« باغ بلور قرن »
مرتضی رضوان
اگر نظر تنگی
معبد و
مسجد و
کلیسا و
کنشت
سیاست و سرمایه بگذارد
وانسان خدای خویش شود
من میدانم ! با معجزهی عشق و دانستن
بال پرواز ریختهی تاریخ تاریک سالهای دور ما
بر شانه و
بالههای شنای ما بر پیکردوباره
میروید و ما سحر در قصر مروارید خویشتن
بر تخت و بر دامن دریا
با موسیقی صدف
رویای آبی خود را
دیده باز میکنیم
و
پاکی بینهایت آب را
تا عمق جان فرو میبریم
نفس میکشیم
و
صبحانه
برای برکت سفره ای رنگین از پولک ماهی
در باغ بلور قرن
گلههای نهنگ را شیر میدوشیم
و
شامگاه
با پرواز بلند خویشتن
بر آبی یک ستارهی دور
از لب معشوق آسمانی خویشتن
نور مینوشیم
اگر
این همه نظر تنگی زمانه بگذارد.
برگرفته از کتاب مقامی تازه بر آوازی قدیم
منبع:پژواک ایران