PEZHVAKEIRAN.COM فصلی از قصه باغ مریم ۱۳۴۵
 

فصلی از قصه باغ مریم ۱۳۴۵
مرتضی رضوان

 

اینجا در این گوشه باغ،هنوز بازی های کهنه ای که همسایه سا لهای قبل برای سرگرمی بچه ها ساخته بود، مورد علاقه است . بچه های این گوشه ی باغ نمیدانند که دربازی حقیقی ترین شکل زندگی، جریان دارد .

اینان هنوزعموزنجیرباف بازی میکنند و به فرمان عمو زنجیر باف بز میشوند ، گربه میشوند، سگ میشوند ،این بچه ها ، بابازی خود، زنجیر های عموزنجیرباف را که از خانه همسایه برای آنان آورده بر پای میکشند و بفرمان او صدای بز میدهند و با هم میخوانند .

عموزنجیرباف

ـ بله !

زنجیرتو بافتی ؟

ـبله!

به پایم انداختی ؟

ـبله!

دراینجا دوستان مریم ومریم  وارد معرکه میشوند و یکصدامیگویند: بازیها را باید تغییرداد . سپس مریم با بجه ها دست در دست رو به سوی عموزنجیرباف میخواند

ای پیرمرد بد جنس، من تورو خوب شناختم .

یک عمردر آتیشت زندگی رو گداختیم

عموزنجیرباف!

از ستمت من دیگه جزغاله شدم

از سنگینی زنجیرت به گردنم من دیگه بزغاله شدم

عموزنجیرباف !

زنجیرتوبافتی،

به پایم انداختی،

بهر طرف کشیدی ،

زخم تنو ندیدی.

ای عمو تو چه پستی،

که قلب ما شکستی،

غذای مارو خوردی ،

تو جای ما تو خفتی،

عموزنجیرباف!

از دست تو نه شب داریم، نه روز داریم.

زندگی که هیچ نداریم

ما عاطلیم ماباطلیم

خونه ما شور نداره

چراغ ما نور نداره

از ستمت فرشته مهرو وفا از خونه مون پریده

دیو ناخوشی و غم

تنهائی و جوروستم  به جای او لمیده

عموزنجیرباف !

از سنگینی زنجیرت بازو ها از کار افتاده،

دیگه رسیده اون زمان که پاره شه این قلاده ،

عمو زنجییرباف!

زنجیرتوبه گردنم بلا شده

مسش ززردی رخم طلا شده.

ای پیرمرد مردنی !

فکر میکنی ما بچه ایم،که مارو تو گول میزنی

ما دیگه جوونیم.

عاقل و پر توونیم.

نور دانائی ما،شهرو روشن میکونه،

خارو خس میخشکونه

باغ و گلشن میکنه

ای پیرمرد برفی!

هرچی که ما دانا بشیم

از نور دانائی ما تو آب میشی!

هرچی که ما بیدار بشیم تو خواب میشی!

ما دیگه بیداریم !

عاقل هوشیاریم !

ای پیر مرد بدجنس،

که جهل و آفریدی،

در سایه جهالت ،

زنجیرتو به گردنا تنیدی

.دِبچه ها ! زود باشین ، دست همو بگیریم،

مشعل روشن بکنیم تا راهو خوب ببینیم.

زنجیرو زود بیارید،

به دسته پاش بذاریم،

دست وپاشو ببندیم

به ریش اوبخندیم!

بر سر هر گذری چنگ بزنیم!

شیشه عمر پلیدش ، به یکی سنگ بزنیم!

همگی دست تو دست،

شونه به شونه،همصدا! شعربخونیم ،

سرود دسته جمعی !

به دانائی سلام کنیم!

درود دسته جمعی !

 

 

 

                                                                           مرتضی رضوان.تهران دبستان هاتف1345

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب مرتضی رضوان در سایت پژواک ایران