اتیمولوژی ایرانی واژۀ خلیج
نظر به اینکه در بین النهرین باستان خلیج فارس را دریای پست و پایینی می نامیده اند، بر این پایه واژۀ خوار (خال/خَل) در خلیج به معنی پست و گود و ایج (ایگ) پسوند نسبت است. معنی عربی و امهاری (حبشی) مشترک خلیج یعنی کانال هم مؤید آن است. واژۀ خور (خوار، محل گود) که در فارسی به شاخه ای از دریا گفته میشود که به خشکی داخل شده باشد، می رساند وجه ایرانی خلیج مقدم بر کاربرد عربی آن است که در هم تداخل نموده اند.
چون به نظر می رسد واژۀ خاله در گیلان که در نامهایی نظیر چمخاله و هندوخاله دیده میشود و به معنی آب گستردۀ ساکن وصل به دریا است؛ صورتی از همان خوار (خور، پست و گود) جنوب است. این می رساند واژۀ خلیج در ایران کهن به صورت خالیگ/خلیگ کار برد داشته است و خلیج صورت معرّب آن است.
در این رابطه نام اوستایی مشترک دریاچه هامون (دریاچۀ پستی و گودی هموار) و خلیج فارس یعنی کنس اویه را می توان به معنی آب محل کنده شده و پست و گود گرفت. واژۀ خَلَج (به معنی کندن) در قاموس قرآن وجود ندارد که احتمال معرب بودن از زبانهای ایرانی را می رساند. واژه های کَلا و کنسه در سنسکریت به معنی کنده شده و ظرف دارای گودی (پیاله) است. بر این پایه واژۀ فارسی خلیدن (از مصدرخَل- ایتن، فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر) نیز با واژۀ خلیج مرتبط می نماید.
معنی نامهای آبسکون
نام آبسکون در معنی ساکن در آب می رساند که نام میانکاله به مفهوم مازندرانی زمین رها شده میان آب بوده است. نامهای انجیله (انچ-ایله) و نیمردان (نَموَر دان) متعلق به آبسکون به معنی جایگاه خمیده هستند. بر این پایه نام ترکمنی آشوراده (آشیر-آدا) به معنی جزیرۀ در حالت کجی و خمیدگی است.
اتیمولوژی دهلیز و پالیز و جالیز و پائیز
نظر به واژه های اوستایی داه (بخش) و ریچ (خالی کردن آب، ریختن آب)/لیچ خراسانی (پر آب کردن) دهلیز به معنی محل نگهداری ظروف حاوی آب می باشد. بر این پایه پالیز و جالیز به معنی جای ریختن آب به پای و چاله گیاهان باغ و بوستان است.
کلمۀ پائیز در ترکیب سنسکریتی محتمل په (برگ) و وریج (ریختن) به معنی فصل به زمین افتادن برگ درختان به نظر می رسد:
प m. pa leaf, वृज् vRj turn away
फलागम m. phalAgama autumn (فصل ریختن برگها)
ولی در خود ایران نظر به نام فصل خزان (خذ-ان: کنده شدن و ریختن)، نام پائیز می توانست ترکیب پَت (افتادن) و ایز (رَویه، رَوش= ایث اوستایی) باشد یعنی فصلی که نشان آن افتادن برگ درختان است.
ریشهٔ ایرانی و سامی واژهٔ رقص
واژهٔ رقص می تواند از زبانهای ایرانی وارد سریانی و عربی شده باشد. چون ترکیب مفروض اوستایی رَئوکَئیثَ (کَئیتیه) در فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی به معنی حرکت سبک و هماهنگ شایای همدلی و شادمانی است: رَئو (سبک، آسان رانده شده). کَئیتیه (شایستگی، هم آهنگی، شایای همدلی و شادمانی). نام رخش و حتی نام رُکسانا از این ریشه به نظر می رسند.
ولی واژهٔ رقص از سوی دیگر در زبانهای سامی آسوری و سریانی و عبری و عربی ریشه دار هست. ولی در اکدی دیده نمیشود. لذا احتمال دارد در عهد هخامنشیان از زبانهای ایرانی وارد زبانهای سامی شده باشد:
raqādu (vb. u/u) to dance ; to skip
:Comparison with other Semitic languages
"Syriac : reqdā "dance
معنی دریاچهٔ چئچست (ارومیه)
نام دریاچه ارومیه (کبوذان) با توجه به نام کبوذان (کبودان) آن و استناد به لغات سنسکریت زیر به معنی دارای رنگ کبود است.
छाय n. chhAya colour
चाष m. chAsha-eta blue [jay]
استاد پورداود بدون در نظر گرفتن ترجمه کبودان (کبوذان) نام چئچست، آن را درخشان معنی نموده است:
छाय n. chhAya lustre
चष्टे verb chashTe {caksh} appear
نام آذرخَش آتشکدۀ آذرگشنسب به معنی آتش پادشاهی بوده است
مسعودی در صفحۀ ۸۳ کتاب التنبیه و الاشراف که در سال ۳۴۵ هجری نوشته شده در مورد آتشکدۀ شهر شیز (تخت سلیمان، ماگشنسب=آذرگشنشب بزرگ) گوید: این آتشکده آذر خَش خوانده شده و آذر در فارسی یکی از نامهای آتش است و خَش در فارسی به معنی نیک است. هر یک از پادشاهان ایران، در هنگام تاجگذاری پیاده به زیارت آن می رفتند و آن را بزرگ و گرامی می داشتند. بسا هدیه و ره آورد و از هر گونه خواسته تقدیم آن میکردند و از هر سوی کشور نظیر ماهات و جبال (ماد) نذرها بدانجا می فرستادند."
استاد پورداود معنی نیک برای خَش در آذرخَش را قبول نداشته و پیشنهاد هیئت آذر-رخش (آتش رخشنده و آتشین رنگ) را برای آن مطرح می نماید. ولی از توصیف آتش پادشاهی بودن خود این متن پیدا است که منظور از خَش همان خشَیۀ اوستایی یعنی پادشاه و پادشاهی است.
معنی نامهای تالشی و کادوسی
نام طالش را می توان از کلمه تالش (طیلسان، تالشان، جامۀ گشاد و بلند) گرفت چه گفته میشود: "در نخستین لشکرکشی شیخ حیدر به داغستان، بخش مهمی از سپاه او را تالشان تشکیل میدادند. در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است (مینورسکی، 243- 244)
نظر به واژه «تو[ن]-گه» در سنسکریت و کوهستانی به شمار رفتن کاتوزیان شاهنامه و مقایسهٔ آن با نام کاسپی (گرامی دارندگان سگ) و ترادف توج با تور (بزکوهی در قفقاز) معنی گرامی دارندگان بزکوهی برای نام کادوسی (کاتوزی) بسیار محتمل است:
तुङ्ग m. tuGga mountain
معنی نامهای نیما و یوش
این واژه ها که به صورت نیما یوشیج در عنوان شاعر شعر نو، علی اسفندیاری جمع هستند. اولی از ریشهٔ اوستایی نَم (خمیدن) در مازندرانی به معنی کماندار (در اساس خماندار) و دومی که نام قصبهٔ زادگاهی وی است به صورت یَئوش در اوستایی به معنی پاک است که در مجموع نیما یوشیج میشود کماندار جایگاه پاک.
معنی نام روستاهای وَرنَکش و وَرزقان
نام روستای زلزله زدهٔ اخیر میانه یعنی وَرنکش را نظر به قرار گرفتن آن در دامنهٔ کوه می توان مرکب از واژهٔ های وَرَ-نه-کش یعنی قرار گرفته در دامنهٔ کوه گرفت. نام روستای سنوکش (سینه کش، کشیده شده در سینه کوه) در شهرستان مراغه، مترادف آن است.
نام روستای زلزله زدهٔ دیگر یعنی ورزقان (وَرِزَ-گان) را می توان به معنی محل کشتزار و باغ به شمار آورد.
مفهوم واژۀ آبِلگ فارسی و آوِرگ کُردی
ریشۀ واژۀ آبِلگ فارسی به معنی شرارۀ آتش به ظاهر در واژۀ سنسکریتی آپرو-اگ (آتش جهنده، شرارۀ آتش) به وضوح دیده میشود:
आप्रवते verb Apravate {Apru} jump up, अगिर m. agira {ag} fire
ولی در فرهنگ معین آن بر گرفته از برِزَ (بَرِجَ) ِ اوستایی به معنی درخشیدن گرفته شده است که این معنی با آوِرگ کُردی همخوانی دارد:
چون صورتی از این واژه به صورت آوِرگ در کُردی به معنی اُجاق است که لابد ترکیب واژۀ کُردی آور (آتش) و علامت نسبت گ (ایگ) به شمار رفته است و آورنگ کُردی به معنی شراره آتش و درخشیدن است.
ارتباط محتمل نام پارس و ایران با ارز (سرو، سرو کوهی، سرو آزاد) و شادی
با توجه به نقش برجسته سروهای پله های آپادانا این واژه ها در رابطه با نامهای پارس و ایرج و ایران در معنی پایندۀ سرو رسا و آزاد قابل توجه هستند:
पायु m. pAyu (pA) guard
आरस् n. Aras (ars) cedar
اکدی و سومری
erinnu [Country → Trees]
1) see erēnu (1) : a cedar-tree / a cedar ;
ایرانیها سرو سهی را می توانستند آریا (نجیب) به خوانند. بدین طریق اِرِنه اکدی-سومری یعنی سرو در ایران بومی میشد. حدس می زنند عرعر عربی به معنی سرو در اساس معرب آر-اَر (بر خوردار از رسایی) است. در سنسکریت یکی از اسامی سرو، دِوَدارو (درخت خدا) است.
ولی گروهی به درستی نام پارس را با ورهشی (دژ شاد یا جایگاه همراه با شادی)/مرهشی (نام باستانی پارس و مرو دشت) سنجیده اند. در این صورت نام پارس از فرَشَ اوستایی و پرَس[-اَنّه] سنسکریت به معنی خوشبخت و شاد یا از پا-هَرشَ (پایندۀ شادی) پدید آمده است. معهذا در نقشه های بطلمیوسی متعلق به قرن دوم میلادی خود نام مرهشی (مرهاسیوم) در جای مرو دشت دیده میشود. لذا در مجموع می توان نتیجه گرفت نام پارس می تواند به موازات نام ورهشی از پا-هَرشَ (پایندۀ شادی) پدید آمده باشد:
पायु m. pAyu (pA) guard, हर्ष adj. harsha happy, हर्षण n. harshaNa happiness
ریشهٔ واژه های دَخش (دَشت) و رَخش
واژهٔ ای که در فرهنگنامه های فارسی به صورتهای دَخش و دَشت به معنی فروش اول کاسب و نخستین معامله آمده است به وضوح بر گرفته از واژهٔ اوستایی دَخشتَ یعنی خوی کردن است. دشتان (عادت ماهانه) هم از این واژه گرفته شده است.
واژهٔ رَخش در هیئت رَئو-خشَیه در اوستایی به معنی آسان رانده شوندهٔ خوش و هماهنگ است. احتمال دارد واژهٔ رقص زبانهای سامی بر گرفته از این کلمه باشد. به نظر می رسد جزء رَئو در ارّابه (در ترکیب آر-رَئوه) یعنی رسا آسان رانده شونده نیز به کار رفته است. رَخش در معنی رخشنده (رئوخشن اوستایی) کمتر در رابطه با رخش در مقام اسب رستم می گنجد.
اتیمولوژی واژهٔ روستا
واژهٔ پهلوی روستاک مرکب از روذ (رُستن، روییدن) و ستاک (محل اقامت) به نظر می رسد یعنی محلی که مربوط به محل اقامت کشاورزان است.
ریشۀ هندوایرانی واژۀ غذا
واژۀ غذا در قرآن نیامده و در زبانهای سامی قدیمی ریشه ای برای غذا نیست لذا واژۀ غذای عربی معرب از فارسی است چون با توجه به واژه های ختنی و سانسکریتی زیر، واژۀ غذا ایرانی بوده و با گیاه فارسی و گئیثیۀ اوستایی (روی زمین زیست کننده) پیوند دارد:
khaca غذا
घस ghasa m. meat گوشت
घास ghAsa m. food, खाध khAdha n. foodغذا
घास ghAsa m. meadow or pasture grass. علفزار یا چمنزار چراگاهی
گهاس در زبان اردو به معنی علف و گیاه است.
ریشۀ اوستایی نامهای هَلیم و هریسه
به نظر می رسد واژۀ هَلیم که نام یکی از غذاهای سنتی منطقهٔ خاورمیانه است که با گوشت و گندم یا بلغور یا جو پخته میشود، از واژۀ اوستایی هَرِثرِم (خوراک، خوراکی) از ریشۀ هَر (پروراندن، خوراک دادن) به یادگار مانده است. چون واژۀ هَرِثرِم اوستایی می توانست در پهلوی به هَلِهلِم تبدیل و به هَلیم ساده گردد.
در مجموع نظر به کلمات همریشهٔ اوستایی هَرِث (پروراندن و خوراک دادن) و هَرِثرِم (هَلِهلِم) هر دو واژهٔ هریسه و هلیم خاستگاه ایرانی دارند.
منبع:پژواک ایران