سیاسی هر لحظه در اثر رقابتی که بین خود کارگران وجود دارد مختل می‌گردد. ولی این تشکل بار دیگر قوی‌تر و محکمتر و نیرومندتر بوجود می آید و از منازعات بین قشرهای بورژوازی استفاده نموده آنها را ناگزیر می‌کند که برخی از منافع کارگران برسمیت شناخته شده و به صورت قانونی داده شود از این قبیل است قانون مربوط به روز کار 10 ساعته در انگلستان "

در نوشته قبلی آقای حکیمی نیز چنین تعریف غیرطبقاتی از طبقه کارگر بیان شده بود که اخیرا آقای بهروز علی یاری در مقاله "تولید فکر  ضرورت تشکل‌های کارگری" بدان پرداخته است. خوانندگان برای نقد نظریه تعریف کارگر حکیمی ان‌ را  بخوانند علی‌یاری اشاره می‌کند "قصد ما از هر تعریفی بایستی بر مادی شدن متشکل شدن کارگران توجه داشته باشد وگرنه تنها به درد آمار کمی‌ای می‌خورد که البته مفید است اما نه برای تغیر بلکه برای تفسیر." حکیمی بدین نقد توجه نکرده و باز به تکرار نظر خود اصرار می ورزد. درصورتی‌که به نظر علی‌یاری : "حال هرچقدر بگوئیم این مهندس یا این سرپرست یا آن پزشک و آن معلم همه کارگرند چون نیروی کارشان را می‌فروشند در واقع خواسته‌ایم گریبان خود را از فکر کردن خلاص کنیم وگرنه کارگر فوق نه در کار و نه در زندگی با این افراد هیچ حس هم‌سرنوشتی‌ای ندارد. چه از نظر جایگاه اجتماعی  چه از نظر درامدی و رفاه اقتصادی و چه از نظر مسائل فرهنگی و حتی از نظر مواضع سیاسی."

تکیه کردن فقط بر فروش نیروی کار کافی نیست بلکه دیدن چندین نکته موشکافانه‌ای که مارکس آنها را تبیین کرده است برای تحلیل ما نیزدرس‌آموز است: "تقسیم‌بندی اساسی بین کارگرانی است که واقعا با ماشین‌افزارها کار می‌کنند (که در زمره آنها باید کارگران چندی را شمرد که به مراقبت و خوراک دادن به ماشین محرک اشتغال دارند .)  و دستیاران ساده این کارگران ماشینی (که اغلب منحصرا کودکند) کلیه کسانی‌که کارشان منحصر به خوراک رساندن به ماشین‌آلات است. در عداد دستیاران بشمار می‌ایند. در جنب این تقسیم‌بندی اساسی افرادی قرار می‌گیرند که به لحاظ عددی بی‌اهمیت هستند و به بازرسی مجموع ماشین‌آلات و تعمیر دائمی آنها مشغولند مانند مهندسین، مکانیک‌ها، نجارها و غیره. اینان قشر عالی‌تری از طبقه کارگر هستند. که بخشی از آنها عملا و بخش دیگر از راه پیشه‌وری در خارج از محیط کارگران کارخانه پرورش یافته‌اند و فقط الحاق شده به آنها هستند (کاپیتال جلد اول ترجمه اسکندری) صفحه389. 

در پایان مقاله حکیمی نقد درستی دارد به:"نقطه عزیمت (چپ) نه مبارزه برای سازمانیابی جنبش واقعی بالفعل طبقه کارگر بلکه پیاده کردن اصول ایدئولوژی مارکسیسم است" اما متاسفانه جایگزینی که ایشان می‌دهد: "برنامه حزبی نیز باید جای خود را به منشور مطالبات طبقاتی کارگر بدهد. منشوری که سرمایه‌ستیزی آن خصلت ایدئولوژیک ندارد بلکه بیان نظری هستی آگاهی است که به طور واقعی عینی و عملی ضدسرمایه‌داری است."

مسیر تدوین "منشور مطالبات طبقاتی طبقه کارگر" چگونه شکل می‌گیرد؟ آیا این منشور تنها بدست آقای حکیمی و تنی چند که به نقد و تحلیل دیگران از مسائل ایران توجه نمی‌کنند ارائه خواهد شد! یا ازجمع‌بندی پراتیک کارگرانی که به تعریف ایشان قشرهایی دیگر را هم در خود جای داده است. اما درک مارکس ازکارگران متفاوت است.

"بنابراین برای تبدیل پول به سرمایه صاحب پول باید در بازار کالاها  کارگر آزادی که بدو معنی آزاد باشد بیابد. کارگری که بمثابه شخص آزاد اختیار نیروی کار خود را مانند کالای متعلق بخود داشته باشد و ازسوی دیگر نباید کالای دیگری برای فروش در اختیار داشته باشد یعنی یخلا و مجرد آزاد از هر چیزی باشد که برای تحقق بخشیدن به نیروی کارش لازمست" (ص181منبع فوق)

در آغاز فصل 11 کاپیتال زیر عنوان همکاری آمده:

"تولید سرمایه‌داری عملا آنگاه آغاز می‌شود که همان سرمایه انفرادی تعداد بزرگتری ازکارگران را در زمان واحد بکار می‌گمارد و بنابراین پروسه کار دامنه خود را وسعت می‌بخشد و از لحاظ کمی در مقیاس بزرگتری محصول تحویل می‌دهد. اشتغال همزمان تعداد بزرگی کارگردر محل واحد به منظور تولید نوع معینی کالا تحت فرمان سرمایه‌دار واحد تاریخا و مفهوما نقطه حرکت تولید سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد."

 و بخش چهارم کاپیتال نیزچنین پایان می‌یابد:

"پراکندگی کارگران کشاورزی در پهنه‌ای بزرگتر درعین حال نیروی مقاومت آنها را درهم می‌شکند در صورتی‌که تمرکز نیروی مقاومت کارگران شهری را بالا می‌برد. در کشاورزی جدید نیز مانند صنعت شهری ترقی نیروی بارآور کار و بیشتر کردن بازده ان بقیمت انهدام و کورکردن چشمه زاینده خود نیروی کار بدست می‌آید... بنابراین تولید سرمایه‌داری در حالی‌که تکنیک وسازمان پروسه تولید اجتماعی را ترقی می‌دهد گورکن سرچشمه ثروتها یعنی زمین و کارگر است . "

 

           

 

 

 

             

 

 

منبع:پژواک ایران