گوگوش و ترانه ی بهشت - همجنسگرایی در هنر
مهناز قزلو

 

هر اثر هنري فارغ از ماهیت و ارزش واقعی اش، بي ترديد بايد مورد نقد قرار گيرد. نقد به معناي نفي نيست بلكه بحث، تجزيه و تحليل و نگاه انتقادي به يك اثر هنري است. سبک سنگین کردن یک اثر از زوایای مختلف و سنجش و ارزیابی آن در مجموع می باشد. شفاف کردن و به پیش چشم کشیدن نقاط مثبت و منفی آن برای ارتقا هر چه بیشتر است. فرایند نقد و انتقاد، خود  موجب درك بهتر كاركرد عملي یک اثر در ساختار فرهنگي جامعه می شود و به طبع بستر مناسب تري براي شرايط تكويني آن و رشد فضاي هنري و لمس و ارتباط مناسب تري ميان اثر هنري در ابعاد گوناگون با مخاطب بوجود آورده و از پذيرش انفعالي، اجتناب خواهد شد. زیرا قرار نیست یک اثر هنری خود کلیشه و تابوساز باشد، برعکس پویایی یکی از انتظارات بدیهی در این مقوله است

در نمودار هندسي هنر، علاوه بر مخاطب، هنرمند و اثر هنري، جاي منتقد بويژه در جامعه ي ما گاه خالي ست. فارغ از مقوله ي نقد و منتقد، آنچه برجاي مي ماند، اظهارات شخصي و سليقه اي ست كه يا به طرفداري محض مي پردازد و يا به نفي و انكار مطلق. در غياب نقد تکويني، محتوايي و تطبيقي، خلق آثار هنري برتر تحصيل نخواهد شد.

 هنر و اثر هنري شايسته است از معناي دروني شده ي مونولوگ قدرت فاصله بگيرد، با ناخودآگاه جمعي جامعه بياميزد، فاقد اعتبار و پذيرش بي قيد و شرط باشد. هنر و هنرمند نبايد با گام های مردم پیش برود و تابع کلیشه های موهوم باشد. بايد چند گام پيشتر رود، چراغ در دستش باشد، با هنرش خواه شعر، موزيك و تصوير، نه فقط تابو بشكند بلكه فرهنگي نو بسازد.

 پيش از اين شاهين نجفي و شهره صولتي در آواز و شاعرانی در شعر و هنرمندانی دیگر در نقاشی، مجسمه سازی، انیمیشن، تئاتر و غیره تلاش در طرح نوگرایانه و ساختارشکن مضمون همجنسگرایی بوده اند. اما به جرات می توان گفت "گوگوش" از جایگاه ویژه ای برخوردار است که ترانه اش را ممتاز و متمایز می کند. چرا؟ برای اینکه او محبوب میلیون ها ایرانی ست و قلب ها را بی تردید تکان داده و ذهن ها را به فکر واداشته است. نه از منظر فلسفه و سیاست بلکه از آنجا که او هنرمندی مردمی است. هر چند به هیچ وجه قصد قضاوت اخلاقی نسبت به شخصيت فردي او را ندارم و اساسن اعتقادی هم به چنین تئوری ندارم چرا که به هیچوجه با ترازوی بی کفایت "خوب" يا "بد"  نمی توان در باره ی افراد قضاوت كرد، بلكه اين عمل فرد انسانی است كه مورد سنجش قرار مي گيرد و در اینجا با جرات اعتراف می کنم که "گوگوش" جسورانه اثری را به جامعه ی همجنسگرایان تقدیم کرد هر چند این ترانه را سال پیش اجرا کرده بود بی آنکه انگیزه ای در وصف عشق همجنسگرایانه داشته باشد. با این وجود این کار او یعنی تقدیم ترانه به جامعه ی انسانی همجنسگرایان قابل ستایش و تقدیر است.

تابو شكني و تلنگر به مناسبات كهنه يكي از قابليت هاي اثر هنري ست. به هر ميزان قادر به نقض كليشه هاي سنتي و مناسبات غيرانساني شود، به همان سطح ارزش هنري دارد.

در بخشی از شعر به خوبی پیداست که "عشق" مورد نظر "تابوشکن" است، خواه همجنسگرایانه باشد و خواه خارج از حوزه ی ازدواج و بافت های کهنه ی تنیده شده بر ساختار فرهنگی جامعه. این عشق خلاف کعبه می چرخد. برای کندن از برزخ، به دنیا گریز می زند و بهشت را اندازه ی خود نمی داند.
تابوشکن است و ارزش هنری اش نیز دقیقن در همین جاست. اما باید توجه داشت هرچند فرم جدیدی را عرضه می کند اما قادر نیست به عمق شکست یک رفتار جنسیتی کلیشه شده به صراحت و روشنی بپردازد. به ذهنیت سنتی جامعه اعتراض کرده اما موفق به ارائه تصویری نو و شفاف نشده است. 

شعر به اندازه ی کافی زنانه نيست، اصلن زنانه نیست. اگر عنصر تصاویر ویدئویی را از آن بگیریم فاقد بیان صریح در مضمون همجنسگرایی به طور عام و همجنسگرایی زنانه به طور خاص می باشد.

هر چند معتقد به قالب های ارزیابی یک سویه نیستم اما نگاه به اثر هنری می تواند مضمونی هم باشد یعنی مخاطب از خود بپرسد "خب... این ترانه چه چیزی را می خواست بیان کند."

روشن است که یک اثر هنری بیانیه ی سیاسی نیست قرار هم نیست باشد، زیرا یک اثر هنری مختصات زیباشناسی ویژه ی خود را می طلبد که شایسته نیست به هیچ بهانه تقلیل یابد. در عین حال آن را نمی توان مستقل از عنصر فرهنگ سازی، به پدیده ای تک سلولی تبدیل نمود. ماده ی خلق یک اثر هنری تنها خواننده و صدایش، ابزار موسیقی و شاعر و واژه هایش و تکنیک تصویر و ویدئو نیست بلکه عناصری همچون تخیل، مضمون، فرم و سبک و  تم و ... در بیان موثر آن کاملن دخیل هستند. 

و اما نقطه ی اوج این شعر زیبا این بیت است:

منم میدونم این احساس  ...  نباید باشه اما هست

کدام احساس نباید باشد، اما هست؟ چرا هست؟ چرا نباید باشد؟ چقدر خوب که شاعر توانسته این پرسش را در ذهن مخاطب بپروراند.

شعر این گونه شروع می شود:

از این بیراهۀ تردید  ...  از این بن بست میترسم

من از حسی که بین ما  ...  هنوز هم هست میترسم

حس تردید... وجود بن بست.... حس ترس...! بله .. همه ی این ها هست. چرا؟ در جامعه ی سنتی که حتا عشق میان زن و مرد خارج از حوزه ی ازدواج تابوست... در فرهنگی که بکارت ارزشی فرای انسان، عشق و احساسات انسانی دارد... در ساختار مناسبات اجتماعی ی که زن نمی تواند ابتدا به ساکن به طور علنی به یک مرد ابراز عشق کند، آیا نباید یک زوج همچنسگرا، خواه دو زن و یا دو مرد، از احساسی که دارند بترسند. قطعن بله. وقتی قوانین حکومتی آنها را شایسته ی عدم و اعدام می داند علیرغم اینکه واژه ی "همجنس باز" را به "همجنسگرا" تبدیل کرده است. این بازی با واژه ها در نظامی همچون حکومت جمهوری اسلامی تنها یک شوخی ی بسیار تلخ است. نفس خشونت را با همین ترفند تشدید می کند. جامعه و فرهنگ و مناسبات اجتماعی نیز از سویی دیگر دست به دست رویه ی قانونگذاری داده و انسان همجنسگرا را با چالشی مواجه ساخته که هستی ی انسانی ی همجنسگرایانه ی اش را سخت برآشفته است.

هویت و هستی همجنسگرایانه قدمتی به اندازه ی تاریخ دارد و حق طبیعی بشر است و باور کنید این هوموفوبیاست که بیماری است زیرا محصولش نفرت و خشونت بر علیه انسان هاست. جهانی انسانی را آرزو می کنم سرشار از آزادی... آنچه که به شوقش از زندان ها، رنج ها و شکنج ها گذشته ایم بی آنکه رویاهامان رنگ سردی و ناامیدی بگیرد.

پرسش من این است ... آیا زمان آن نرسیده که از باورهای غیرانسانی فاصله بگیریم  و حق چگونه زیستن را به هر انسان بسادگی بپذیریم. به خرد و عشق باور بیاوریم و زندگی را با تمام معنای خود زندگی کنیم و البته بگذاریم زندگی کنند آن گونه که قلبهاشان عشقی انسانی را در می یابد. رنج و دغدغه را بر هیچ انسانی تحمل نکنیم. شایسته نیست انسانی به خاطر ناآگاهی ما در تلخی و اندوه و دروغ زندگی کند.

 

مهناز قِزِلٌو

هفده فوریه دوهزاروچهارده - استکهلم 

منبع:پژواک ایران


مهناز قزلو

فهرست مطالب مهناز قزلو در سایت پژواک ایران 

*خیانت مسعود رجوی و دیگر اعضای مرکزی مجاهدین بعد از سی خرداد  [2020 Jun] 
*کرونا و پساکرونا‎  [2020 Apr] 
*من و هوای استکهلم  [2019 Nov] 
*من از رنج هاى بسيارى گذشته ام   [2019 Aug] 
*نهاد قانونگذاری بریتانیا و اتهامات غیرحقوقی شادی صدر   [2019 Feb] 
*«گل بس»  [2019 Jan] 
*همه شکنجه شده‌ایم  [2019 Jan] 
*یلدا   [2018 Dec] 
* دادخواهی، به مثابه ضرورت گذار به دموکراسی  [2018 Sep] 
*پاسخ به نوشته‌ی شادی صدر  [2018 Jul] 
*در سالمرگ خمینی؛ اهریمن تاریکی   [2018 Jun] 
*عدالت برای ایران و «فیلتر» آزادی بیان در خارج از کشور   [2018 Jun] 
*خانم شادی امین هر چقدر هم تلاش کند قادر نیست گوی سبقت از سازمان مجاهدین خلق برباید!  [2018 May] 
*«تعارض»  [2018 Jan] 
*هولوکاست دهه شصت  [2017 Aug] 
*کاربرد نظریه میان برشی در جنبش کوئیر  [2017 Jul] 
*تجاوز به کودکان و ضرورت واکاوی زیرساخت ها  [2017 Jul] 
*به بهانه ی انتشار تصویر «محمد مقیسه‌ای» بازجوی جنایتکار من در اوین  [2017 Jul] 
*سهم زنان از قدرت در ایران ‏ ‏‎   [2017 Apr] 
*جایگاه جامعه ی انسانی کوییر در روز جهانی زن  [2017 Mar] 
*وضعیت زنان ایران در سال 2016‏   [2017 Jan] 
*روز جهانی کودکان دختر   [2016 Oct] 
*هیچکدام از ما نمی مانیم...  [2016 Jan] 
*مسعود رجوی، این نخل ناخلف تبر شده!  [2016 Jan] 
*چراغهای قرمز سرد  [2015 Nov] 
*زخم های جناس ناقص  [2015 Oct] 
*آتشفشان مچاله ي درد  [2015 Oct] 
*یک اتفاق خوب  [2015 Oct] 
*رنج تَرَك خورده  [2015 Oct] 
*هیاهوی زوال  [2015 Oct] 
*ماهیت معطوف  [2015 Oct] 
*تشویش تلخ  [2015 Oct] 
*شوکای ناآرام  [2015 Oct] 
*اي كاش  [2015 Aug] 
*مرباي آلبالو در اوين (خاطرات زندان)  [2015 Aug] 
*ایکس های تفکر انتقادی  [2015 Jul] 
*جنسیت ایکس و ۱۴۳۷ لایک فیس بوکی  [2015 May] 
*لي لي  [2014 Jun] 
*عقربه هاي شكسته  [2014 Jun] 
*روايتي متفاوت!  [2014 Apr] 
*دامن مادربزرگ  [2014 Apr] 
*اهل زمين  [2014 Apr] 
*«سرِ راهِ خودت نایست»  [2014 Apr] 
*دلم آتش مي گيرد  [2014 Mar] 
*آتش فریاد  [2014 Mar] 
*در آغوش روياهايم  [2014 Mar] 
*سکوت شکسته  [2014 Feb] 
*گوگوش و ترانه ی بهشت - همجنسگرایی در هنر  [2014 Feb] 
*باران  [2014 Feb] 
*«انکار»  [2014 Feb] 
*عاشقانه  [2014 Feb] 
*«كانزرواتيو ديسكاشن» conservative discussion (بحث های محتاطانه) [2014 Jan] 
*فرانرم گرايان - قوانين حكومتي و تابوهاي فرهنگي جامعه به بهانه ي مصاحبه با يك همجنس گرا [2014 Jan] 
*حوالی فردا  [2014 Jan] 
*در پاسخ به سخنان چندش آور ابراهیم نبوی  [2014 Jan] 
*زمزمه‌های ابر  [2014 Jan] 
*«نفرت» در هنرِ! تنزل يافته ي مجاهدين خلق  [2014 Jan] 
*کلاغ های قبرستان  [2014 Jan] 
*زر می اندوزی با نام یارانم  [2013 Dec] 
*بگذارید حرف بزند  [2013 Dec] 
*پفيوزها!  [2013 Dec] 
*پرسه های رویایی  [2013 Dec] 
*يك گزارش و يك استمداد بشردوستانه   [2013 Dec] 
*«یوگیاکارتا» و «فرانرم گرایی»  [2013 Dec] 
*هراس  [2013 Nov] 
*آقای رجوی! شما مسوول مرگ خاموش اعتصابيون در ليبرتي هستید  [2013 Oct] 
*مجال نگراني  [2013 Oct] 
*خشونت و قدرت – صحنه ی اعدام در کتاب های کودکان  [2013 Oct] 
*قانونگذاری مبتنی بر قوانین شریعت بر ضد کودکان در حکومت اسلامی ایران  [2013 Sep] 
*آبی گرمترین رنگ هاست (برنده جایزه ی نخل طلای فستیوال کن در سال ۲۰۱۳)   [2013 Sep] 
*آقای رجوی.... متوقف نشده اید، سقوط کرده اید!  [2013 Aug] 
*نامه به کودکانی که متولد شدند! «کودکان زندان» [2013 Aug] 
*تا جهان بیدار شود (به خاطره ی تابناک جان باختگان تابستان شصت و هفت) [2013 Aug] 
*آقای رجوی، منصور قدرخواه «مزدور» است، نه من  [2013 Aug] 
*آقای رجوی شما با جهل خود بیعت کرده اید  [2013 Jul] 
*رهبر عقیدتی مجاهدین و مسئله ی غامض دموکراسی  [2013 Jul] 
*فیس بوک و فرهنگ   [2013 Jul] 
*منتقد، توهمِ توطئه و تئوریِ پرتاب  [2013 Jul] 
*رهبران و مقوله ی نقد  [2013 May] 
*"شريعت" و شكنجه در زندانهاي جمهوري اسلامي  خاطرات زندان - قسمت ششم  [2009 Dec] 
*خاطرات زندان (قسمت ششم)  [2009 Nov] 
*صداي من نبودي... صداي من نيستي...  [2009 Sep] 
*ستیزه  [2009 Aug] 
*"انتخابات"!، مرده متحرك و اپوزيسيون   [2009 Jun] 
*حلقه هاي يك زنجير، قطره هاي يك دريا  [2009 May] 
*روايتي از زندانهاي جمهوري اسلامي ايران خاطرات زندان (٥)  [2009 May] 
*شريعت و حقوق بشر   [2009 Mar] 
*زنان در گذرگاه مبارزه  [2009 Mar] 
*ني لبك هايي كه انسان را سرودند - قسمت چهارم  [2009 Mar] 
*شب دلواپس نيلوفراني است كه تا ماه قد مي كشند به بهانه تخريب گلزار خاوران  [2009 Feb] 
*نقض حقوق بشر و محاكمه جنايتكاران جمهوري اسلامي   [2008 Dec] 
*من يك زنم، يك انسان  [2008 Nov] 
*ني لبك هايي كه انسان را سرودند روايتي از زندانهاي جمهوري اسلامي ايران  [2008 Nov]