«یاقوت خون»
مرتضی رضوان
دختران من
دلم می خواست برتنتان
دختران من
دلم می خواست به شادمانیتان
به تمامی ی عاشقان جهان شراب بنوشانم
دختران من
دلم می خواست به انگشت های زیباتان
دختران من
دلم می خواست به خانه ٍ بختتان
دختران من
دلم می خواست به طور عروسییتان
دختران من
دلم ی خواست به پایتان
گل یاس بفشانم
دختران من
دلم می خواست فیروزه میراث مادرم را
دختران من
دلم می خواست باخنده های شادمانیتان
دختران من که در کوچه باغ های شهر
از ترس ٍ
قلدران
قداران
چاقوکشان
مرده خواران
روضه خوانان
قاریان
جیره خوران
جانییان
سینه های گرم بارور شما را نگاهی عاشقانه نکرد
دختران من
جگونه بر قلب های پاره پاره ی شما دمید
و
چگونه بی مهابا آزاد
برگیسوان غرقه به خونتان
دختران من
که از کوچه های تاریک گزمه های شب
به امید راهی روزنی به سوی نور
دختران من
چرا به من نگفته اید
چگونه به چشمان مادران شما نگاه کنم
و
با کدام کلام به دیدارشان روم
دختران من
دختران نور
دختران درد
دختران تاب
دختران سر زمین آفتاب
طور عروسی ی شما
در لابلای یاقوت اشگ ، مانده در خانه ی من است
منبع:پژواک ایران