قتلهای زنجیرهای و «هیئتدبیران موقت» کانون نویسندگان ایران
م دلاشوب
م. دلاشوب [بخشی از کتاب «سمفونیهای یک شارلاتان»]
... پس از «فراخوان کمیته برگزاری مجمع کانون نویسندگان ایران» در ۲۰ مرداد ۱۳۷۷ کشتار اهلقلم تسریع شد. اما این کشتارها مانع ادامهی فعالیت برای احیای کانون نویسندگان و فعالیت علنی آن نشد. ۱۳ اسفند ماه سال ۱۳۷۷ نخستین نشست عمومی کانون نویسندگان ایران، پس از ۱۷ سال تلاش پیگیر و خونبار با حضور ۷۰ تن از اعضای کانون نویسندگان ایران برگزار و «هیئتدبیران موقت» انتخاب میشود. وظیفه این هیئت تدوین نهایی منشور و اساسنامه کانون و زمینهسازی برای برگزاری مجمع عمومی بود... در اینجا تمرکز ما بر اقدامات این «هیئتدبیران موقت» خواهد بود که اعضای آن عبارت بودند از: سیمین بهبهانی، درویشیان، شیرین عبادی، کردوانی و گلشیری. و اعضای علیالبدل یا جانشین: کاوه گوهرین، مهرانگیز کار، ایرج کابلی، اکبر معصومبیگی و شهلا لاهیجی.
اقدامات این هیئتدبیران از اسفند 77 تا آذر 78 نه تنها هیچ قرابتی با «روح متن 134 یا روح عمومی کانون» نداشت بلکه به نوعی میتواند خیانت به خون نویسندگانی تلقی شود که با تحمل همه سختیها و مشقات و با گذشتن از جان خود متن 134 امضا را تدوین و منتشر کرده بودند.
در 6 مهر 1377 اعضای «کمیتهی تدارک مجمع عمومی» (پوینده، درویشیان، دولتآبادی، کاظم کردوانی، کوشان، گلشیری، مختاری) دستگیر و به آنها هشدار داده میشود که آزادتان میکنیم ولی بعد تکتک شما را در خیابان از بین میبریم. پس از آزادی، اعضای «کمیته تدارک» طی نامهای خطاب به محمد خاتمی، او را از خطری که جانشان را تهدید میکرد مطلع میکنند و وظیفه او را نسبت به حفاظت از امنیت جانی خود یادآور میشوند. نامه را فکس میکنند و از منشی دفتر ریاست جمهوری «اعلام وصول» میگیرند و در انتظار پاسخی که داده نمیشود میمانند! منصور کوشان در کتاب «حدیث تشنه و آب» مینویسد: «جناب آقای محمد خاتمی اگر هم تا آن زمان نمیدانست که در نظامی که او مجریِ آن است، ما محکوم به مرگ شدهایم، حالا میدانست و میتوانست اگر میخواست و مصلحت کارگزاران فرهنگی، سیاسی و امنیتیِ نظام بود، دستکم جلو مرگ دوستان و همکاران ما، مختاری و پوینده را بگیرد... شاید هم آقای رئیسجمهور و دیگران میدانستند، اما ضرورت مرگ ما بیشتر به کارشان میآمد!»(85)
در همین زمان منصور کوشان از سوی «کمیتهی آزادی بیان»، «خانهی حقوق بشر» و «ماهنامهی آفتاب» به نروژ دعوت میشود. بدینترتیب برای منصور کوشان فرصتی پیش میآید تا از سرنوشتی که در انتظارش بود بگریزد. او تلاش میکند تا از فرصت به دست آمده، استفاده کرده و زمینهی مهاجرت دستهجمعیِ نویسندگانِ زیر ضرب، مختاری و پوینده (رضا براهنی پیشتر ایران را ترک کرده بود) را فراهم کند: «اما درست سه روز پیش از سفر من (13 آذر) صبح روزی مریم حسینزاده، همسر مختاری، تلفن زد که محمد از دیشب به خانه نیامده است.»
به اصرار شیرین عبادی نامهی بیسرانجام دیگری برای خاتمی نوشته میشود تا او را از آنچه «میدانست» باخبر کنند!
18 آذر محمدجعفر پوینده توسط نیروهای اطلاعاتی ربوده و همزمان لیستی از کسانی که میباید کشته میشدند منتشر میشود. مطابق آنچه در کتاب «صدای آواز» آمده است، روزنامه «جهان اسلام» در 7 آذر از وجود این لیست سیاه که نام حدود 35 نفر در آن ذکر شده بود، خبر داده بود. پنجشنبه 12 آذر مختاری ربوده و کشته میشود. همین اتفاق، چهارشنبه 18 آذر برای پوینده میافتد. تیم کشتار مصمم بود که هرچه سریعتر کار را تمام کند. از ابتدای شکست انقلاب 22 بهمن، نیروهای حاکم همواره برای کشتار شتاب داشتهاند. این شتاب از آنجا بود که نگران بودند ناگهان حکمی، قانونی یا شخصی جلوی کشتار را بگیرد. در اعدام عوامل رژیم سابق نیز این شتاب را شاهد بودیم. تلفنها را قطع میکردند، دروازهها را میبستند تا به سرعت جان عدهای را بگیرند.
با شروع عملیاتِ ماموران وزارت اطلاعات و کشته شدن پوینده و مختاری، دیگر اعضای «کمیته تدارک» پس مینشینند، و با برداشته شدن موانع اصلیِ سازش، همان میکنند که از ابتدا بر آن بودند. «... حتی حرمت کشتهشدگان را، با این که میدانستند نه به اسلام که به هیچ عقیدهی جزمی و دگمی اعتقاد نداشتند، رعایت نکردند. بر بالین آنان «لاالهالاالله» گفتند و همهی آن کارهایی را کردند که آن دو از آنها بیزار بودند.»(87) به هنگام مراسم تشییع جنازه، محمود دولتآبادی، وحشتزده، بارها و بارها تاکید بر مسلمان بودن قربانیان میکند و از تشییعکنندگان میخواهد که یا سکوت کنند یا «لاالهالاالله» بگویند.
روز 22 آذر 1377 فقط چهار روز پس از پیدا شدن جسد محمد مختاری و یک روز پس از شناسایی جسد محمدجعفر پوینده توسط همسرش، ده نفر از نویسندگان سراسیمه به دیدار نمایندگان رئیس جمهوری و وزیر ارشاد (سعید حجاریان و احمد مسجدجامعی) میشتابند. در این دیدار گلشیری، سیمین بهبهانی، محسن حکیمی، درویشیان، کاظم کردوانی، فریبرز رئیسدانا، فیروز گوران، فرشته ساری، چنگیز پهلوان و محمد خلیلی از «آمرین» قتلها میخواهند که «عاملین» قتلها را دستگیر و مجازات کنند! این در حالی بود که همین آقایان و خانمها قبل از انجام قتلها، حداقل دو بار برای رئیسجمهور نامه نوشته و ابراز نگرانی کرده بودند و جوابی نگرفته بودند. حالا به «نمایندگان» او متوسل شده بودند! نویسندگان در این دیدار ضرورت تامین امنیت نویسندگان را به مسئولین گوشزد میکنند. امری که متاسفانه عطف به ماسبق نمیشد! از آن جالبتر خواستار چیزی میشوند که مختاری و پوینده جان خود را بر سر عدمپذیرش آن گذاشته بودند، یعنی ثبت رسمی کانون! این چیزی جز «وقاحتِ بیحصر و استثنا» نبود! اینان، عاجز از درک آرمانخواهی مختاری و پوینده، نمیتوانستند باور کنند که آن دو در راه هدفی جز «انتشار کتابهایشان» جان باخته باشند. از اینرو بود که هنوز مراسم درگذشت این عزیزان برگزار نشده بود که به دیدار مقامات شتافتند تا «خواستار صدور مجوز برای چاپ کتابهای مختاری و پوینده» شوند!!
همین عده سه روز بعد به همراه محمود دولتآبادی و جواد مجابی و فرزانه طاهری به ملاقات وزیرارشاد میروند تا اعلام کنند «بهرغم تمام موانع و مشکلاتی که اهلقلم به طور عام و کانون نویسندگان به طور خاص با آن روبهرو هستند، وظیفهی خود میدانیم که از کوششها و اقدامات اصولی آقای مهاجرانی در عرصه فرهنگ پشتیبانی کنیم.»(88)
شماری از روشنفکران و نویسندگان تبعیدی، متنی را منتشر میکنند و مواضع تازه کانون نویسندگان ایران را [مذاکره با وزیرارشاد، شروع بیانیهها با نام خدا، و حذف واژهی «اندیشه» در عبارت آزادی اندیشه و بیان] به نقد میکشند و با لحنی دوستانه و دلسوزانه به آنها هشدار میدهند. حذف «اندیشه» از منشور کانون و آوردن شعر فردوسی «به نام خداوند جان و خرد، بر بالای بیانیههای اعضای هیأت دبیران و حمایت ضمنی وزیر ارشاد جمهوری اسلامی، به بحثهائی دامن میزند و به مجلهها و رادیوها نیز راه پیدا میکند و این کار به مذاق عدهیی که به تازهگی مسئولیت پذیرفتهاند خوش نمیآید. از آن میان هوشنگ گلشیری به دفاع برمیخیزد و در مناظرهیی با اسماعیل خوئی که از رادیوی RFIپخش میشود به طور تلویحی مدعی میشود: نویسنده و یا نویسندگانی که از ایران خارج میشوند، خودبهخود عضویت آنها درکانون معلق میگردد. یعنی نويسندگانی که در تبعید به سر ميبرند، حق دخالت در امور کانون در ایران را ندارند. گلشیری معتقد است که دفاع از آزادی اندیشه در حوزۀ رسالت کانون نمیگنجد «و ما آن را برداشتیم.»(89)
حدود سه ماه بعد از قتل مختاری و پوینده، نشست عمومی کانون نویسندگان ایران در خانه سیمین بهبهانی برگزار میشود.(13 اسفند 77) ریاست این نشست با کاظم کردوانی است و امیرحسن چهلتن و اکبر معصومبیگی منشیهای جلسه هستند. طی این نشست، محافظهکارترین هیئتدبیران در تاریخ سه دوره کانون نویسندگان ایران برگزیده میشود. اعضای این هیئتدبیران موقت عبارت بودند از: سیمین بهبهانی، درویشیان، شیرین عبادی، کردوانی و گلشیری. و اعضای علیالبدل یا جانشین: کاوه گوهرین، مهرانگیز کار، ایرج کابلی، اکبر معصومبیگی و شهلا لاهیجی.
از آن پس عبارت «به نام خداوند جان و خرد» در بالای اطلاعیهها و بیانیههای کانون، جای ثابتی پیدا میکند. گلشیری و دولتآبادی سکاندار قایقی میشوند که راهی پرتلاطم و توفانی را علیرغم همه فراز و فرودها، با افتخار طی کرده بود تا در پایان دههی 70 خورشیدی مسئولیت هدایتاش به کف بیکفایت آنها سپرده شود. به دیدار وزیر ارشاد وقت رفتند و درخواست همراهی و همکاری کردند. در حمایت از محسن کدیور و عطاءالله مهاجرانی بیانیه دادند، و کوشیدند متن منشور نویسندگان را مطابق میل حاکمان بازنویسی کنند.
«بر پیشانی اعلامیهای به نام کانون نویسندگانی که در آن دستکم نیمی از اعضایش بیدین و لامذهب هستند، نوشتند: به نام خداوند جان و خرد، و علیه متن منشور، با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ یعنی نهاد سانسور ـ به رغم این که همکاری با آنها با اصول و مواضع کانون مغایر بود، در زمینهی حقوق، اهداف و آرمانهای مندرج در این منشور همکاری کردند...»(90)
درویشیان در توجیه صدور اطلاعیههای غیرقابل دفاع این دوره میگوید: «... مسئلهی دیگر در رابطه با استیضاح دکتر مهاجرانی است. در تابستان گذشته بود که کانون بیانیه داد. نباید فراموش کنیم که در جریان استیضاح، پنج مورد مطرح شد که از این پنج مسئله دو تای آن مربوط به کانون نویسندگان بود... چطور کانون چشم فرو بندد و ساکت بنشیند و حرف نزند، به نظر من اگر این کار نمیشد یک نوع اهمیت ندادن به آزادی اندیشه و بیان و حتی یک نوع ناجوانمردی بود.... یا مثلا در قضیهی کوی دانشگاه عدهای سعی داشتند آن جریان را به گردن کانون بیندازند. کانون پس از فروکش کردن قضیهی کوی دانشگاه اعلامیه داد و خشونت را محکوم کرد.»(91)
منصور کوشان در گلایه از دوستان خود در «هیئتدبیران موقت» مینویسد: «این دوستان با این نوع کردار و گفتارشان حتی طرح مهاجرت گروهیِ نویسندگان را که در استکهلم با مسئول حقوق بشر اروپا در میان گذاشتم و امکان اجرای آن بود، و میتوانست نظام جمهوری اسلامی را به کلی فلج کند، منتفی کردند. هرگز فراموش نمیکنم که وزیرخارجهی هلند گفت: به نظر میرسد دیگر نویسندهی مخالفی در ایران زندگی نمیکند.»(92)
شاید اکنون پس از همهی این ماجراها معنای فریاد هوشنگ گلشیری در امامزاده طاهر کرج را بهتر درک کنیم: «پیغام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم...»
شایسته است این بخش را با دو نقل قول از دو سوی مرز انسانیت به پایان بریم. سویهی آرمانهای انسانی و دیگری سویهی رذالت ضدانسانی.
«نويسنده بايد بار دو مسئوليت بزرگ را كه مايهی عظمت كار اوست، بر دوش گيرد؛ خدمتگزاري حقيقت و خدمتگزاري آزادي. نويسنده بايد شرف هنر را پاس بدارد. نويسنده خود را ضامن حفظ حرمت و خودمختاري ادب و هنر ميداند كه شرط لازم آن، آزادي كامل راهها و شكلهاي آفرينش است. تحقق همهي موارد پيشگفته، در گرو آن است كه آزادي انديشه و بيان، بيقيدوشرط و مطلق باشد و هيچ محدوديتي بر آن تحميل نشود.»
(محمدجعفر پوینده ـ حکشده بر سنگ مزار او)
«آزادی در هر جامعهای محدود به قوانین است و آزادی در کنار امنیت یعنی آزادی در پناه حاکمیت قانون. بدیهی است هر جامعهای حریمی دارد (آنچنان که جامعه ما نیز حریمی دارد و فیالمثل پوشش زنان با اظهار فساد جنسی و اجتماعی از حریمهایی است که باید در جامعه ما رعایت گردد.) اما حرف این است که این حریم هم باید توسط قانون مشخص شود و صدالبته هر فرد اجتماع هم ملزم به رعایت آن است.» (محسن سازگارا ـ نشریه گردون)(93)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یادداشتها
85ـ منصور کوشان ـ «حدیث تشنه و آب»، ص437.
87ـ همان، ص444.
88ـ «بیانیه کانون در ارتباط با استیضاح دکتر مهاجرانی» به امضای هیئتدبیران موقت، 6/2/1378. (برگرفته از کتاب «به جای همه آنها که کم شدند»، م. روانشید)
89ـ حسین دولتآبادی ـ « شنا بر سنگ»، تاریخچه کانون نویسندگان در تبعید.
90ـ منصور کوشان ـ «حدیث تشنه و آب»، ص445.
91ـ م. روانشید ـ «به جای همه آنها که کم شدند»، مصاحبه با علیاشرف درویشیان.
92ـ منصور کوشان ـ «حدیث تشنه و آب»، ص445.
93ـ محسن سازگارا ـ نشریه گردون شماره 30 ـ 29، شهریور و مهر 1372.
منبع:پژواک ایران