پیچیدگی موضوع یا «ضعف شخصیتی»
سعید جمالی
همنشین بهار در مصاحبه ای با شاهسوندی تلاش کرده تا واقعیتهایی را روشن کند.
مسعود رجوی و همپالگی هایش در طی سی سال اخیر تنها «هنرشان» ایجاد «کارخانه» مارک زنی بوده.... «تا اگر قرار نیست ما به قدرت برسیم کس دیگری هم نتواند».
واژه کارخانه را بعنوان یک واژه نمیگویم، این واژه وکلمه کارخانه بصورت واقعی بکار برده میشد و تولیدات آن همان تعفنی است که آنها طی سالیان دراز بر همه جا پاشیدند.
اینکه طی همه این سالیان کارخانه اتهام زنی رجوی بشدت کار میکرده و در این مسیر ظلم و ستم های زیادی بر افراد مختلف رفته و باید که با چنین فضایی مقابله شده و واقعیت ها روشن گردد کاری است ضروری.
امروزه دیگر حنای این جریان مجرم دیگر رنگی ندارد و آنچه در روی میز قرار دارد پاسخگو بودن این جریان در قبال عملکردشان است... البته نه اینکه به نقش مخربشان در پیشرفت امر مبارزه پاسخگو باشند، آن پیشکش شان! آنچه باید امروز بگویند آمار قتل ها و شکنجه و مزدوری صدام و آویختن به کثیفت ترین عناصر دنیای سرمایه است و البته کثافت کاریهای بنام رقص رهائی و امثالهم! حد واندازه آنها چیزی بیش از این نیست.
برای همه ما در درون تشکیلات روشن بود که اتهاماتی که (در این مورد مشخص) به شاهسوندی زده میشد پایه و اساس چندانی ندارد و صرفا در ادامه خط همیشگی و «شیطان سازی» و ساختن اهرمهای هر چه بیشتری برای سرکوب بود تا هیچکس اجازه «نُطُق» کشیدن پیدا نکند. همه میدانستند که وی چگونه دستگیر شده و آنگاه زیر فشار و شکنجه به چه ذلت و وضعیتی دچار شده. همچنین میدانستیم و امروزه روشن تر شده که داستانسرائی های همچون تیر خلاص زدن و تجاوز و امثالهم دروغ است و آبشخورش همان است که اشاره شد.
چون بنظرم این موضوعی است روشن، توضیح بیشتر نمیدهم.
اما اصل مطلب:
در تاریخ اخیر این سرزمین کم از این دست اتفاقات نیفتاده... افرادی به چنگال دژخیمان رژیم آخوندی افتاده و آنگاه تن به مصاحبه داده و یا ضعفهایی در این گرفتاری نشان داده اند وسپس در اولین فرصت بدست آمده عذر تقصیر به پیشگاه ملت و مردم کرده و نقطه پایانی بر همه چیز گذاشته اند. در زمان شاه نیز از این نمونه ها وجود داشت شاید عبرت آموزترینش مربوط به پرویز قلیچ خانی بود که تا آنجا که بخاطر دارم فقط با یک نامه صادقانه و شرافتمندانه نه تنها آن لکه سیاه را پاک کرد که درسی بزرگ به همه مدعیان داد و....
چنین ماجراها، آزمایشات، ابتلائات و هر چه که بتوان نامیدش، بنا به ماهیت امر، فقط و فقط توسط خود فرد قابل بازیافت و جبران است. نمیشود و نمیتوان با هیچ روش واهرم دیگری بسراغ موضوع رفت. هر تلاشی خارج از «خود» و «خود خود»
به سرانجامی نخواهد پائید. لکنت و تحمیل و کج دار و مریض ثمرآن خواهد بود.
اگر شاهسوندی بعد از رسیدن پایش به خارجه دریک برگ ودر یک اطلاعیه ساده و صادقانه ماجرا را توضیح میداد و آن «عذر تقصیر» را می نمود و سپس در عمل به صداقت گفتارش در فاصله اش با رژیم در همه جنبه های آن متعهد باقی می ماند مگر شکی هست که نقطه پایانی بر همه چیز میگذاشت و تمامی اتهامات باند رجوی بی اثر می ماند؟ مگر کسی به قلیچ خانی و نمونه بسیار بزرگتر از آن آیت الله منتظری حرفی زد؟ مگر همه خجلت زده صداقت آنها نشدند و اشک شوق و امید در چشم ها حلقه نزد؟
داریم درباره فرد مشخصی با عملکردی مشخص صحبت میکنیم. هر چه که میخواهید اسمش را بگذارید: بی مایگی،عدم جدیت، اهل مبارزه ومقاومت نبودن، هزل وبی شخصیت و... اما هر چه هست نهایتا یک «شخصیت» را نشان میدهد در همه ابعاد آن. شخصیتی که زبونی آن بعد از سالها و حتی در همین مصاحبه هنوز بارز و هویدا است. طی این سالها هیچگاه دیر نبوده و امکان بارز نمودن آن «صداقت» اگروجود میداشت، بود. هنوزهم دیر نیست... اما آن شعله صداقت ومرزبندی باید که از درون بجوشد والا که با هزار مصاحبه و توضیح باسمه ای متقابل آبی گرم نخواهد شد.
براستی ما داریم چه میکنیم؟ مگر با کودک و «ناتوان» و نا آگاه روبرو هستیم؟ کیست که در عالم سیاست نداند که در چنین ماجراهایی چه باید کرد؟ حتما که در طی این سالیان شاهسوندی در زیر فشار زیادی بوده و حق و ناحقی زیادی صورت گرفته اما راه برون رفت آن ساده ترین کارها بود. هیچ پیچیدگی و غموضی در کار نبود. اگر کسی خودش نمیخواهد دست از یک موضع سخیف و بینابینی بردارد دیگر چه وظیفه ای؟ می توان هزار توضیح داد و با زبان الکن و دیپلماتیک هر کلماتی را سر هم کرد اما آنرا که باید گفت، نگفت ونکرد.
نمونه و جزئیات فراوان است. کسی که بقول خودش نمیفهمد بعد از رسیدن پایش به خارجه، باید در واکنش به آن نامه ای که برای خبرنگاری در خارج فرستاده کاری انجام دهد، فقط به حالش باید گریست و از خداوند برای خلق چنین کسی آنهم با ادعای سیاسی بودن و عمری در مبارزه بسر کردن باید توضیح خواست!
کسی که حضورش در جلسه ای نامشروع را میخواهد با حقنه مراسم ختم بپوشاند، باید فاتحه را برای خودش خواند!
البته هر کس آزاد است که چه بکند و یا نکند اما ما به «دستگیری» از کی برخواسته ایم؟ ایشان «ابن سبیل» نبودند که نیاز به فراهم کردن زمینه برای بیان حقایق و واقعیتها داشته باشند. ایشان دهه هاست که در اتوبان مدیا قرار دارند.
بگذارید برای روشن تر شدن موضوع به ماجرایی که خود ایشان اشاره میکنند نظری بکنیم تا آن «شخصیت» که از آن صحبت کردیم روشنتر شود. شاید برای نسلهای جدید خیلی مفهوم نباشد اما برای امثال ما کاملا مفهوم است:
در ضمن مصاحبه در نقطه ای میگوید: درزمان دستگیری یکبار که مورد شکنجه سختی قرار میگیرد دیگر فاتحه دین و اسلام را برای همیشه میخواند! (نقل به مضمون).
برا ی کسی که یک عمر مسلمانی کرده، عمری کتاب خوانده و روشنفکری کرده و در راه آن عقیده سالها مبارزه کرده و در سازمانی بوده که با این ویژگی شناخته میشده و در برهه ای بسیار خاص (جریان اپورتونیستی....) از آن عقیده دفاع کرده و سالهای متمادی بعد از آن چه درزندان و در فعالیتهای بیرون از آن به چنین عقیده ای پایبند بوده... کمترین انتظار این است که فی المثل در یکسری بحثها و مطالعات کلامی و فلسفی و ایدئولوژیک از عقیده ای فاصله بگیرد و نه در زیر چند ضربه شلاق فاتحه عقیده ای را بخواند! چنین چیزی را ما از لوطی های محل هم انتظار نداریم. میتوان بسیار حرفها و استدلالات را ردیف کرد اینکه در پایان یک پروسه فکری بودم و... اما خوب است که کسی در زیر ضربات شلاق دشمن به عقیده ای مهر خاتمه نزد. البته می توان زد اما این همان نقطه شروع بحث و دورنمایه و شخصیت است.
همه حرفها، تحلیلها و تاریخچه ای که ایشان میگویند را هم اگر گوش کنید در یک کلام در همان چارچوب کهن و از موضعی ذلت بار است. جزئیات در یک چارچوب کلی و نوع نگاه به مسئله است که میتواند مفهوم پیدا کند. بهمین خاطر است که چه در این مورد و چه بطور کلی باقی ماندن در معلومات و جزئیات می تواند که فرد را به بن بست و خمودگی و اضمحلال بکشاند. وکسی که جسارت دیدن واقعیات دربیرون خود را ندارد، به درون نیز نمی نگرد ....
در اینجا نه بحث ایدئولوژیک میکنیم ونه به عقیده و مرام کسی کاری داریم و همچنین نه با فردی عادی و معمولی سر و کار داریم. اصلا هم قصد ورود به ویژگیهای فردی ایشان را ندارم (اگر چه خوب می شناسمش و بخشا به همین اعتبار وارد بحث شدم و نظرم را مینویسم و ...). اما از خلال همین نمونه ها و انبوهی نمونه های دیگر بخوبی میتوان درک کرد که داستان چیست و همه این داستانها و ابهامات از کجا نشات میگیرد.
شاید نیاز به تکرار چارچوب بحث باشد:
ـ اینکه اتهامات ناحق و ناجوانمردانه دار و دسته رجوی را کناری بزنیم حتما که کاری شایسته است.
ـ هر کار و امری راه و شیوه خاص خود را دارد،علاوه بر آن نیاز به شناخت عمیق از موضوع می باشد. هیچ راه حل کلاسیک و ثابتی برای همه موضوعات وجود ندارد. نشناختن و عدم توجه به آنها نه تنها کمکی به حل مشکل نمیکند که میتواند موضوع را غامض تر هم بنماید ویا موضوعات کاذب را باعث شود.... در این مورد گویا که نبود امکان سخن گفتن اصل موضوع بوده.
ـ حقیقت امری است بسیط و ساده. هستی و تمام هستی بر مبنایی ساده و صادقانه بنا شده آنقدر که ساده ترین و بی سواد ترین افراد هم قادر به درک آن هستند. محمل نوشتن این سطور اصل ماجرا نبود... درک اینکه چگونه به سر وقت هر موضوعی باید رفت، «موضوع» بود.
ـ حتما که همگی وظیفه روشنگری داریم اما گاه پیش میآید که فقط «خود» میتواند بن بستی را بشکند.
ـ .... و نقطه شرمساری نقطه حیات دوباره است. این گوی واین میدان!
فقط خواستم هم موضوع از جوانب مختلف روشنتر شده باشد و هم شاید که درسی برای همگی مان!
سعید جمالی
شانزدهم آبان 93 ـ هفتم نوامبر 14
منبع:پژواک ایران