بانو کلینتون و عملیات جنگی ی اوباما در عراق
پ. مهرکوهی
چهار رییس جمهور آمریکا، از جرج بوش ِ پدر و کلینتون گرفته تا بوش ِ پسر و اکنون آقای اوباما، یکی پس از دیگری به بمباران و آتش باری در عراق دست زده اند. در یک هفته ی گذشته هواپیماهای آمریکایی روزانه 50 تا 60 مأموریت بر فراز خاک عراق انجام داده اند. در برخی از این مأموریت ها یا به نیروهای دولت اسلامی ی آقای ابوبکر تاخته شده و یا پروازهای شناسایی انجام گرفته است و در شماری دیگر از پروازها به آوارگان پیرو آیین یزدی که در سینجار کوه آواره و سرگردان گشته اند خوراک و آب رسانیده شده است. آقای "می ویل"، سپهبد آمریکایی که فرماندهی ی این عملیات را بر دوش دارد، به موقتی بودن این رشته عملیات اشاره نموده است.
باراک اوباما، با آگاهی از زیان های سیاست های دشمن پروری ی دار و دسته ی نئوکان ها، تا کنون کوشیده است به گونه ای به دخالت های آمریکا در کارهای دیگر کشورها، به ویژه دخالت در کشورهای عراق و سوریه، پرده ای انسان دوستانه و یاری رساننده بکشد تا زشتی های گذشته را بپوشاند. ولی او هرگز نتوانسته و نخواسته است دگرشی در سیاست های برونمرزی ی آمریکا پدید آورد. وی در جریان سخنرانی ی دریافت جایزه ی صلح نوبل دز تاریخ دهم دسامبر 2009 بر همگان روشن ساخت که سیاست برونمرزی ی او دنباله و ادامه ی همان سیاست برونمرزی ی جمهوری خواهان و دار و دسته ی دیک چینی است، ولی رسانه های همگانی به آسانی از کنار آنچه اوباما در آن مراسم گفت گذشتند. برنامه ی جنگ بر پاد ِ ترور جرج بوش ِ پسر هم ادامه ی همان سیاست های کلینتون ِ شوهر بود. جنگ آمریکا بر پاد ِ ترور برای هیچ دولتی که از سوی غرب تروریستی ارزیابی شود مشروعیتی قائل نیست و آمریکا به خود این پروانه را می دهد که همراه هم پیمانان اَش بی اعلان جنگ به آن کشور یورش برند. نمونه های افغانستان و عراق در دوران آقای بوش و لیبی در دوران اوباما. ولی همین شیوه ی درهم کوبیدن دشمن در دوران ِ بیل کلینتون و پیش از یازده ی سپتامبر هم به کار گرفته شد و آمریکا بی اعلان جنگ به سِربستان (صربستان)، به آن کشور تاخت.
در سایه ی قدرت های تازه از راه رسیده ای چون چین، هند و برزیل که روز به روز نیرومندتر پیش می آیند و تهدید خاموششان برای به چالش کشیدن یکه تازی ی آمریکا جدی تر می گردد، آمریکا آهسته آهسته چشم به روی واقعیت های جهان سده ی بیست و یکم می گشاید و درمی یابد که روزی برای زورگویی های پیشین باید به تاریخ پاسخ دهد. گویی از هم اکنون احساس می شود که روزگار خوش دارد به سر می رسد و آرزوهای آمریکایی در برابر چشمان آمریکا بر باد می روند و برف های رویاهای آمریکایی به آهستگی آب می شوند. آمریکا امروز در وضعیتی ایستاده است که انگلستان در سال 1901 در آن به سر می بُرد. یک سده ی پیش، بسیاری از کارشناسان سیاسی در سراسر جهان و سیاست پیشه گان انگلیسی گمان می کردند که سده ی بیستم سده ی انگلستان خواهد بود. چنان نشد. سده ی بیستم پایان ِ کار امپراتوری ی بریتانیای بزرگ گردید.
با شکست و فروپاشی ی سرمایه داری ی دولتی در روسیه و کشورهای به بند کشیده شده ی اروپای شرقی، دولت گردانان آمریکایی و بسیاری از واکاوان سیاسی در سراسر جهان گمان می داشتند سده ی بیست و یکم سده ای آمریکایی خواهد بود. چنین نشد. اینک نشانه هایی می توان یافت که نشانگر در سراشیب افتادن ِ خودرو ِ ترمز بریده ی ابر قدرت آمریکا است، به گونه ای که پایان سده ی بیست و یکم پایان کار آمریکا می تواند باشد. در آن صورت، در سده های آینده، آینده گان در تاریخ هاشان از آمریکا به نام ابرقدرتی یاد خواهند کرد که در هم شکسته شدن اَش را وامدار سیاست های نابخردانه ی پایورانی گشت که همه ی آبرو، قدرت و هستی ی کشور آمریکا را قربانی ی وسوسه های بلند پروازانه، نژاد پرستی ها و دندان گِردی های سران یک دولت کوچک هم پیمان کردند. طنز تاریخ در این است کشوری که در آغاز می خواست آموزش های انسان دوستانه و خدا و صلح جویانه ی عیسا مسیح را در پهنه ی جهان گسترش داده و به یک اصل سیاسی ی جهانی دگرش دهد، به پایگاه مسیح ستیزانه ترین سیاست های جهانی دگرش یافت و بیش از هر ابر قدرتی در سراسر تاریخ تخم کین و نفرت در جهان کاشت.
مشکل آمریکا در آنجا است که هیچ یک از سه کشور چین، هند و برزیل از سنت های لیبرالیسم نوین سران آمریکا هواداری و پیروی نمی کنند. هر چه آن سه کشور نیرومندتر در پهنه ی سیاست جهانی پدیدار شوند، آمریکا به ناگزیر دست به روش های خشن تری برای از میدان به در کردن رقیبان خواهد زد.
هنگامی دستگاه دیپلماسی ی یک ابر قدرت به چنان خواری یی افتاده باشد که شومن های بی مایه، معرکه گیرها و دلقک های سیاسی یی از شمار سناتور مک کین، جان بولتن، رونالد رامسفیلد، دیک چینی و اکنون بانو هیلاری کلینتون فضای بازار سیاست آن ابر قدرت را برای مدتی دراز پر کنند سکته ی قلبی ی آن قدرت جهانی حتمی است. سرآمدی و پیشتازی ی تکنولوژیک آمریکا هم نمی تواند جلوی مرگ محتوم را بگیرد. آمریکا اینک برای دهه ها است که از نداشتن سیاستگرانی همپا و همپایه ی آرتشبد آیزنهاور و رییس جمهور جان. اف. کندی رنج می برد. نهادینه شدن راه حل های ضربتی ی نیاندیشیده شده و ناراهبردی (غیر استراتژیک) در برخورد به چالش های جهانی چرخ های سیاست آمریکا را در باتلاق نشانیده است.
آقای باراک اوباما با شناخت به کاهش یابی ی قدرت آمریکا و نیز به زودی به چالش کشانیده شدن یگانه ابرقدرتی ی آن کشور بر آن بوده و هست که اندیشیده شده تر همان سیاست های رییس جمهورهای پیشین را پی گیرد. ولی روش های سیاسی ی او به تازه گی از درون باهمآد دمکرات ها و از سوی بانو کلینتون هم به چالش کشیده شده اند. بانو کلینتون که خود را برای انتخابات رییس جمهوری در دو سال دیگر آماده کرده است، برای به دست آوری ی پشتیبانی ی امپراتوری های مالی ی صهیونیست ها خواستار آن است که سیاست های برونمرزی ی آمریکا در راستای خواسته های سیاسی ی آن امپراتوری ها به حرکت در آیند و آن استقلال ظاهری دستگاه دیپلماسی اوباما از امپراتوری های مالی به کناری نهاده شود. بانو کلینتون که به ضعف های سیاسی ی اوباما آگاهی دارد، با انگشت نهادن بر آن ضعف ها در چالش های خاورمیانه ای خواستار پیگیری ی سیاستی در خاورمیانه است که اگر در دستور کار شود دستآورد و پیامدی فاجعه آمیزتر از سیاست های بوش ِ پسر برای آمریکا در پی خواهد داشت. برای نمونه، بانو کلینتون به گونه ای رویاگونه و برای باوراندن و پذیراندن دیدگاه های قدرت خواهانه اَش به دیگران دست به اختراع یک نیروی ناهمسازوار ِ مردمسالار در سوریه زده است که گویا زمانی هستی (وجود) داشته است ولی دولت اوباما از آن پشتیبانی ی بایسته نکرده است. ایشان هرگز نخواهد تواتست سندی را رو کند که نشانگر در میان نهادن چنین نگری با اوباما به هنگامی که وی پست وزیر برونمرزبانی (خارجه) اوباما را بر دوش داشت بوده باشد. بانو کلینتون در جنگ اسراییل و پلستینیان خواستار پشتیبانی ی سد در سدی ی آمریکا از اسراییل است. با چنین رویکرد آمریکایی به پرسشواره ی پلستین، اگر روزی آمریکا خود وارد کارزار شده تا حماس را نابود سازد بازهم کمکی به کاهش آن تنش 66 ساله در خاورمیانه نخواهد کرد و به آتش اسلامگرایی ی خشونتگرا بیشتر دامن خواهد زد.
بانو کلینتون درباره ی عراق بر این باور است که آمریکا بسیار دیرهنگام به پرسشواره ی دولت ِ آقای نوری مالکی و نیروی ی فزاینده ی دولت اسلامی ی دار و دسته ی داعش واکنش نشان داده است. ولی ایشان فراموش می کند که آقای اوباما در پیگیری ی سیاست های راهبردی ی آمریکا در عراق هم دنبال کننده ی همان سیاست هایی است که بوش های پدر و پسر و کلینتون ِ شوهر در عراق در پیش گرفته بودند. آماج (هدف) دخالت آمریکا و نزدیک ترین هم پیمانان اَش در عراق از همان روز ِ نخست تجزیه ی آن کشور بود و هنوز هم هست. داده هایی که بر این گزاره مُهر درستی توانند زد کم نیست. از ماه ها پیش از یورش آمریکا به عراق در سال 2003، از سوی واکاوگران سیاسی ی ناوابسته هشدارهای فراوانی در زمینه ی پدید آمدن موج های خشونت گرایی در عراق و بر هم خوردن ثبات در آن کشور به رهبران آن زمانی ی آمریکا داده شد. برای آگاهی از آن هشدارها، بانو کلینتون می توانند به شماره های روزنامه ی نیورک تایمز در دسامبر 2002 و بهار 2003 نگاه کنند. هنر بانو کلینتون در این است که برخی داده های درست را برای نتیجه گیری های نادرست به کار می گیرد و پرسشواره ی عراق را تا مرز ناتوانی های سیاسی ی دو مرد، اوباما و نوری مالکی، فرو می کاهد.
درباره ی آلوده گی ی مالی دستگاه آقای نوری مالکی که مایه ی رنج و ناخشنودی مردم عراق است سخن بسیار توان گفت. او مهم ترین نماینده ی لایه هایی از شیعیان عراق می باشد که در سایه ی در دست داشتن دستگاه دولت به دارایی های کلانی دست یافته اند. مالکی اکنون برای چندگاهی به کنار رفته است ولی گناه فاجعه ی امروزین ِ عراق را تنها به گردن نوری مالکی و پیوندهای دولت او با جمهوری ی اسلامی ی ایران انداختن ساده کردن یک چالش بزرگ منطقه ای است. گفته ی آقای "می ویل" درباره ی چالش دستگاه "دولت اسلامی" اندیشه برانگیز است و اشاره ای به سرنخ های فاجعه دارد: "آن ها (نیروهای دولت اسلامی ی ابوبکر بغدادی) بسیار خوب سازماندهی شده اند، از جنگ ابزارهای بسیار خوبی برخوردارند؛ در جریان هر یورشی نیروهایشان از هماهنگی برخودارند، (و) نشان داده اند که از توانایی ی یورش همزمان از چند جبهه را دارند". وارونه ی برداشتی که بانو کلینتون از موقعیت عراق به نمایش می گذارند، اگر فشار آمریکا برای برکناری ی نوری مالکی بسیار زودتر انجام می گرفت و اگر دولت های آمریکا و انگلستان زودتر و با شتابی بیشتر و نیز بی پرواتر از امروز برای انجام برنامه ی امپریالیستی ی جدایی ی کردستان عراق و ساختن دولت کردستان دست به کار می شدند، بازهم از تنش های عراق کاسته نمی شد. برنامه ی بشر دوستانه ی جنگ ابزار رسانی ی غرب به کردهای عراق که بی هماهنگی با دولت مرکزی ی عراق انجام می گیرد در بنیاد خود هیچ تفاوتی با کمک رسانی ی بشر دوستانه ی آقای پوتین به مردم شرق اوکراین ندارد. ریشه ی تنش های عراق را باید در سیاست های دوگانه ی غرب در آن کشور جست، نه جنگ شیعه و سنی. در کنار آلوده گی های مالی ی دولت آقای مالکی این ایراد هم به او وارد است که یا نتوانست سیاست های دو غرب در عراق را ببیند و یا اگر هم دید چشم فرو بست و از بازگویی ی واقعیت ها سر باز زد و سود کشور خویش را به سودی که در هشت سال گذشته به جیب زد فروخت
پ. مهرکوهی
Friday, August 15, 2014
منبع:پژواک ایران