فرار کنید آقا، بد بخت شدیم!
پ. مهرکوهی
همین امروز آقای تیمسار سردار فیلد مارشال وزیر دفاع می رود تا از تازه ترین پهباد بومی پرده برداری کند. خدای من! خطرناک بودیم، خطرتاک تر شدیم. بار ِ پیش که آقای وزیر همراه آق محمود راستگو رفتند و از قاهر ٣١٣ را پرده برداری کردند با قول هایی که آقای وزیر داد و با تعریف های که از قاهر کرد داشتم از شادی دچار سکته می شدم و ناجار شدم از خوشحالی به همه ی دوستان و بستگان و حتا این همسایه ام، آقای «بی خیال»، زنگ بزنم و طلوع ِ قاهر را در آسمان ِ انقلاب به آن ها شادباش بگویم. سخن آن روز آقای وزیر چنان مرا به شور آورد که نگو. دیگر حواسم به جلف بازی های آن کس نبود که می گفتند سرهنگ ِ خلبان است. آن روز دوربین تله ویزیون نشان می داد که آن خلبانی که پشت فرمان ِ فرضی ی قاهر نشانده بودند هی چیزی را به آق محمود حالی و حلاجی می کرد و هی انگشت شست اش را به نشانه ی «او -کی!» بالا می برد.
هرچه آن انگشت، که نباید آن جوری بالا می رفت، بالاتر می رفت من مطمئن تر می شدم که همه چیز «او-کی!» است و ما را فیلم نکرده اند. دلم می خواست باور کنم که داستان، داستان در با تو هستم، دیوار تو گوش کن باشد و آن خلبان فرضی که آن انگشت شست را به آق محمود نشان می داد، در واقع هدف ِ خشم ِ انگشت اش آمریکایی ها بود و برنامه این بود که توی دل آن ها را خالی کند و به آمریکا بگوید بیایید بخورید بدبخت ها! اکنون ما را آن قدر تحریم کنید که تحریمدونتان بسوزد!
این بود که به روی خودم نیاوردم و گفتم خلبان را ول کن بابا، نیت ِ خیر را بچسب! همه چی به خوشی گذشت. حرف هایی که آن روز آقای وزیر دفاع درباره ی قاهر ٣١٣ زد من را مطمئن کرد که در برداشتم اشتباه نکرده ام و همه چیز او-کی است و بیشتر به شوقم آمدم. من که از بد و بیراه گفتن حتا به دشنمان هم خوشم نمی آید آن روز از خوشحالی کنترل را از دست دادم و هرچه ناسزای آبدار می دانستم و یک عمر بر زبان نیاورده بود بار ِ خواهر و مادر آمریکا کردم و گفتم فلان فلان شده صهیونیست!، حالا مَردی بیا جلو! چه خیال کردی؟ قطعات یدکی ی فانتوم قراضه های دوران بوق را نمی دهی، نده، به درک. حالا
آنقدر آن قطعه های یدکی ی هواپیما های عهد بوق ات را در انبار نگاه دار که قطعه دان ات بسوزد! خودمان ساختیم از مال شما هم بهتر.
آقای وزیر که به هر حال کمالات و راستگویی های آق محمود باید در او اثر کرده باشد قول داد که «قاهر» آماده ی تولید انبوه است و به هر شماری که دلمان بخواهد می توانیم در هر زمان تولید کنیم. این جا بود که یک کمی جا خوردم. ساختن «قاهر» یک چیز است و تولید انبوه آن به هر تعداد و در هر زمان که بخواهیم یک چیز دیگر. انشاءالله که خالی بندی نباشد، اگر چه خود آمریکایی ها هم نمی توانند به هر تعدادی در هر زمان که دلشان خواست هواپیمای جنگنده بسازند. بگذریم. باورید کنید به جان آق محمود راست می گویم، آن شب برای نخستین بار در سی و چهار سال گذشته با خیال راحت خوابیدم. مطمئن بودم که ديگر گذشت آن زمان که آن سان گذشت! همه ی جهان هواپیماهای جنگنده اشان مال دوران ششم است، ولی ما هنوز از جنگنده های دوران دووم بهره می گرفتیم. هنوز توی این خیالات خوش ِ خودم درباره ی قاهر بودم که یک روز آقای «بی خیال» مسخره کنان از من خواست فلان ویدئو را در یوتیوب نگاه کنم. دیدم. چشمتان روز بد نبیند، دیدم چند تا ایرانی نمای خدا ناشناس چُرت ام را پاره کردند. این یکی آمده بود توی «یوتیوب» سند گذاشته بود و توضیح فنی می داد که پای «قادر» لنگ است و با این پاهای لا غر و مفنگی نمی تواند بمب بار کند.
آن یکی آمده بود یک دروغ دیگری می گفت تا آبروی ایرانیان را پیش ِ کشورهای استعماری ببرد و خوراکی درست کند برای رسانه های وابسته به کفر جهانی و ضد انقلاب. بدبختی آن جا بود که برخی از برادران ارزشی ی کم بصیرت هم کار را خرابتر کردند. آمدند ابروهای قاهر را بر دارند ولی با فتوشاپ بازی های بی مورد زدند ذوق قاهر دوستی ی مردم را کور کردند. من که خودم پیش گام شده بودم و یک صفحه ی فیس بوکی برای قاهر جانم باز کرده بودم، امیدوار بودم با روند تولید انبوه قاهر جان به هر تعدادی بخواهیم، من هم بتوانم واسطه ی فروش چند تا قاهر ٣١٣ به کشورهای دوست و برادر مانند کشور عزیز گینه ی بوفیناکاسو بشوم و پولی به جیب بزنم و بشوم یک دلال معتبر و شناخته شده ی فروش جنگ افزار. آ....ی، توی چه عالمی بودم و چه خوش می گذشت! ولی مرده شوی این سق سیاه آقای بی خیال را ببرند که خبر های بد برایم می آورد. یک روز آمد گفت حاجی! این قاهر ۳۱۳ ات چی شد؟ چرا هنوز با با فانتوم اف - ٤ و اف- ٥ می پرند که یکی پس از دیگری سرنگون می شوند؟ یا می آمد و می گفت: « حاجی! قاهر توی سرات بخورد. اون هواپیماهای آذرخش و رعد و صاعقه ای که ده دوازده سال است به تولید انبوه رسانیدهاید چی شدند، چرا باز پرواز با اف -٥ و سقوط؟». این حرف های این آقای بی خیال ِ بی مروت چند
روزی است مرا به شک انداخته است. دیشب هم زنگ زد و گفت: « میگم حاجی کار ات ساخته است». گفتم: چرا؟ گفت فردا میخواهند از یک پهبادی پرده برداری کنند که زده رو دست جنگنده بمب افکن اف -٣٥ آمریکا! اگر چه این پهباد است ولی حواست را جمع کن! یک بار دیدی که یک چیزی مانند یک بشکه ی در پرواز در حال سقوط از بالای سر ات رد شد. تا آمدی ببینی چه پیش آمده است جسد یک خلبان بیچاره که تو بشکه خفه شده افتاد بیرون روی سر ات. خلاصه از «بی خیال» شنیدی، نشنیدی. ولی گمان کنم این بار دیگر حسابی بدبخت شدیم. حاجی تو بگو به کجا فرار کنیم که بشکه ی پرنده رو سرمان فرود نیاید؟».
منبع:پژواک ایران