PEZHVAKEIRAN.COM شانه تکان دادیم و زخم شانه ها را تکاندیم
 

شانه تکان دادیم و زخم شانه ها را تکاندیم
هژیر پلاسچی

سعید شریعتی همین چند روز پیش در بحثی لابه لای کامنت های صفحه ی فیس بوکش نوشته است: «برادر زاده ی عزيزم نگار جان تو می تواني در مقام انتولوژی و مقام ثبوت بگويی اعدام كاری انسانی و اخلاقی است يا خير من هم می توانم تا جايی با تو موافق باشم يا نباشم اما در مقام اثبات و اپيستومولوژی در مورد ماجرای اعدام‌ های سال 67 با حكومتی مواجهی كه قانونگذاران و شارعان آن بر اساس قوانين اساسی و موضوعه ی آن كه البته مستظهر به رأی اكثريت قاطع مردم آن روزگار بوده است در شرايطی خاص كه ناشی از بحران خاتمه ی جنگ و مواجهه با خيانت يك گروه تروريست در تجاوز و حمله ی نظامی به خاک ميهن و بيم پيوند خوردن ارتش بعثی عراق با اين حمله بوده است تصميمی مبتنی بر شرايط ناخواسته و تحميل شده می گيرد و به مقتضای قانون موجود و برداشت‌ های فقهی حاكم شرع عناصر و اعضای آن گروه تروريستی را اعدام می كند و سودای خيانت را از ميان می برد.
من از اين تصميم امام خمينی متكی بر شرايط خاص (و البته غير قابل تكرار يا تقريبا محال از نظر تكرار شرايط) حمايت می كنم موضوعا و البته در مصاديق مورد به مورد می شود پرونده ها را بازخوانی كرد. انكار نمی كنم كه در ميان همه ی اعدام شدگان بوده اند كسانی كه مستحق اعدام نبوده اند و خطا و گناه احتمالی و عقوبت و مسئوليت آن هم به عهده ی كسي است كه عالما و عامدا مجرمی را مجازاتی نامتناسب كرده است.
حكمی كه امام داده است در اين زمينه اينگونه بوده كه كساني كه حكمشان اعدام است و بنا بر پاره ای مصالح يا رأفت اسلامی تا كنون حكمشان اجرا نشده اگر كماكان بر سر مواضع خود هستند و از سازمان مجاهدين و مواضعش تبری نجسته اند حكمشان اجرا شود.

بله در اجرای اين حكم تخلفاتی صورت گرفته است كه عاملان اين تخلف بايد پاسخگو باشند و حد و حدود اين تخلف روشن شود اما در نفس الامر و ثبوتا و در موضوع فوق و اثباتا حكم امام و تصميم سياسی قضايی و نظامی ايشان قابل دفاع است.» چشم هایی با حیرت به این خطوط نگریستند. برخی شک کردند که مبادا عکسی که از این خط ها دست به دست شد ساخته گی باشد. برخی گفتند سعید شریعتی تحت فشار است و لابد بازجویانش خواسته اند که چنین بنویسد. بسیار برخی، بسیار گفتند اما کسی بر آن نکته ی اصلی دست نگذاشت. همان سرشت گمشده یی که سعید شریعتی را واداشته است، در کمال صحت عقل و جان، و با صداقت تمام در جایی بایستد که بسیاری از یارانش میل آن را دارند اما شهامت آن را ندارند. سعید شریعتی زبان گویای بخش بزرگی از اصلاح طلبانی شده است که یا در برابر همه ی پرسش های موجود در مورد کشتارهای دهه ی شصت و به ویژه تابستان 67 جا خالی می دهند، یا در برابر آن سکوت می کنند. همان سخنان نهفته یی که چندی پیش مهاجرانی با اعلام لزوم پایبندی فعالان جنبش سبز به «نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی و خط امام خمینی» پنهانی آن را گفته بود اینک از قلم شریعتی آشکار و شفاف شده است. 

وقتی اصلاح طلب ها تاریخ می نویسند

یا 
ناریخ به روایت جلادان

پیش از هر چیز اما باید بر فریب آشکاری دست گذاشت که سعید شریعتی تلاش می کند بر پایه ی آن، جنایت تابستان 67 را لاپوشانی کند و در چشم تاریخ خاک نیرنگ بپاشد. شریعتی می نویسد: «در شرايطي خاص كه ناشي از بحران خاتمه ی جنگ و مواجهه با خيانت يك گروه تروريست در تجاوز و حمله ی نظامی به خاک ميهن و بيم پيوند خوردن ارتش بعثي عراق با اين حمله بوده است تصميمی مبتنی بر شرايط ناخواسته و تحميل شده می گيرد و به مقتضای قانون موجود و برداشت‌های فقهی حاكم شرع عناصر و اعضای آن گروه تروريستی را اعدام می كند و سودای خيانت را از ميان می برد.» در همین چند خط، شریعتی دو دروغ اشکار می گوید. دروغ هایی که از قضا چند ماه پیش از زبان حسن رحیم پور ازغدی، یکی از مدافعان جدی و پیگیر دولت کودتا نیز بیان شده است. درست همان استدلال ها و درست همان بهانه ها.
با این وجود هنوز هستند کسانی که از آن تابستان سیاه و نکبتی جان سالم به در برده اند و سکوت نکرده اند. تمامی جان به در برده گان کشتار 67 شهادت می دهند که مقدمه چینی برای کشتار زندانیان سیاسی از ماه ها پیش از پذیرش قطعنامه ی پایان جنگ و عملیات فروغ جاویدان مجاهدین آغاز شده بود. بسیاری از این زندانیان شهادت می دهند و شهادت خود را مکتوب کرده اند که از پاییز 66 مقدماتی نظیر برخورد دوباره با زندانیان سیاسی برای طبقه بندی آنها و تفکیک بندهای زندان در دستور کار زندانبانان حکومت اسلامی قرار گرفته بود. بنابر این وصل کردن کشتار زندانیان سیاسی به واکنشی «مبتنی بر شرایط ناخواسته و تحمیل شده» در برابر عملیات فروغ جاویدان یاوه ی بی شرمانه یی است که تنها قصد آن وارونه کردن تاریخ و لگدمال کردن خون های جاری از تابستان 67 است. دروغ دوم اما آشکارتر است. اگر فرض بگیریم اعدام زندانیان مجاهد را با مبنای استدلالی شریعتی بتوان پذیرفت، اعدام ده ها زندانی مارکسیست که هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشتند، پای چوبین استدلال شریعتی را آشکار می کند. اگر حکومت اسلامی در هراس از پیوند زندانیان مجاهد با نیروهای عملیاتی مجاهدین، آن هم در صدها کیلومتر آن سوتر، به قتل عام آنان دست زد باید امروز دست های آشکار و پنهان کشتار تابستان 67، و نیز مدافعان آن، یعنی همین شریعتی ها پاسخ بدهند اعدام زندانیان مارکسیست با چه توجیهی انجام شد. 
شریعتی در ادامه می نویسد: «حكمي كه امام داده است در اين زمينه اينگونه بوده كه كسانی كه حكمشان اعدام است و بنا بر پاره ای مصالح يا رأفت اسلامي تا كنون حكمشان اجرا نشده اگر كماكان بر سر مواضع خود هستند و از سازمان مجاهدين و مواضعش تبری نجسته اند حكمشان اجرا شود.» آیا شریعتی به حکم خمینی دسترسی نداشته است؟ آیا گمان کرده است دیگران به این حکم دسترسی ندارند؟ یا بی شرمی رذیلانه ی احمدی نژادی در زل زدن به چشم دیگران و یاوه بافتن، وقاحت دروغ را زدوده است؟
متن نامه ی فرمان کشتار به دست خط خمینی چنین است: «ز آنجا كه منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مىگويند از روى حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كردهاند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگ هاى كلاسيک آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاري هاى حزب بعث عراق و نيز جاسوسى آنان براى صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استكبار جهانى و ضربات ناجوانمردانه ی آنان از ابتداى تشكيل نظام جمهورى اسلامى تاكنون، كسانى كه در زندان هاى سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشارى كرده و مىكنند محارب و محكوم به اعدام مى باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با راى اكثريت آقايان حجه الاسلام نيرى دامت افاضاته (قاضى شرع) و جناب آقاى اشراقى (دادستان تهران) و نماينده اى از وزارت اطلاعات مى باشد، اگر چه احتياط در اجماع است، و همين طور در زندان هاى مراكز استان كشور راى اكثريت آقايان قاضى شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده ی وزارت اطلاعات لازم الاتباع مى باشد، رحم بر محاربين ساده انديشى است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامى است، اميدوارم با خشم و كينه ی انقلابى خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمائيد، آقايانى كه تشخيص موضوع به عهده ی آنان است وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعى كنند [اشداء على الكفار] باشند. ترديد در مسائل قضائى اسلام انقلابى ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا مى باشد. والسلام. روحالله الموسوى الخمينى»
و بعدتر در پاسخ به سید احمد خمینی که چنین از او پرسیده است: «پدر بزرگوار حضرت امام مدظله العالى
پس از عرض سلام، آيت الله موسوى اردبيلى در مورد حكم اخير حضرتعالى درباره ی منافقين ابهاماتى داشته اند كه تلفنى در سه سوال مطرح كردند:
۱- آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندان ها بوده اند و محاكمه شده اند و محكوم به اعدام گشته اند ولى تغيير موضع ندادهاند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايى كه حتى محاكمه هم نشده اند محكوم به اعدامند؟
۲- آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شده اند و مقدارى از زندانشان را هم كشيده اند ولى بر سرموضع نفاق مى باشند محكوم به اعدام مى باشند؟
۳- در مورد رسيدگى به وضع منافقين آيا پرونده هاى منافقينى كه در شهرستان هایى كه خود استقلال قضائى دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردد يا خود مى توانند مستقلا عمل كنند؟
فرزند شما، احمد» پاسخ می دهد: «بسمه تعالى

در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگى به وضع پرونده ها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روحالله الموسوى» امامِ شریعتی با صراحت دستور کشتار تمامی زندانیان زیر حکم، بدون حکم و محکوم به زندان را صادر کرده است. شریعتی حتمن از همه ی اینها با خبر است. اگر کتاب های نجنس جان به در برده گان را هم نخوانده باشد، خاطرات «پدر معنوی جنبش سبز» را که باید خوانده باشد. دریغ اما که وقیح اکنون صفتی ابتر است.

تبارهای در گورخفته مان به دعا بدرقه مان می کردند

می توان به راحتی و ساده تر از هر چیز شریعتی را در مقابل فهرست بلند هواداران و اعضای حزب توده ی ایران و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) قرار داد و از او خواست دلیل اعدام آنها را روشن کند و از جنایت جلاد به دفاع برخیزد. می توان یقه ی او و مدافعان کشتار را گرفت و از آنان خواست روشن کنند به چه دلیل هواداران و اعضای دو تشکلی که تا فرا رسیدن فصل سرکوب خودشان، تمام قد از حکومت اسلامی دفاع می کردند و هرگز، حتا زمانی که سرنگونی خواستند دست به اسلحه نبردند، در آن تابستان سیاه کشته شدند؟ این دست افشاگری ها ساده است. مدافعان کشتار و سعید شریعتی باید روشن کنند پیرمردهای توده یی که تمامی زندگی خود را در غربت مسکو و لایپزیگ گذرانده بودند برای چه و در هراس از پیوند خوردن با چه نیرویی روانه ی چوبه های دار شدند؟ 
می توان حتا پرسید کسانی که به اتهام هواداری یا عضویت در دیگر سازمان ها و احزاب مارکسیستی بازداشت شده بودند و مدت ها بود با احکام قطعی زندان در حال گذراندن دوره ی محکومیت خود بودند، چرا و به چه دلیل اعدام شدند؟ شریعتی باید بداند و می داند، بسیار بهتر از ما می داند که آنها را تنها و تنها به این دلیل که از اسلام مقدس روی گردانده بودند، تنها بر پایه ی حکم بدوی و قرون وسطایی ارتداد به دار آویختند تا اینک زمین چنین خالی بماند که شریکان و مدافعان جنایت پرچم دار آزادی باشند.

با این همه از تمام این وسوسه ها باید گذر کرد و سفت و سخت پای محکوم کردن جنایتی ایستاد که با اعدام زندانیان مجاهد، همان اعضای آن «گروه تروریستی» در تابستان 67 رخ داد و مدافعان وقیح جنایت پشت آن سنگر گرفته اند. شریعتی باید روشن کند بیم پیوند بدن فلج محسن محمدباقر و پیکر قطع نخاعی ناصر منصوری با کدام نیرو بود که سفاکی حکومت اسلامی را برانگیخته بود؟ شریعتی باید روشن کند زندانیان مجاهدی که در همان دادگاه های چند دقیقه یی جلادان به زندان محکوم شده بودند چرا باید دسته دسته روانه ی قربانگاه می شدند؟ شریعتی باید روشن کند این روزها که دوستان حکومتی اش اصلاح طلب شده اند و مدرن شده اند و حقوق بشری شده اند و برای سلول انفرادی چند ماهه فغان می کنند و از بهزاد نبوی به خاطر دو سیلی و انفرادی کشیدن قهرمان می تراشند تا در بساطشان قهرمانی هم داشته باشند، چگونه او پای احکام اعدامی را انگشت می زند که حتا نه فقط بر اساس قوانین اخته ی حقوق بشری، بلکه بر اساس همان قوانین مجازات اسلامی حکومت ایران هم بدون طی مراحل دادرسی صادر شده بودند؟ و چقدر تهوع آور است این واژه های حقوق بشر و دادرسی عادلانه که با همه ی تهی بودن شان از هر معنای سیاسی، این همه سال بازیچه ی کسانی شده اند که حتا در جایگاه محکوم و متهم و اخراجی از ساختار قدرت، چنین جنایت را توجیه می کنند. آنان مجریان جنایتند، آنان شریکان جنایتند، آنان جانی اند.

تسخیر ۵۷

کامنت شریعتی اما درون خودش چیزی را حمل می کند فراتر از صورت ظاهری آن. برخورد با این چند خط تنها در پیکر همین چند خط آن را در ژورنالیسمی مبتذل خلاصه می کند. باید معنای سیاسی این چند خط را رمزگشایی کرد. سعید شریعتی در یکی از کامنت های بعدی اش صریح تر معنای سیاسی نوشته اش را آشکار می کند. آنجایی که می نویسد: «من و دوستان اصلاح‌ طلب بن مايه ی انديشه‌ های سياسی خود را متعلق به مكتب امام خمينی می دانيم. خمينی را عاری از خطا نمی دانيم كما اينكه او خودش نيز چنين ادعايی نداشت. اما اينگونه نيست كه در برابر هر نق و نقدی كه به ايشان می شود هم روشنفكربازی دربياوريم و وابدهيم. يك عنصر سياسی تا آنجا كه بتواند از هويت سياسی خود دفاع می كند. ما كه بوقلمون نيستيم. ما كه آفتاب پرست نيستيم كه تا اندكی اوضاع و احوال جوی عوض شد هويت و گذشته و انديشه خودمان را به چوب حراج بزنيم. انصاف بده كه دفاع ما از هويت خودمان كه امام خمينی بخش مهمی از آن است حق و وظيفه و عين صداقت و اخلاق است. اينجا كه كسی به ما حالی نمی دهد كه از خمينی دفاع كنيم برای من هم عافيت طلبی اين است كه برای اينكه دل تو را به دست بياورم به آن بنده خدا كه دستش هم از دنيا كوتاه است چهار تا فحش و فضاحت بدهم و تقصيرها را به گردن او بيندازم و از آب گل آلود روزگار ماهی بگيرم... اين حسن خمينی را كه می بينی با همه ی شخصيت دوست داشتنی كه دارد اين سيد محمد خاتمی را كه می بينی با همه ی انديشه‌ های مصلحانه و محبوبيت و جذابيتی كه دارد. اين مهندس موسوی، اين آقای كروبی، همه و همه از خودشان كه بپرسی می گويند ما انگشت كوچيكه ی امام خمينی هم نيستيم. اينها كه چرند نمی گويند حتما منطقی پشت قضيه هست. گر تو نمی پسندی تغييير كن قضا را.»
این درست آنجایی است که باید معنای سیاسی نوشته ی شریعتی را شکافت. اگر جنبش اعتراضی مردم ایران در تداوم انقلاب ناتمام ۵۷ بود، خوانش نشانه گان درونی آن از حرکتی خبر می دهد به سوی بازیابی آن انقلاب و از آن خود کردن آنچه که در آن بود. بازخوانی سرودهای ایام انقلاب و الله اکبر روی پشت بام ها همه از تداوم آرزوهایی خبر می داد که بر باد شده بود. چنین است که برای از آن خود کردن آن انقلاب باید از ضدانقلابی که انقلاب را سرکوب کرد، گذشت. آونگ شدن بین خواست بازیابی انقلاب ۵۷ و در آن واحد وفاداری به دهه ی اول حکومت اسلامی همان تناقضی است که از ابتدای این جنبش، درون آن موجود بوده است. تناقضی که نه تنها خود را در گفتار و کردار میر حسین موسوی و حامیان او بازمی تاباند، بلکه به وضوح به زمین گیر شدن جنبش منجر شده است. موسوی و حامیانش در چنبره ی چنین تناقضی است که نه می توانند بساط سازش و معامله و چانه زنی پهن کنند تا سهمی از قدرت موجود طلب کرده باشند با لااقل رسمیتی بیابند و نه می توانند نظم مسلط را زیر اخیه بکشند. در واقع آنها هیچ کدام اینها را نه می خواهند و نه می توانند و این سردرگمی تا زمانی که این آونگ شده گی باقی بماند، پابرجاست. سعید شریعتی و از او پیشتر مهاجرانی و برخی دیگر از حامیان موسوی تلاش می کنند با اعلام وفاداری به دهه ی اول حکومت اسلامی این تضاد درونی را پایان دهند. آنان تداوم همان ضد انقلابی اند که انقلاب ۵۷ را سرکوب کرده است. تشابه گفتمان شریعتی با رحیم پورازغذی از همین جا ناشی می شود. از ریشه ی مشترکی که در آن تبار ضدانقلابی دارند. تسخیر ۵۷ تنها با گذر از ضدانقلاب و تداوم هویتی آن ممکن خواهد شد. شاید زمان آن رسیده باشد که پرده های وسواس دریده شود. این پیشنهاد نهفته در نوشته ی شریعتی است. او خود خواسته است که قضا را تغییر دهیم.

منبع:درک حضور دیگری