نظریهپرداز دکترین شوک و اقتصاد فاشیستی و راز ظهور یک زبان شناس (۴)
اکبر گنجی از قلم طلایی کرملین تا جایزه بنیاد فریدمن
عباس منصوران
در محکمهی سرمایه، «جرمی» از این سنگینتر که مارکس هشدار میدهد تا حکومتشوندگان به ویژه طبقه کارگر، فریب بیماری پارلمانتاریسم سرمایه را نخورد. مگر در دمکراتیکترین پارلمانهای کشورهای اروپایی، دولتها با تبلیغات سرسام آور، وعدههای دروغین و فریب، آراء چند درصد از حکومت شوندگان را به دست میآورند؟ در خوش بینترین گمان، کمتر از ۲۰ درصد! زیرا که بیش از ۵۰ در صد از شهروندان در این رای گیریها شرکت نمی کنند و ۵۰ در صد باقی مانده بین چندین حزب و سازمان تقسیم شده و تنها درائتلاف حزبهاست که اکثریتی شکننده با اختلاف دو سه درصد، دولت ائتلافی سه یا چهار حزبی تشکیل میدهند تا دورهای دیگر و فریبی دیگر. تازه مگر بیشترین درصد این رایها جز با فریب و وعدههای دروغین از راه دیگری به دست آمدهاند؟ پارلمان، ویترین طنازی استبداد سرمایه است. استبداد مظاعف همانند حکومت اسلامی سرمایه در ایران، تن پوش بدن نمای طنازی را به دور افکنده و ردای روحانیت به تن کرده است.
روی سخن مارکس با کودتاگر پوپولیستی به نام بناپارت سوم است؛ آن هم در فضایی که جنگ و تبلیغات دروغین و نظم کودتایی امپراتوربناپارت یعنی سردسته لمپنهای «ده دسامبری»، حاکم است! مارکس باید به سان وجدان بیدار انسانیت هشدار میداد. مارکس به سان فیلسوف پرولتاریا برآن است که ذهن جامعه نباید به دغلکاریها و فریبهای سرمایهداران و دولتها، دل بسپارد؛ مبادا «هرگونه هوش، هرگونه خاطره و هر نوع درکی از جهان سرسخت واقعی را از وی سلب» کنند! گنجی در دفاع از لویی بناپارت جنگ افروز که هوای امپراتوری در سر دارد (خمینیوار و هوای برپایی حکومت اسلامی در جهان) را پس از بر کناری سلطنت طلبان اورلئانیستی با وعده و فریب، قیام کنندگان را میفریبد و آن گونه دولتی را برپا میسازد که به ظاهر در یک جامعه طبقاتی، دولتِ «هیچ طبقهای» نیست. لویی، «بناپارتیسم» را به نمایش می گذارد؛ اما همین دولت به ظاهر «فراطبقاتی» بهراستی درارزیابی نهایی، منافع طبقاتی بهرهکشان و سرانجام، فرادستان برگرده فرودستان نشسته را نمایندگی میکند. مارکس ایدهی بیدار و آگاه انسان است. مارکس از همین روی در مییابد که جمهوری لویی، «جمهوری قزاقی» است، چیزی همانند جمهوری اسلامی با پوپولیسم خمینی که هنوز گنجی مدافع آن است و ما از همان آغاز در کنار طبقه کارگر و هم زبان با مارکس و انگلس در برابر آن بودیم و هستیم. به احتمال زیاد اگر مارکس حکومت اسلامی خمینی و پیروانش را به چشم میدید، بناپارتیسم را «جمهوری خمینیسم»مینامید. بورژوازی فرانسه به این قزاقان پیوست، بورژوازی ایران به اوباشان. گنجی همچنان همانجا ایستاده است، در کنار خمینی و مدافع بناپارتیسم فاسد و مورد عنایت بنیادهای فاشسیت پرور فریدمنها.
گنجی نقل قول دیگری را به مارکس نسبت میدهد که دستکاری شدهی خود گنجی است: "... آلمان را مکانی نمی یافت که شمشیرکشی زبانی را برتابد"،
اما در «مجموعه آثار» مارکس، این فراز چنین است: "من تا آخر این ماه وارد پاریس خواهم شد چرا که فضای اینجا آدم را به بندگی وامی دارد. در آلمان هیچ حوزهای برای فعالیت آزاد نمی یابم. درآلمان همه چیز به زور سرکوب شده است؛ هرج و مرج فکری و قلمرو بلاهت فرمانروا است. زوریخ تابع برلن است. بنابراین هرچه بیشتر آشکار میگردد که برای ذهن مستقل و اندیشمند میبایست کانون گردهمایی نوینی [پاریس] را جستجو کرد."[1]
میبینیم که شمشیر کشی و زبانی را خود گنجی افزوده است. مارکس در جستجوی کانون نوینی است، دور از حکمرانی بلاهت. در محکمه سرمایه اما، این جرم است.
مارکس نوشت: «روزی که ردای امپراتوری، سرانجام بردوشهای لویی بناپارت بیفتد، مجسمه مفرغی ناپلئون در میدان واندم سرنگون خواهد شد.»
گنجی این بیان را نشانه دیگری از «زبان شمشیری» مارکس و جرم دیگری برای صدور حکم به «ابطال» مارکس میآورد. گنجی ناتوان از خوانش سه کتابِ ۱۸ برومر مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه و جنگ داخلی در فرانسه، از زندگی نامه نویسی به این جمله از مارکس دست یافته است و از آنجا که از آن چیزی درنیافته، میپندارد «کسی به کسی نیست، دراین بازار مسگری، چیزی پرتاب میکنیم»!
مگر بیست سال بعد، لویی در سال ۱۸۷۱ در هنگام تسلیم به بیسمارک، با چندین ارتش جهانگشای خویش، در حاشیهی پاریس، با اشغالگران پروسی، به رهبری بیسمارک برای سرکوب کمون پاریس از اسارت رها نشد تا دهها هزار کارگر و انترناسیونالیست انقلابی، زنان ومردان کمون، آن انسانهای آزاده را قتل عام کند! مگر به یاری کمون، ستون واندوم ساخته شده از مفرغ، این نماد امپراتوری و جهانگشایی بناپارت اول، نشانهی قدرت ناپلئون و ارتش نوین بورژوازی و استعمار، به دست کموناردهای انقلابی به نشانهی یک عمل انقلابی وانترناسیونالیسم برداشته نشد! ردای ناپلئون سالهاست که برداشته شده. تیغ ارتش لویی و بورژوازی یا زبان مارکس، کدام برّاتر است و کدام خشونتبارتر؟ زبانی که مبانی طبقاتی این کشتارها را آشکار میسازد و انسان را به خودآگاهی و آزادگی رهنمون میکند یا ارتش لویی و استادان سیاسی و مشاورین پینوشه و ریگان و بوش و جنایتکاران حاکم بر جهان کنونی را!
نقد دین، پیش شرط نقدهاست
جرم دیگر مارکس به بیان گنجی چنین است؛ او از قول مارکس مینویسد: «مارکس در مقالهی «دربارهی مسألهی یهود» مینویسد:
«مذهب غیر دنیوی یهودیت چیست؟ نیاز عملی، نفع شخصی. مذهب دنیوی یهودی چیست؟ کاسبکاری؛ خدای دنیوی او چیست؟ پول ... پول خداوند رشک ورز اسرائیل است که هیچ خدای دیگری تاب مقاومت در برابر آن را ندارد. پول، تمام خدایان انسان را به پستی میکشاند و آنها را به کالا تبدیل میکند ... خداوند یهودیان، دنیوی گشته و به خدای جهان تبدیل شده است. خداوند واقعی یهودیان اسکناس است. خدای او چیزی نیست جز پنداری از اسکناس»!
مارکس در کتاب «در بارهی مسئلهی یهود»، در نقد دیدگاههای هگلیستهای چپ، به ویژه برادران «باوئر»، به برداشت برونو باوئر، آزادی یهودیان آن برهه در آلمان که کمترین حقوق انسانی در جامعه نداشتند را مشروط به آن میدانست که یهودیان باید از مذهب خود دست بردارند تا با مسیحیان به عنون شهروند برابر شده و پذیرفته شوند. برونو باوئر برآن است که یهودیان آلمان آزادی میخواهند، اما چه نوع آزادی؟ آزادی سیاسی یا مدنی؟
خود وی پاسخ میگوید:
یهود اگر آزادی سیاسی میخواهد هیچ کس در آلمان از نظر سیاسی آزاد نیست.
یهود اگر آزادی سیاسی میخواهد باید مانند یک شهروند، تمام وظایف شهروندی خود را انجام دهد مثلا" روز شنبه به جای رفتن و پرداختن به مراسم مذهبی در مجلس نمایندگان حاضر شود.
به باور باوئر اگر مذهب از دولت جدا شود، یهودیان نیز میتوانند آزاد شوند. یهودی باید از تعصب مذهبی خود دوری کند، نه اینکه چشم به آن داشته باشد که دولت آلمان یا فرانسه یا هر کشور مسیحی که یهودی ساکن آنجاست از دین مسیحیت دوری جسته و یهودیت را به عنوان دین برتر بپذیرد. مارکس میگوید خود مسیحیت نه به فرمان شاه، بلکه بی سر وصدا از ترکیب الهیات شرقی (ابراهیمی) و به ویژه عبری با فلسفهی مبتذل شده یونانی (فلوتینی) و به ویژه رواقی پدید آمد. و سپس مذهب دولتی میشود.
مارکس مینویسد که در برهههایی از تاریخ، مذهب به عنوان ایدئولوژی [آگاهی دروغین] در خدمت جنبشها و اعتراضها مردم نیز قرارمیگیرد. پروتستانیسم در خدمت بورژوازی انقلابی، علیه کاتولیسیسم فئودالیسم کهنه، در سده میانه سالهای ۱۶۰۰رفرماسیون کالون در هلند و ژنو در برابر اسپانیا، پرچم جمهوری خواهی به پیش میبرد. در انقلاب فرانسه به جای پروتستانیسم، آزاد اندیشان غیرمذهبی، کلوب تشکیل می دادند و سیاست را به پیش بردند.
مارکس در برابر دیدگاه غیرعلمی باوئر برآن است که:
برای ما مهم نیست که یهودی روز شنبه را بررسی کنیم بلکه باید یهودی هرروزه در رابطه با مناسبات و نقشش در تولید را بررسی کرده و نه باورها و مناسک دینی اش.
مارکس نقد دین را پیش شرط هر نقدی میداند، اما دگرگونی پیشرفت جامعه را پی آمد و در گرو دگرگونی دین نمییابد.
«رنج مذهبی، هم بیان رنج واقعی و هم اعتراض علیه رنج واقعی ست. مذهب آهِ مخلوق ستمدیده، قلب جهان بدون قلب، درست همانند روحی برای شرایطی بی روح و جان است. مذهب افیون توده هاست.»([2])
در مذهب، سنت محافظه کاری و بنیادگرایی و فناتیسم شدیدی در کار است و با خود به ارث میبرد و حفظ میکند. این تغییرات در روبنا، پیآمد مناسبات طبقاتی یعنی مناسبات تولیدی است. هرچند باورهای کهنه و برخی از نمادهای کهن همانند آنچه به شکل پادشاهی در انگلستان و برخی کشورها هنوز باقی مانده است، به گونهای ماندگار می شود. مارکس در اینجا در زمانی که تجارت، بانکداری و نزولخواری، با یهودیت تداعی میشد «یهودی» و «یهودیت» را بهسان «نماد» به کار میبرد و با نگرش طبقاتی خویش جامعهی یهودی را نیز جامعهای طبقاتی میشمارد. برونو بائر باور داشت که یهودیهای آلمانی بدون آزادی از یهودیت قادر به کسب آزادی سیاسی نیستند؛ اما مارکس علیه چنین نگرشی میایستد.
مارکس اعلام می دارد که ما حق نداریم حق آزادی سیاسی نزد گروهی از شهروندان را در گرو ترک باورهای مذهبی آنان بدانیم، گذشته از این، آزادی سیاسی هنوز از آزادی کامل انسان بسیار دور است، زیرا «دولت میتواند دولتی آزاد باشد، بی آنکه انسان، انسانی آزاد باشد.» و « آزادی یعنی بر گرداندن جهان انسان به خود انسان». یهودی بهسان نماد ثروت اندوزی در عقاید دینی یهودیت سرچشمه ندارد همانگونه در ژنتیک آنان برنمیآید. مارکس آزادی سیاسی را از آزادی انسان از هرگونه قید و بند جدا میداند:
«آزادی سیاسی یهودیان، مسیحیان و بشر مذهبی، به طور عام، عبارت است از آزادی دولت از یهودیت، مسیحیت، و مذهب به طورعام. »
یعنی رها شدن دولت از مذهب، یا همان سکولاریسمی که گنجی کمتر به زبان میآورد. گنجی، «با تمام جان، همان اصول امام خمینی» را سرلوحهی باورهای طبقاتی- عقیدتی خود قرار داده و در دفاع از سهم اسلام در حکومت آینده خویش پافشاری دارد:
«تحول دموکراتيک، علیالاصول، با تفسير و قرائت تجددگرايانه (modernistic) از اسلام سازگاری کامل دارد و از اين رو اين جنبش، در جناح دينی و مذهبیاش، طرفدار اسلام تجددگرايانه است.»( [3])
مارکس در نقد دیدگاه باوئر بر آن است که «آزادی سیاسی آزادی محدودی است، کاستی دارد، آزادی بدون تضاد نیست، زیرا دولت میتواند دولتی آزاد باشد بی آنکه انسان، خود انسانی آزاد باشد» مارکس ویژگی این دولت سیاسی آزاد را اینگونه تکمیل می کند« دولت سیاسی کامل، بنا به ماهیتاش، عبارت است اززندگی نوعیِانسان در برابر زندگی مادی او».
«تمام پیش شرطههای این زندگی خودپرستانه، در جامعه مدنیِ بیرون قلمرو دولت، به سان کیفیتهای جامعهی مدنی، به موجودیت خود ادامه میدهند... زندگی فرد در جامعه مدنی که در آن، آدمی چون فردی خصوصی عمل می کند، انسانهای دیگر را وسیله میداند، خود را تا حد یک وسیله تنزل میدهد به ناچار به بازیچهای در دست نیروهای بیگانه تبدیل میشود. رابطهی دولت سیاسی با جامعهی مدنی به همان اندازه غیرمادی است که رابطه آسمان با زمین. دولت سیاسی به همان گونه در تقابل با جامعهی مدنی قرار دارد و به همان طریق بر آن مسلط می شود که مذهب بر محدودیتهای دنیای غیر مذهبی چیره می گردد، یعنی با اجبار بر تایید همیشگی آن و با بازسازی آن و بت پذیرش انقیاد خود، توسط آن.»
نیروهای بیگانه، آن مناسباتی هستنند که زندگی او را رقم میزنند. طبقه سرمایهدار، دولت، قوانین و روابط خارج از کنترل وی و حاکم بر مناسبات طبقاتی، آن نیروهای بیگانه با وی هستند.
با این بیان و دریافت، انسان با راندن مذهب به قلمرو خصوصی، تنها از نظر سیاسی خود را از زنجیر مذهب آزاد می سازد، مذهب دیگر در این شرایط روح دولت نیست؛ مذهب نه اساس گروهبندی انسان در یک جامعه مفروض، بلکه اساس اختلاف است، نماد و سرچشمه اختلاف و جدایی انسان از سرشت اشتراکی و همهگانی انسان است. دولت اسلامی، نفی دولت از جانب اسلام است. همانگونه که مارکس در باره دولت مسیحی مینویسد. مذهب وسیلهای است برای این دولت ریاکار، این دولت نمی تواند مذهب را رها کند یا از مذهب رها شود. گنجی بیهوده می کوشد در گوش ها فروکند که دولت دلخواه خط سبز موسوی معتقد به ولایت فقیه و اصول بینادیان حکوکت اسلامی سالهای ۵۷ آزادی میآورد. سی سال گذشت تا تودههای مردم به تجربه و با پرداختی کلان دریافتند که پیآمد و سرانجام این مذهب، احمدی نژاد است. مارکس پیش از این نقل قول نیمه و ناکامل گنجی از مارکس، میگوید «یهودیت نه بر خلاف تاریخ که به سبب آن حفظ شده است. جامعه مدنی پیوسته یهودیت را از بطن خود می زاید. بنیان آشکار و پنهان مذهب یهود چه بود؟ نیاز عملی، خود پرستی » مگر جز این است. یگانه پرستی و توحید یهودیت و اسلام به بیان مارکس در واقع در چندگانه پرستی نیازهای پرشمار است. «که حتی مستراح هم به موضوع قانون الهی تبدیل میکند» بر مبنای یهودیت و اسلام تنها پوشش و کاریکاتور مذهبی اخلاق و حقوق بی پایه و اساس و پرابهام و تفسیربردار به طور کلی میبینیم. در دنیای موهومات، در اسلام «بهشت زیر پای مادران است»، اما در دنیای واقعی ومادی، زنان را از حقوق انسانی محروم میسازند. به بیان مارکس، پروتستانیسم،ایدئولوژی بورژوازی نوزا، بردگی بر اساس اعتقاد را جایگزین بردگی بر اساس زهد کرد. این ورسیون جدید مسیحیت، کشیش بیرونی را به کشیش درونی تبدیل کرد. آقای گنجی می داند که روح فریدمن و بنیادش از شمشیر کشیدن بر علیه مارکسی که گنجی از به زبان راندن آن به راستی به لرزه میافتد، را شاد میسازد.
« پرولتاریا با انحلال نظم موجود جهان، صرفا راز هستی خویش را بهپا میکند، زیرا او به راستی مظهر زوال این نظم جهانی است. پرولتاریا با درخواست نفی مالکیت خصوصی، صرفاً اصلی را برای جامعه وضع میکند که همان جامعه به عنوان یک اصل برای او وضع کرده است. رهایی پرولتاریا، رهایی بشریت است.»
گنجی اسارت پرولتاریا و اسارت بشر را موعظه میکند. از این روی در سال ۲۰۱۰ جایزه ۵۰۰ هزار دلاری «میلتون فریدمن موسسه کیتو» برای «پیشبرد آزادی» به وی داده میشود. «پیشبرد آزادی» نام رمز «دکترین شوک» یا به بیان دکتر نائومی کلاین «برآمد اقتصاد فاجعه»[4] است.
عباس منصوران
۱۶ ماه می ۲۰۱۰
a.mansouran@gmail.com
ادامه دارد
[1] کارل مارکس، کلیات اثار، جلد۳، ص ۱۴۲.
[2] در باره مسئله یهود، کارل مارکس، برگردان مرتضی محیط ، نشر سنبله –هامبورگ خرداد ۱۳۸۰.
[3] مبانی جنبش تحول دموکراتيک در ايران، تزهای پيشنهادی، اکبر گنجی سه شنبه 20 تیر 1385.
[4] The Rise of Disaster Capitalism.
منبع:پژواک ایران