PEZHVAKEIRAN.COM از اسطوره‌سازی برای «مردی زير درخت سيب» تا تجليل از «جنايتکار قرن»
 

از اسطوره‌سازی برای «مردی زير درخت سيب» تا تجليل از «جنايتکار قرن»
حسين باقرزاده

اکبر گنجی نويسنده ای شجاع است. او در ايران با دستگاه ولايت در افتاد، زندان کشيد و تا سرحد مرگ اعتصاب کرد و شهرت جهانی يافت، و در طول ساليانی که در خارج کشور به سر ميبرد تابوهای سياسی و مذهبی متعددی را که در گذشته به آنها معتقد بوده در هم شکسته است. از جمله، او از شکستن حرمت و تابوی مذهبی و سياسی روح الله خمينی ابايی نداشته است. از يک سو، با طرح نظرات فقهی خمينی که از جمله تمتع جنسی از دختر شيرخوار را مجاز دانسته، سطح فرهنگ پدوفيلی بسيار پست و وحشتناک او را به نمايش گذاشته است، و از سوی ديگر با استناد به منابع مختلف، نقش خشونت بار و جنايت‌کارانه خمينی در سرکوب مخالفان و اعدام های گسترده و دسته جمعی دهه اول انقلاب (و دهه آخر عمر خمينی) و به خصوص قتل عام سال ۶۷ را به تفصيل بر شمرده است. او در مقاله اخير خود به نقش روشنفکران در اسطوره سازی از خمينی پرداخته و نمونه هايی از نوشتارهای پيشگامان فکری جامعه را در بالا بردن خمينی به سطح يک ابرمرد و مصلح و منجی اجتماعی در برابر خواننده قرار داده است.

در اين نوشته، او ملاحظات رعايت «آبروی» اين يا آن نويسنده نامدار را به کنار گذاشته و پته بسياری را روی آب انداخته است. علاوه بر اين، او نشان داده که روشنفکران و انديشمندان از هر دو جريان دينباور و لاييک، به صورت تقريبا مساوی در آفرينش اسطوره خمينی دست داشته اند. در اين زمينه، او علاوه بر آل احمد و شريعتی (که در صاف کردن جاده انقلاب اسلامی سهم قابل توجهی داشتهاند)، قطعاتی از نويسندگان و شاعران معروفی چون علی اصغر حاج سيد جوادی و نعمت‌‌الله ميرزازاده (م. آزرم) را نقل ميکند که خمينی را به عرش برده اند، و در رديف آنها ابايی ندارد که از متفکران دين باور مورد احترام خود و هم انديشانش مانند عبدالکريم سروش و .. نيز نقل قول های مشابهی را بياورد تا نشان دهد چگونه اين انديشمندان و پيشگامان فکری جامعه مجموعا اسطوره خمينی را ساختند. از ديد او، اين «گفتمان مسلط» را «روشنفکران به طور جمعی در طی يک دوره تاريخی» دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خلق کردند و «گفتمانی که خلق و مسلط شد، اسطوره خمينی را ساخت».

در نوشته گنجی، اما، دو نکته اساسی خلط شده و ناديده گرفته شده است. يکی اين که گنجی چون در پی آن است که نشان دهد روشنفکران لاييک نيز در رديف انديشمندان دين باور در اسطوره سازی از خمينی نقش برجسته ای داشته اند تنها نمونه هايی را از اين انديشمندان به خواننده ارائه می دهد که مدعای او را تأييد می کند، و به موارد ديگر کاری ندارد. در واقع نه جامعه روشنفکری دهه‌های ۴۰ و ۵۰ به افرادی محدود بوده که گنجی از آنان در نوشته خود نام می برد و نقل قول می کند و نه نظرات نقل شده در نوشته او تصوير دقيقی از مواضع و اظهارات آنان درباره شخص خمينی و انقلاب سال ۵۷ به دست ميدهد. گنجی، هم در نام بردن از نويسندگان و شاعران زمان و هم در نقل قول از آنان، به صورت گزينشی عمل کرده است.

ممکن است گفته شود که گنجی به دنبال ارائه تصوير کاملی از جامعه روشنفکری دهه های ۴۰ و ۵۰ و گفتمانهای ساخته و پرداخته آنان نبوده و فقط خواسته است نشان دهد «بخشی» از جامعه روشنفکری لاييک نيز در خلق اسطوره خمينی نقش داشته است. ولی لحن کلام او مفهوم ديگری را به خواننده منتقل می کند. او چنان تصويری از جامعه روشنفکری آن دوران به دست می دهد که گويی آنان نه گفتمان های سياسی و اجتماعی گوناگون در باره انقلاب و سياست و بلکه فقط يک گفتمان را ساخته بودند و آن هم در خدمت بالا بردن خمينی به عرش و بر ماه نشاندن او بوده است. او با اين کار به يک تصوير نادرست عامه پسند که روشنفکران (و تمامی آنان) را در باز کردن راه پيروزی خمينی در انقلاب دخيل و مقصر ميشناسد کمک رسانده و آن را در ذهن خوانندگان خود تثبيت می کند.

نمونه هايی که گنجی در نوشته خود می آورد البته مايه افتخار نويسندگان و سرايندگان آن ها نيست و بلکه گويای اين واقعيت است که در فضای خفقان زده و تحت سلطه گفتمان پرداخته مثلث آل احمد، شريعتی و مجاهدين خلق، نه فقط مردم عادی و بلکه بسياری از تحصيل کردگان نيز فريب مواضع و مقاومت متهورانه خمينی در برابر رژيم شاه و سلطه آمريکا و ظاهر بی پيرايه و ساده او را خوردند و بدون اين که به خود زحمت آن را بدهند که در باره انديشه های او تحقيقی به عمل آورند و مثلا سری به کتاب «کشف الاسرار» او بزنند، به ثنا و تجليل او پرداختند. ولی در همين دوران کم نبودند نويسندگان ديگری که بر خلاف جريان آب شنا می کردند و در فضايی که مخالفت با خمينی و جمهوری اسلامی او تحمل نمی شد حرف خود را می زدند و يا دست کم سکوت را پيش می گرفتند. در فضای انقلابی سال ۵۷ که روزنامه ها يکی پس از ديگری به تصرف «انقلابيون» می افتاد، البته گفته ها در ثنا و تأييد خمينی به راحتی و سرعت پخش می شد، ولی آن هايی که در نقد و مخالفت نوشته می شد کمتر در داخل کشور امکان نشر می يافت. آقای گنجی اگر می خواست تصوير مسخ نشده ای از فضای روشنفکری آن زمان به دست دهد، می بايست علاوه بر نشريات داخلی سال ۵۷ به معدود نشريات خارج کشور آن زمان (و از جمله، ايرانشهر لندن) سر می زد تا صدای برخی از روشنفکران را که مسحور خمينی نشده بودند و خطرات پيش رو را گوشزد ميکردند (و از جمله، نامه سرگشاده معروف مصطفی رحيمی تحت عنوان «چرا من با جمهوری اسلامی مخالفم» را) نيز بشنود و در گزارش خود ملحوظ کند.

نکته اساسی ديگری که گنجی در نوشته خود به صورت فاحشی آن را خلط کرده، کنار هم گذاشتن مواضع افراد بدون توجه به ظرف زمانی آن ها است. اگر در زمانی که خمينی در برابر رژيم شاه ايستادگی کرده و يا زير درخت سيب در فرانسه از آزادی زنان و کمونيست ها و مانند آن ها سخن می گفت و نظامی «شبيه جمهوری فرانسه» را به مردم وعده می داد، کسی به تجليل و ثنای او پرداخت، می توان گفت که او «فريب» زندگی ساده و سخنان او را خورده است. ولی اگر پس از پيروزی خمينی و برقراری جمهوری اسلامی و خطابه های تند و حاد خمينی عليه مخالفان و زنان و مطبوعات و احزاب و موج کشتاری که به راه انداخت کسی چنين کند در باره او چه می توان گفت؟ غالب کسانی که گنجی از آنان به عنوان ثناگويان خمينی نام می برد پس از ديدن واقعيت نه فقط از او روی برگرداندند و بلکه رسما و علنا به مخالفت با او برخاستند (و خطرات آن را به جان خريدند). ولی البته کسانی هم بودند که پس از همه اين وقايع، همچنان به تقديس او پرداختند و هيچگاه در برابر وجدان خود و جامعه خود شرم نشان ندادند. و طرفه اين که گنجی با نقل نمونه هايی از اين اظهارات آن ها را نيز از موارد اسطوره سازی خمينی قلمداد می کند.

گنجی نمی گويد که اگر م. آزرم در سالهای ۱۳۴۴ يا ۱۳۴۹ که خمينی در هاله ای از مقاومت فرو رفته بود در مدح او قصيده می سرايد، در فاصله کوتاهی پس از روی کار آمدن خمينی که چهره خشن و سفاک او ظاهر می شود احساس کاملا ديگری را بيان می کند. برای نمونه، تنها حدود ۶ ماه پس از روی کار آمدن خمينی و در فضايی که هنوز جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود، آزرم به اشتباه جمعی جامعه پی می برد و در شهريور ۵۸ می گويد:

پنداشتيم،
رزمنده با چپاول و بيداد واپسين سلاله ساسانيان،
اين در پی تداوم و آذرخش، فراز آمده،
هر چند با شمايل و لحن عرب و ليک،
سلمان پارسی‌‎ست.
ايران درون نبض رگش می زند
خوب آمده‌ست و نيک به پندار و نيک به کردار!

تا گردباد تيره توفان فرو نشست به رگبار،
تا چشم را مجال تماشای صحنه شد،
ناباورانه شعبده ای ديديم.:
ديديم ای دريغ که سلمان نيست!
ديديم ای شگفت که حجاج است!
(از مجموعه «گلخشم»)

گنجی همچنين با ذکر نام علی اصغر حاج سيدجوادی و اشاره به متنی که او در استقبال از خمينی نوشته بود، لازم نمی بيند که بگويد همو نيز در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ «صدای پای فاشيسم را» نوشت و گفت «ﻣﺎ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﭘﺴﺮ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﯽکﺮﺩﯾﻢ کﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ کﺘﮏ ﻭ ﺷکﻨﺠﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻔﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺳﺎﺯﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﻭ ﺍکﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻭ ﺑﺴﺎﻁ ﺍﺧﺘﻨﺎﻕ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺍﺭﻋﺎﺏ ﺳﺎﻭﺍکﯽ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺳکﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻭ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﺪ». در واقع، غالب روشنفکرانی که گنجی در نوشته خود نام می برد به صورت های کم و بيش مشابهی عمل کردند - گرچه برخی نيز به دلايل ايدئولوژيک يا سياسی/حزبی تا مدتی فجايعی را که تحت زعامت خمينی و با اشاره يا حکم او مرتبا صورت می گرفت ناديده گرفتند و حتی به تأييد برخی از جنايات و خشونت های حکومتی (از جمله خواست اعدام های بيشتر) برخاستند. خشونت های پس از انقلاب، بر خلاف آن چه که برخی ادعا می کنند از ضرورت های اجتناب ناپذير انقلاب نبود و بلکه از يک فرهنگ سياسی آلوده به خشونت ناشی می شد که بسياری از رهبران سياسی و مذهبی جامعه نيز از آن تغذيه می کردند و يا در ترويج آن نقش داشتند.

ولی گنجی نشان می دهد که تقديس و ثنای خمينی به دوران «معصوميت» و «طلبگی» او محدود نمی شود و بلکه کسانی اين ثناها را درست در دوران و ساليانی نثار او می کردند که چهره خشن و مخوف او بر همه آشکار شده بود. اين جا ديگر ما با «مردی زير درخت سيب» سر و کار نداريم، و بلکه با حاکمی روبرو هستيم که افرادی مانند صادق خلخالی و اسد الله لاجوردی را به جان مردم انداخته تا بی محابا بکشند و قتل عام کنند، مجلس مؤسسانی را که وعده داده بود به هم زده است، حقوق محدود زنان را از آنان گرفته و آنان را به کنج خانه رانده است، روزنامه ها را بسته و نويسندگان را سرکوب کرده است، به سادگی حکم ارتداد برای اعضای جبهه ملی صادر می کند، شخصا به قتل عام های هزاران نفر حکم داده (از متهمان کودتای نوژه در سال ۵۹ گرفته تا زندانيان سياسی سال ۶۷)، و بزرگترين جنايات ضد بشری در تاريخ معاصر ايران را مرتکب شده است. اين جا ما ديگر ما با افتاده انسانی زير درخت سيب که وعده های آزادی و استقلال و رفاه و جمهوری می دهد روبرو نيستيم - و بلکه با کسی در رديف جنايتکاران و آدمکشان بزرگ قرن بيستم مانند هيتلر و استالين و پول پت روبرو شده ايم. اين جا ديگر «فريب ظاهر را خوردن» معنا نمی دهد، و انديشمند يا روشنفکری که به مدح و ثنای چنين کسی بپردازد آگاهانه می داند چه می کند، و به تعبير ناصر خسرو قباديانی «قيمتی دُرّ لفظ دری را» «در پای خوکان» ريخته است.

گنجی از يکی از اين مداحان ياد می‌کند. در حالی که تقديس و تکريم خمينی از سوی ساير نويسندگان و شاعران به ساليان پيش از انقلاب و يا به ماه های اول پس از آن مربوط می شود، گنجی سه نقل قول از عبدالکريم سروش می آورد که به سال های ۱۳۶۴، ۱۳۶۸ و ۱۳۷۱ بر می گردد. اولی موقعی است که خمينی چهره واقعی خود را نشان داده و آشکارا از گفته‌های خود در فرانسه تحت عنوان «خدعه» ياد کرده است، نويسندگان و دگرانديشان را سرکوب و خاموش کرده و يا از وطن رانده و خشن ترين قوانين قرون وسطايی را بر جامعه تحميل کرده است، و علاوه بر اين، هزاران نفر در قتل عام های سال های ۱۳۶۰ تا ۶۳ به دستور او و مأمورانش سر به نيست شده اند. سروش از خمينی در اين شرايط چنين ياد می کند:

ديدی آن «فرزانه مرد» چيره‌دست
آن که «زنجير غلامان» را شکست

آن براهيمی که با “ضرب کليم”
می‌شکافد فرق «ديوان» را دونيم

اينک آن گرد دلاور آمده است
اينک آن «خورشيد خاور» آمده است

چهار سال بعد که خمينی پس از قتل عام هزارانه سال ۶۷ و فتوای قتل سلمان رشدی از دنيا می رود و ميراثی از خشونت و جنگ و ويرانی و قتل عام ها و نظامی قرون وسطايی از خود بر جای می گذارد، سروش در رثای او سخن می راند، از او تحت عنوان «آفتاب ديروز و کيميای امروز» ياد می کند، از «روح پاک» او همت می طلبد، و او را «انسانی بزرگ، و روحی عارف» می شناسد. و بعد در اسفند ۱۳۷۱، يعنی نزديک چهار سال پس از مرگ خمينی که فرصتی کافی برای تأمل و تدقق در کارنامه سياه خمينی بوده است، سروش همچنان در کار مدح «امام خمينی» است، او را «محبوب» خود معرفی می کند و می نويسد که در دوران دانشجويی (پيش از انقلاب) «کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم» و چاپلوسی و ثنا را به آن جا می رساند که اضافه می کند «گويی خدا در اسم “عزيز” بر او متجلی شده است». سروش خوانش خمينی از اسلام را که در «حکومت اسلامی» او انگاره سازی شده به آسانی می پذيرد، و حتی تجلی عملی آن در نظام ولايی جمهوری اسلامی و جنايات مخوفی که به نام اسلام درآن صورت گرفته است در او کمترين ترديد بازنگرانه ايجاد نمی کند.

کارنامه روشنفکری و آزادانديشی در جامعه ما چندان درخشان نيست، و کم نبوده اند انديشمندان و نخبگانی که در مقاطعی از تاريخ فريب خورده اند و راه گم کرده اند، يا مسحور قدرت شدهاند، و يا بدتر از آن، وجدان خود را در طبق اخلاص نهاده و به ثمن بخسی به صاحبان قدرت فروخته اند. در آستانه انقلاب، نيز جامعه روشنفکری ايران در مجموع کارنامه با افتخاری از خود بر جای نگذاشته است، و کم نبوده اند روشنفکرانی که با برخوردی احساسی و ساده گرايانه به حمايت از خمينی برخاستند و برخی از آنان حتی برای مدت چندی از سياست های خشونت بار خمينی و قتل و کشتارهای «انقلابی» او حمايت کردند و اعدام های بيشتری را می طلبيدند. بدون شک اين روشنفکران، در اسطوره سازی از خمينی و ارائه چهره ای انقلابی، نجات بخش و رحمانی از او سهيم بوده اند، و نيز به اندازه ای که از خشونت های «انقلابی» حکومت حمايت ميکرده اند در برابر آن مسئولند.

ولی انديشمندانی نيز داشته ايم که در جريان انقلاب و پس از آن در خدمت نظام ولايت فقيه در آمدند، چشم و گوش خود را بر مظالم و خشونت های بی شمار حکومتی بستند و قلم هايی را که به دستور يا اشاره خمينی شکسته می شد و قتل عام هايی را که از کشته پشته می ساخت ناديده گرفتند و همچنان در وصف خمينی نوشتند و سرودند و او را امام خواندند و به شاگردی خود و مقلد او بودن افتخار کردند. اين جا ديگر ما با مقوله هايی از قبيل ندانستن و يا گول حرف های خمينی پيش از انقلاب را خوردن روبرو نيستيم. در اين جا عنصر انديشمند آگاهانه و دانسته به تقديس و تکريم ديکتاتوری برمی خيزد که علنا و رسما اين خشونت ها را فرمان داده و يا تأييد کرده است. او در خدمت تطهير ديکتاتور بر آمده است و در هر خشونتی که ديکتاتور و يا کسان او مرتکب شده اند خود را سهيم کرده است. او از زير بار مسئوليت خود نمی تواند فرار کند، به خصوص اگر آن چنان که اکبر گنجی با اشاره به توصيف خمينی سال های ۱۳۶۴ به بعد به عنوان «يکی از ارباب معرفت» و «آفتاب ديروز» و «کيميای امروز» از سوی عبدالکريم سروش، بعيد می‌داند «که سروش ديگر چنان باورهايی داشته باشد، اگر چه آيت‌الله خمينی را... به تيغ نقد نگرفته است».

سخن از روشنفکران و انديشمندانی بود که پيش از انقلاب و يا حول و حوش آن در وجود خمينی (مردی نشسته در زير درخت سيب در حومه پاريس) شخصيتی شجاع و منجی و مصلح ديده بودند و به تقديس و تکريم او پرداختند. غالب آنان، اما، پس از روبرو شدن با واقعيت وحشتناک پديده خمينی در هفته ها و ماه های اوليه پس از انقلاب به اشتباه خود پی بردند و چهره‌ای ديگر (و نزديک به واقع) از خمينی ولی فقيه را که اکنون آنان را با شکنجه و اعدام صِلِه می داد تصوير کردند. ولی آيا می توان کسانی را که سال ها پس از آن همچنان به تقديس و تکريم خمينی ادامه دادند و جنايات بی شمار او را ناديده گرفتند و احيانا در صدر نشستند و قدر ديدند و پس از سال ها وقت و بررسی، هنوز حاضر نشده اند او (و گذشته خود را) به نقد بکشند (چه برسد که آن را محکوم کنند) در زمره افرادی قرار داد که خيلی زود به اشتباه خود در شناخت خمينی پيش از انقلاب پی بردند و آن را تصحيح کردند؟ آقای سروش ۳۵ سال پس از انقلاب و روی کار آمدن خمينی و ۲۵ سال پس از مرگ او هنوز «قضاوت تاريخی» در باره خمينی (و پاسخگويی در باره کارنامه خود) را «زود» می داند و آن را به آينده ای نامعلوم موکول می کند.

تاريخ، اما، به انتظار نمی‌نشيند و قضاوت خود را خيلی پيشتر کرده است ...

حسين باقرزاده

منبع:گویا‌نیوز