ارابه سپید فیروزه
مرتضی رضوان
منبع:پژواک ایران
ارابه سپید فیروزه
اسب سپید من بتاز بتاز
که وقت ماندن نیست
هر گام تو امید رسیدن است
بتاز بتاز
های های
یال آشفتهات در چنگ باد
شررهای فریاد جان آشفتهام
از این شب
از این تب
از این چشمهای تهی
از این جانهای
بیرمق
هی هی
بتاز بتاز
که ارابهی سپید تو
امید پادشاه فتح پهنهی هستی
پر از
فیروزهی
آرزویِ
پیروزییِ
یک جهان سپاهیِ
خستهیِ
پا برهنهیِ
راههایِ دور
گذرهای سخت
شیبهای تند
فرازهای نفسگیر پر هراس
سوختهیِ آفتابی سرد
هی هی
نمان
برو برو
تا سر زمین سبز آسایش
تا اوج نارنجی عطر موسیقی
تا نقره آبی امنیت خیال
تا رنگهای پر جلال آمیزش رنگهای چهرهی انسان بر پردهی زمین
تا انفجار سرخ فتح واژهها ناشناخته
سم بر زمین چنان بکوب
که از شعله جرقهی آن
برق سایه شود
بر چهرهی کبود آسمان
شیهه چنان بکش
که رعد بغض شود در گلوی ابر
اسب سپید من
کف لبان تو
خشم توست
از این
لحظههای شرم
از این همه
امید به دل ماندهی سوخته
از این
دردهای جانگداز
از این
تهاجم ماندهی ذهنهای کهنهیِ سیاه
بر جان بالندهی جوانههای خرد
هی هی
بتاز بتاز
بتاز
تا سرزمین همیشه بهار پر شکوفه مهر
تا گرمی آتش جاوید
تا رنگین کمان عاشقی
بتاز بتاز
تا سحر راهی نیست
گلمُشت آفتاب
در حال شکفتن است
بتاز
اسب سپید من بتاز بتاز
که هلهله شادمانی این سپاه
در سحرگاه فتح
پهنهی جهان
گلبانگ باران است
برافراشتن پرچم گندم
سیری جان است
شادمانی پرواز
پروانه ست
نغمهی روشنایی چراغ هر خانه ست
آواز پرنده است
سبزی صحراست
بر تخت نرم حریر چمن
خندهی شادمانی کودکی
نوپاست هی هی
بتاز بتاز
قایق سرخ جان
در انتظار آبی بینهایت دریاست
اسب سپید من
هی هی ..........
بتاز بتاز بتاز
ررررررر…بتازبتازبتاز
مرتضی رضوان سوئد اپسالا منبع:پژواک ایران فهرست مطالب مرتضی رضوان در سایت پژواک ایران * نامه ای از "مرتزا رزوان" [2017 May] |