سایه‏ی تاتار بر کناره‏ی مهتابی نگاه
هژیر پلاسچی

پس از خروج از ایران به مدد اینترنت پرسرعت و جهان مجازی بدون فیلتر، توانستم نسخه‏ی کامل فیلمی را که از بازجویی متهمان قتل‏های سیاسی پاییز 77 موسوم به قتل‏های زنجیره‏یی منتشر شده بود، ببینم.

بی‏راه نیست اگر نوشته باشم، کابوس آن لحظه‏های دردآور تا چند روز گریبانم را رها نکرد. دیدن آن چهره‏های مچاله که روی پاهایی دریده به دندان کابل راه می‏رفتند، جانم را آزرده بود. دیدن آنهایی که تدوین استادانه‏ی دست‏های ناپیدای انتشار فیلم نشان می‏داد چگونه در جلسات اولیه‏ی بازجویی در مقابل سوال‏های تهوع‏آور «حاجی» در مورد یک «پیرزن مومنه‏ی سیده» زبان به اعتراض می‏گشودند و بعد بلافاصله، در فریم‏های بعدی با چهره‏یی درهم‏شکسته و ویران، به ارتباط جنسی با همان «پیرزن مومنه‏ی سیده» اعتراف می‏کردند. دیدن این‏که چگونه بازجو قطعه به قطعه پازل یک سناریو را کنار هم می‏گذاشت و بعد آن را از دهان متهم بیرون می‏کشید و متهم ماجرای یک بمب‏گذاری یا سفر به اسراییل را درست آنگونه که از او می‏خواستند اعتراف می‏کرد.

کابوس اما زمانی از جانم برکنده شد که سویه‏ی افشاگرانه‏ی فیلم را دریافتم. این فیلم تدوین و منتشر شد تا با برانگیختن حس هم‏دلی، با تحمیل همان کابوس بر ذهن مخاطب از افشای آنچه در قتل‏های سیاسی پاییز 77 رخ داده بود جلو بگیرد اما در موقعیتی متناقض‏نما خود به سندی برای افشای حکومت ایران تبدیل شده بود.

این البته ربطی ندارد به آنچه که پس از انتشار فیلم و به شیوه‏ی همان افشاگری‏های پلیسی _ جنایی در مورد دست‏های پشت پرده‏ی انتشار فیلم گفته و نوشته شد. این خود فیلم است که تمام قد در قامت دالی افشاگر ایستاده است.

خودفاش‏سازی سعیدها

غلامحسین ساعدی درباره‏ی صمد بهرنگی نوشت: «شاهکار صمد زندگی‏اش بود». با دستبرد به ساختار مفهومی این جمله می‏توان نوشت: «افشاگرترین وجه سعید امامی زندگی‏اش بود».

زندگی سعید امامی نیز مانند قربانیانی که او در مقام یک مامور امنیتی یکی از طراحان و عاملان قتل آنها بود از لحظه‏ی مرگ _ قتلش آغاز شد.

قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده موجب شد کسانی بیرون از دایره‏ی بسته‏ی کتابخوانان و آن جمعیت محدود دو _ سه هزار نفری که کتاب‏ها برای آنها و به تعداد آنها منتشر می‏شود، سراغ کتاب‏های این دو را بگیرند و از این رهگذر هم شعرهای دشوار مختاری خوانده شود، هم فرهنگ مدارا و شبان _ رمه‏گی و درک حضور دیگری به بحث گذاشته شود و نیز کار یکه‏ی پوینده در برگرداندن ماترک نوشتاری چپ نو خوانده شود.

مرگ _ قتل سعید امامی نیز موجب شد چهره‏ی تاکنون مخفی مانده‏ی او از پرده بیرون آید. او یکی از «زحمتکش‏ترین» ماموران دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی بود و بعد از مرگش معلوم شد که تا چه اندازه تلاش می‏کرده و از جان مایه می‏گذاشته تا نظم استبدادی حاکم حفظ شود. او نیز می‏توانست مانند بسیاری از همکارانش که لابد در سکوت و گمنامی درگذشته‏اند، بی‏آنکه شناخته شود مرده باشد. مرگ _ قتل امامی اما او را به نماد یک دستگاه امنیتی بدل کرد. نماد دستگاهی که سعید امامی یکی از تئوریسین‏ها و استراتژیست‏های بخشی از آن بود که هنوز هم به کاربرد خشونت و کشتار مخالفان برای حفظ نظم موجود اعتقاد دارد. حافظان نظم موجود می‏خواستند با قتل _ مرگ او، امامی را از حافظه‏ی تاریخ پاک کنند اما در موقعیتی متناقض‏نما موجب شدند او برای همیشه مهر حضور و وجود خودش را بر پیشانی دستگاه امنیتی حاکمیت ایران ثبت کند. دستگاهی که حالا دیگر به عنوان خانه‏ی سعید امامی‏ها شناخته می‏شد.

تراژدی زندگی پس از مرگ _ قتل سعید امامی اما در آن بود که با مرگ _ قتل‏اش اوج ددمنشی و دژخویی آن دستگاهی افشا شد که او خود در استوار شدن و ماندنش نقش مهمی بر عهده داشت. امامی با مرگ _ قتل‏اش دستگاهی را افشا کرد که تمام زندگی‏اش را صرف آن کرده بود. چنین بود که حتا با توسل به فرهنگ شیعی نتوانست به «شهید گلگون‏کفن» تبدیل شود چرا که هم نظاره‏گران، هم همکاران سابق و مدافعان مقام امنیتی و هم حتا قاتلان او می‏دانستند سعید امامی اگر خود چنین دستوری برای قتل یکی از همکارانش دریافت می‏کرد، دستور بی‏درنگ اجرا می‏شد.

این سرنوشت البته تراژدی زندگی یک سعید امنیتی دیگر هم بود. سعیدی که برای مسلط شدن نظم استبدادی حاکم در مقام یکی از اصلی‏ترین تئوریسین‏ها و سازماندهنده‏گان دستگاه امنیتی نقش ایفا کرده بود و اینک شوربختانه توسط حافظان همان نظم استبدادی موجود، ساکن ابدی صندلی چرخدار شده است. احتمالن سعید حجاریان در سال‏های ابتدایی قبضه‏ی قدرت توسط حکومت اسلامی، آنگاه که برای به قربانگاه فرستادن مخالفان حاکمیت نوپا طرح تاسیس وزارت اطلاعات را به مجلس برد و سلطه‏ی جهنمی ساطور را واکسینه کرد، هرگز گمان نمی‏کرد همان نظم مسلط اینگونه با او رفتار کند.

با این همه اگر سعید حجاریان آنگاه قربانی سیستم خودساخته‏اش شد که گمان می‏کرد باید روش‏های معتدل‏تری را برای حفظ آن به کار بست، سعید امامی درست در اوج قدرت و برای حفظ آنچه که خود پرداخته بود و به آن اعتقاد داشت قربانی شد. سعید امامی بود که در معاونت امنیت‏خانه‏یی نشست که مامورانش کارمندان بوروکراسی سرکوب بودند. آنها صبح به صبح بعد از خوردن صبحانه به محل کار می‏رفتند، کارت ورود می‏زدند، سرکوب می‏کردند، شیفت کاری‏شان را چک می‏کردند، کارت خروج می‏زدند و به خانه می‏رفتند. آنان تفاوتی کیفی با جلادان تمام‏وقت و مومنی داشتند که گمان می‏کردند با دریدن اشقیای روی زمین از اسلام و کتاب خدا پاسداری می‏کنند و برای هر یک ضربه‏ی کابل پاداشی بهشتی در انتظارشان خواهد بود. کارمندان سعید امامی اما به خوبی می‏دانستند و هنوز هم می‏دانند که از قدرت مسلط محافظت می‏کنند برای حفظ امنیت اسکله‏های غیرقانونی، برای حفظ ثروت‏های رانتی، برای حفظ ترانزیت مواد مخدر و فحشا، برای غارت و چپاول داشته‏های یک مردم. به خوبی می‏دانند چرا که خودشان هم حالا آبی زیر پوستشان دویده و از مواهب غارت بهره‏مندند.

اگر مرگ محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در شناساندن آنچه آنان جانشان را در راهش نهادند موثر بود، مرگ سعید امامی و ترور سعید حجاریان هرچه کرده بودند را در مقابل آفتاب نشاند. آنان خود قربانیان خود بودند.

سعید امامی اما حتا شانس حضور در فیلم بازجویی را نداشته است. او نیست اما حضور او چونان سایه‏یی همواره بر سر بازجویی‏کننده و بازجویی‏شونده احساس می‏شود. با این همه بازجویی‏شونده‏گان و بازجویی‏کننده‏گان نیز افشاگری می‏کنند. بازجویی‏شونده‏گان در مقام افشای سرنوشت پیچ و مهره‏های دستگاه سرکوبی نشسته‏اند که با همه‏ی خوش‏خدمتی و سوابق لابد درخشان، حالا آنها را برای حفظ موجودیت خودش له می‏کند. آنها چهره‏ی دستگاهی را فاش می‏کنند که فیلم برای حفاظت از آن ساخته شده است. بازجویی‏کننده‏گان نیز چنین نقشی بر عهده دارند. آنها همکاران دیروز خود را ویران می‏کنند، آنها را جاسوس غرب می‏خوانند و تا درون لباس زیر آنها نفوذ می‏کنند تنها برای این‏که از وضعیت موجود دفاع کنند. چنین دفاعی البته به اندازه‏ی کافی افشاگر است. هیچ گریزی هم نیست، بازجو و متهم و تدوین‏گر و افشاکننده وضعیتی برابر دارند. آنها بر سر شاخ بن می‏برند.

ایدئولوژی تحت کابل

فیلم اعترافات متهمان از سوی دیگر افشاکننده‎ی اصلی‎ترین پایه‎های ایدئولوژی مسلط است. دیدن این فیلم نشان می‎دهد اعتراف‎گیرنده‎گان، در قامت پاسداران ایدئولوژی مسلط چه تلاش بی وقفه‎یی دارند تا از متهمان، نه لزومن مجرمان، اعترافاتی بگیرند که نشان دهد آنان تا چه پایه از ایدئولوژی مسلط و از سازه‎های برسازنده‎ی آن دور افتاده بوده‎اند.

اعتراف‎کننده‎گان باید بیننده را متقاعد کنند از مذهب رسمی دور بوده‎اند و بنابراین باید اعتراف کنند نسب به خاندان‎های یهودی و بهایی می‎برند. بهایی‎ها از همان ابتدای قدرت‎یابی جمهوری اسلامی مرتد و ملحد بوده‎اند و خونشان مباح. یهودیان هم هرچند در قانون اساسی به عنوان پیروان دینی آسمانی حضوری رسمی دارند اما همواره باید تاوان جنگ اسراییل و فلستین و ژست‎های ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی را می‎داده‎اند. متهمان نه تنها باید اعتراف می‎کرده‎اند. خودشان به یکی از دورترین ادیان از مذهب حاکم باور داشته‎اند، بلکه باید اعتراف می‎کرده‎اند پدرانشان نیز چنین بوده‎اند. آنها باید با اعترافاتشان مانع از نشستن هر گردی بر دامان کبریایی مذهب رسمی می‎شده‎اند.

دوری اعتراف‎کننده‎گان از مذهب رسمی اما هنوز ایدئولوژی مسلط را نجات نمی‎دهد. اید‎ئولوژی مسلط سال‎هاست در آموزش رسمی باور تخطی‎ناپذیری را به جامعه حقنه کرده است. باوری که می‎آموزد خانواده کوچک‎ترین سلول ساختار اجتماعی عرفی و طبیعی است و شورش بر علیه آن امکان‎پذیر نیست. خانواده از آن رو در ساختار ایدئولوژی مسلط چنین نقش پراهمیتی دارد که بازتولیدکننده‎ی گفتمان مسلط، بازتولیدکننده‎ی اقتدارگرایی و اقتدارپذیری در کوچک‏ترین و عمیق‏ترین شکل خود است. خانواده پایه‏ی آن نظم اجتماعی محسوب می‏شود که ایدئولوژی مسلط حافظ و گسترش دهنده‏ی آن است. چنین است که اعتراف‏کننده‏گان باید اعتراف کنند چقدر نسبت به این «عرفی‏ترین و طبیعی‏ترین» ساختار اجتماعی خیانت کرده‏اند. آنها باید اعتراف کنند، همسرانشان را به مثابه‏ی کالا در اختیار یکدیگر قرار می‏داده‏اند و همه‏ی آنها معشوقه‏های متعددی داشته‏اند تا نشان داده شود که «خانواده» نیز پاک مانده است.

درست به همان ترتیبی که حالا پس از افتادن آب‏ها از آسیاب‏ها فهیمه دری نوگورانی، همسرسعید امامی برای پاسداری از باورداشت خود و همسرش به مذهب و خانواده، به ایدئولوژی مسلط فریاد دادخواهی سر داده است. تا به نقش سنتی زن در خانواده وفادار مانده باشد. و مگر این همان رفتاری نیست که فاطمه امیرانی، همسر حمید باکری انجام داد و به «خدمات ارزنده‏ی» همسرش در کشتار کردستان فخر فروخت. و مگر این همان رفتار جمیله کدیور نیست که برای دفاع از همسرش هنگامی که همسر دوم او به ویترین رسانه‏های جمعی فرستاده شد، به میدان آمد. و مگر این همان رفتار هیلاری کلینتون نیست که همسر خطاکارش را بزرگوارانه بخشید. حافظان و مدافعان نظم موجود در هر جای جهان و در هر موقعیتی که باشند از یک الگوی رفتاری پیروی می‏کنند. همسر سعید امامی حتا اگر پیش از این نمی‏دانست حالا پس از گذر از دالان‏های وحشت می‏داند که همسرش چه شغل «شریفی» داشته است اما هیمنه‏ی ایدئولوژی مسلط چنان است که نمی‏توان از حضور و وجودش هویت گرفت و از قوانین آن سربرتافت.

فانتزی جنسی در دوستاقخانه

آنچه که در ایران در مورد رابطه‏ی جنسی از تریبون‏های رسمی تبلیغ و در نهادهای رسمی بازتولید می‏شود، شکلی از تهذیب نفس و رفتاری رواقی‏گونه است. ایدئولوژی مسلط به اعتبار نرینه‏گی‏اش زن را نماد شر و گمراهی می‏داند و این البته تنها در حد گفتار و تبلیغات نمی‏ماند که گردان‏های ویژه‏ی «هدایت به بهشت» ساخته می‏شوند تا با آن دسته از روابط جنسی که چهارچوب‏های رسمی را می‏شکند، برخورد کنند.

چنین است که یک زندگی دوگانه پدید می‏آید. زندگی دوگانه‏یی که سویی از آن پارتی‏های شبانه است و پرشمارترین بازدیدها از سایت‏های پورنوگرافی و سوی دیگر رفتاری که بتواند از دام سرکوبگر نگاهی که چکمه‏های ساق بلند را «تبرج» می‏داند و مانتوهای تنگ و روسری‏های کوتاه را ممنوع می‏کند، برهد. حکومت ایران همواره خودداری و رابطه‏ی رسمی را تبلیغ و ترویج و پاسداری می‏کند. فیلم اعترافات متهمان قتل‏ها اما نشان می‏دهد این زندگی دوگانه حتا در نهادی‏ترین لایه‏های حاکمیت نیز حضور دارد. اعتراف‏گیرنده‏گان نشان می‏دهند که تسلطی وقیح بر پلشت‏ترین فانتزی‏های جنسی دارند و از بذله‏گویی‏های خود به ارگاسم می‏رسند.

هیستری جنسی که نتیجه‏ی مستقیم سیاست‏های حاکمیت است تا درون نگاهبانان امنیت وضعیت موجود رسوخ کرده است و فیلم اعترافات به تمامی چنین شکافی را افشا می‏کند.

کارناوال جنایتکاران

از همان پاییز شومی که با اوج‏گیری دوباره‏ی کشتار نظام‏مند مخالفان حکومت ایران، افکار عمومی مچ قاتلان را گرفت، یک سیاست تبلیغاتی ویژه تلاش کرد تصمیم‏گیری در مورد قتل مخالفان و اجرای ترورهای سیاه را به جریان مشخصی در درون حاکمیت محدود کند. بازداشت عده‏یی از پرسنل وزارت اطلاعات و بعد اعتراف‏گیری از آنان در واقع پرده‏یی از همین نمایشنامه بود که تلاش داشت فهرست قاتلان را در همین مرحله متوقف کند. نمایشنامه‏یی که حتا برخی از مخالفان حکومت نیز در دام آن افتادند و با داستان‏پردازی‏های جیمز باندی به حاکمیت اجازه دادند آن تفکر حذف‏پندار و دیگرستیز را در پس «سونای زعفرانیه» و «کمیته‏های ویژه» پنهان کند. تفکر حذف‏پنداری که از همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب حذف خونین و برنامه‏ریزی شده‏ی همه‏ی مخالفان و منتقدان را در دستور کار خود قرار داد.

همان تفکری که در سرتاسر دهه‏ی شصت کشتار مخالفان را در میدان‏های تیر و حسینیه‏های دار پی گرفت و با سازمان دادن جوخه‏های ترور به شکار مخالفان در داخل و خارج کشور پرداخت. هربار البته صحنه‏گردانان و بازیگران این پروژه‏ی سیاه چهره‏های متفاوتی بودند اما آن نمایشنامه‏یی که بعد از پاییز 77 پرداخته شد، هدفش این بود که مسئولیتی را که متوجه همه‏ی پیچ و مهره‏های نظام حاکم بود، پنهان کند. مسئولیتی که متوجه تمام کسانی می‏شود که از تمامی آن جنایت‏ها باخبر شدند و به همکاری با حکومت در هر سطحی ادامه دادند. بیهوده نیست که امروز محسن سازگارا هم ادعا می‏کند از آنچه در زندان‏ها می‎گذشت، بی خبر بوده است. او به خوبی می‏داند چه مسئولیتی متوجه اوست و بنابراین چنین دروغ وقیحانه‏یی به هم می‏بافد.

فیلم اعترافات اما به خوبی مسئولیت کل نظام حاکم را در قتل مخالفان افشا می‏کند. برگزیدن کسانی از میان «خودی‏ها» به عنوان قربانی و واداشتن آنان به چنین اعترافاتی به خودی خود نشان می‏دهد نظم موجود آنگاه که زیر اخیه‏ی جامعه قرار گرفته چگونه دارد برای نجات خود تلاش می‏کند.

فیلم اعترافات به مثابه‏ی دال افشاگر

با وقوع قتل‏های سیاسی پاییز 77 موسوم به قتل‏های زنجیره‏یی ناگهان بسیاری یه یاد آوردند چقدر چهره‎ی سعید امامی برایشان آشنا بوده است. سعید امامی ناگاه در هیبت موجودی ظهور کرد که انگاردر تمامی لحظات زیست ایرانیان حضور داشته است. چربدستان دروغ و دریده‎گی نیز به میدان آمدند تا بر پایه‏ی «اطلاعات موثق» و «منابع مطلع» حضور این چهره‏ی خبیث را پشت تمامی جنایات سال‏های پس از انقلاب ثابت کنند.

فیلم اعترافات اما تمامی رشته‏ها را پنبه کرد. اشتباهات مخالفان را تصحیح و پوآروهای وطنی را افشا کرد. فیلم اعترافات به مثابه‏ی دالی افشاگر ماهیت واقعی نظم مسلط را در تمامی ابعاد آن نشان داد. تهیه‏کننده‏گان فیلم تلاش کردند پروژه‏ی لاپوشانی قتل‏ها را با تهیه و انتشار این فیلم تکمیل کنند اما در موقعیتی متناقض‏نما خود بزرگ‏ترین افشاکننده‏ی بالماسکه شدند. آنها با پای خودشان به آفتاب آمده بودند.   
 

منبع:درک حضور دیگری