معنی نامهای داسنی و اِزیتی (یزیدی)
جواد مفرد کهلان
نظر به سنت مار پرستی یزیدیان، می توان نام داسنی یزیدیان را از دَسَ سنسکریت (دَه اوستایی، به معنی گزیدن و نیش زدن) دانست. در مجموع دهه-یسنی یعنی مارپرست:
داهه ها (آلانها و روکسلانهای سئورومات) نیز مارپرست بوده اند. اشکانیان نیز که از داهه ها بوده اند، درفش اژدها داشته اند.
نام یزیدی (در اصل اِزی-ایتی یا اِزیدی) را هم میشود به معنی دارندهٔ سنت مار پرستی گرفت. پس در واقع یزید کُردان اژی دهاک (شاماران) اساطیری ایشان است: شکل اصلی اِزیدی مرکب است از اِزی= اژی (مار) و دی= دهه ای، منسوب به نیش زننده، در مجموع یعنی منسوبین به مار نیش زننده و افعی یا همان منسوبین به اژی دهاک (شاماران).
یزیدیان معتقدند که طاووس نماد «فرشته اعظم» است. به دلیل وجود هفت فرشته، در رأس آنها ملک طاووس، در جهانبینیشان، یزیدیان متهم به شیطانپرستی شدهاند زیرا ملک طاووس به عنوان نمادی از شیطان (مار) تعبیر میشود. و در اساس نام طاووس یزیدان به معنی دارندۀ زَهر نیرومند (مار افعی) است:
तवस् adj. tava(s) strong, विष m.,n. viSa poison
خود نام کُرد هم به معنی جهنده (مار جهنده) با توتم مار مربوط است:
गूर्द m. gUrda jump, कूर्द m. kUrda jump
در لرستان باستان (سرزمین کاسیان) خدایی به نام شیپاک (جهنده) بوده که با مردوک دارندهٔ سمبل مار یکی به شمار می رفته است و این کلمهٔ شیپاک در پهلوی به معنی مار جهنده به کار رفته است. و در اوستا از سکاهای کردستان به عنوان خاندان ویسه (مار سمّی) یاد شده است. آشوریان ایشان را تحت عنوان خاندان ساخو (گرامی دارندگان مار) نام برده اند.
نقش مار بر ورودی معبد یزیدی لالش
اسطورۀ شاماران (شاه ماران)
(از محسن عمرانی)
شاماران افسانه ای کهن در میان کردهاست که از شمالیترین نواحی کردنشین تا جنوبیترین آن روایتهای گوناگون ولی تقریبا یکسانی حول یک محور در این رابطه نقل شده است.
افسانه شاماران در میان کردها جایگاه ویژه ای دارد و نقش شاماران که سری شبیه دختر و دمی شبیه سر مار دارد در بافته ها و نقوش قدیمی بسیار دیده میشود.
همچنین شامار به عنوان نامی زنانه در مناطق کردنشین و از جمله خراسان مورد استفاده قرار میگرفته است.
روایتی از این افسانه را در زیر میخوانیم:
جوان بلند قامت و رعنایی که از راه بریدن چوب درختان امرار معاش میکرد طبق معمول به سر کارش میرود که در راه پایش لیز خورده و در چاهی سقوط میکند، علیرغم تلاشها برای بیرون آمدن ناکام میماند. جوان ناامید که تاماسپ نام دارد ناامیدانه سرش را برای یافتن راه نجاتی بر میگرداند که حفرهای در دیواره چاه میبیند.…
تاماسپ با چاقوی کهنه ای که همراه داشت حفره دیواره چاه را بزرگتر میکند و زمانی که حفره را نگاه میکند میبیند که ادامه آن به غاری بزرگ میرسد،زمانی که به درون غار میخزد بر اثر خستگی به خواب میرود.
زمانی که چشم باز میکند هزاران مار را میبیند که چشم به او دوخته اند، تاماسپ خود را عقب میکشد مارها به سمتش می آیند، او که از زنده ماندنش ناامید میشود چشم را میبندد و زیر لب دعا میخواند، پس از گذشت مدتی که چشم باز میکند با دختری زیبا روبرو میشود که نصفش انسان و نصفش مار است؛ زبانش بند می آید دخترک میگوید نگران نباش آزارت نمیدهم، من سلطان مارها هستم، من شامارانم تو الان خسته ای بخواب فردا پیشت می آیم و تاماسپ خسته دوباره میخوابد.
صبح که تاماسپ چشم باز میکند شاماران را میبیند که روبرویش نشسته و صبحانه را آماده کرده است، تاماسپ که محو زیبایی شاماران شده چشم از او بر نمیدارد، صبحانه را با هم میخورند. شاماران که آگاه به تمام رازهای دنیاست داستان خلقت بشر را برای تاماسپ تعریف میکند و از خاطراتش میگوید و هر روز داستانی برای تاماسپ علاقه مند باز میگوید. روزها میگذرند و تاماسپ بیشتر به شاماران علاقه پیدا میکند. بعد از مدتها تاماسپ که دلش برای خانواده اش تنگ شده آهنگ رفتن میکند اما شاماران که به او علاقه پیدا کرده مانع میشود؛ ولی زمانی که با اصرار تاماسپ مواجه میشود با رفتن او موافقت میکند، به شرط آنکه این واقعه را پیش هیچکس بازگو نکند و هیچگاه پیش چشم مردم داخل آب نرود، چون اگر پوست بدنش با آب تماس پیدا کند مثل مار پوست اندازی میکند و رازش برملا میشود، تاماسپ هم شروط را قبول و غار را ترک میکند.
تاماسپ تا سالها رازش را به کسی نمیگوید تا اینکه اطلاع پیدا میکند پادشاه به بیماری لاعلاج مبتلا شده است. وزیر پادشاه تنها راه علاج را خوردن گوشت شاماران میداند، قصد وزیر از این کار یافتن شاماران و تسلط به تمام رازهای دنیاست، این است که به تمام جوانان دستور میدهد که حوض های آب را برای یافتن شاماران جستجو کنند. نوبت به تاماسپ که میرسد او به خاطر نگرانی از برملاشدن رازش از شنا در حوض امتناع میکند، ولی به اجبار او را در حوض می اندازند،زمانی که چشم ماموران حکومتی به پوست اندازی تاماسپ می افتد او را دستگیر کرده و شکنجه میکنند تا جای شاماران را لو دهد،سرانجام تاماسپ زبان به اعتراف میگشاید و مکان شاماران را لو میدهد. شاماران را به قصر می آورند و شاماران تاماسپ شرمسار را دلداری میدهد که میداند او به اجبار اعتراف کرده است.
شاماران با صدای بلند میگوید هرکس دم مرا بخورد از تمام رازهای دنیا آگاه میشود و هر کس بدنم را بخورد شفا خواهد یافت و هر کس سرم را بخورد در جا میمیرد. وزیر حریص که سخنان شاماران را شنیده دستور میدهد شاماران را سه قسمت کرده و خودش دمش را میخورد و سر شاماران را به خورد تاماسپ میدهد و بدنش را برای پادشاه کباب میکند.
وزیر حریص در جا میمیرد، چون شاماران واقعیت را نگفته بود و پادشاه سلامتیش را باز یافته و تاماسپ به تمام رازهای نهانی آگاه میشود.
افسانه شاماران در بین کردهای لک هم رایج است، بنا بر باور مردم لک شاماران در قله کوه مقدس دالاهو (دالَهو) زندگی میکند و هرگاه مورد تهاجم مارها قرار میگیرند به شاماران پناه میبرند و از او کمک میخواهند و مار را به شاماران سوگند داده و بر این باورند که شاماران حتما آنها را کمک خواهد کرد.
همچنین برای اینکه مورد تهاجم مارها قرار نگیرند مقداری گندم و حبوبات را به عنوان خیر شاماران پخته و با این نیت بین مردم تقسیم میکردند و با خیالی راحت به زندگی عادی و بدون ترس از مارها ادامه میدادند.
در اشعار شعرای لک گاه زلفان یار را به شاماران تشبیه کرده اند که نمیتوان به حریمشان نزدیک شد.
شو شمعی نیا شورای شه ماران
چپ چپ چوی سرسان سپای سرداران
منبع:پژواک ایران