دریا به اعتبار موج زیباست درباره‌ی «جاکش‌ها»، دفتر شعرهای مینا اسدی
شيوا فرهمند راد

دریا به اعتبار موج زیباست
 
درباره‌ی «جاکش‌ها»، دفتر شعرهای مینا اسدی
۱۴۶ صفحه، نشر مینا، استکهلم ۲۰۱۴
 
شیوا فرهمند راد
 
در دسامبر ۲۰۰۸ «کانون نویسندگان ایران در تبعید» به مناسبت دهمین سال جنایت بزرگ «قتل‌های زنجیره‌ای» مراسمی برگزار می‌کرد. شاید نزدیک دو سال بود که در سخنرانی‌ها و مراسم اعتراض و همبستگی و ... که گروه‌های گوناگون در استکهلم برگزار می‌کنند شرکت نکرده‌بودم و به اعصابم که از شنیدن شعارهای توخالی و افکار فسیل‌شده هاشور می‌خورد، استراحت داده‌بودم. اما این جنایت آن‌قدر بزرگ است و تکان‌دهنده، که تصمیم گرفتم برای بزرگداشت یاد همه‌ی قربانیان جهل و نادانی و کوردلی در میهن‌مان دل به دریا بزنم و در این مراسم شرکت کنم.
 
شب در خانه نوشتم: «چه بگویم که آش همان آش بود و کاسه همان کاسه: سخنرانان و شعرخوانان یکی پس‌از دیگری آن‌چنان از "من" و "من" و "خود" و "خود" داد سخن دادند، که نام قربانیان و سر ِ ما حاضران در سالن زیر این خروارها "من" له شد و زیر شعارهای "طبقه‌ی کارگر" و "طبقه"های دیگر مانند کودکان و زنان و دانشجویان، و ... مدفون شد. تا آن‌جا پیش رفتند که کم‌وبیش ادعا کنند "اصلاً من این ها را تربیت کردم!"، "اصلاً من برای مختاری به خواستگاری رفتم!" در آن میان دشنامی هم به عرب و تازی دادند...
 
منصور کوشان که برای شرکت در این مراسم از نروژ آمده‌بود، به‌درستی بر سر اینان فریاد زد و یادشان آورد که هیچ‌کدامشان، حتی یک نفرشان، به خود زحمت نداده‌بود که کارهای آن کشتگان را بخواند و بیاندیشد که چرا؟ آنان چه می‌گفتند و چه می‌نوشتند و چرا، چرا کوردلان درست آنان را دست‌چین کردند و کشتند؟ همه آن‌قدر در "من" غرق بودند که هیچ‌کس گزارشی از شخصیت و آثار هیچ‌کدام از قربانیان قتل‌ها نداد.»
 
اکنون کتاب «جاکش‌ها» دفتر شعرهای مینا اسدی پیش روی من است، و می‌بینم که او نیز از این خروار خروار من دل پری داشته‌است:
 
می‌خواهید دیده‌شوید / [...] / می‌خواهید باشید / آن بالا / پشت آن میکروفون / چه می‌گویید / از کمترین اهمیتی برخوردار نیست / مهم این است که بگویید / فقط بگویید / و هی / چانه‌هایتان را بچرخانید / ور ور ور / «من / من / من / آهای نگاه کنید / جان مادرتان / به من نگاه کنید / خواهش می‌کنم... / من... / ببینید... / من... / [...]» / مانعی ندارد / به هیچ جای جهان بر نمی‌خورد / اگر / - کمی کرنش کنید / - کمی تملق بگویید / - کمی لاس بزنید / و در مواقع اضطراری / کمی – فقط کمی – خوش‌رقصی کنید / [...] خودفروشان نیز در تاریخ می‌مانند [این میکروفون صاحب‌مرده، فوریه ۲۰۰۵].
 
او شعر «جاکش‌ها» را نیز در توصیف پااندازان آن «خودفروشان»، اما نه آن‌ها که «در تاریخ می‌مانند»، که در توصیف پااندازان ِ خودفروشان پنهان در میان ما سروده‌است:
 
جاکش‌ها / در میان ما جاسازی می‌کنند / «جاسوس» / در میان ما / جاکش‌ها / جابه‌جا / جاسازی می‌کنند. / [...] / نمی‌شناسی / نمی‌شناسی‌شان / کافه‌هایی که تو به یاد نمی‌آوری / گیلاس‌هایی که هرگز بالا نبرده‌ای / همکلاسی‌هایی که هرگز ندیده‌ای / [...] / مثل ما مشت‌هایشان را گره می‌کنند / و می‌گویند / همه‌ی آن چیزهایی را که ما می‌گوییم / دست‌مان را می‌فشارند / - محکم - / «رفیق» / و همراه ما سرود می‌خوانند / «تنها ما توده‌ی جهانیم.......» / می‌گویند «ما» / و از ما نیستند / جاکش‌ها / همه چیز را در میان ما جاسازی کرده‌اند / «روزنامه‌نگار» / «طنزپرداز» / «مقاله‌نویس» / «نویسنده» / «شاعر» / «آوازخوان» / «هنرپیشه» / «کارگردان» / «نقاش» / «قهرمان» / از همه رقم / جنس‌شان جور است / کم نمی‌آورند [جاکش‌ها، ۲۰۰۴].
 
مینا اسدی در شعرهایش بارها به آن «من»ها بر می‌گردد، از جمله در «آدم» و «دو ساعت در پالتاک» و ... و من در این معرفی، می‌خواهم بگذارم که او خود سخن بگوید، با شعرش، چه، شعر او خود گویاست و نیازی به توضیح و تفسیر من ندارد:
 
[...] / گره‌های کور داری / و عقده‌های بسیار / و نمی‌دانی که از دویدن زیاد / فقط کفش‌هایت پاره می‌شود. / اینگونه که برای خودت سر و دست می‌شکنی / شاید چیزکی بشوی / اما هرگز «آدم» نمی‌شوی [...] [آدم، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۳].
 
او در توصیف خود می‌گوید:
 
[...] / نامی را نمی‌شناسم / که بر سر در مسجدی بیاویزم / و یا پرچمی که در زیر آن افتخاراتم را مرور کنم / و یا زمینی که ملک من باشد / و یا کلیسایی / که شمعی در آن بیافروزم / بادبزنی ندارم / که با آن خودم را باد بزنم / و دلم را خنک کنم / از کسی یا چیزی نمی‌ترسم / جز از سایه‌ی خودم / که هرگز / از دنبال کردن من / دست بر نمی‌دارد [ترس از سایه‌ی خودم، می ۲۰۱۳].
 
اما در بسیاری از شعرهایش نشان می‌دهد که دغدغه‌ی همه‌ی جهان را دارد:
 
[...] بدون آنکه از اعقاب پیامبران باشم / در گوش‌هایم صداهایی می‌پیچد / صداهایی که می‌گویند: / هم اینک کودکی می‌میرد / هم اینک مردی گلوی زنی را می‌فشارد / هم اینک زنی کودکش را در خیابان رها می‌کند / هم اینک دیواری بر سری آوار می‌شود / و هم اینک نقاب‌داران نامریی / از کشته پشته می‌سازند. [ترس از سایه‌ی خودم، می ۲۰۱۳].
 
دغدغه‌ی جهان و مردمانش، و یاد دوستانش (این‌جا، فریدون فرخزاد)، حتی در خوش‌ترین لحظات گریبان مینا اسدی را رها نمی‌کند:
 
ف... مثل فریدون، ... ف... مثل «فوتبال»
 
تلخ نکن به کامم / توپ را شوت کن / و از چیز دیگری حرف نزن / شب شور است، شب عشق است / کو شیشه‌ی آبجویی که همین چند ثانیه‌ی پیش بازش کردم / ظرف چیپس، کاسه‌ی ماست، / خودم و حنجره‌ی بسته‌ام... / میخ شده‌ام با چهار چشم / به تصاویر / به فوت... و... بال / من ِ کهنه‌کار / همه‌ی این‌ها را فوت آبم / بالم اما، / وبال گردنم شده‌است / «ایر... ران... ایر... ران...» / باز هم... باز هم همانجا ایستاده‌ام / با افتخار و پرچم / سه‌رنگش خوب است / با شیر... یا بی شیر... / با الله / یا بی الله / / با زنم / با مردَم / با بچه‌هایم / با قبیله‌ام / لامصب / بگذار لحظه‌ای چالش و «داعش» را فراموش کنم / نیا جلوی چشمم / با تنی بی‌سر / و سری بریده در کنار یخچال آشپزخانه‌ات / خودت را به من نشان نده / در حوض خون شناور / برو بیرون از سرم / فقط نود دقیقه / نود دقیقه رهایم کن / تا نپندارم که توپ، / سر بریده‌ی توست / که لگدمال می‌شود [۱۷ ژوئن ۲۰۱۴].
 
او هر چه می‌بیند «شرح کوری و کری‌ست» «[...] و فرو افتادن صدباره / از چاله به چاه»، اما خود بیدار و هشیار است، و خبرمان می‌کند که «تا شما گرم تماشا بودید / و گم و گیج در اندیشه‌ی حاشا بودید / باز هم گرگ، / شبان رمه شد / باز هم راهزنی خاک‌فروش / پاسبان همه شد.» [آی ای شب‌زدگان، ۱۶ ژوئن ۲۰۱۳].
 
چیزهایی را که فروغ فرخزاد در خواب دیده، اکنون پس از این همه دگرگونی در جهان، اکنون که دیگر «از کلید کاری بر نمی‌آید / وقتی که قفل‌ها خود گره کورند.»، مینا اسدی در بیداری می‌بیند:
 
[...] باور می‌کنی؟ / چیزهایی که «فروغ» در خواب دیده‌است / من هر روز / با همین چشم‌های ریزم / در نهایت بیداری / می‌بینم / و در روزنامه‌ها / می‌خوانم / و در شب‌نامه‌ها مرور می‌کنم [...] [وقتی که قفل‌ها خود گره کورند، می ۲۰۱۳].
 
مینا اسدی به «کارگر جان» هشدار می‌دهد که فریب نخورد:
 
نه / نشنو / نه / نپذیر / نه / تکرار نکن / فردا روز تو نیست / مثل دیروز که روز تو نبود / و اگر به فریب دل بدهی / هیچ روزی روز تو نخواهد بود / شاخه‌ای خم نخواهد شد / که سیبی به تو ببخشد / بیا / بیا به خیابان / با خودت / و بخواه / و لب بگشا [...] [کارگر جان، ۳۰ آوریل ۲۰۱۳].
 
او از شنیدن این همه نظر و نظر و نظر به تنگ آمده‌است، اما هنوز آردش را نبیخته، و الکش را نیاویخته:
 
خفه شوید آقا / شما هم ساکت باشید خانم / [...] / «نظر» چه می‌داند چیست؟ / نفسش در نمی‌آید / نبضش به سختی می‌زند / دریچه‌های قلبش بسته است / نان ندارد / کار ندارد / خانه ندارد / خون می‌فروشد / بچه «تودلی» می‌فروشد / زن می‌فروشد / خودش را می‌فروشد / / گرسنگی «نظر» نیست / تشنگی «نظر» نیست / بیکاری «نظر» نیست / بیماری «نظر» نیست / دربدری «نظر» نیست / مرگ کودکان «نظر» نیست / قطع دست و زبان «نظر» نیست / سنگسار زنان «نظر» نیست / عریانی آن حقیقتی‌ست / که شما / - دبنگان بی بو و خاصیت / و حقیران ارزان‌فروش - / با عینک سود و زیان / می‌بینید / و بر آن دیده فرو می‌بندید / نه، / من هنوز / آردم را نبیخته‌ام / و الکم را نیاویخته‌ام. [...] [تجدید عهد، ۲۰۰۶].
 
مینا اسدی می‌گوید «آفتاب است و روز من تاریک / ماهتاب است و من نمی‌بینم» او از «کنج خانه خوابیدن» و «من فراموش، و مردمی خاموش» بیزار است [فصل از یاد بردن همه چیز، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۴]. او خواهان تلاش و جنبش است، چه «از سرخ ِ آفتاب / تا آبی جوانه / دریا به اعتبار موج زیباست.» [طرح شش، ۱۹۹۵]، اما در بسیاری از شعرهایش این را نیز می‌رساند که آرامش «دریا» نیز، چه به تنهایی، و چه با «سرخ ِ آفتاب»، یا با «آبی جوانه»، زیباست:
 
بر متن شب / دندان‌های تو / نقبی به سوی نورند / - ستارگان کوچک آسمان ابرآلود من - / ستارگانی گاه پیدا / و گاه پنهان. [طرح پنج، ۱۹۸۶].
 
یا
 
پروانه بود آیا / آن شعله‌ای که از نگاه تو پر زد / با بال‌های سرخ / و بر درخت شیفتگی‌های من نشست؟ / پروانه بود آیا؟ [طرح یک، ۱۹۹۶].
 
یا
 
بوسه‌ای / بر لبان تو / آغاز روزی دیگر است / آنگاه که جهان / کوچک‌تر از چشمان کودکانم می‌شود. [طرح دو، ۱۹۹۰].
 
پس می‌بینیم که سراسر آسمان و جهان شاعر ما یک‌سره تیره و تار و سیاه نیست. او گرچه خسته است، «خسته از زمین و از زمان»، اما:
 
[...] باز یک تولد دگر / باز من که می‌دوم / با دو پای لنگ / باز من که با گل و درخت و سنگ / حرف می‌زنم / باز من / که توی گوش کبک ِ زیر برف می‌زنم / باز من / و عشق و اعتماد و آرزو / باز من و زندگی / این «امید بی‌پدر» مرا رها نمی‌کند [«باز یک تولد دیگر»، ۱۰ مارس ۲۰۱۴].
 
یا
 
[...] صدای تو که می‌رسد / از هر کجای ویرانی / آباد می‌شوم / دلتنگ هیچ چیز نیستم / با هر ترانه‌ای که تو می‌خوانی / آزاد می‌شوم. [۹ ژوئن ۲۰۱۴].
 
«جاکش‌ها» پر است از شعرهای زیبای مینا اسدی. برای تهیه‌ی کتاب باید به خود شاعر مراجعه کرد.
 
استکهلم، اکتبر ۲۰۲۰

منبع:پژواک ایران