نامه به کودکانی که متولد شدند!
«کودکان زندان» 

مهناز قزلو

به عکس ات خیره مانده ام... باز در آن لحظه ها گم شده ام... لبریز از یادها و خاطره ها... مثل سبکی پرواز... مثل سرشار شدن از عاطفه ای که گویی دستت نمی رسد به آن... مثل گنگی ی یک شوق... مثل باور یک رویای دلپذیر... اما تو بودی... هنوز... همانجا... در کنار ما... در آن سرزمین تلخ رنج ها... و دنیای امان را شیرین می کردی... مثل خنده هایت... و آرام مثل نگاه ات... به قدری پوست چهره ات ظریف بود که می شد مویرگ های کبودرنگ پشت پلک های حریری ات را بسادگی دید... همچون موجودی اثیری با چشمانی شرقی، معصوم و درخشان... مژه هایی برگشته... و لبخندهایت که موجی لطیف و غیرمحسوس روی صورت کوچک و دوست داشتنی ات می نشاند... اندامی ظریف و نازک که از لمس آن سرشار از دلهره می شدم... "نازك آراي تن ساق گلي"... فاصله ام را همیشه از تو حفظ می کردم... هرگز جرات هم نمی کردم در آغوشت بگیرم... اگر چه از شدت دوست داشتن ات دلم پر می کشید تا ببوسمت..."ای نوشخند صبح"... نه...! آخر... به طرز شگفت آوری شکننده بودی... مثل گلبرگ های گل ناز...  فقط یک سال و نیم ات بود. به غیر از مادر و خاله ات... من و "اعظم"... فقط می توانستیم در کنارت باشیم... یا با تو بازی کنیم... "قایم باشک" بازی امان یادت هست... نمی توانم باور کنم... هنوز همان نگاه در چشمان معصوم ات... انگار می خواهند حرف بزنند آن دو چشم شفاف و بیقرار... چقدر راز در آنها نهفته... با من حرف بزن... مرضیه جان!

"خواب در چشم ترم می شکند"... باز خود را در اتاقم می یابم... نوزده آگوست سال دوهزار وسیزده در ساعت سه و نیم نیمه شب....

امشب دلم بدجوری هوای "یاشار" و "مهدی" را هم دارد... اما.. می دانم دیگر هر کدام برای خودتان بزرگ شده اید... مثل "مرضیه" که عکس تازه اش روبروی ام نشسته و مرا نگاه می کند... به من خیره شده و انگار هنوز مثل همان موقع ها می خواهد با لحن کودکانه اش صدایم بزند...."مه...ناژ...!"

یاشار جان... یاد صدا زدن تو می افتم... با تو و مادرت هم بند بودم... اما نقل و انتقال ها ما را از هم جدا کرد... یادت هست... یادت نمی آید... مرا به بند پایین فرستاده بودند... و تو و مادرت در بند بالا. دفتر زنان زندانبان و سالن ابتدای بند، بخش مشترکی داشت. اما براساس مقررات زندان اوین، زندانیان بند بالا (بند دویست و شانزده) با زندانیان بند پایین اجازه هیچ گونه تماسی نداشتیم. در واقع هرگونه تماس و مکالمه همانا... و تنبیه و مجازات غیرانسانی همان...

یاشار جان... به نظرم یک سال و نیم یا کمی بیشتر داشتی... صدایت را می شنیدم که در سالن بند بالا بازی می کردی... واژه ای را هم با لحن دوست داشتنی و کودکانه ات مدام صدا می زدی... " دِ دِ لٌو" ... تازه یاد گرفته بودی "مامان" بگویی... با خود فکر کردم حتمن یک واژه ی تازه یاد گرفته ای.... فریادهای معصوم و کودکانه ات فضای خشک و تلخ بند را سرشار از شادی کرده بود... که ناگهان مادرت؛ آن زن بانشاط، پرشور و زیبا، بی هراسی از نرده های بند بالا خم شد و فریاد زد... " مهناز... چرا جواب بچه مو نمی دی... داره اینقدر صدات می زنه..." ........ آه... باورم نمی شد... تازه متوجه شدم که داشتی تلاش می کردی با لحن شیرین کودکانه ات در واقع اسم فامیل مرا که "قزلٌو" است... واژه ی آسونی هم برایت نبود... صدا بزنی... "دِ دِ لٌو"!

یادت هست... به کلی فراموش کردم که کجا هستم و چه مقرراتی باید شکسته نشود... نمی دانم چطور از پلکان بند پایین بالا دویدم و با همه ی شور و اشتیاق به طرف ات باشتاب... و در آغوش ات گرفتم و بوسیدم ات... خنده هایت از شادمانی چون آفتاب می درخشید... "بیمار خنده های توام... بیشتر بخند... خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب"... آری... در آغوش ات گرفتم و بوسیدم ات ... و از فرصت استفاده کرده با مادرت هم....! چشم اغیاری نبود....!

یاشار جان... زمانی که هنوز با تو همبند بودم.... آری... با تو ... نوزاد تازه متولد شده...! مادرت مرا صدا زد و از من خواست که انگشتانم را در دستان کوچک ات بگذارم... شوکه شده بودم... به قدری انگشتانم را سخت فشردی که از یک نوزاد تازه به دنیا آمده بعید به نظر می رسید... "محبوبه" دوران بسیار سختی را سپری کرده و آنهمه نوزادش را تحت تاثیر قرار داده بود...

"خواب در چشم ترم می شکند"... باز خود را در اتاقم می یابم... نوزدهم آگوست سال دوهزار وسیزده در ساعت سه و نیم نیمه شب ....

مهدی جان... تو یادت هست...؟ دوم تیرماه سال هزار و سیصد و شصت و سه، وقتی به بخش (دویست و شانزده) بند چهار بالا – اتاق پنج منتقل شدم... آنچه مرا واقعن شگفت زده کرده بود دیدن تو بود... کودکی یک ساله... نحیف با چشمانی کنجکاو... پدر و مادر در درگیری مسلحانه با پاسداران جمهوری نکبت و تباهی اسلامی جان باخته بودند و ... سه خواهر زندانی دل به تو سپرده بودند.

در آن ایام هر تازه واردی "جدیدی" خوانده می شد... مهدی جان، تو هم یاد گرفته بودی و تا مدتها مرا "دَ دی دی" که همان "جدیدی" بود صدا می کردی... مهدی جان یادت هست... در هر اتاق دو ردیف سه تایی پنجره قرار داشت که بر روی گوشه ای از یکی از آن پنجره ها دو کبوتر آشیانه ساخته و تخم گذاشته بودند. تقریبن هر روز آشیانه و کبوترها را به تو نشان می دادم. هر بار از شوق چهره ات می شگفت و گاه بی آنکه چیزی بگویی به من نگاه می کردی... چشمهایت یک عالمه سوال داشت... آخر چه می توانستم به تو بگویم یا چگونه.... تو بجز زندان و ما زنان زندانی حتا مردان را ندیده بودی... تنها نامردمان زندانبان و بازجویان را گاه دیده بودی و سخت از آنها می هراسیدی... صدای قلبت را می شد شنید که مثل قلب کوچک گنجشکی در سینه به تپش می افتاد...

پس از مدتی جوجه ها سر از تخم درآوردند... یادت هست...؟ با شگفتی و کنجکاوی به آنها می نگریستی... و هر بار چشمانت از کشفی تازه که شاید به نظرت خارق العاده می آمد... برق می زد. جوجه کبوترها بی پر و نحیف در آشیانه... هرگز از یاد نمی برم که یک روز... آن جوجه را که هنوز بال و پر درنیاورده بود... با احتیاط و به نرمی ... بر کف دستانم گذاشتم و به تو نشان دادم... و تو با تردید با دستان کوچکت او را با مهربانی نوازش کردی و به ناگاه شعف شادی ناشناخته ای در پهنای صورت نازنین و کوچکت پاشید... لبخند تا ساعتی از چهره ات پاک نشد. یادت هست...؟ آن جوجه ی کوچک پس از مدتی پرواز را آموخت و از آنجا پرگشود... برای همیشه پرگشود و رفت!

مهدی جان تو نیز تا دوسالگی در همان جا... در کنار ما بودی و سپس نگهداری از تو را گویا به خانواده ای سپردند... مهدی جان... تو نیز در میان اشک و دلتنگی ما پرگشودی. برای همیشه پرگشودی و رفتی! نمی دانم کجایی! ... اما... "بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان... عمری ست در هوای چونان چون تو کودکان بی گناه... از آشیان جداست"!

مهناز قزلٌو

نوزدهم آگوست دوهزار و سیزده – انگلیس

Mahnaz_ghezelloo@hotmail.com

منبع:پژواک ایران


مهناز قزلو

فهرست مطالب مهناز قزلو در سایت پژواک ایران 

*خیانت مسعود رجوی و دیگر اعضای مرکزی مجاهدین بعد از سی خرداد  [2020 Jun] 
*کرونا و پساکرونا‎  [2020 Apr] 
*من و هوای استکهلم  [2019 Nov] 
*من از رنج هاى بسيارى گذشته ام   [2019 Aug] 
*نهاد قانونگذاری بریتانیا و اتهامات غیرحقوقی شادی صدر   [2019 Feb] 
*«گل بس»  [2019 Jan] 
*همه شکنجه شده‌ایم  [2019 Jan] 
*یلدا   [2018 Dec] 
* دادخواهی، به مثابه ضرورت گذار به دموکراسی  [2018 Sep] 
*پاسخ به نوشته‌ی شادی صدر  [2018 Jul] 
*در سالمرگ خمینی؛ اهریمن تاریکی   [2018 Jun] 
*عدالت برای ایران و «فیلتر» آزادی بیان در خارج از کشور   [2018 Jun] 
*خانم شادی امین هر چقدر هم تلاش کند قادر نیست گوی سبقت از سازمان مجاهدین خلق برباید!  [2018 May] 
*«تعارض»  [2018 Jan] 
*هولوکاست دهه شصت  [2017 Aug] 
*کاربرد نظریه میان برشی در جنبش کوئیر  [2017 Jul] 
*تجاوز به کودکان و ضرورت واکاوی زیرساخت ها  [2017 Jul] 
*به بهانه ی انتشار تصویر «محمد مقیسه‌ای» بازجوی جنایتکار من در اوین  [2017 Jul] 
*سهم زنان از قدرت در ایران ‏ ‏‎   [2017 Apr] 
*جایگاه جامعه ی انسانی کوییر در روز جهانی زن  [2017 Mar] 
*وضعیت زنان ایران در سال 2016‏   [2017 Jan] 
*روز جهانی کودکان دختر   [2016 Oct] 
*هیچکدام از ما نمی مانیم...  [2016 Jan] 
*مسعود رجوی، این نخل ناخلف تبر شده!  [2016 Jan] 
*چراغهای قرمز سرد  [2015 Nov] 
*زخم های جناس ناقص  [2015 Oct] 
*آتشفشان مچاله ي درد  [2015 Oct] 
*یک اتفاق خوب  [2015 Oct] 
*رنج تَرَك خورده  [2015 Oct] 
*هیاهوی زوال  [2015 Oct] 
*ماهیت معطوف  [2015 Oct] 
*تشویش تلخ  [2015 Oct] 
*شوکای ناآرام  [2015 Oct] 
*اي كاش  [2015 Aug] 
*مرباي آلبالو در اوين (خاطرات زندان)  [2015 Aug] 
*ایکس های تفکر انتقادی  [2015 Jul] 
*جنسیت ایکس و ۱۴۳۷ لایک فیس بوکی  [2015 May] 
*لي لي  [2014 Jun] 
*عقربه هاي شكسته  [2014 Jun] 
*روايتي متفاوت!  [2014 Apr] 
*دامن مادربزرگ  [2014 Apr] 
*اهل زمين  [2014 Apr] 
*«سرِ راهِ خودت نایست»  [2014 Apr] 
*دلم آتش مي گيرد  [2014 Mar] 
*آتش فریاد  [2014 Mar] 
*در آغوش روياهايم  [2014 Mar] 
*سکوت شکسته  [2014 Feb] 
*گوگوش و ترانه ی بهشت - همجنسگرایی در هنر  [2014 Feb] 
*باران  [2014 Feb] 
*«انکار»  [2014 Feb] 
*عاشقانه  [2014 Feb] 
*«كانزرواتيو ديسكاشن» conservative discussion (بحث های محتاطانه) [2014 Jan] 
*فرانرم گرايان - قوانين حكومتي و تابوهاي فرهنگي جامعه به بهانه ي مصاحبه با يك همجنس گرا [2014 Jan] 
*حوالی فردا  [2014 Jan] 
*در پاسخ به سخنان چندش آور ابراهیم نبوی  [2014 Jan] 
*زمزمه‌های ابر  [2014 Jan] 
*«نفرت» در هنرِ! تنزل يافته ي مجاهدين خلق  [2014 Jan] 
*کلاغ های قبرستان  [2014 Jan] 
*زر می اندوزی با نام یارانم  [2013 Dec] 
*بگذارید حرف بزند  [2013 Dec] 
*پفيوزها!  [2013 Dec] 
*پرسه های رویایی  [2013 Dec] 
*يك گزارش و يك استمداد بشردوستانه   [2013 Dec] 
*«یوگیاکارتا» و «فرانرم گرایی»  [2013 Dec] 
*هراس  [2013 Nov] 
*آقای رجوی! شما مسوول مرگ خاموش اعتصابيون در ليبرتي هستید  [2013 Oct] 
*مجال نگراني  [2013 Oct] 
*خشونت و قدرت – صحنه ی اعدام در کتاب های کودکان  [2013 Oct] 
*قانونگذاری مبتنی بر قوانین شریعت بر ضد کودکان در حکومت اسلامی ایران  [2013 Sep] 
*آبی گرمترین رنگ هاست (برنده جایزه ی نخل طلای فستیوال کن در سال ۲۰۱۳)   [2013 Sep] 
*آقای رجوی.... متوقف نشده اید، سقوط کرده اید!  [2013 Aug] 
*نامه به کودکانی که متولد شدند! «کودکان زندان» [2013 Aug] 
*تا جهان بیدار شود (به خاطره ی تابناک جان باختگان تابستان شصت و هفت) [2013 Aug] 
*آقای رجوی، منصور قدرخواه «مزدور» است، نه من  [2013 Aug] 
*آقای رجوی شما با جهل خود بیعت کرده اید  [2013 Jul] 
*رهبر عقیدتی مجاهدین و مسئله ی غامض دموکراسی  [2013 Jul] 
*فیس بوک و فرهنگ   [2013 Jul] 
*منتقد، توهمِ توطئه و تئوریِ پرتاب  [2013 Jul] 
*رهبران و مقوله ی نقد  [2013 May] 
*"شريعت" و شكنجه در زندانهاي جمهوري اسلامي  خاطرات زندان - قسمت ششم  [2009 Dec] 
*خاطرات زندان (قسمت ششم)  [2009 Nov] 
*صداي من نبودي... صداي من نيستي...  [2009 Sep] 
*ستیزه  [2009 Aug] 
*"انتخابات"!، مرده متحرك و اپوزيسيون   [2009 Jun] 
*حلقه هاي يك زنجير، قطره هاي يك دريا  [2009 May] 
*روايتي از زندانهاي جمهوري اسلامي ايران خاطرات زندان (٥)  [2009 May] 
*شريعت و حقوق بشر   [2009 Mar] 
*زنان در گذرگاه مبارزه  [2009 Mar] 
*ني لبك هايي كه انسان را سرودند - قسمت چهارم  [2009 Mar] 
*شب دلواپس نيلوفراني است كه تا ماه قد مي كشند به بهانه تخريب گلزار خاوران  [2009 Feb] 
*نقض حقوق بشر و محاكمه جنايتكاران جمهوري اسلامي   [2008 Dec] 
*من يك زنم، يك انسان  [2008 Nov] 
*ني لبك هايي كه انسان را سرودند روايتي از زندانهاي جمهوري اسلامي ايران  [2008 Nov]