سکوت شکسته
مهناز قزلو
همان طور که باران می زند
تا پاهایم بوی سفر بگیرند
مگذار پنجره ها را غروب بگیرد
برای عاشق شدن دیر نیست
فلسفه ها نتوانستند شکاف را تفسیر کنند
به سادگی می گویی "رنج"
این منم که درد می کشم
بگذار هر کس سَرِ جای خودش بایستد
تاریخ که منقرض نمی شود
"من" فکرش را میان دو دست می گیرد
"تو" پشتِ یک آفتاب تنها می ماند
سادگی سکوت می کند
چند واژه را کنار هم بگذارم
تا تصویر "مرا" بشکند
تهِ اندوهِ من صدای زنی ست
که با چراهای بی جواب اشک نمی ریزد
زمستان های وحشیِ تُرد
با تنِ من، گره می خورد
"من" اما حصارِ زن نمی شود
ساکِ بسته ام، سکوت را می شکند
نهم فوریه ی دوهزاروچهارده / استکهلم
منبع:پژواک ایران