PEZHVAKEIRAN.COM بازهم در نفی حکم اعدام
 

بازهم در نفی حکم اعدام
خسرو شاكري زند

کمتر از يک ماه پيش عده‌ای اديبان و دانشگاهيان ايران طی فراخوانی که برای امضاء در اينترنت نشردادند، خواستار لغو حکم اعدام شدند. اگرچه اين اقدام مثبت بس با تأخير انجام می‌گيرد و می‌بايستی در‌‌ همان فردای واژگونی نظام سلطنتی صورت می‌گرفت، با اين همه بايد ازين گام مثبت استقبال کرد. آنچه در زير می‌خوانيد مقاله ايست که در سال‌های بلافاصله پس از انقلاب منتشر شد و وجوب تحقق اين خواست را مطرح ساخت.
گفتن ندارد که تاريخ ايران پراست از تجاوز حاکمان و زورمندان به حقوق مردم، زيردستان، و نيز حتی همکاران ريز و درشت و نزديکان آنان. پاسخ زورمندان به مخالفان و اعمالشان برای «حل» مخالفت مخالفان جز از طريق توسل به سخت‌ترين و بی‌رحمانه‌ترين اشکال زور و نابودی نبوده است. اين را می‌دانيم و نيز آگاهيم که رژيم پهلوی در اين سده [ی بيستم] جز از اين شيوه «بهره» نگرفت. آنقدر زور گفت، دهان بست، مغز شست، و سينه را گلوله‌ ی مذاب مشبک کرد که جايی برای تنفس، تفکر، و تکلم نماند، مگر برای سياه‌ترين و پس مانده عناصر جامعه، يعنی گروهی که خمينی در سر آن قراردارد. از خمينی نيز، بی‌گمان، جز اينکه کرده نمی‌توان انتظار داشت. او نماينده‌ ی سياه‌ترين و پس مانده‌ترين عنصر تاريخی جامعه‌ ی ايران است. پس، خونريزی‌ها و سيل خون همچنان بيداد می‌کند.
آنچه ظاهراً شگفتی می‌آفريند اين است که مخالفان خمينی نيز اميد به خونريزی و بيدادی از‌‌ همان نوع تمی نمايانند. سخن از انتقام فضای آلوده‌ ی ايران را آلوده‌تر می‌کند. ايدئولوژی غالب گروه‌های مخالف، چه شمشير در کف، چه در نيام، ايدئولوژی خون و خونريزی است.
بدا به حال ما! سيل خون بندی ندارد! بندی هم نخواهد داشت؟ آيا بايد به اين دور باطل کشتار و کشتار و بازهم کشتار دوام بخشيد؟ آيا می‌توان سرانجام يکبار شمشير را برای هميشه به نيام نشاند و بند بر سر خون و خونريزی‌ها بست و جامعه را به راه خِرَد و خردمندی راهنما شد؟ آيا ايرانيان، آفرينندگان اين فرهنگ درخشان می‌توانند سرانجام اين لکه‌ ی ننگ «انتقام جويی و خونريزی» را از خود برای هميشه دورکنند؟ آيا می‌توانند، با تکيه به دستآوردهای انساندوستانه (هومانيستی) فرهنگ ديرين خود، اين آينهٔ رويارويی انساندوستانه و پادزهر اجتماعیِ ستم، جور، و آدمکشی زورمندان، نشان دهند که می‌خواهند سرانجام با سنن اين ستمکاران بگسلند و به شکوفايی و انکشاف پيشينه‌های انساندوستانهٔ خود همت بگمارند؟ و به يکباره همه با هم، يکجا، آوازسردهند و اين سخن پندآميز نياکان انساندوست خود راشعار خويش سازند؟ خون را با خون نشوييم!
شيوهٔ اقناع را جانشين منش سرکوب سازند و بگويند: نيآيد از شمشيز آنچه از تيغ زبان آيد! و سرانجام درک کنند آنچه را که شاعر بزرگ ايران ناصرخسرو گفت: گرنپسندی که خونت هی بريزند/ خودن دگر کس چرا کنی تو به گردن؟ يا آنچه او در همين راستا نوشت: چو بر خود روا نشتری/ مکش تيغ بر گردن ديگری!
آيا می‌شود حاکمان آينده از اين سخن که جمع‌بست تاريخ ستمگرانی است که خود قربانی شقاوت ديگران شده‌اند بياموزند؟ و دچار سرنوشت شوم قهرمانانی چون نادر نشوند، که پس از قتل مردم و کور کردن پسر، جز پشيمانی توشه‌ای در چنگ نداشت؟ يعنی ازين پند تاريخی ايران زمين بياموزند که: به تندی دست برده به تيغ/به دندان گزدپشت دست دريغ (سعدی) و ازين قول فردوسی دستگرشان شود که مردی به کشتن نيست: مگو مرد، صد کشتم اندر نبرد/يکی زنده کن تات خوانند مرد!
چراکه به قول همين جامعهٔ بلاديدهٔ نيمروز: به خون‌ای برادر مبالای دست/که بالای دست تو هم دست هست
زيرا تاريخ استبداد فراسوی هرگونه ترديد به عيان نشان داده است: خون ناحق مکن چويابی دست/کز مکافات آن نشايد رَست و تاتوانی به حبس دادن پند/مکش او را به تيغ و زهر و کمند
و به قول اسدی شاعر: توان زنده را کشتن اندر گداز/نکرده است کس کشته را زنده باز
در ويس و رامين افزوده شده است: بريده سر نرويد بار دگر، ازيراهيچ دانا خون نجويد.
و سوسنی پای می‌فشارد و می‌پرسد: می‌توان کشت زنده را ليکن/ کشته را زنده کی توان کرد؟
و حتی در مورد دشمنان که بدی‌های بيکران کرده‌اند در جور و ستم حد و مرزی نشناخته‌اند، اسدی در رويارويی با دور باطل استبداد آسيايی و برای شکستن و خروج از آن می‌سرايد: گر آری به کف دشمن پُر گزند/مکش در زمان، بازدارش به بند
زيرا تاريخ روشن کرده است که: کار خون ريختن کار بازی نيست. (بيهقی)
زيرا باز تاريخ نشان داده است که چراغ هيچ ستمگری، هيچ خونريزی تا صبح نسوخته است. و فردوسی بزرگ شاعر حماسی ايران اين درک تاريخی را در اين اين شعر زيبايش منعکس کرده است: چو خونزيز گردد سرفراز/به تخت کئی برنماند دراز
وسپس به صاحبان موقت قدرت پند داده است که: به نيکی گرای و می‌ازار کَس/ره رستگاری همين است و بس.
و اما دربارهٔ نيرنگ‌زنانی که پس از سقوط از قدرت داد آزادی و مردم دوستی سرداده‌اند، ناصرحسرو گفته است: تا توانستی ربودی چون عقاب/چون شدی عاجز، گرفتی کرَکسَی فاسقی بود به وقت دسترس/ پارسا گشتی کنون در مفلسی.
و اين تجربهٔ مردم بلاديدهٔ ايران است که از زبان و قلم شعرای آن، حکيمان آنجاری شده است، ثبت شده، يا بيشتر در ميان مردم سينه به سينه نقل می‌شود. اين سخنان حکمت آميز، اين پند‌ها پادزهر فرهنگی مردم در برابر زهر قدرت مستبدان بوده است.
ما ايرانيان امروز، نسل‌های حاضر، بايد انتخاب کنيم وارث کدامين اين سنت هاييم. زهرسازان يا پادزهرکاران. شايد افراط بی‌سابقهٔ خمينی در دوران معاصر آنچنان واکنشی را در ميان مردم به سوگ نشستهٔ ايران بيافريند که که پدران و مادران، خانواده‌هايی که جگرگوشگان خود را در اين نبرد نابرابر از دست داده‌اند، يکجا پا پيش گذارند و خواهان لغو حکم اعدام در ايران شوند و برای مجازات جنايتکاران رژيم اسلامی راه‌های ديگری بجويند، تا مگر اين دورباطل استبداد آسيايی، که تا کنون از آن گريزی ممکن نبود، سرانجام ازهم دريده شود و ايران به خردراه راستی و نيکی گام گذارد، و سنت انساندوستی واژگون کند، آن سنت آدمکشی، قهر، ستم، و جور را. (۱)
به اميد آن روز.
 
از زبان مارکس
«اين چه نوع جامعهٔ رقت انگيزی است که وسيله‌ای برای دفاع از خود جز جلاد نمی‌يابد و تازه به خود جرأت می‌دهد از طريق «رونامهٔ مهم جهان» [تايمز لندن] اعلام کند که اِعمال خشونت يک قانون طبيعی است.»
«آيا لازم نيست دربارهٔ وسايل تغيير آنجامعه‌ای که تمامی اين جنايات را به وجود می‌آورد عميقاً انديشيد، تا اينکه آهنگ ستايش دربارهٔ جلاد سردهيم،‌‌ همان جلادی که با اعدام يک دسته جا را برای افراد بعدی باز می‌کند؟» (۱۷ فوريه ۱۸۵۳)
 
اندر پيشينهٔ مبارزه با حکم اعدام (۳)
روزالوکزامبورگ، رهبر انقلابی آلمان و نظريه‌پرداز درخشان مارکسيست، پس از سه سال که در زندان سلطنتی آلمان جنگ طلب گذرانده بود، سرانجام در پی قيام ملوانان شهر کيل، آغاز اعتصاب عمومی در آن کشور، و انتقال قدرت حکومتی از شاهزاده ماکس فون بادن به فردريش ابرت، رهبر حزب سوسيال دمکراسی، آزاد شد. او پس از آزادی بی‌درنگ دست به خامه برد و نوشته‌ای کوتاه، اما مؤثر، برضد مجازات اعدام بيرون داد. روزالوکزامبورگ با احساس همدردی ژرفی نسبت به هم بندهای خود طی سه سال و نيم توانسته بود تندخويی، قساوت، و بی‌رحمی نظام بورژوآ –سلطنتی را درک کند، اين احساس را با شناخت علمی خويش از ريشه‌های جنايت در‌‌ همان نظام بيآميزد، و اين نتيجه را بگيرد که سوسياليست‌ها، بمثابه پرچمداران آگاه جامعه‌ای عاری از ظلم و استثمار، جامعه‌ای «عميقاً انساندوست،» اين وظيفه را دارند که بجديت و بفوريت برای لغو حکم اهدام اقدام کنند. و هيچ عذری را در تعويق اجرای اين امر تاريخی موجه نشمارند.
بسياری از ايرانيان، از نهضت چپ (با تنوع‌اش) سال‌های سال در زندان‌های نظام سلطنتی ايران به سر بردند، بسيار از آنان قربانی سياست و قساوت آسيايی آن نظام شدند، به مجازات اعدام رسيدند، بسياری از ايرانيان، چه از چپ و چه از راست، بويژه بسياری از مسؤولان‌‌ همان نظام بی‌رحم پيشين، پس از استقرار خلافت اسلامی خمينی، نخستين قربانی‌های تداوم وحشيانه‌تر مجازات اعدام شدند. براستی که بازماندگان اين سيل خون، که از اعماق نظام سلطنتی-مذهبی ايران سرچشمه می‌گيرد، در هر سمت و سو که باشند، ازين فاجعهٔ عظيم، نه فقط پند نگرفته‌اند، که حتی در کمين انتقام نيز نشسته‌اند. چه خوب می‌بود، حال که تأسی به نمونه‌های خارجی اين همه در ميان ما ايرانيان رايج است، بورژوآهای ما از بورژوآ-ليبرال‌ها، سوسيال دمکرات‌های ما از سوسيال دمکرات‌ها، و مارکسيست‌های ما از چون روزا [و مارکس] بيآموزند و همه برضد مجازات اعدام و برای لغو آن در ايران بکوشند. آنان که ازين مهم تاريخی روی می‌تابند در راست، در صف راست‌ترين جناح‌های فاشيستی اروپا، و در چپ، در کنار استالين و شاگردان پُل پُتی او قرارمی گيرند.
ناگفته نماند که سوسيال دمکرات‌های آلمان، در آ زمان، نه فقط به پند روزا وقعی نگذاشتند، که بزودی خود او را جنايتکارانه به قتل رساندند. اما سرانجام زمان و تاريخ تمدن بشری فرزندان‌‌ همان قاتلان روزا را ناچار به لغو اين حکم ضد انسانی کشاند. حال ما فرزندان کدامين اين دو گرايش در ايران و جهانيم؟ فرزندان با وفای پهلوی-خمينی، يا فرزندان تاريخی [مارکس]، روزا، و کارل ليبکنشت، يا سوسيال دمکرات‌های راست و استالين و هيتلر؟
«ما آرزوی عفو و بخشش را برای زندانيان سياسی، زندانيانی که قربانی نظم کهن بودند، نداشتيم، ما خواستار حق آزادی بوديم، حق آزادی تبليغ، حق انقلاب برای صد‌ها انسان دلاوری که در زندان‌های رژيم پيشين تحت ديکتاتوری جانيان نظام سلطنتی قرارداشتند، و برای صلح و سوسياليسم و بخاطر مردم رزميده بودند.
«ما از نو خود را در صفوف آمادهٔ مبارزه می‌يابيم. اين باند شايده‌من (Scheidemann) و متحدان بورژوآيش، به سرکردگی شاهزاده ماکس فون بادن، نبودند که ما را [از زندان]‌‌ رها کردند. اين انقلاب پرولتری [آلمان] بود که در‌ها و بند‌های زندان‌ها را گشود.
«اما دستهٔ نگون بخت ديگری از ساکنان آن قصرهای تيره بکلی به فراموشی سپرده شده‌اند. اکنون کسی به آن اندام‌های رنگ پريده و بيمار نمی‌انديشد که بخاطر تخطی از قوانين عادی پشت ديوارهای زندان آه می‌کشند.
«با اين همه، اينان قربانيان نگونبخت آن نظام اجتماعی بد نامی هستند که انقلاب متوجه آن است، قربانيان جنگ [جهانی اول] امپرياليستی که فقر و غم را تا حد تحمل ناپزير شکنجه کشاند، قربانيان آن کشتار دهشتزای انسان‌ها که پست‌ترين غرايز را افسار گسيخت.
«عدالت طبقاتی بورژوآ ديگربار به تور می‌ماند، توری که می‌گذاشت کوسه‌های کوناگون بگريزند، اما ماهی‌های کوچک را به بند می‌کشيد. سوداگرانی که در طول جنگ به ميليون‌ها [پول] دست يافتند يا در ازای جريمه‌ای مضحک‌‌ رها شدند، [اما] خرده دزدان، زن و مرد، به شديد‌ترين وجهی تنبه شده‌اند. (۳)
«اين متروکان جامعه، که در اثر گرسنگی و سرما از پای فروافتاده‌اند و به سلول‌های سرد محکوم شده‌اند، در انتظار ترحم‌اند....»
روزا سپس به اشتغال آخرين پادشاه آلمان به جنگ جهانگشايی اشاره کرده، تأکيد می‌ورزد که ماه‌ها بود که زندانيان عادی شامل عفو نشده بودند و آنگاه می‌افزايد: «انقلاب پرولتری بايستی با تابش نور محبت زندگی اين زندانيان تيره روز را روشن کند، محکوميت‌های طولانی را کوتاه سازد، مجازات‌های وحشيانه – دستبند و شلاق – را ملغی کند، و تا حد ممکن توجه بهداشتی، سهميهٔ غذايی، و وضعيت کار را بهبود بخشد. اين وظيفه ايست که شرف ما در گرو آن است. نظام تأديبی کنونی، که با روحيهٔ خشن طبقاتی و بربريت سرمايه دارانه آميخته است، بايد از ريشه تغيير يابد.
«اما نوريزی کامل در همسازی با روحيهٔ سوسياليستی تنها می‌تواند بر پايهٔ يک نظم نو اقتصادی استوارباشد، زيرا هم جنايت و هم مجازات، هر دو، دست آخر، در سازماندهی اجتماعی ريشه دارند. اما يک گام راديکال را می‌توان بدون کوچک‌ترين فرآيند مدون قانونی برداشت. مجازات اعدام، اين ننگين‌ترين بخش از مجموعهٔ قوانين ماوراء ارتجاعی آلمان بايد بيدرنگ از ميان برداشته شود. (ت. ا.) چرا اين دولت کارگران و سربازان [در اين باره] اين همه ترديد از خود نشان می‌دهد؟
«بکاريای شريف (۴) دويست سال پيش همين ننگ مجازات اعدام را فاش گفت. آيا اين ننگ برای شما [رهبران سوسيال دمکراسی آلمان] لدبور، بارت، و ديمينگ وجود ندارد؟ آيا شما هيچ وقت نداريد، هزاران مشکل و مسئله داريد؟ هزاران وظيفه در برابر داريد؟ اما، ساعت به دست گيريد و دقيقه شماری کنيد که گفتن «مجازات اعدام ملغی است!» چقدر وقت می‌گيرد؟ آيا شما استدلال خواهيد کردکه دربارهٔ اين مسئله بحث و رأی گيری ضروری است؟ آيا شما بدين ترتيب در پيچيدگی‌های فرماليست، در ملاحظات حقوقی و کاغذبازی اداری غرق نخواهيد شد؟ مجازات اعدام تنها يکی از جزئيات منفرد و فراموش سده است! اما روح درونی (سرشت) حاکم بر انقلاب به چه دقتی خود را در همين جزئيات برملا می‌کند! آه! چقدر انقلاب آلمان، آلمانی است! چقدر مشاجره جويانه و فضل فروشانه است! چقدر خشگ، بدون نرمش و عاری از ابهت است!... فراموش نکنيم که تاريخ جهان بدون روحيه بزرگوارانه، بدون اخلاق رفيع، بدون حرکت‌های آزادمنشانه پرداخته نمی‌شود. (ت. ا.)
«ليبکنشت و من، به هنگام ترک آن تالارهای دلنواز محل اقامتمان... او در ميان همبندان رمق رفته‌اش در دارالتأديب، و من با دزدان فقير و زنان خيابان گرد عزيزم، که مدت سه سال و نيم از زندگی‌ام را با ايشان زير يک سقف گذراندم، اين قسم را نسبت به آنان، که با چشمان غمگينشان به ما می‌نگريستند، ياد کرديم: «ما شما را فراموش نخواهيم کرد!: ما از هيئت جرايی انجمن کارگران و سربازان بهبود فوری وضع زندانيان را در همهٔ زندان‌های آلمان خواستاريم.
«ما لغو حکم اعدام را از قانون جزايی آلمان می‌طلبيم!
«طی اين کشتار چهارسالهٔ مردم [در جنگ] خون چو سيل جاری شد. امروز بايستی هر قطرهٔ آن مايع ارزشمند را مجدانه در ظرف بلورين حفظ کرد. کوشش انقلابی و انساندوستی تنها اين دو مايه راستين سوسياليسم‌اند. (ت. ا.)
«جهانی را بايد زير و رو کرد. هر قطرهٔ اشگ فروافتاده‌ای که می‌شد نجات داد خود اتهام نامه ايست! و هر آن کس را که با سهو خشن [حتی] يک کرم را زير پا لگدکند جنايتی را مرتکب می‌شود.» (۵)
خسرو شاکری زند استاد بازنشستهٔ تاريخ در پاريس
اين مقاله نخستين بار در پی ترجمه‌ای از کارل مارکس عليه حکم اعدام (کتاب جمعه‌ها، ش ۳-۲، ۱۳۶۵، برگردان خاور) در شماره ۴‌‌ همان مجله به چاپ رسيد.
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- مقاله به جمله زير تمام می‌شد که امروز به آن باورنداريم: اضافه کنيم که جانبداری از لغو حکم اعدام بعد از حاکميت مردم به معنای استفاده از شيوه‌های مسالمت آميز برای سرنگونی نظام استبدادی نير هست. ۲- به دنبال مقالهٔ پيشين، اين مقاله برای نخستين بار در کتاب جمعه‌ها، شماره ۹-۸، ۱۳۸۷ منتشر شد. مقاله‌ای نيز از کارل مارکس به ترجمهٔ ناصر رخشانی (خاور)، همراه با چند طرح عليه اعدام در شماره ۳-۲ منتشر شد. ۳- حکومت اسلامی در ايران است. م. ۴- Beccaria Cesare Bonnesana ۵- برگردان از ترجمهٔ انگليسی توسط خ. ش. ز.

منبع:پژواک ایران


خسرو شاكري زند

فهرست مطالب خسرو شاكري زند در سایت پژواک ایران 

*خسرو شاکری زند نگرانی از تحریف تاریخ‎*‎   [2017 Aug] 
* پشت پرده های سی ام تیر  [2017 Jul] 
*هـشـدار به جبهه ی ملی ايران   [2016 Jul] 
*كنفدراسيون و انقلاب بهمن (بخش اول) گفت و گو با دکتر خسرو شاکری  [2016 Feb] 
*پیرامون کوچک خان جنگلی و تحریف استعماری تاریخ آن  [2015 Jan] 
*گزارشی از تلاش برای مبارزه پارتیزانی از طریق کوبا، مصر و الجزایر*  [2014 Dec] 
*بازهم در نفی حکم اعدام  [2014 Jan] 
*نگرانی از تحریف تاریخ  [2013 Sep] 
*نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش دوم)  [2013 Aug] 
*نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش اول)  [2013 Aug] 
*یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و پلنوم چهارم حزب توده به سال ۱۳۳۶ - ۱۹۵۷  [2013 Aug] 
*دروغ هرچه چربتر بهتر؟ پیرامون ادعاهای دروغین پرویز ثابتی  سردارپاسدار سازمان جهنمی «امنیت» در نفی شکنجه در رژیم پهلوی [2012 Mar] 
*آوتیس سلطان زاده (میکائیلیان) گرده ای از سرگذشت  [2012 Feb] 
*مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی) [2012 Feb] 
*اندر پایه‌گذاری حزب توده به دست اداره اطلاعاتِ ارتش شوروی*  [2012 Jan] 
*هـشـدار به جبهه ی ملی ايران  [2011 May] 
*نامه ی ماکسیم گورکی به کمیته ی ایران (لندن) به مناسبت تجاوز روسیه به ایران در سال ۱۲۹۰ خورشیدی (۱۹۱۱) [2010 Jun] 
*نُـخُستین پیام دکتر مصدق از رادیو تهران به ملت ایران در جایگاه نُـخُست وزیری و به مناسبت اول ماه مه   [2010 May] 
*مصدق، دمــوکـراتـی پایدار(بخش دوم)  [2010 Mar] 
*مـصـدق، دمـوکـراتـی پـایـدار (بخش نخست)  [2010 Mar]