تدریس تاریخ (اندر جواب حروف گ چ پ ژ به دانش آموزانم)
ن - مرآت

آیا میدانید چه کسی "گ چ پ ژ" را به نوشتار پارسی وارد کرد؟
یعقوب لیس (لیث) صفاری سردار قدرتمندی که با اعراب مقابله کرد و بنیادگذار شعر فارسی در ایران بود و شاعران دربار خود را به سرودن شعر به زبان شیرین فارسی، ترغیب و تشویق نمود. ازجمله کارهای بزرگی که یعقوب لیث انجام داد این بود که گروهی از ادبای آن زمان را به حضورش خواست و به آنها دستور داد که برای " گچ پژ " که در نوشتار پارسی هنوز وجود نداشت و فقط در گفتار به کار میرفت شکلی در نظر بگیرند و به جامعه پارسی معرفی کنند و آن را گسترش دهند.
 
خوب، اگر قرار بر این شود که من خانم آموزگار شما بشوم لازم است بدانید که من خط کش ندارم و گرد کش دارم.
یعنی کمربند را از گرد کمر باز کرده و چون تاج خروسان به فرق/ بر سربچه هائی فرود می آورم که بدون تفکروتحقیق بر صحت اینگونه نوشتارها، آن را برای دیگران نیز ارسال می نمایند.
 
متاسفانه ازحنظله بادغیسی شاعر دوران عبدالله بن طاهر دومین امیر طاهریان (قبل از صفاریان) اشعاری چند بیشتر باقی نمانده است.
نورالدین محمد عوفی تاریخ نگار اوایل قرن هفتم در کتاب "لباب الالباب" که زندگی نامۀ شاعران پارسی گو می باشد هم شعر زیر را از او دانسته است.
یارم سپند، گرچه آتش همی فکند / از بهر چشم، تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و آتش، ناید همی به کار  / با روی همچوآتش و با خال چون سپند
 
رادمان پورماهک تنها شاه بعد از دوره ساسانیان است که صحبت کردن به زبان تازی را ننگ می‌دانست و سخن گفتن به عربی را در دربار خودش ممنوع اعلام کرد. شما او را با نام یعقوب لیث صفاری می شناسید. رادمان پس از شکست طاهریان سلسلیه ی جدیدی را بنیان گذاشت و از آنجائی که شغل پدرش مسگری بوده و هنوز حرف "گ" اختراع نشده بوده نام سلسله اش را می گذارد صفاریان یعنی مسگریان.
در کتاب "تاریخ سیستان" آمده است که قصد صفاریان فقط آزاد کردن ایران از دست خلفای عباسی و نابود کردن سلسلۀ تازی ها بود. با آنکه یعقوب زمان زیادی حکومت نکرد ولی در آبادانی و بازسازی بنا ها و مساجد کوشش بسیار نمود. یکی از شگفت‌آورترین بناهای شهر زرنگ، مسجد آدینه ‌آن بوده که هرسال سی هزاردرهم از بودجه دولت صفاری وقف آن می‌شد وبه دستور یعقوب مناره‌ای ازمس برای آن ساخته بودند.
ابواسحاق اصطخری معروف به کرخی، جغرافیدان و نقشه نگاردر کتاب"مسالک و ممالک" می نویسد: بناى قسمتى از بازار شارستان زرنگ، که در اطراف مسجد آدينه قرار داشته را از آثار يعقوب ليث مى‌دانند و گفته مى‌شود عايدات آن که روزانه هزار درهم برآورد مى‌شد، وقف همان مسجد و مسجدالحرام در مکه میشده است.
خواجه نظام‌الملک در "سیاست‌نامه" می نویسد: یعقوب کشش شدیدی به پیروی از تشیع داشته است. هم‌ چنین در کتاب "مجالس المؤمنین" نوشته‌ی سید نورالله شوشتری آمده است که  صفاریان در زمره‌ی پیروان تشیع بوده اند.
در کتاب "صفاریان سیستان" نیز چنین آمده است: گروهی معتقدند که هدف یعقوب تنها احیای شکل اصلی اسلام بوده است که در آن دوران به کلی فراموش شده بود.
 
حالا شما با غروری پرافتخار و تکیه برملیت ایرانی تان و در ضدیت با اعراب! لیث را لیس و قزا=غذا / تسمیم=تصمیم ... را اینطورمینویسید. کار شما درست به مانند رفتارکسانی می باشد که به عمد برای تائید نظرشان فقط از سطر اول این سخن آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی (مبتذل‌ ترین نوع غرور، غرور ملی است زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد و گرنه به آن افتخارات متوسل نمی‌شد.) به مانند آب اماله استفاده میکنند می باشد.
نظامی گنجوی خودمان هم دراین باب بسیار ساده تر و مشخص تر از آرتور خان می گوید:"گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر ترا چه حاصل" که در اصل سروده بوده: "کیرم پدر تو بود فاضل" ولی بر اساس قانون جدید صفاری مجبور شده که یک سرکش به "ک" اش اضافه کند. اینطور بود که معنا و استدلال منطقی شعر به لحاظ ادبی و با ادبی، نهان شده است.
درزمان سلسله ی خمینیان هم بیت دوم این شعر طبق آیه 7 از سوریه سجده "ث ُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ" (سپس نسل او را از چکیده آبی پست و نا چیز و بیقدرآفرید.) بدین صورت تغییر کرد. "کز فضله ی پدر! شدی تو حاصل"
 
حالا بریم سر درس تاریخ و حروف گ پ چ ژ
من تدریسم را با گفته ای از مولا علی نخستین سوسیالیست جهان شروع می کنم: هیچ قومی برپا نمی شود! مگر آنکه هزاران نفر از این قوم؛ هزاران نفر از آن قوم دیگر را کشته و قیمه قیمه نکرده باشند.
(خانم رزا منتظمی در مقدمه ی کتابش اثرات تهاجم فرهنگی اعراب در آشپزی ایرانی را اینطور توضیح میدهد: اصولا قیمه قیمه کردن و قیمه خوردن از علایق خاص اعراب بوده است و زنان نجف و کربلا و کاظمین اولین آشپزهائی بودند که با قیمه قیمه کردن گوشت این نوع خورش را طبخ می کردند و پس از تجاوز، این رایجترین خورش سنتی ما ایرانیان شد که در ماه محرم به احترام مولا حسین شهید بزرگ خلق های خاورمیانه و دور و نزدیک، پخته و نذری می دهیم. این خورش به قیمه نجفی و یا حسینی نیز معروف است.)
 
خوب ازهمین اول بگم، گور پدر تمام خاندان های پارت و پارس و بعد ایشتوویگو، گئومات، زرله گب، دوگه، پوزور سوئن، پلی، پلرایشن، فرخان کوچک که این سلاطینِ با این نام ها تازه قبل از ساسانیان بودند.
سال 224 (تاریخ ها را میلادی می نویسم) اردشیرخان بابکان بعد از اینکه در دشت هرمزگان دودمان اشکانیان را برباد می دهد و خودش را شاهنشاه سرزمین تسخیر شده ی ایرانشهر(بعدأ ایران) می خواند به احترام پدرش که اسمش ساسان بوده اسم سلسله اش را میذاره ساسانیان.
 
همیشه هم این رسم بوده که انتخاب نام یک سلسله، یا جنبه قبلیه ای، یا فامیلی و یا شغلی داشته باشد و چنانکه می دانید بعد از کودتای سوم اسفند 1921 هم ژنرال ادموند آیرونساید (نه! اون یه پلیس جنائی چلاق آمریکائی بوده، این یکی یه ارتشی قبراق بریتانیائی) دنبال یه اسم  مناسب بر همین روال برای سلسله ی تازه به دوران رسانده شان می گشته. دید یاوریان (شغل پدر رضا خان) نمیشه. میرپنجیان (شغل خودش)هم نمیشه. تازه، پادشاه خودشان نمیگه خاک تو سرتان با این اسم انتخاب کردنتون، از سلطان صاحبقران به میرپنج قزاق رسیدید. قلدریان هم که ضد سیاست خارجی خودشان است. سواد کوهیان هم فقط بخش کوهش درست است.
(لازم به تذکر است که بدانید کوه و سواد اعضای یک دیگرند که در زندگانی ما به هم متصلند. زیرا هم پیغام آوری را که اعراب از سر کوه برایمان فرستادند پائین سواد نداشت! هم پادشاهی را که انگلستانیان از پشت کوه برایمان بالا آوردند.)
 
خلاصه آقای ژنرال تصمیم می گیره که در این باره باز با سید ضیاءخان طباطبایی که طبق برنامه قبلی و با همکاری ایشون کودتا به فرجام رسیده بود، یک مشورتی بکنه.
گرگ باران دیده ای بود این سید؛ خوب می دانست با این اصل و نسب و شهرت پدر و سواد و معلومات و دانستن زبانهای فارسی، عربی، روسی، انگلیسی و فرانسه، از گروه آزادیبخش"ضیا – رضا" برای پادشاهی هیچ شانسی نداشته بوده است.
وخیلی دلش می خواست در جواب بگوید: پا انداز قواد چرا تاجگذاریش مال اون! نامگذاریش مال من! ولی خودشو کوچیک نمی کنه و برای انتقام گرفتن توضیح میده: ازآنجا که رضاخان اهل مازندران است و زنان این خطه از ایران جملگی همه به پهلو خواب معروفند؛ پیشنهاد می کنم که نام این سلسله را بگذارید پهلوئیان.
ژنرال هم دو به شک میشه. چرا که در گزارشات اینتلیجنس سرویس شان اسم مادر آقا رضا نوش آفرین (نه! ایشان هیچ وقت برای خوانندگی وهنرپیشگی به تهران نیامد وهیچ خورشیدی هم جز عباس علی خان "پدر رضا خان" برادر زاده ی چراغ علی خان "عموی رضا خان" زیر دامنش خانه نساخت و تا آخر عمر هم  در آلاشت ماند.) قید شده بوده با این تذکر که این نوع نامهای خاص برای دختران درآن زمان خلاف رسم شریعت درعامه ی مردم بوده و تنها لقبی برای نجیبه ها بوده است.
ژنرال خان پیشنهاد سید و گزارش اینتلیجنس را به مرکز مخابره می کند.
جواب از بالا با این متن میرسد: نظر به اینکه پادشاهی در ایران قدمتی چندین هزارساله دارد و ایرانیان دارای فرهنگ و تمدن بوده اند و خط و زبانی به اسم پهلوی داشته بوده اند؛ نام پهلوی مناسبتر می باشد و به سید هم بگوئید که ما خدمات شما را فراموش نکرده ایم و واژه ی "پهلوی" برگرفته شده از همان "پهلو" است.
گل رویش چو عارض خوبان/ سبیلش همچو زلف محبوبان
انشاالله کونگراتولیشن باشد.
 
نه خیر پرت نیفتادم! این تطابقهای تاریخی صحتی بر دو جمله ی معروف "گذشته چراغ راه آینده است" و"تاریخ همیشه تکرار می شود" می باشد و یاد آوری آن در تدریس تاریخ لازم و ضروری و بسیار مهم است.
 
برگردیم سرساسانیان و حمله های اعراب به ایران. از پاره کردن دعوت نامه ی محمد به اسلام بدست خسرو پرویز و کشته شدن او که بگذریم می رسیم به شاپورهای یک و دو و سه، از اینها که بگذریم می رسیم به یزدگرد سوم (آفرین! همون پادشاهی که درآسیاب کشتندش.)
 
این بار عمربن خطاب فاروق فرمانده ی نظامی سپاه صدر اسلام برای حمله به ایران دو هیأت تدارک دید.
یه هیأت دوازده نفری دیپلماتیک ویه هیأت سی هزار نفره لُوجِسْتِيك تحت فرماندهی سرلشکر ابی وقاص
 
از این طرف سردار ابی به همراهی نیروهای زمینی قدسش با فریاد "انشاالله فتح آخراست" به قادسیه حمله می کند.
از اون طرف هم ایرانیان مقیم شهرقادسیه به رهبری فرخزاد ( نه! جانم این رهبر بوده. اون شومن بوده. بعله! نام فامیلیشان مثل هم بوده! یکی سر سبزش بر باد رفت و دیگری زبان سرخش) و با در دست داشتن درفش کاویانی که نماد جنبشها و تفکرات ملی گرایانه ی ایرانیان بوده و هنوز هم هست و با شعار،
عمر عمرو
هو هو
سگ پدرو
هو هو
عمر نگو بلا بگو
سنگ در خلا بگو
علیه این حمله دست به تظاهرات وسیعی زدند. روز اول با فحاشی. روز دوم کتک کاری. روز سوم فیل هوا کردن. و خلاصه روز چهارم بود که سردار ابی شانس آورد که طوفان شدیدی شد و رهبر فرخزاد را از توی خیمه اش بلند کرد و انداخت جلوی پای هلال بن علقمه؛ ایشون هم که رهبر فرخزاد را تنها یافته بود اول ضربه سنگینی بر سرش زده و بعد با شمشیر سر او را جدا کرده.
 (چندین و چند سال بعد همین نسخه را هم صابری خان برای شومن فرخزاد پیچید؛ یعنی اول با چای آلوده بی حالش می کند و بعد با چاقو زبانش را از حلقش جدا می کند.)
با کشته شدن رهبر فرخزاد و شکست سپاهیان ایران، درفش کاویانی که از بهترین چرمها تهیه شده بود، بدست سردار ابی می افتد. ایشان هم آنرا به نزد پینه دوزگردان‌ ابوالفضل که مسئول کمک های جنسی پشت جبهه بود، برد و گفت که برای آقا جان محمد خان خاتم الانبیا یک نعلین درست و حسابی بدوزد.
لذا از این دوره است که ما پارسها به عشق واحترام آن تکه چرم افتخارآمیز! برای تعویض چکمه با نعلین دست به تظاهرات وسیعی زدیم و وقتی هم که شاپور ( نه! از ساسانیان نبود. از بختیاریان بود. شاه نبود. نخست وزیرشاه بود.)
گفت نعلین از چکمه خطرناکتر است فریاد زدیم:
بختیار    توله     ‌سگ  / آقا میاد صددرصد
وای  به  حالت  بختیار   / آقام  اگه دیر بیاد
نعلین می خوایم نه چکمه/ گم شو برو فرانسه
و وقتی که شاپور خان را با خفت و خواری فرستادیمش که برود پی کارش و به کوری چشمش آقا یمان هم دیگر صد در صد آمده بود و برایش هم خوانده بودند:
تو  حضرت عشقی/ از ملائک بهشتی
تو با دستای مبارک/ سرنوشتمو نوشتی
آقای خوبو   عزیزم / الهی  بدی و ذلت سر دشمنت بیاد
آقاجون هم عشق بهشتیش را به ما  نشان داد و به علی خان، وکیل ملت مبارز همیشه در صحنه و سربازانی گمنام از گارد جاوید امام زمان هنوز از صحنه غایب، فرمان داد که از پی شاپور خان و مابقی دشمنانش راهی غربت بشوند و به ایشان بدی و ذلت برسانند. بعد هم با دست مبارک فرمان سرنوشت همه را نوشت و عبای وحدتش را بر سر تمام پاکان روزگار نیز کشید.
 
حالا از آن طرف هم هیأت دیپلماتیک که برای دیالوگهای متمدنانه به تیسفون فرستاده شده بودند، به دربار یزدگرد سوم رسیده بودند.
خود این هیأت از دو گروه تشکیل شده‌ بود:
گروه نخست که از مدیران با سابقه ی وزارة الخارجية بودند، مسئولیت مذاکره را بر عهده داشتند.
(این تیم به دلیل نکته سنجی و ظرافتی که در گفتار و رفتارشان داشتند به تیم ظریف معروف بودند.)
گروه دوم که از متخصصین فنی و چاکران خازان شداد بودند مسئولیت نهاد های الأمر بالمعروف والنهيعن المنكر را برعهده داشتند.
 
در تیسفون هم شهنشاه یزدگرد با معاونینش که به استقبال آمده بودند اعضای دو گروه را با احترام می پذیرد. بعد از درود و السلام علیک.
شاه ازشان می پرسد: مقصودتان از این مذاکره چیست؟
ظریفشان با لبخند جواب داد: شما هم! باید! به دین شریف اسلام بگرائید! و هم جزیه بدهید!
(علی اکبردهخدا در کتاب امثال وحکم از این دوره به عنوان سرآغاز رواج ضرب المثل " کس بده کلا بده دو غازونیم بالا بده" یاد می کند.)
یکی از مشاوران شاه با تعجب پرسید: جزیه دیگر چیست؟
ظریف گفت: یعنی مالیات و خراج و خمس و زکات و فطریه
 شهنشاه یزدگرد برآشفته شد وگفت: ز شیر شترخوردن و سوسمار! عرب را بدین جا رسیده ست کار!
(فردوسی در کتاب شاهنامه بخش شکست یزدگرد این چنین توضیح می دهد: نه خیر! "بسال ششصد باسِتان / نبود ست این چنین داستان" شاه گفته بود: شما مردمی هستید که از فلاکت سوسمار می خورید و بچه های خودتان را میکشید.)
 
ظریف جواب داد: بعله! ما گرسنه و فقیر بودیم ولی به رای و خواسته ی 98.2 در صد از ملت هوشیار! با همراهی اندیشمندان و به یاری روشنفکران و همت و پشتیبانی خوارج  قصد سیر شدن و غنی کردن خودمان و حتی اتم هایمان را داریم.
رئیسی از تیم دوم هم گفت: و به نام الله حالا کتاب و شمشیر در اختیار ماست و حکم با آنها است.
 
آریامهر یزدگرد که از شهادت رهبر فرخزاد و شکست سپاهش در قادسیه باخبر شده بود با نگرانی از سرنوشت ایران و ایرانیان، بخصوص جمعیت نسوان وطن خواه می پرسد: چو با تخت منبر برابر شود؟
تیم دوم یعنی متخصصین امر به معروف به همدیگر چشمکی زده و فوری جواب میدهند: پس و پیشتان یکسان شود.
 
شاهزاده خانم شهربانو که با اعضای فمینیست های ساسانی در این مذاکره کنار پدرش ایستاده بود فریاد زد:
نه سر می خوایم نه تو سری/ نه رخت می خوایم نه روسری
(بعله! در تحقیقات بارتولومه آمده است که زنان در آن دوران می توانستند در دادگاه به سود خود اقامه دعوا کنند.)
 
شاه هم رو کرد به مشاوران و با عصبانیت گفت: زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اند آرند پیش
و رو به نخست وزیر و فرمانده های نظامیش کرد و گفت بعله اگر: همه سر به سر تن به کشتن دهید! / از آن به که کشور به دشمن دهم.
دو تیم اعزامی هم با هم گفتند: هذا مقبول عندالمطالبه.
 
بدین سان در سال 651 سلسله ی ساسانیان را قلع و قمع کردند. شاهزاده خانم شهربانو را به عنوان غنیمت جنگی به اسارت بردند. لقب بی بی بهش دادند و با تو سری و روسری به عقد حسین بن علی خان در آوردند. سپس حکومت ایران را به خلفای راشدین، بعد به امامان معصوم، بعد به خلفای اموی و عباسی سپردند.
(حتما یادتون هست که المستعصم بالله آخرین خلیفه عباسی، با پاهای اسب هلاکو خان برادر چنگیز خان کشته می شود. یعنی ایشان را در نمدی پیچیده و آنقدر با اسب بر او می تازد تا کشته شود.)
 
خوب حالا از سلسلۀ گاوبارگان و گیل گیلانشاه و پیروزاول میگذریم و میرسیم به سلسلۀ آل باوند یا باوندیان. اینها ایرانی تبار و کوه نشین بودند و بیشترین مناطق کوهستانی را تحت فرمان داشتند. قلمرو آنها درجنوب دریای کاسپین، گیلان و آمل بوده است.
 
دارا باوندی یکی از شاهان سلسله آل باوند بوده.
(نه! اون دارا و سارايی را که شما می شناسید از باورمندان بودند که برادران ثارالله، سر برادر دارا  را برای خود اسلام بالای دار بردند و خواهران جنده الله هم برای بیضه اش سر خواهر سارا را زیر چادر کردند.).
بعضی ها میگن کتاب"مرزبان نامه" که اززبان حیوانات پادشاهان را پند واندرز می دهد و به زبان مازندرانی نوشته شده است اثر او می باشد.
(نه جانم! ضرب المثل "شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندارنی" در اینجا کاملا بی ربط است. شاید به این نتیجه رسیده بوده که شاهان زبان آدم حالیشان نمی شده.)
 
خود باوندیان سه شاخه بودند:
شاخه کیوسیه که در گفتار محلی کُسو تلفظ می شده.
(اگرسید ضیا از نواده های همین خاندان سلطنتی قدیمی برای ولیعهد خاندان سلطنتی جدید که همشهری و فامیل بودند یک دختر خواستگاری میکرد، هم دل خودش خنک میشد، هم لازم نبود که اون ژنرال آیرنساید بدبخت شخصا تا مصر برود و از برای یک پیوند فرخنده ازطرف دولت فخیمه ی خودشان! غیر مستقیم گوشزدهائی بکند و هم لازم نبود مجلس شواری ملی را به زحمت انداخته که یه متمم به اصل سی وهفتم قانون اساسی دال بر"مادر ولیعهد باید ایرانی الاصل باشد" را اضافه کنند)
 
کیوس یا کاووس خیلی شجاع وبخشنده بود. او توانست با کمک برادرش در جنگ با ترکان پیروز شود. مردم کاووس را خیلی دوستش داشتند. ایشان هم مزدک را دوست داشت و دینش را تبلیغ می کرد.
(جانم توضیح مزدک و دینش مفصل است. همین توصیف فردوسی برایتان کافی است:
بیامد یکی مرد مزدک بنام / سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش/ قباد دلاور بدو داد گوش)
 
این برهه از تاریخ ایران! درتکرار تاریخ، در بحران بعدی ایران بسیار مهم است! لطفا خیلی دقت کنید.
 
شاخه اسپهبد که در طبرستان می زیستند.
شاه غازی از معروفترین شاهان این شاخه است. وقتی ولیعهده بوده بی اجازه ی پدرش تحت عنوان فرمانده کل قوا، لشگرکشی می کرده و تصمیمات مهم حکومتی و دولتی را می گرفته. پیرو شیعه ی دوازده امامی و یک متعصب مذهبی بوده و دشمنی خاصی هم به لحاظ جنگی و مکتبی با اسماعیلیان داشته.
 
از اسماعیلیان شما حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظام الملک را با عنوان سه یاردبستانی میشناسید.
(یحتمل شعر"یاردبستانی من" با الهام گرفتن ازاین اولین سه یاردبستانی سروده شده. ولی یه گروه میگن نه خیر! به دلیل بیت "دشت بی فرهنگی ما" یا گفته ای از خواجه یا سروده ی خیامه. اون یکی میگه بیت "کی میتونه جز من درد ترا رو چاره کنه" از همرزم خودم حسن صباح است. و این یکی میگه اصلا! و ابدا! مال مولا حسین شهید بزرگ خلق های جهان است. برای اینکه او تنها کسی بود که با هفتاد دو تن از یارانش در برابر قشون یزید ایستاد و شهید شد. و آنچه خلقها تکرار کردند و می کنند و خواهند کرد همان راه مولا حسین است.)
 
شاه غازی پس از به قدرت رسیدن به سبب گرفتاریهای خارجی و داخلی فرصت نابودی اسماعیلیان را پیدا نمی کند.
اما بمحض اینکه غائله ی گردنکشان را در هم فرو می کوبد، ضربات خود را برآنان دو چندان می کند.
چناچه گفته اند تنها در یک روز دستور داد تا ۱۸۰۰۰اسماعیلی را در دامنه ی کوه رودبار گردن زدند و از سرهایشان مناره ساختند.
 
(اوایل سال 1979 بارون کالاهان نخست وزیر بریتانیا که دید ایرانشهر شلوغ شده و ممکن است مثل ژنرال آیرونساید دچار زحمات فراوان و لشگر کشی بشود، فوری دست به کار شد. به سه یارهمپالگیش خبر داد. همگی توی باغی دورهم جمع شدند و براساس سیاست استمرار در استعمال! قرارومدارهاشون را گذاشتند! فقط مانده بودند که! کیرو.نیارن؟ کیرو بیارن؟
 
پس: اَ چوس مَ چوس بوگندو / کی چوسیده / اَ فندو / سر پیاز / ته پیاز / ملا غیاز.
 
ملاغیاز هم به محض اینکه بر منبر نشست فوری فرمان داد: لا غربی! لا يمكن لأمريكا أن تخطئ! یعنی گور پدرغربی ها! امریکا هم هیچ غلطی نمی تونه بکنه و گذاشت لاِی شرقی های بی دین وایمون و با دین و ایمون! و مثال شاه غازی دستور داد تا هزاران هزار نفر را ریشه زدند و در 86 کیلو متری دامنه ی  کوه دماوند مناره ای مستطح ساختند و با آهک رویش را هم خوب پوشاندند.
 
بدانید که شاه غازی و ملاغیاز هردو به سبب پای بندی شدید به تشیع، خودشان را نایب بر حق صاحب الزمان می دانستند و بنامشان خطبه خواند وسکه زدند.
اسماعیلیان هم به انتقام این کشتار گردبازو پسر و ولیعهده شاه غازی (پسر ملا غیاز گرد شکم بوده) را در حمام غافلگیر کردند و کشتند.
 
طبق تحقیقات ایرانیان نخستین قومی در جهان هستند که به ساخت حمام پرداختند. از آن دوران فقط یک رباعی گفتاری موجود است.
دوش به عادت شدم بر بام حمامی / بدیدم سیمین پیکرانِ گل عذاری
بگفتم کز تخم سیمرغ و تبار شیرم / نواده کوروش و از اردشیرم
سر    بلندم     گر      چه       پیرم / آی به کیرم آی به کیرم
 
بعله! از آن دوران کیسه کشی در حمام متداول شد. از دوران شاه غازی به بعد تیغ کشی، خنجرکشی، چاقوکشی هم بدان اضافه و در دوران طلائی ملاغیاز با واجبی کشی ادامه یافت.
 
آخرین شاخه از باوندیان کینخواریه هستند.
که از چهار خاندان بزرگ تشکیل شده بودند: باوندیان، چلاویان، جلالیان و پادوسبانیان و خود را از نوادگان ژاماسب بیست و یکمین پادشاه ساسانی می دانستند.
 
تنها برای محققین قتل های حمامی خیلی خلاصه کشته شدن  فخرالدوله حسن باوندی آخرین شاه باوند را تعریف می کنم.
 
از این شاخه دو خاندان متنفذ جلالی و چلاوی به دلیل حسادت! رقابت های زیادی با هم داشتند. بخصوص که در دربار شاه فخرالدوله، یا عضو وزرا بودند یا هیأت حاکمه.
کشت و کشتار خانوادگی از زمانی بیشتر می شود که  شاه برادر زنش یعنی کیا چلاوی را سپهسالار می کند.
گویند خواهر شاه، زینت المجالس غمازی(سخن چین) های فراوان کرده تا شاه فرمان قتل کیا جلالی که یکی از رجال مهم دربار بوده و به عنوان عامل نفوذی به دربار دولت تازه تاسیس سربدارن رفته بوده، را صادر کند.
( نه جانم این یه جنبش شیعی بوده که با شعار "سر به دار می دهیم / تن به ذلت نمی دهیم" برای احیای مذهب اسلام و بنیان گذاری یک حکومت  شیعه علیه 120 سال سلطه ی تاتارها ومغول ها در ایران به پا خاستند و تا آنجائی که من میدانم این یکی جنبش دانشجوئی بوده که با شعار"دانشجو میمیرد/ ذلت نمی پذیرد" برای اختتام مذهب اسلام و بنیان برکنی حکومت ولایت فقیه به پا خاستند)
 
از این رو بود که جلالیان با کمک پادشاه پادوسبانیان یک ارتش بزرگی را فراهم آورده و به باوندیان حمله می کنند.
شاه فخرالدوله که میبینه توان مقاومت در مقابل ارتش قوی آنها را نداره، با جلالیان سازش میکنه.
حالا چلاویان دست به انتقام می زنند و خود سپهسالار کیا چلاوی فوری بطرف آمل برای گرفتن فتوای قتل فخرالدوله نزد علما می رود. با بد گوئی ونیرنگ حکم را گرفته بر میگردد. خنجری به پسرش کیا محمد داده و می گوید با دائی ات ( گفتم که کیا چلاوی برادر زن شاه بوده پس میشه دائی کیا محمد) به حمام برو و او را راحت کن. بعدا خود کیا چلاوی هم بدست شمس الدین مرعشی قصاص میشود.
 
اسماعيل رائين درکتاب «حقوق بگیران انگلیس در ایران» می نویسد: مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه قاجار) که از دوستی سلطان با امیر کبیر به وحشت افتاده بود، توانست با تملق و چرب زبانی امیر را خلع لباس و به کاشان تبعید کند. (یادتان باشد که امیرکبیر شوهر خواهر ناصرالدین شاه بود.) چند صباحی که گذشت مهدعلیا با کمک درباریان توانست فرمان قتل امیر را از پسرش بگیرد وعلی خان فراش را به کاشان فرستاد. امیر در حمام بود که علی خان وارد میشود و او را با تیغ راحت می کند. بعدا خود ناصرالدین شاه هم بدست میرزا آقاکرمانی شاگرد جمال الدین اسد آبادی ترور میشه.
 
طاهریان اولین حکومت ایرانی بعد از حمله اعراب می باشند.
اینها خودشان را منسوب به رستم پهلوان و منوچهر پادشاه ایران می دانستند. میشود این تاریخ را آغاز تلاشی برای تشکیل یک حکومت ملی ایرانی بدانیم.
اوائل قرن سوم که طاهر ذوالیمینین ( لقبش بوده برای اینکه با دو دستش شمشیر می زده) از طرف مامون پسر هارون الرشید خلیفه عباسی حکمران خراسان می شود؛ اول از اطاعت خلفای بغداد سر پیچی می کند! بعد طبق میراث مملکت داری ساسانیان، امور اداره ی کشوری و لشگری را بر عهده ی ایرانیان می گذارد. اسم خلیفه را از روی سکه ها پاک میکند.
و روزی هم که درمسجد اسم خلیفه را از خطبه نماز جمعه حذف می کند، فردایش ایشان را مرده می یابند! زیرا که جاسوسان خلیفه مسمومش کرده بودند.
 
آخرین فرد از این خاندان محمد بن طاهر است که با انتخاب افرادی ناصالح با رفتارهای ظالمانه باعث خشم و نفرت مردم می شود.
در همین زمان بود که یعقوب لیث صفار به هرات لشکر کشیده بود. محمدبن طاهر برایش پیغام می فرستد که اگر می خواهی شاه بشوی باید از امیرالمؤمنین خلیفه بغداد حکم و علم گرفته داشته باشی.
یعقوب خان هم که احساسات وطن‌پرستی واستقلال طلبی داشت از جا برخاسته، شمشیرش را از نیام کشیده و به فرستاده ی محمد خان نشان میدهد و می گوید: حکم و علم من این است. 
 
خوب تازه از اینجا حکومت صفاریان شروع میشود.
 
با اجازه و تشکر از تمام منابع استفاده شده
ن- مرات

منبع:پژواک ایران